۲۴ اگست ۲۰۱۶

یادواره هایی از سه ملاقات من با رییس جمهور نجیب

ملاقات اول

در سال ۱۹۹۰برای اولین بار با رییس جمهور داکتر نجیب الله ملاقات کردم. این ملاقات به مناسبت تاسیس انجمن ملی معلولین افغانستان صورت گرفت. در جریان این ملاقات تشریفاتی که در آن هیات رهبری و شماری از فعالان انجمن حضور داشتند،‌ با استفاده از فرصت از رییس جمهور که در کنارم نشسته بود تقاضا کردم تا پس از پایان محفل ، ‌با وی ملاقات کاری داشته باشم. او این خواهشم را پذیرفت.

در ملاقات کاری سه تن حضور داشتند: رییس جمهور ، من به حیث رییس انجمن و عبدالعزیز سکرتر جنرال انجمن .

من با استفاده از فرصت تمام کارت ها را صاف و ساده روی میز گذاشتم. این کار را کردم چون میدانستم که پنهان کاری نه لازم است ، ‌نه مفید و نه هم ممکن.

نخست سخن را از ملل متحد شروع کردم. چند روز پیش از ملاقات با رییس جمهور ،‌ نمایندهٔ‌ دفتر مربوطه ملل متحد در پیشاور، ‌در یک ملاقات غیر منتظره با من ، پرسید که آیا دولت افغانستان توافق خواهد کرد تا کومک ها برای معلولین در مناطق تحت کنترول قوماندانان جهادی به جای راه های دور و دراز و پرمخاطرهٔ‌کنونی ، از طریق بنادر زمینی و هوایی رسمی به داخل افغانستان فرستاده شده و سپس به مناطق مورد نظر منتقل گردند. پاسخ من به وی این بود که به باور من حکومت افغانستان در این مورد بدون مشکل موافقه خواهد کرد ؛ و اما باز هم جهت اطمینان بیشتر این مطلب را با رییس جمهور در میان خواهم نهاد.

ملاقات مذکور غیر منتظره بود ، ‌چون من با استاد رهنورد زریاب رییس انجمن نویسنده گان که چند دقیقه پیشتر تشریف آورده بودند ،‌ مصروف صحبت بودم که سکرتر داخل شد و خبر داد که یک خارجی آمده از پیشاور میخواهد با من ملاقات کند. از استاد زریاب که مهربانی کرده طبق قرار قبلی به ملاقاتم بودند تا تاسیس انجمن را تبریک بگویند، ‌نظر خواستم. ایشان نظر دادند که ملاقات را بپذیرم. گفتم به شرطی که شما هم حضور داشته باشید. استاد پذیرفتند. شخص مذکور آمد و خود را معرفی کرد. او صحبت را از جای غیر منتظره یی شروع کرد که تداعی کنندهٔ‌ تو نیکی میکن و اندر دجله انداز بود. این جریان را روزی به صورت مطلب مستقل خواهم نوشت.

به هر رو ،‌ من تنها بخش تقاضای مطروحه در مورد چه گونه گی انتقال کومک های ملل متحد به معلولین در مناطق تحت کنترول مجاهدین و پاسخ خودم به آن را گفتم . رییس جمهور با خوشرویی ابراز موافقه کرد و نیز افزود که در این مورد و موارد مشابه از سوی حکومت نه تنها مانعی وجود ندارد ، ‌بل در صورت ضرورت همکاری های لازم نیز صورت خواهد گرفت.

سپس در مورد برنامهٔ‌ رهبری انجمن جهت تماس ها با رهبران احزاب و تنظیم های جهادی و قومندانان جهادی در داخل کشور جهت جلب توافق آنان به گسترش فعالیت انجمن و ایجاد ارگان های محلی آن در مناطق تحت کنترول مجاهدین و اقدمات مقدماتی در زمینه و نتایج آن فشرده سخن گفتم.

سکرترجنرال انجمن عبدالعزیز که گویی هراس داشت تا مبادا رییس جمهور با شنیدن این برنامه ها دچار «بدگمانی» هایی شود و به اصطلاح بگوید «نه انجمن و نه هم کار انجمن» ،‌ صحبتم را ناگهانی و کوتاه قطع کرد و گفت : « ... اما، ‌رفیق نجیب شما مطمین باشید که ما به کدام طرف دیگر نخواهیم رفت«.

