05.2014 .27 پرتونادری «مزرعۀ دهقان» و آن روز داغ تابستان شاید تابستان 1354 خورشیدی بود و من آخرین سال آموزشی خود را در دانشگاه کابل می گذشتاندم که روزی به «مزرعۀ دهقان» راه یافتم و آن روزی بود که با یکی ازدوستانم به سینما می رفتیم، به سینمای آریانا. آن روزها رفتن به سینمای آریانا چه لذتی داشت! هنوز دلم برای شنیدن موسیقی آغاز فلم در این سینما چنان کبوتر واماند در بندی پرپر می زند. مزرعۀ دهقان را از یکی از کتاب فروشان دوره گرد خریدم. تکت که گرفتیم، منتظر ماندیم در سالون، من آغاز کردم به برگ گردانی کتاب. هر غزلی را که...ادامه... باز هم از همین قلم: |
05.2014 .09 محبوب شاه محبوب جلال اباد
(پژواک ٢٠ غويى ٩٣): په ننګرهار کې ختيځ ادبي بهير د ليکوال او شاعر بازمحمد عابد
د فرهنګي او ټولنيزو خدمتونو د درناوي په موخه غونډه ترسره کړه. |
05.2014 .09 زرغونه عبیدی «گر خدا بودم ملائک را شبی فریاد میکردم»* و هرهفت کرسی دربارم ز درد برباد میکردم و مخلوقم...ادامه... |
05.2014 .06 رتبیل شامل-آهنگ مردِ ایستاده روی کوه، نمی تواند به آنچه مقابل چشمانش اتفاق می افتد، باور کند. به نظرش می رسد، کوهی که در مقابلش قرار دارد و بر فراز دهکده ی همسایه قد بر افراشته است، حرکت...ادامه... |
04.2014 .30 معروف قیام داستان کوتاه صدای غژ غژ سینه و نالش مادر، رحمان ده ساله را از خواب بیدار کرد. بار دیگر چنگال اندوه، روان خستهی او را فشرد. رو به دل گشت، خود را بالا کشید، دامن خیمه را اندکی بالا زد و به برون نگاه کرد. هنوز شب با آسودهگی بر بستر زمین لمیده بود، مأیوس شد. در روشنی کمرنگ ماه که از سوراخ خیمه به داخل خزیده بود، خواهران خردسالش، فاطمه و زینب را دید که تنگاتنگ، پهلوی مادر خوابیده بودند. وقتی سرفهی مادر آرام شد، مرغ خیال، رحمان را به سرزمین آرزوی طفلانهاش، محلی که صبحانه ادارات خارجی و چند رستورانت محل، آشغال شان را به آنجا تخلیه میکردند، برد. آنجا انبار بوناک زیر سینهی چند تا بیرل آشغال بلند آمده بود و روزانه تهی دستان گرسنه و سگهای ولگرد محل، برای پیدا کردن خوراکه های پسمانده و خراب شده سر میرسیدند. اطفال، مردان و زنان بیبضاعت، با نگرانی از تند خویی سگها، با تیز دستی چیز های برای سیر کردن شکم های شان بر میداشتند. هنوز سفرهی ...ادامه... |
04.2014 .25 میر عبدالواحد سادات سازمان آموزشی، علمی و فرهنگی سازمان ملل متحد (یونسکو) 23 اپریل را به حیث روز جهانی کتاب اعلام کرده است . در گرامیداشت ازین روز، حرفهای زیادی برای گفتن وجود دارد و« کتاب مدح » آن را « آب بحر » کافی نیست ، اما به ایجاز درین مختصر باید گفت...ادامه... |
04.2014 .24 هارون یوسفی به استقبال شعر و آهنگِ: وطن عشق تو افتخارم!
لطفن
این آهنگ را در حالتِ نیمه ایستاده ، با صدای نیمه جَر، رسا و پر از احساس
وطنپرستی، با چهرهء نیمه تراژیدی، در یک زمانِ نیمه مناسب در اتاق نشیمن تان
بخوانید .
|
با بخش نوشتارهای سياسی-اجتماعی؛ ادبی- فرهنگی؛ گفت و شنود ها؛ گالری آثار هنری؛ فوتوگالری... |
ورود به صفحه ی نخست شماره ی: 1 ؛ 2 ؛ 3 ؛ 4 ؛ 5 ؛ 6 ؛ 7 ؛ 8 ؛ 9؛ 10 ؛ 12 ؛ 13؛ 14؛ 15 ؛ 16؛ 17؛ 18؛ 19 ؛ 20 ؛ 21 ؛ 22 ؛ 23 ؛ 24 ؛ 25 ؛ 26 ؛ 27 ؛ 28 ؛ 29 ؛ 30 ؛ 31 ؛ 32 ؛ 33 ؛ 34؛ 35 ؛ 36 ؛37 ؛ 38؛39 ; 40 ; 41 ؛ 42 ؛ 43 ؛ 44 ؛ 45؛ 46؛ 47 ؛ 48 ؛ 49 ؛ 50 ؛ 51 ؛ 52 ؛ 53 ؛ 54 ؛ 55 ؛ 56 ؛ 57 ؛ 58؛ 59 ؛ 60 ؛ 61؛ 62 ؛ 63 ؛ 64؛ 65؛ 66؛ 67؛ 68؛69؛ 70؛ 71 ؛ 72؛ 73؛ 74؛ 75 ؛ 76؛ 78؛ 80؛ 81 ، 82 ؛ 83 ؛ 84 ؛ 85؛ 86؛ 87؛ 88 ؛ 89؛ 90 ؛ 91 ؛ 92 ؛ 93 ؛ 94; 95 ; 96 ; 97 |
05.2014 .30 کاکه تیغون
هر روز حرف تازه و هر روز رنگ رنگ
|
05.2014 .25
هارون یوسفی محل کارم از خانهء ما زیاد دور نیست.چون دور از دلِ تان یک کمی تنبل استم، این فاصله را با بس های شهری رفت و آمد میکنم. آن روز بعد از گذشت هفته ها، سر و کله...ادامه...
|
05.2014 .16 مهتاب را به سايه ي ديوار بسته اند آيينه را به زلف شب تار بسته اند
|
05.2014 .18 عبدالواحد رفیعی در چوکی شماره ی D کنار پنجره پسرکی با کلاه محلی دهات اطراف شهر به سرش نشسته بود ، پلاستیکی را که احتمالا ...ادامه...
|
|
05.2014 .04
|
04.2014 .25 حمید عبیدی
- ... - آمده ام تا از دسته گلی زیبایی که هنگام خاکسپاری ام ، برایم هدیه کردید ، تشکر کنم و ... - ضرور نیست گپ بزنید، من میتوانم بدون مشکل آن چی را که در ذهن تان میگذرد ، بخوانم. - بلی ، بلی ، شما مرا در...ادامه... |
04.2014 .24 پرتونادری باز هم از همین قلم: |
رسیدن: 07.04.2014 ؛ نشر : 08.04.2014 کاکه تیغون برای آنهای که پنجاه ساله نشده اند
یک
همکار مراکشی داریم که در زنده گی بسیار چیز ها می خواست شود. می خواست
نویسنده شود، نشد؛ می خواست روزنامه نگار شود، نشد؛ می خواست بازرگان شود،
نشد. امروز اما پس از آن همه نشد ها، چیزی شد که اصلاً نمی خواست شود: پنجاه
ساله. این مناسبت را به هر دلیلی که بوده از ما پنهان نگاه داشته بود. ما به
مجرد دیدنش حس کردیم که
...ادامه...
|