05.2014 .16
امين آريبل
دربند
مهتاب را به سايه ي ديوار بسته اند
آيينه را به زلف شب تار بسته اند
يك خوشه باد برگ تپيدن خروش ني
غوغاي تاك و دست سپيدار بسته اند
*
آرزو
ايكاش قد قافله ها،لنگ نباشد
پيمانه بلوري هوس سنگ نباشد
ايكاش تبسم سيه يا سرخ ،گلابي
بيرنگ، ولي خانه ي نيرنگ نباشد
*
جرم دل
براي راه سپيد تو آفتابي منم
به كوچه هاي نگاهت شراب آبي منم
رهايي دستان ناز لمس ترا
طناب گلشن ، گلدسته ي گلابي منم
هواي تشنگي بر لب ، تلاطم صحرا
حديث آخر بيحال يك شرابي منم
گناه زرد خموش خزان جريمه ي دل
نقابدار فرو رفته ي نقابي منم
چرا چراي گله ، اشكي دانه هاي نگاه
فسرده چهره ي فرداي انتخابي منم
چه سايه وار فتادم به دامن ديوار
رسي به من نرسي ديده ي سرابي منم