رییس جمهور به طرف سکرتر جنرال انجمن نگریست و پاسخ داد : « به هر کجای افغانستان که بروید و کار کنید و به هر هموطن نیازمندی که کومک بشردوستانه برسانید هیچ مانعی از طرف دولت وجود نخواهد داشت...«

من دوباره رشتهٔ صحبت را به دست گرفتم و گفتم : از تفاهم و پشتیبانی شما یک جهان سپاس ،‌ آیا ممکن است در این مورد به ارگان های ذیرط و از جمله وزارت های قوای مسلح نیز هدایتی صادر بفرمایید تا سووتفاهمی پیش نیاید...

رییس جمهور پاسخ داد : خود تان با وزرای مربوطه ملاقات کنید و آن ها را در جریان بگذارید...

گفتم : جلالتمآب رییس جمهور ، میترسم همهٔ وزرا این وسعت نظر شما را نداشته باشند...

گفت : خوب است با آنان صحبت خواهد و شما نیز با آنان ملاقات کنید.

ابراز توافق کردم و سپس موضوع کومک مالی و مادی- تخنیکی حکومت را در میان نهادم.

رییس جمهور گفت که انجمن مانند سازمان های اجتماعی دیگر تشکیلات و برنامه های خود را به حکومت ارایه کرده و تقاضای بودجه بکند.

من در پاسخ تفاوت های انجمن با سازمان های اجتماعی دیگر را برشمردم . به خصوص در این باره که گرفتن بودیجه از حکومت، بیطرف بودن و استقلال عمل انجمن را نزد دیگران زیر پرسش قرار داده و احتمالاً مانع همکاری آنان خواهد شد ، توضیحات ارایه کرده و گفتم حکومت میتواند یک مقدار تأسیسات ،‌ وسایل و نیز مبالغی را به گونهٔ ‌اعانه در اختیار انجمن قرار دهد. در ادامه تقاضا کردم که اگر ممکن باشد بخشی از تاسیسات و امکانات یکی از سازمان های اجتماعی که در آن روزها منحل اعلام گردیده بود، ‌در اختیاز انجمن قرار داده شود.

رییس جمهور در پاسخ گفت : شما تقاضاهای شاهانه دارید.

من برای خودداری از برهم خوردن بیشتر فضای ملاقات گفتم : هر میزان کومکی را که رییس جمهور مناسب بدانند ،‌ طبعاً‌ برای ما قابل قبول خواهد بود.

رییس جمهور با اشاره به پیام و یک میلیون افغانی کومک مالی ریاست جمهوری که در همان یکی دو روز نخست پس از تأسیس انجمن ،‌ فرستاده شده بود، افزود که برای کومک های دیگر باید چهارچوب مناسب جستجو شود و فراهم ساختن زمینه برای آن را به مراجع ذیربط حواله کرد. سپس او به ساعت نگریست. دانستم که ملاقات پایان یافته و از رییس جمهور تشکر کردم. او در حالی که از جا بر میخاست و با من دست داد گفت که اگر انجمن با مشکلات و مسایلی رو به رو شد که برای حل آن ها کومک رییس جمهور نیاز باشد، میتوانم به وی مراجعه کنم.

*

واقعیت این است که دولت تا آخر چنان که رییس جمهور وعده کرده بود به ارتباط تماس های انجمن با رهبران احزاب و تنظیم ها و قوماندان مجاهدین و گسترش فعالیت انجمن ملی معلولین افغانستان در مناطق تحت کنترول مجاهدین مانع و مزاحمتی ایجاد نکرد. پاسخ رهبران و قومندانان مجاهدین نیز به مراجعات انجمن کلاً بسیار مثبت بود. در این میان تنها دو مورد استثنایی پیش آمد.

یکی از گزارشگران تلویزیون آلمان در سال ۱۹۹۱ از من خواهش کرد تا زمینهٔ ‌سفر او را به یکی از مناطق تحت کنترول مجاهدین تنظیم کنم. من این را قبول کردم زیرا در منطقهٔ ‌مورد نظر دفتر محلی انجمن فعال بود و برنامه هایی توسط « پروژه خدمات کاریاری معلولین»‌ ملل متحد که جانب افغانی آن انجمن ملی معلولین افغانستان بود، به راه انداخته شده بود. قبلاً آقای جان فسک سر مشاور تخنیکی پروژه کاریاری معلولین که کارمند سازمان جهانی کار (ILO) بود، چندبار به منطقه سفر کرده بود. کارکنان پروژه و نیز رییس شورای محلی انجمن بدون هیچ پیشامد ناگوار پیوسته میان کابل و محل در رفت و آمد بودند. توافق و تضمین تحریری قومندانان مجاهدین نیز در مورد سفر تیم فیلمبرداری تلویزیون آلمان دریافت شده بود. و اما در روز بعد از سفر ، خبرنگار مذکور با حالت بسیار پریشان به دفتر انجمن آمد. او خبر داد که ابتدا در محل به خوبی استقبال شدند و اما در جریان کار بودند که هیاتی از پیشاور به محل رسید. با رسیدن آن هیات قومندان محلی به خبرنگار و تیم فیلمبرداری اش هدایت داده بود تا فوراً محل را ترک کنند و اما همکار انجمن را اجازه نداده بود تا به همراهی آنان به کابل برگردد. برداشت او این بود که همکار انجمن توقیف و زندانی شده است. او را آرام ساختم و گفتم که همکار انجمن از اهالی محل است و بارها سفرهای کاری به محل داشته است و دستگیری او به احتمال قریب به یقین به روی ملاحظاتی صورت گرفته که مرتبط با سفر هیات مجاهدین است و پس از ختم آن سفر رفع خواهد شد. و حدس من درست بود ، روز دیگر آن همکار انجمن سالم و سرحال به دفتر آمد و با خنده و شوخی جریان ماجرا را توضیح داد.

