۲۴ اگست ۲۰۱۶ یادواره هایی از سه ملاقات من با رییس جمهور نجیب
ملاقات اول در سال ۱۹۹۰برای اولین بار با رییس جمهور داکتر نجیب الله ملاقات کردم. این ملاقات به مناسبت تاسیس انجمن ملی معلولین افغانستان صورت گرفت. در جریان این ملاقات تشریفاتی که در آن هیات رهبری و شماری از فعالان انجمن حضور داشتند، با استفاده از فرصت از رییس جمهور که در کنارم نشسته بود تقاضا کردم تا پس از پایان محفل ، با وی ملاقات کاری داشته باشم. او این خواهشم را پذیرفت...ادامه...
|
14.10.2014 حمید عبیدی یادواره های دوره ی کودکی-۴ کباب گرده ی بیت المال و سیلی پدر هنگامی که در مکتب ابتداییه ی تجربوی سید جمال الدین درس میخواند، پدرم مدیر مکتب ابن سینا بود. مکتب سید جمال الدین در محوطه ی دارالمعلمین کابل قرار داشت و اصلاً هم برای تدریس آموزی معلمان آینده ی کشور ساخته شده بود. مکتب دارالمعلمین و ابن سینا در جوار هم قرار داشتند. میان این دو مکتب جاده ی کم عرض اما طولانیی واقع بود که از دارالامان آغاز و به پوهنتون کابل می انجامید. یکی از روزها پس از رخصتی مکتب، باید به نزد پدرم میرفتم- درست به یادم نمانده است که به چه مناسبتی . و اما حادثه یی را که آن روز رخ داد خوب به یاد دارم...ادامه... |
نشر : 05.06.2013 دیدار با یک همصنفی و دوست پس از 31 سال از برکت انترنت و فیسبوک و آسمایی
|
یادواره های دوره ی مکتب-3 جنگی که به صلح و دوستی دایمی انجامید
|
تاریخ نگارش:19.09.2010 ؛ نشر در آسمایی: 24.11.2010 یادواره های دوره ی مکتب-2 از کوبیدن «کفر» یوسف تا بوسیدن روی یوسف
|
تاریخ نگارش:12.09.2010 ؛ نشر در آسمایی: 18.11.2010 این سلسله ی یادداشت ها بازتاب دهنده ی خاطراتی اند که در ذهن من نقش بسته اند- خاطراتی از زنده گی خودم و محیطی اجتماعیی که من در آن زیسته ام. خاطرات دوره ی مکتب روزی سید قبادشاه خان شریفی که افسر فرقه قندهار و از دوستان خانواده ی ما بود با عجله وارد خانه ی ما شد. وی در حالی که بسیار عجله داشت، در مورد اوضاع شهر - شورشی که در مخالفت با تصمیم حکومت در مورد رفع حجاب درگرفته بود...متن کامل... |
نشر در آسمایی: 12.03.2010 شیطنت شاگردانهٔما و تدبیر استاد پرویز نیک آیین ...برای کسانی که از اوضاع آن زمانه خبر ندارند، باید بگویم که ما شاگردان آن دوره را خداوند گویا برای مجازات کارکنان معارف و به چالش کشیدن نوزاد دیموکراسی آفریده بود- از لت و کوب و چیزهایی از این قبیل نه تنها ترس نداشتیم ؛ بل کسانی که به همچو شیوه ها دست می یازیدند، به موضوع شوخی مبدل می ساختیم . باری معلمی یکی از همصنفان ما را برای آوردن چوب فرستاد تا یکی از همصنفان دیگر ما را «قف پایی وردارد» . بالاخره وی شاخه هایی از درختان بید محوطه عقبی مکتب ر ابریده آورد ؛ ولی آن چوب ها را پیشاپیش با چاقو...ادامه...
|
پروژهٔ انکشاف وادی ننگرهار- از نظر تخنیکی یک شهکار بود، از نظر اجتماعی پربار و اما از نظر اقتصادی، حفرهٔ سیاهی بود که در آن سود سر سرمایه را میخورد...
