رسیدن: 28.09.2011 ؛ نشر : 28.09.2011 هارون یوسفی - امید
|
رسیدن: 14.09.2011 ؛ نشر : 15.09.2011
به « یونسی» عزیز و به همه بی
سرپناهان سرزمینم پرتونادری بهار 1357 خورشیدی بود و من در لیسه ی حبیبیه ی کابل آموزگار بودم. شبپناهی، نه داشتم که باید می داشتم. روزها بود که خیابان در خیابان سرگردان بودم. گاهی حس دردناکی مانند آسیاسنگی روی روان من می چرخید. تا به نگهبان هر ساختمان می رسیدم ، پس از سلام کوتاهی نخستین پرسشم این بود: اتاق کرایی دارید؟ گاهی پاسخ بلی بود و گاهی نی! گاهی هم که بلی بود کرایه ی اتاق آن قدر بلند بود که حقوق ماهوار یک آموزگار نه می توانست آن را کفاف کند. خسته به ساختمان دیگر سری می زدم. با یونسی دوستم که...ادامه... |
رسیدن: 06.09.2011 ؛ نشر : 08.09.2011 دستگیر نایل
معرفی کتاب رمان 1150 صحفه یی« لبخند شیطان» در دو جلد فخیم با قطع و صحافت زیبا اثر نویسنده شناخته شده کشور دوکتور ببرک ارغند که در خزان سال ۲۰۱۰ به کوشش( نشر آینده) از چاپ بر آمده است،به خواننده گان و عاشقان ادبیات داستانی عرضه شده و بر ...ادامه... |
رسیدن: 13.08.2011 ؛ نشر :
23.08.2011 شمه يی از زنده گی پر از رنج و الم میرزا محمد یوسف خان، فرزند رحیم داد خان مربو ط عشیره ی صافی در سال 1260 هجری شمسی به دنیا آمد و در سال 1332 هجری شمسی از جهان رفت . دوره ی جوانی را در زمان پادشاهی امیر حبیب الله ...ادامه... |
رسیدن: 17.08.2011 ؛ نشر :
21.08.2011
یک سده روزنامه نگاری
مرگ امیر عبدالرحمن بزرگ ترین دیکتاتور و امیر خود کامه ی افغانستان در (1901) درحقیقت پایان یکی از سیاه ترین دوره های استبداد قرون وسطای در کشور است. در زمان او هیچ نشریه یی در کشور وجود نه داشت. به تعبیر شاعر بر لبان مردم قفل زده بودند، اما فرزند او امیر حبیب الله بنا بر تغیراتی که در جهان و منطقه رخ داده بود اجرای یک رشته برنامه های اجتماعی- فرهنگی را از بالا روی دست گرفت که اجرای این برنامه ها خود بستر اجتماعی پرورش اندیشه های آزادی خواهی و مشروطیت در کشور را فراهم کرد. ظاهراً حبیب الله در آغاز علاقه نه داشته تا به مانند پدر سیمای دیکتاتورانه یی از خود نشان بدهد. چنان که بنا بر موافقت او به سال (1906) نشریه ی...ادامه... |
با بخش نوشتارهای سياسی-اجتماعی؛ ادبی- فرهنگی؛ گفت و شنود ها؛ گالری آثار هنری؛ فوتوگالری... |
ورود به صفحه ی نخست شماره ی: 1 ؛ 2 ؛ 3 ؛ 4 ؛ 5 ؛ 6 ؛ 7 ؛ 8 ؛ 9؛ 10 ؛ 12 ؛ 13؛ 14؛ 15 ؛ 16؛ 17؛ 18؛ 19 ؛ 20 ؛ 21 ؛ 22 ؛ 23 ؛ 24 ؛ 25 ؛ 26 ؛ 27 ؛ 28 ؛ 29 ؛ 30 ؛ 31 ؛ 32 ؛ 33 ؛ 34؛ 35 ؛ 36 ؛37 ؛ 38؛39 ; 40 ; 41 ؛ 42 ؛ 43 ؛ 44 ؛ 45؛ 46؛ 47 ؛ 48 ؛ 49 ؛ 50 ؛ 51 ؛ 52 ؛ 53 ؛ 54 ؛ 55 ؛ 56 ؛ 57 ؛ 58؛ 59 ؛ 60 ؛ 61؛ 62 ؛ |
رسیدن: 15.09.2011 ؛ نشر : 19.09.2011 بلقیس بسمل گرگهای آدمخوار و یا آدمهایی گرگخوار ؟
آوردهاند ،
اندر قرن بیست و یکم روزی گرگانی ز گرگستانی کاندر یورپ زمین
به سر بردندی ، به یکباره گی کله هاشان چنان چپه فیر نمودندی که قصد خوردن
ادمیزاده گان کردندی. کلان گرگان نعره یی بکشیدی : های آدمیزاد کمبخت ! بخت تو مگر با تو چه پدرکشته گی داشت که ترا با ما روبرو کرد ؟ ادمیزاد با چشمهای خسته به گرگ کلان همی نگریستی و پاسخ همی دادی: جناب رهبر گرگان! بنده ی حقیر از هفت پشت ، شکار همنوعان دو پای تان -که ...ادامه... |
رسیدن: 06.09.2011 ؛ نشر : 08.09.2011 پرتو نادری فکر می کنم که یک هفته یا چیزی کمابیش از آمدن مجاهدان در شهر کابل می گذشت، به تعبیر خودشان فتح الفتوح شده بود! با این حال صدای شلیک گلوله های سبک و سنگین پیوسته به گوش می رسید. گویی شنیدن این صداها به بخشی از زنده گی شهروندان کابل بدل شده بود. وقتی این صدا ها، اوج می گرفت اضطراب و دلهره ی خونینی در جان و روان مردم جاری می شد و مردم چنان رمه گان رم کرده یی از این گوشه ی شهر به گوشه ی دیگر آن می گریختند ... سر انجام یک شب پروفیسور صبغت الله مجددی که رییس دوماهه ی حکومت انتقالی مجاهدان بود، از تلویزیون و رادیو به همه کارمندان دولت پیامی فرستاد که خطری در میان نیست و کارمندان دولت باید بر کارهای خود بر گردند! این در حالی بود که...ادامه... |
رسیدن: 05.09.2011 ؛ نشر : 06.09.2011
از نوروزنامه
ی عمر خیام نیشابوری اندر تواریخ نبشته اند که به هرات پادشاهی بود کامکار و فرمانروا، با گنج و خواسته ی بسیار، و لشکر بی شمار، و همه ی خراسان در زیر فرمان او بود و از خویشاوندان جمشید بود، نام او شمیران ...او را پسری بود...سخت دلیر و مردانه و با زور و بازوبود، و در آن روزگار تیراندازی چون او نبود. مگر، روزی شاه شمیران بر منظر نشسته بود بزرگان پیش او، و پسر پیش پدر. قضا را همایی بیامد و بانگ میداشت و برابر تخت، پاره ای دورتر، به زیر آمد و به زمین نشست. شاه شمیران نگاه کرد ماری در گردن همای پیچیده و سرش در آویخته و آهنگ آن میکرد...ادامه... |