مورد دوم دستگیری رییس شورای ولایتی انجمن در ننگرهار بود. او که مسولیت هماهنگی کار انجمن در تمام زون شرقی را نیز بر عهده داشت ،‌ در روزهای حساس بهار سال ۱۹۹۲ پس از یک سفر کاری و ملاقات با قومندانان جهادی در ولایات کنر،‌هنگام برگشت در شهر جلال آباد دستگیر شده بود. معاون شورای ولایتی انجمن در ننگرهار خبر این حادثه را با نگرانی زیاد تیلفونی به من اطلاع داد و گفت وی به دستور مقامات ارشد نظامی ولایت دستگیر شده است. به معاون انجمن در ننگرهار اطمینان دادم که قضیه به زودی حل خواهد شد و گفتم از طرف من به خانوادهٔ‌ آن همکار نیز در مورد اطمینان بدهد. مساله همان روز در نتیجهٔ‌ تماس تیلفونی من با یکی از مقامات ارشد دولتی در کابل حل شد و ساعاتی پس رییس شورای ولایتی انجمن خود نیز تیلفونی با من تماس گرفت و از رهایی خود اطمینان داد.

+

 

ملاقات دوم 

از نخستین حرکت اعتراضی معلولین تا ملاقات دومم با رییس جمهور

در این نوشته هدف آن نیست تا به مساله معلولیت و ابعاد آن در افغانستان بپردازم و یا هم کار و فعالیتی را که انجمن ملی معلولین انجام داد توضیح دهم. هدف این نوشته آن است تا در مورد دومین ملاقاتم با رییس جمهور نجیب بنویسم. ولی برای این کار توضیح پس منظر قضیه در یک حد معین ضروری است.

چند روزی از نخستین ملاقاتم با رییس جمهور نگذشته بود که شماری از معلولین یک بلاک نوساخت مکروریان چهارم را اشغال کردند. دفتر ریاست جمهوری پیام رییس جمهور را تیلفونی به من رسانید. در پاسخ گفتم که انجمن ملی معلولین افغانستان میتواند به حیث میانجی میان معترضان و حکومت عمل کرده و زمینه حل مساله را از طریق مذاکره و تفاهم فراهم بسازد. اطمینان داده شد که رییس جمهور در زمینه به آقای قیوم نورزی معاون صدراعظم در امور اجتماعی هدایت داده است و باید با او تفاهم صورت بگیرد.

سکرتر جنرال انجمن که مسوول امور اجرایی انجمن بود،‌ با نماینده گان معلولین معترض ملاقات کرد و آنان را برای مذاکره آماده ساخت. قول و قرار های لازم با آنان برای این که مذاکرت به خوبی پیش برود و به نتیجه برسد، نیز تنظیم شد. معلولین مذکور تنها یک پیش شرط داشتند و آن این که معاون صدراعظم به نزد آنان بیاید. بالاخره قرار شد این ملاقات در مرکز احیای مجدد صورت بگیرد. این مرکز در واقع به محل اقامت آن عده نظامیان دولت مبدل گردیده بود که پس از زخمی شدن و معلولیت نمی توانستند، به خانه و کاشانه شان در اطراف و اکناف کشور برگردند.