در بخش نخست، ماجرای زنده گی ام را پس از هفت ثور ۱۳۵۷ نوشتم و تا این جا رسیدم که با شنیدن خبر زندانی شدن شماری از رهبران سیاسی و نظامی وقت به اتهام کودتا، فهمیدم که چرا آن روز معین وزارت فواید عامه، به رغم استدلال همکارانش در مورد ضرورت ماندن من در وزارت فواید عامه، به من گفت: «به خیرت است که دیگر پشت سرت را نگاه نکنی و فورا بروی به وزارت زراعت». فردا اول صبح رفتم به دفتر آقای سرسام معین وزارت زراعت. مراتب تقرر به صورت انقلابی تکمیل شد. آقای سرسام به رییس پروژهٔ وادی ننگرهار تیلیفون کرد و موضوع تقرر و حرکت بلافاصله ام را برای اشغال وظیفه به وی اطلاع داد. مکتوب تقررم را گرفته و چنان که امر شده بود، بدون تأخیر به طرف جلال آباد حرکت کردم. وقتی به ریاست عمومی پروژهٔ انکشاف وادی ننگرهار ( پس از این به اختصار ریاست پروژه خواهم نوشت) رسیدم، به رغم سپری شدن وقت رسمی کار، پوهنمل گلداد خان هنوز در دفتر کار خود بود و انتظارم را میکشید. پس از معارفه کوتاه و ...ادامه... |
جولای سال ۲۰۱۸ چند یادواره به مناسبت ۶۵ ساله شدن خودم
طوری که میدانیم تابستان سال ۱۹۷۸ ثوری بود. در چنان شرایطی میدانستم که با برگشت به افغانستان با چه احتمالاتی مواجه خواهم شد. پس از آن که سفارت افغانستان موافقه نکرد تا با استفاده از بورسی که طرف بلغاریایی به خاطر موفقیت های تحصیلی و پژوهشی به من داده بود، کار دکتورایم را آغاز کنم، به طرف وطن حرکت کردم. در بکس سفری تنها کتاب هایم جا شدند- کتاب هایی که مطمین بودم ...ادامه...
|
09.01.2016 چه گونه ریش مبارک من پدرم را نجات داد
در تابستان ۱۹۹۲ که کابل به دوزخ مبدل شده بود ، با خانواده راه مهاجرت را در پیش گرفتیم. در راه کابل تورخم در هر پوستهٔ مجاهدین ، موتر باید توقف میکرد. کسانی به موتر مینی بوس سوار میشدند و پس از تفتیش و پرسان و جویان اجازهٔ ادامهٔ سفر را میدادند. تا پوستهٔ سروبی کم و بیش حادثهٔ مهمی رخ نداد. و اما در پوستهٔ سروبی تفنگداران جوان و تند مزاج از پدرم تذکره اش را مطالبه کردند. پدرم بکسک جیبی خود را باز کرد تا تذکره را از آن بیرون کند. در روی داخلی بکسک پدرم طبق معمول عکس خانواده گی قرار داشت. تفنگدار متوجه عکس شد و با زبان زشت او را مخاطب قرار داد و گفت: نمی شرمی که در این سن و سال نه تنها ریش نداری ، بلکه عکس سیاه سرها... تفنگدار دیگری که معلوم میشد نفر بالادست تر(۱) است با شنیدن گپ همکار خود با صدای بلند و محکم حکم صادر کرد تا پدرم را از موتر پایین کنند... من که تا آن وقت آرام نشسته بودم با آواز محکم به حیث ثالث بالخیر که گویی با شخص مورد غضب مجاهدین تفنگ به دست هیچ ارتباط و شناختی ندارم، با قاطعیت گفتم
|
21.02.2017 حمید عبیدی به مناسبت روز جهانی زبان مادری- بخش نخست
من در مکتب یک بار و تنها در یک مضمون ناکام شده ام – آن هم در دورهٔ متوسطه و در مضمون پشتو. نمیدانستم پارچه را چه گونه به پدرم نشان بدهم. خوب چاره نداشتم. پدرم وقتی پارچه را دید ، چون باورش نمی شد ناکام مانده باشم ، با تعجب پرسید: - چی در پشتو ناکام ماندی؟!... در حالی که گلویم را بغض گرفته بود با ترس گفتم : - هان ای معلم پشتو پدر نا... هنوز جمله در «نا» بود که ...ادامه...
|
04.2016 .10
قصه های پولیسی دوران تحصیل
انتخابات اتحادیه محصلان و ماجراهای افغانی دیگر ***
بخش های قبلی: ۱- نخستین سفر با انشا الله ایرلاینز ۲- افغان- ترک ارقداش ؛ خبر جاری شدن جوی خون در کوچه های کابل ؛ ملاقات با پولیس در پغمان |