08.02.2016

محمدامین فروتن

تنها راه نجات بازگشت به خویش (!) است

در پیوند به گفتمان  موسوم به رویاهای من برای افغانستان(!)

لابد اطلاع داشته اید که این قلم  در تمامی  نوشته ها و برداشت هایم نسبت به حوادث درد ناک افغانستان همیشه دغدغهٔ وقارِ از دست رفتهٔ انسان جامعه افغانی توام با عدالت اجتماعی  و زنده گی صلح آمیز سیاسی  را داشته ام ، لهذا وقتی چنین مؤلفه های مهم زنده گی بشر را در پارادایم زنده گی اجتماعی و طبیعتأ فرآیند ملت سازی مورد مطالعه قرار میدهیم نه میتوان با آسانی پاسخ غامض ترین و درعین حال  پیچیده ترین پرسشها نسبت به بحرانهای اجتماعی و فرهنگی  را دریافت که در مراحل گوناگون زنده گی بشر به وجود آمده اند .

با تأسف فراوان که وضعیت فاجعه آمیز کنونی جامعه ما نیز  محصول چندین دهه و شاید چندین سده درد و بی عدالتی است که برای ما و نسل حاضر به میراث مانده است . البته با کمال احترام به تک تک روشنفکران که وارثان انبیأ و چراغ راه ملتها اند ، باید گفت که متأسفانه بیشتر مسوولیت وضع کنونی حوادث ناگوار در جامعه ما متوجه فرد ، فرد اهالي دهکدهٔ  نخبه گان و رسالت دارانی است که در تاریخ معاصر بر مسند انبیای عزام و پیامبران الهی  تکیه زده اند و شعار نجات بشر به ویژه انسان درد دیدهٔ افغانستان را سرمیدهند . سوال اساسیی که به وجود می آید این است که چرا من این اتهام عظیم را بردوش طایفه یی از روشنفکران که بیشتر شان با نخبه گان و روشنفکران تنها شباهت فزیکی و مادی دارند و جامه روشنفکری را برتن کرده اند می اندازم ؟ و توده های عوام الناسِ که کتله های مظلوم و توده های  شریف جامعه افغانستان را تشکیل میدهند کمتر مقصر میدانم ؟

برای این که سخن به درازا نکشد به فاکت های اصلی این بحران باید اشاره کنم و سپس به پاسخ این پرسش که «مدینهٔ‌فاضلهٔ» قابل تحقق برای افغانستان و یا سر منزل مقصود ملی از نظر این حقیر چیست ؟ در بحث گسترده یی که با داشتن اهمیت اش با معادلات و فورمولهای فلسفی و علمی تعلق دارد  اشتراک نمایم .