بالاخره پس از این که به معاون صدراعظم اطمینان دادم که حادثهٔ‌ بدی اتفاق نخواهد افتاد،‌ این ملاقات و محل پیشنهادی از سوی معلولین معترض را پذیرفت. ترتیبی را که برای مذاکرات تنظیم شده بود، به او توضیح دادم. با هم به محل ملاقات رفتیم. معلولین همه شکایات خود را گاه به زبان نرم و گاه با زبان تند بیان کردند. در مرحله بعدی فهرست این شکایت و خواسته ها تنظیم گردید. بحث در مورد شیوه رسیده گی و برآورده شدن خواسته ها و زمانبندی اجراات در مورد آن ها بسیار طول کشید. طبعاً‌ معلولین میخواستند همه خواسته های آنان پذیرفته شود و بیدرنگ اجرا گردد. معاون صدراعظم نیز میکوشید تا خواسته ها به حد اقل تقلیل یابند و حکومت دست آزاد در مورد شیوه و زمان تحقق آن ها داشته باشد. نقش من آن بود تا میان آن چه که در کوتاه مدت ، میان مدت و دراز مدت قابل تحقق بود تفکیک قایل شوم و طرفین را قناعت بدهم . خوب نیمه شب بود که کار به خوبی و خوشی به پایان رسید. این برای انجمن نوتأسیس معلولین یک آزمون و موفقیت مهم بود که به آن هم نزد معلولین و هم نزد مراجع دیگر وجهه و اعتبار میبخشید.

انجمن در کنار این که بسیاری ازکارها و ابتکارت را برای ایفای وظایف و دستیابی به اهداف خود مستقلانه و بدون کومک مراجع دیگر انجام میداد،‌ در مواردی نیز نیازمند کومک و همکاری مراجع دیگر بود. برخی مراجع با خوشی حاضر به این همکاری بودند،‌شماری دیگر وقتی ناگزیر میشدند این کار را میکردند. در این میان مثلاً از همکاری پارلمان، وزارت کار و امور اجتماعی، وزارت اطلاعات و کلتور ، وزارت تحصیلات عالی و مسلکی ، وزارت صحت عامه ،‌ وزارت زراعت، رادیو تلویزیون ملی ، ریاست تلویزیون تعلیمی و تربیتی ،‌ بانک مرکزی و ... میتوانم به مثابه نمونه های بسیار خوب همکاری یادآوری کنم.

کارزار جمعآوری اعانه برای انجمن یک کارزار بسیار موفقیت آمیز بود . این کارزار با اهدای یک روزه معاشات وکلای شورای ملی آغاز شد . و اما بیشترین اعانه از مدرک اهدای داوطلبانهٔ‌ یک روزه معاش پرسونل قرارگاه ها و جز و تام های وزرات های قوای مسلح به دست آمد. پخش اخبار مربوط به این کارزار در سرویس های خبری رادیو و تلویزیون در گسترش آن نقش مهمی داشت. مجموع پولی که از مدرک اعانه ها به حساب انجمن ملی معلولین رسید نزدیک به یک صد میلیون افغانی بود.

از اشکال دیگر جمعآوری اعانه نیز کار گرفته شد. مثلاً‌ هوتل انترکانتیننتال بالروم بزرگ هوتل را برای اجرای کنسرت تک نوازی هنرمندان رادیو تلویزون ملی در اختیار انجمن قرار داد. پول خریداری مصارف چای و عصریه را آقای جان فسک سرمشاور تخنیکی پروژه کاریاری پرداخت. هوتل این عصریه را به مهمانان سرویس کرد. در این کنسرت دیپلومات های مقیم کابل ، مسوولان و کارمندان خارجی ادارت سازمان مل متحد ، آی سی آر سی و موسسات و نهادهای دیگر خارجی دعوت شدند. در پایان هم یک گروه معلولین که از پروتیز پا استفاده میکردند اتن ملی را انجام دادند.

رییس شورای انجمن در ولایت بلخ ، ابتکار جالبی به خرچ داد. او از مدرک کومک های محلی یک کارگاه آموزش قالینبافی و تولید قالین را ایجاد کرد. مثلاً چوب قالب ها را با استفاده از صندوق های بزرگی که از یکی از جز و تام های راکت دریافت کرده بود، تأمین کرد. نجارها را از یک مرجع دیگر برای چند روز جهت ساختن قالب ها آورد. یک تحویلخانه خالی را از مرجع سوم برای مستقر ساختن کارگاه دریافت کرد و ... تنها چیزی که رییس مبتکر این شورا از انجمن تقاضا کرد، همانا سرمایه اولیه برای خرید مواد خام و پرداخت معاش چند استاد قالینبافی برای چند ماه بود. طبعاً با این درخواست با خوشی استقبال گردید. سکرتر جنرال انجمن موظف شد تا جهات تخنیکی مساله را در یک هفته تنظیم کند. رییس شورای بلخ انجمن که خود ترکمن تبار و از خانواده قالیباف و دارای تجربه در این کار بود،‌ توانست کارگاه قالینبافی را که در آن چهل معلول به آموزش و کار آغاز کردند در طی چند هفته فعال بسازد. پس از اکمال آموزش معلولین تحت شرایط سهل یک دستگاه قالیبافی و مواد خام برای کار در خانه دریافت میکردند. این تجربه چنان موفقیت آمیز بود، که روسای شوراهای محلی انجمن برای آشنایی با آن دعوت شدند تا فرا بگیرند که چه گونه میتوان با استفاده از امکانات محلی و سرمایه محدود زمینهٔ‌ آموزش حرفه یی و کار برای معلولین را فراهم ساخت.

برگزاری نمایشگاه آثار نقاشی معلولین در سالون نمایشگاه های وزارت اطلاعات و کلتور، ابتکار بسیار کم مصرف و اما دارای نتایج بسیار مهم بود. مهمانانی که در مراسم افتتاح این نمایشگاه دعوت شده بودند- به خصوص مقامات بلند پایهٔ دولتی- از حیرت به اصطلاح دهان شان باز مانده بود.

برنامهٔ تلویزیونی بازتوانی که به ابتکار و مصرف انجمن و یاری کارشناسان آن به کومک رادیو تلویزون تعلیمی و تربیتی تهیه و توسط تلویزیون ملی پخش میگردید، نقش مهمی در شناساندن راه ها و شیوه های خودیاری و همیاری برای معلولین و خانواده های شان از جمله از طریق معرفی سیماهای موفق و ابتکارات سازنده ایفا میکرد. این برنامه همچنان نقش مهمی در ایجاد نگاه تازه در جامعه نسبت به معلولین ایفا میکرد.

کلینک صحی انجمن ملی معلولین نیز به کومک وسایل و ادویه اهدایی توسط وزارت صحت عامه و آی سی آر سی تأسیس شد. کلینک در تعمیر شورای کابل انجمن قرار داشت. داکتران و متخصصان رشته های گوناگون طب در اوقات فراغت از کار رسمی در این کلینک به صورت داوطلبانه کار میکردند. تیم داکتران کوبایی نیز شامل این داوطلبان بودند. از خانوادهٔ‌ خودم پنج داکتر در این کلینیک داوطلبانه کار میکردند. تنها به یک نرس که به حیث کارمند انجمن استخدام شده بود، طبعاً‌ در برابر معاش کار میکرد- پاداش داکتران همکار کلینک تنها راحتی وجدان خود شان و سپاس مراجعین بود و بس.

با برشمردن چند نمونه محدود میخواستم به صورت کوتاه بگویم که کار انجمن تنها این نبود که از حکومت بخواهد چنین کن و چنان کن.

البته من بنابر سابقهٔ‌کارم نیز میدانستم که دولت در آن زمان از نظر مالی و اقتصادی در چه وضعیتی بود. در آن وضعیت من از دولت انتظار غیر واقعبینانه و خارج از توان آن نداشتم.

**

و اما برگردیم به ملاقات دومم با رییس جمهور.

مشکل در این بود که در مورد بسیاری از نکات توافق شده در ملاقات معاون صدراعظم در امور اجتماعی با معلولین معترض، به رغم سپری شدن زمان وعده شده از سوی حکومت اجراات نشده بود. از این بابت انجمن سخت تحت فشار معلولین بود. همچنان برنامه های توافق شدهٔ‌ دیگری نیز در میان دوسیه های دفتر مقام مذکور محبوس مانده بودند. پس از آن که مراجعات مکرر انجمن در زمینه مسایل مذکور به نتیجه نرسیدند، ناگزیر باید اقدام دیگر میشد. همین بود که تصمیم گرفتم به دیدن رییس جمهور بروم و از وی در حل مسایل و مشکلات مشخص کومک بخواهم.

پس از آن که چند مراجعه از طرق معمول به دفتر ریاست جمهوری، به نتیجه نرسید. مستقیم رفتم به دفتر ریاست جمهوری- با این تصور که ممکن در صحبت رویاروی با مسوولین مربوطه،‌ اگر روزاروز نشود،‌کم از کم برای روزهای آینده زمینهٔ‌ ملاقاتم با رییس جمهور فراهم گردد. و اما ، در عمل چنین نشد. من نمی خواهم بنویسم که در آن جا با کی مواجه شدم و چه چیز سبب عصبانیت من گردید.