من اکیدأ باور دارم که اگر روشنفکران و چیز فهمان جامعهٔ ما قبل از همه بر سر یک تعریف دقیق علمی و منطقی از " بحران " و " انسان" گیر افتاده در آن در عین حالی که بر حسب بینش های مختلف  علمی ، مکاتب فلسفی و عقاید مذهبی گوناگون و متفاوت اندکی  اجماع روشنفکرانه ملی پیدا کنند که به یقین پاسخ بسیاری از پرسشهای لاینحل و پیچیدهٔ امروزی را در آیینه آن خواهیم یافت ، هرچند به گفتهٔ الکسیس کارل (Alexis Carel) نامورترین جراح و مؤلف  اثر " معروف انسان موجود نا شناخته"، انسان به همان اندازه یی که متوجه جهان خارج از خویش شده و در آن به پیش رفته از خود دور شده و حقیقت خویش را از یاد برده است . اما با این همه ، نه میتوان از کوشش در راه شناخت هویت و داشتن نوعی تلقی از ذات وی و حقیقت جوهری آن چشم پوشید . زیرا اولأ شناخت انسان یعنی شناخت "خود" جمعی ، متعلق به همه ما  ؛ و بدون آن ما را نوعی ناخود آگاهی سیاه فرا میگیرد این کمبودِ فاجعه آمیزی است که انسان امروز را در افغانستان علی الرغم زنده گی و سیر در فرهنگ و تمدن باستانی اش از فهم دقیق معنی زنده گی و مفهوم وجودی خویش محروم ساخته و بالاخره به عنوان یک واحد بشری نتوانسته در فرآیند ملت سازی نقش مثمری را ایفأ کند . باین ترتیب می بینیم تاریخ انسان یک مطالعهٔ   علمی دقیق مانند علم اقتصاد ، جامعه شناسی و......حتی علوم طبیعی در می آید که بدون شک در آن حدس و گمان و خرافات و توهومات کمتر دخالت دارد و چهرهٔ علمی به خود میگیرد در حالی که میبینیم از دیر بدینسو و از سالهای سال به این طرف دست کم تاریخ جامعه افغانستان  چهره قومی ، نژادی ، لسانی و مذهبی به خود گرفته است  . اگر تاریخ جامعه ما و یا هر واحد دیگر بشری در جهان کنونی با این میتود بررسی شود یعنی بعد از آن که مسیر کلی قومی ، نژادی و لسانی و مذهبی  را پیمودیم ، لزومأ منحنی های متعلق به آن را نیز باید به چند پارچه گی قدرت تقسیم کرد . تا از دریای بیکران این تحولات و تغییرات دریابیم که تاریخ علم شدن انسان است . انسان یک" بودن" نیست بلکه یک " شدن" است .در پرتو این تعریف باید به عرض رساند که وقتی از مدینهٔ فاضلهٔ قابل تحقق برای افغانستان سخن میگوییم به باورمن این یکی از آرزوهای مشابهی است که در بسیاری از اساطیر و داستانهای تاریخ باستانی به صورت پراگنده و نا منظم بر بستر فرهنگ و تمدن ما به چشم می خورد . این بدین معناست که مؤقعیت جغرافیایی اساطیر با جوهرو ذات  انسان انطباق نداشته است بلکه مشابه با فطرت انسان و جامعه ظهور نموده اند ؛ نباید فراموش کرد که وقتی در باره یک مفهوم  بسیار مهم  فرهنگی و سیاسی در جامعه افغانی این گونه  می خوانیم « رویای قابل تحقق افغانی» برنامه برای امروز و فردا و پس فردا نیست- ارایه ی یک تصویر کلی از سرمنزل مقصود است.» از نظر من نه میتوان آنچه در مقطعی از تاریخ به حیث یک واقعیت وجود داشته آن را" رویای قابل تحقق افغانی " نامید. من اکیدأ باور دارم امروز به هردلیلی که  بیگانه ها همه انسان ها به ویژه  شرقی ها و منجمله ما افغانها  را از سالها بدینسو در اسارت فرهنگی  و اقتصادی  نگهداشته و رکاب حرکت مان را  که زمانی مقتدای جهان بودیم به درخت پوسیده تجمل و اسراف بسته اند ، تنها نقشه راهی که با جوهر عقل جمعی و واکسینه شدن در برابر مظاهری از ثروت ، شهرت و قدرت  نگاشته شده و از طرف بسیاری روشنفکران متعهد در  چهارده سال آخیردر افغانستان  مطرح گردیده  و بدون شک این آخرین تجربه فــــرهنگی و متناسب با شرائط جامــعه مــا است هــمــان نســــخــهٔ  " بازگشت به خویش " است. اما آنچه که من میخواهم بر آن اضافه کنم و به عرض برسانم این است که بازگشت به کدام خویش ؟ برخی از عزیزانی که خود را از تبار مصلحان و روشنگران می نامند و همین نسخه " بازگشت به خویش " را راه حل جامع و منطقی برای دردهای کشور جنگزدهٔ افغانستان  تجویز می فرمایند ، آیا خویش مالامال از ارزشهای فلترشده انسانی که در قلمرو جغرافیای که ما داشتیم و با افتخار راه فردای مان را می پیمودیم یا بازگشت به خویشی که با عصای  بیگانه گان و آنانی که همه ارزشهای تاریخی و تمدنی مان را گرفته اند باید تشخیص کرد و رفت ؟  اگر  نسل بالنده معاصر ضرورت پیوند به گذشتهٔ تمدنی  را به حیث نیاز تاریخ ما شناسایی کنند که  انسان در هستی و کایینات محکوم به نگرش دیالکتیکی تاریخ است  و باز هم به انرژیی ویروس زای  بیگانه ها  که بر آِنتن های هوش ما احاطه  دارند  حرکت مان را آغاز کنیم ، بدون شک در دایره معیوب باقی خواهیم ماند و به مانند عذابی که بر قوم بنی اسراییل نازل گشته بود و باپیمودن چهل سال راه صعب العبور دوباره به نکته یی وصل شده  بودند که از آن حرکت جمعی را بارها آغازیده و به آزمایش گذاشته بودند محکوم خواهیم شد . برای رسیدن به این هدف بزرگ باید "مفهوم فرهنگ نقد "را دست کم در تمامی کشورهای شرقی به ویژه افغانستان مجروح  از بیخ و بن  تغییر داد؛ زیرا ما در عصر و روزگاری زنده گی میکنیم که بد در کنار خوب ، بی شعوری در کنار شعور ، دروغ در کنار راست و حمق به نام نبوغ عرضه میشوند. سنت های جاهلی گذشته را با سینهٔ لبریز از محبت و خرد جمعی باید  به نقد کشید تا همه کاره های هیچکاره بدانند که با فقدان نقد ارزشمند اگر هر قدر زور بزنند نه تأثیری میگذارند و نه خود به جای میرسند . در چنین موقعیتی منتقد هشدار دهنده است و از ابتذال و سهل انگاریهای فرهنگی ، سلیقه های کج و کج اندیشی های فکری جلوگیری میکنند . علاوه بر این منتقد باید ریشه ها را نشانه گیرد ، بالیدن فرهنگی ملت بزرگ مان را در دوره هایی از تاریخ گذشته تا  عصر حاضر به حیث یک امانت بزرگ شناسایی و به نسل های آینده  منتقل سازد  . باید روشنفکران و درس خوانده های این جامعه و آنانی که هنوزهم به یاد دارند افغانستان هرچند فقیر بود اما حقیر نه ! دروازه های ترقی و پیشرفت ما به سوی غرب و همچنان به سوی شرق گشوده بود و در مراکز تعلیمی و پوهنتون های ما محصلین کشورهای خارجی مشغول درس آموزی بودند . پارک زرنگار کابل  همچون میدان روم مرکز اعتراض و  بیان اندیشه ها و افکار گوناگون  و باهم مخالف بود . باید با یک نقد دلسوزانه و بالاتر از هر نوع گرایش های ایدیولوژیکی که از چند دهه بدینسو بلای جان روشنفکران سرزمین ما  شده ریشه ها و عوامل بحران کنونی را مورد ارزیابی قرار دهند و سپس با عصای عقل جمعی با مقتضای شرایط عینی و بومی جغرافیای افغانستان برای رهایی از این ویروس کشنده که بردرخت تنومند  فرهنگ و تمدن ما چسپیده  است و به قول حافظ شاعربزرگ زبان فارسی:

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم    

فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم

نقشه راهی را مهندسی کنند

 یار زنده صحبت باقی

با عرض حرمت

*

پیوندهای مرتبط با موضوع:

- ورود به صفحهٔ‌ویژهٔ این سلسله

نوشتارهای منتشره در این سلسله :

(۱) - شامل آهنگ: اوباما و رویای افغانی- نیروی نگرش

(۲) -  حمید عبیدی: آيا ميتوانيم يک «روياي قابل تحقق افغاني» داشته باشيم؟

(۳) - عبدالرحمان مجددی- «رویای قابل تحقق افغانی»

(۴)- عمران راتب: «رؤیاهای من برای افغانستان»

(۵) - یعقوب ابراهیمی : «من به حد اقل های می اندیشم»

(۶) - عباس فراسو: چه گونه میان رویا و واقعیت پُل بزنیم

(۷) - خالد خسرو: رویایی برای افغانستان

(۸)- یما ناشر یکمنش : "رویا های یک جیب خالی"

(۹) اسماعیل فروغی   :   چرا بیشترینه رویا های ما تحقق نمی یابند ؟

(۱۰) دستگیر روشنیالی: هيلې او اميدونه

(۱۱) رزاق مامون: آرمان «قابل تحقق» مدینۀ خیالی است...