از دفتر ریاست جمهوری راساً رفتم به شورای مرکزی حزب وطن. آن جا دانستم که آقای فرید مزدک معاون رییس حزب وطن در دفتر خود است. رفتم به دفتر وی. مسوول دفتر گفت که آقای فرید مزدک با آقای عبدالوکیل وزیر امور خارجه ملاقات دارد و پس از ملاقات نیز خواهد رفت به جلسه هیات اجراییه. من گفتم بروید برایش بگویید که حمید عبیدی کار عاجلی با ایشان دارد. طرف باز عذر خواست و گفت از قبل برایش گفته شده که امروز هیچ کسی را به ملاقات نخواهد پذیرفت . من که دیدم گپ فاید ندارد،‌ ویلچیرم را دور دادم تا بدون اجازه و سرزده به دفتر معاون حزبی داکتر نجیب الله داخل شوم. مسوول دفتر تنها دو راه داشت یا با زور مانعم شود و یا برود و پیامم را برساند. خانه اش آباد که از جا برخاست و بسیار مودبانه خواهش کرد تا یک دقیقه برایش وقت بدهم و خودش رفت تا پیامم را برساند.

یک دقیقه هم نگذشته بود که درب دفتر باز شد و فرید مزدک خود برون آمد و با دیدن چهره برافروخته ام پس از سلام ، حرکتی کرد و چیزی گفت که خشمم را یکباره فرونشاند. پس از آن که آرام شدم کوتاه به قضیه پرداختیم، با نرمی و خوشرویی گفت به وی چند روزی وقت بدهم تا زمینهٔ ملاقاتم را با رییس جمهور فراهم بسازد.

به این ترتیب زمینه ملاقات دومم با رییس جمهور فراهم شد. این ملاقات در مقر حزب وطن و در حالی که چندین تن از رهبران بلند پایه حزب و همچنان آقای قیوم نورزی معاون صدراعظم در امور اجتماعی و چند تن از اعضای حزبی حکومت حاضر بودند صورت گرفت.

من مسایل را کوتاه و ماده وار مطرح کردم. سپس آقای نورزی فراخوانده شد تا به ارتباط مسایل و شکایات مطروحه پاسخ ارایه نماید. وی به جای پرداختن به مسایل مطروحه به تشریح برنامه های دراز مدت حکومت آغاز کرد. زمانی دیدم وی وقت کشی میکند حوصله ام پایان یافت و جمله اعتراضیه یی از زبانم پرید.

رییس جمهور به طرف من رو بگرداند و مرا متوجه ساخت که حرف های من در فضای آرامش شنیده شده و باید طرف دیگر نیز این فرصت را داشته باشد. آقای نورزی باز هم با همان سر و لی به سخنانش ادامه داد. اینبار حوصله داکتر نجیب سر رفت و با لحن محکم به آقای نورزی یادآور شد که گپ روی برنامه های پنجساله و ده ساله نیست ، بل رییس انجمن مسایل و شکایات مشخص را مطرح کرده و او باید به آن ها پاسخ بدهد. رنگ از رخ آقای نورزی پرید و وقتی باز به سخن آمد روشن شد که گلویش خشکی میکند و زبانش یارای سخن ندارد. او پس از آن که کمی آب نوشید باز به سخن آمد بدون آن که جواب مشخصی ارایه کرده بتواند.

در پایان رییس جمهور از روی حافظ در مورد نکات مندرج در صحبتم به معاون صدراعظم هدایات مشخص صادر کرد. من که مطالب صحبتم را تحریری در برابر خود داشتم ،‌ دیدم که هدایات رییس جمهور در مورد مطالب دقیق با تقدم و تاخر نکات مندرج در صحبت من مطابقت دارد. از حافظهٔ قوی وی تعجب کردم.

در آخر رییس جمهور رو به من کرد و پرسید : درست شد؟

من کوتاه از رییس جمهور به خاطر هدیات قاطع و روشنش ابراز امتنان نمودم و اما با افادهٔ در حد امکان بسیار مودبانه و دیپلوماتیک در مورد اجرای آن ها از سوی مرجع مربوط (بدون نام گرفتن از قیوم نورزی و مقامش)‌ ابراز شک کردم.

رییس جمهور این ملاحظهٔ‌ مرا دریافت و به صورت مشخص هدایت داد که در چه زمانی و از چه طریقی آقای قیوم نورزی از اجرای دساتیر به رییس جمهور گزارش ارایه کند.

بخش رسیده گی به شکایات انجمن معلولین پایان یافت. من پس از تعارف لازم جلسه را ترک کردم.

نمی توانم بگویم که پس از آن کارها از سرک خامه و پر از فراز و نشیب و کج و پیچ در جادهٔ‌ هموار، مستقیم و قیر شده به راه افتاد. و اما، معاون صدراعظم دریافت که اگر کارش در حداقل کافی قناعت بخش نباشد، نتایج و پیامدهایش چه خواهد بود.

در چند مورد بعدی، من دیگر برای شکایت به جایی نرفتم. در چنین مواردی سکرتر جنرال انجمن پس از مشوره با من و دریافت چراغ سبز از من تدابیری را برای اعمال فشار، رویدست میگرفت. در یکی از این موارد او اعتصاب نشستهٔ معلولین را روی جاده های نزدیک به صدارت سازماندهی کرد.

این که آقای قیوم نورزی معاون صدراعظم در امور اجتماعی ،‌ به عمد در اجرای امور تعلل میورزید و یا خیر نمیتوان با یقین سخن بگویم.

***

یک نکته هم در مورد کار با معلولین

خوب معلولین تنها دچار صدمه جسمی نشده بودند. کم نبودند کسانی که مشکلات روانی نیز داشتند. آنان از وضع زنده گی خود شان و از اوضاع و احوال و از همه چیز شاکی بودند. گاهی با من هم با تندی پرخاش میکردند. و اما،‌ خانهٔ‌ شان آباد که هنگام ملاقات ها و جلسات رسمی من با مراجع داخلی و خارجی،‌ هیچ مزاحمتی نمیکردند.

روزی در شهر با یکی از معلولین بسیار جنجالی و دعواطلب مواجه شدم. همین که مرا از دور دید دویده آمد و در حالی که به من با صدای بلند ابراز احترام میکرد،‌ به زور دست هایم را بوسید. با صدای آهسته برایش گفتم او خانه خراب تو که هر بار با دیدنم مغز سرم را میخوری، حالا چی شده که این قدر مودب و مهربان شده ای؟!...

جوابش جالب بود: «او رییس صاحب همی درد دل خوده که همرای شما نگوییم ، خی همرای کی بگوییم؟!....

مگرم حالی که ده شهر و ده بین مردم هستیم، اگر احترام تانه نکنم مثل ازی اس که خوده بی آب بسازم. اوه رییس صاحب ،‌ هر چیز جای خوده داره. بین خود که بودیم همرایت دعوا هم میکنیم- اما، مطمین باش که پیش مردم هیچوقت شما ره کم نخات آوردیم». از آن پس حوصله ام در برابر معلولین جنجالی بیشتر شد. البته از همان اول نیز که تصمیم به تأسیس انجمن گرفتم،‌ میدانستم که با چه مسایل و مشکلاتی سر و کار خواهم داشت. و اما، من پیش وجدانم خجل میماندم اگر به خاطر ترس از گرفتار شدن به درد سر، از این کار انسانی دست میکشیدم.

++

سومین و آخرین دیدار

در آخرین روزهای حمل سال ۱۹۹۲ بود که برای اشتراک در یک ملاقات دسته جمعی با رییس جمهور نجیب دعوت شدم. در این ملاقات در دفتر ریاست جمهوری شاید در حدود سی نفر اشتراک داشتند. بیشتر شان روسا و مسوولان سازمان های اجتماعی بودند. فضای سالون همانند فضای شهر کابل پر از نگرانی بود.

نیاز به گفتن ندارد که نجیب الله سخنران بسیار توانا بود. آن روز نیز با همان توانایی همیشه گی اش سخن گفت. فشرده سخنش این بود که سیاست مصالحهٔ ملی وارد مرحلهٔ بسیار حساس شده است. وی سیاست مصالحه را به طیاره یی تشبیه کرد که راه دور و دراز و پر از مخاطرات گوناگون را پیموده و بر فراز میدان هوایی رسیده است تا فرود آید... و باید این نشست چنان که باید نرم و امن صورت بگیرد ، نه این که طیاره با پوز بر باند فرود بخورد و متلاشی شود...

پس از سخنرانی رییس جمهور،‌ دو تن از حاضران که نام یکی شان به یادم است و اما آن را نمی نویسم گپ هایی گفتند که نشان میداد از اوضاع و احوال کشور اگر هم تا حدی خبر باشند، از وضعیتی که رییس جمهور در آن قرار گرفته هیچ چیزی نمی دانند. در اثر گفته های آنان فضای نامطلوبی بر تالار سایه افگند. رییس جمهور آن دو تن را با لحن محکم سر جای شان نشاند. در همین لحظه متوجه شدم که نگاه رییس جمهور روی من دوخته شده است. ذهنم به سرعت به کار افتاد تا پیام این نگاه را دریابد. به این نتیجه رسیدم که شاید او متوقع است که من سخنی بگویم تا ملاقات در فضای مناسبی به پایان برسد.

خوب من پیش از این که سنگ سیاست را بر زمین بگذارم و به تأسیس انجمن ملی معلولین بپردازم ، مسوول بخش تحلیل سیاسی در شعبهٔ‌ روابط بین المللی بودم و مسوولیت تهیه بلولتن اطلاعاتی- تحلیلی شعبه را نیز بر عهده داشتم. در این بولتن اطلاعات و تحلیل هایی منتشر میشد که تنها در اختیار حلقهٔ‌ بلند پایهٔ رهبری سیاسی آن وقت قرار میگرفت. به این ترتیب با آن که من با رییس جمهور هیچ نوع پیوند خاص نداشتم و پیش از ریاست انجمن هیچگاهی با او ملاقات نکرده بودم، ولی میدانستم که او این پیشینه ام را میشناسد و به یاد دارد.

تصویری را که چند روز پیش در تلویزیون دیده بودم ، از ذهنم گذشت- تصویر صحنه یی از خبر ملاقات رییس جمهور و سرقومندان اعلی قوای مسلح با مسوولان و مقامات عالی رتبهٔ‌ قوای مسلح . آن صحنه تا هنوز نیز در ذهنم باقی مانده است- صحنه یی که جنرال عالیرتبه یی را در صف نخست نشان میداد. این جنرال بلند رتبه و دارای تحصیلات عالی نظامی با لباس نظامی در چوکی چاک نشسته بود و با چند دکمه باز پیراهن. همزمان با آن در ذهنم گذشت کسی را که دیروز جلالتماب رییس جمهور گفته ای، شایسته نیست در موقعیت رسیدنش به نقطهٔ‌ نهایی خط پایان قدرتش نسبت به او برخورد نامناسب داشته باشی. همان بود که تصمیم گرفتم اگر رییس جمهور از من انتظار دارد تا سخنی بگویم، نباید آن را نادیده بگذارم.

با شروع سخن پس از تعارف معمول آن چه را که چندی پیش در ملاقات با نماینده سرمنشی سازمان ملل که در دفترم گفته بودم کوتاه نقل کردم و از ملاقات مذکور نیز یادآوری نمودم. دیدم همه در فضای کاملاً آرام صحبتم را میشنوند و دیگر از تشنج خبری نیست. مکثی کردم تا بسنجم دیگر چه میتوانم بگویم . رییس جمهور با استفاده از همین مکث رشتهٔ‌ سخن را به دست گرفت و گفت: بلی ، شما به نماینده سرمنشی همچنان گفته بودید که... و بخش دیگر از صحبتم را نقل کرد و با افزودن چند جملهٔ  دیگر با حضار وداع نمود. دریافتم که آن چه گفتم پاس مناسبی بود برای این که رییس جمهور بتواند سخنانش را در یک فضای مناسب به پایان برساند.

از این که در آن برههٔ‌بحرانی جریان ملاقاتم با نماینده سرمنشی ملل متحد به گوش رییس جمهور رسیده بود و او گفته هایم را در حافظ داشت، تعجب کردم. خوب آن ملاقات چیز پنهانی نبود. گپ هایم نیز موافق به مشی اصولی انجمنی که بخش بزرگی از اعضایش قربانیان جنگ بودند از موقف سیاسی نه بل از موقف اخلاقی بیان شده بود. و این چیزی بود که هیچ کسی نمیتوانست آن را رد کند. بلی این موقف به نوعی با آن چه رییس جمهور در آن ملاقات گفت نه تنها هماهنگی داشت،‌ بل حتا یک تایید اخلاقی از آن بود.

وقتی استاد برهان الدین ربانی به ریاست دولت اسلامی مجاهدین رسید و من و شمار دیگری برای ملاقات با وی دعوت شدیم، با وی نیز از همین موقف اخلاقی صحبت کردم.در رابطه به این ملاقات نکات جالبی برای گفتن دارم که روزی آن ها را در یک مطلب جداگانه خواهم نوشت.

*

این سه یادواره را به مناسبت بیستمین سالروز پایان تراژیک زنده گی داکتر نجیب الله رییس جمهور پیشین افغانستان نوشتم– روانش شاد و آسوده باد.

این که چرا سیاست مصالحهٔ‌ملی به سرانجام مطلوب نرسید، بحث دیگری است- بحث پیچیده و دراز دامن.

و اما، یک خاطرهٔ‌ دیگر از نابهار سال ۱۹۹۲ در ذهنم نقش بسته است که نمیتوانم از نوشتن آن صرف نظر کنم. روزی وقتی به شورای کابل انجمن رفتم و دیدم پیر مرد نگهبان دفتر با چهره یی که از آن درد و اندوه میبارید، کنار دیوار دفتر در پیتاو نشسته است. پس از سلام و علیک پرسیدم چرا چنین جگر خون است. پیرمرد پاسخ داد:« ای رییس صیب چی بگوم ،‌ کل چیز پک هموتور شد که داکتر صیب نجیب موگفت»- منظورش به راه افتادن جنگ و خونریزی در کوچه کوچه کابل بود...