تاریخ نشر : 03.03.2010

رهایی از دو زندان

گفت و شنود با خلیل الله زمر
 

خلیل الله زمرحمید عبيدی :آقای زمر شما چی وقت و چی گونه به سياست علاقه مند شديد؟

خليل الله زمر : در سال 1342 که در ليسه حبيبيه در صنف دهم بودم به سياست روی آوردم . در آن دوران هنوز کدام حزب سياسی رسماً وجود نداشت و تعدادی از متعلمين که من نيزميان آنان بودم در حلقات خصوصی به مسايل سياسی ميپرداختند .

عبيدی : انگيزه شما برای ورودبه صحنه فعاليتهای سياسی چه بود؟

خليل الله زمر : فقر، تنگدستی مردم و حالت عقب افتاده گی کشور ازعواملی بودند که مرا به سياست کشانيد .

عبيدی : چی وقت وچی گونه عضويت حزب دموکراتيک خلق افغانستان را کسب نموديد؟

خليل الله زمر : پاسخ به چی وقت؟ و چی گونه گی آن؟ مستلزم توضيحات طولانی ميباشد .  سعی ميکنم حتی الامکان آن را مختصر توضيح بدهم .
مکتب جبيبيه در آن دوران دارای يک کميته ادبی بود که از صنوف دهم، يازدهم و دوازدهم ازهر صنف يک نفر به صورت انتخابی به حيث نماينده در اين کميته برگزيده ميشدند .  من از صنف دوازدهم «ب» که در آن درس ميخواندم، به حيث نماينده صنف خود انتخاب و متعاقباً در جلسه عمومی کميته مذکور به حيث ریيس آن برگزيده شدم .  ریيس کميته ادبی، رياست کنفرانسهای مکتب رانيزعهده داربود و من در سال 1344رياست کنفرانس م
کتب را که به مناسبت چهل و ششمين سالگرد استرداد استقلال افغانستان داير شد، بردوش داشتم . بايد يادآور شوم که کنفراسهای ليسه حبيبيه در آن وقت بنابر اشتراک وزيرمعارف و شخص علی محمدخان وزير دربار سلطنتی که به حيث فارغ التحصيل ليسه حبيبيه هميشه در کنفرانس حاضرميشد، از اهميت خاص برخوردار بود . اهميت خاص به این معنا که هم صحبتها و بيانيه ریيس کنفرانس و هم متن مقالاتي که خوانده ميشدند به مزاج دولت و اربابان قدرت بايد سازگارميبود . اما در اين کنفرانس هم بيانيه و هم تبصره های من و هکذا متن تعدادی از مقالاتي که درآن کنفرانس قرائت شد به قدری تندروانه و بدون سنجش بودند که عصبانيت قدرتمندان حاضر در صحنه را برانگيخت . آمر ليسه که شخص بسيار محترم به نام آقای عبدالرحمن عبادی بود چندين مرتبه با فرستادن يادداشتهایی از من تقاضای ختم کنفرانس را نمود که من بآن اعتناء نکردم . آن چی معرکه را در اواخر کنفرانس تندتر ساخت افاده اين حقيقت بود که نادرخان محصل استقلال افغانستان نيست، بل افتخار حصول استقلال کشور به اعليحضرت امان الله ميرسد . پس از افاده اين حقيقت و حقايق مشابه آن اوضاع متشنج تر شد و دو پسرمرحوم ظاهرشاه به نامهای شهزاده شاه محمود و شهزاده محمدداود پشتونيار به اضافه زرغون پسرغلام سرورخان ناشر که يکی از فيلپايه های نظام سلطنت بود با جمع ديگری از اين قبيل ميخواستند با قطع لين برق، مايکروفون را بی صدا بسازند؛ اما توسط تعدادی از متعلمين مکتب و به خصوص به وسيله معلمين بسيارمحترم و با نفوذ ليسه حبيبيه چون قطب الدين خان معلم فزيک، محمد نبی خان مظفری و کامل خان منور معلمين دری ، ميرعابد خان معلم جغرافيه و تعداد ديگری از معلمين بزرگوار ليسه حبيبيه جلوگيری شد .
پس از ختم کنفرانس که هوا داشت گرگ و ميش ميشد، من با جمعی از دوستان دوره مکتب صحنه را ترک کرديم، بی آن که پلان شده باشد جمع کثيری از متعلمين و مدعوين در کنفرانس به تعقيب ما به شکل مظاهره به راه افتادند و همين مظاهره که تا سينمای پامير ادامه يافت در حقيقت اولين راهپيمایی خودجوش بود که در دهه دموکراسی صورت ميگرفت . اين مظاهره در پهلوی حرفهای تند و تيزدر روز کنفرانس به عصبانيت مقامات حاکم افزود . روز ديگر که به مکتب آمدم، آمر مکتب مرا احضار و فيصله وزارت معارف را مبنی بر اخراج من از مکتب به من ابلاغ نمود . به این ترتيب در سن جوانی در حالي که 18سال بيشتر نداشتم از حق تحصيل محروم و خانه نشين شدم . هکذا در همين روز محترم ببرک کارمل که برای وکالت پارلمان از ناحيه 9 و10 خود را کانديد نموده بود نيز به وزارت داخله احضار و اخطار حکومت در باره اين که گويا موصوف مرا به بيانات غيرقانونی در کنفرانس مکتب حبيبيه و بعدا ًتنظيم مظاهره تحريک نموده است توسط وزيرداخله به وی ابلاغ شد . فردای آن روز محترم ببرک کارمل به منزل ما آمد و به منظوررهنمایی من در باره اففانستان، شرايط آن و راههای بيرون رفت آينده به تفصيل صحبت نمود . به خاطر جلوگيری از طوالت کلام فقط يک بيت ا زشعر خسرو ملقب به شاه جهان گورکانی  را نقل ميکنم که افاده گر متن صحبتهای موصوف شده ميتواند .
قالب اين خشت در آتش فگن خشت نواز قالب ديگر بزن
صحبتهای جناب کارمل که از محتوای قوی منطقی برخوردار بود و با متانت افاده ميشد، مسير آينده زنده گی مرا معين کرد و به این ترتيب بود که من عضويت حزب دموکراتيک خلق را پذيرا شدم .

عبيدی : شما در مصاحبه با بی بی سی گفتيد که به علت مخالفت با سياست حزب، ده ماه قبل از کودتای ثور از حزب و از رهبری آن استعفاء کرديد . چرا؟

خليل الله زمر : زماني که که من تصميم کناره گيری از حزب را اتخاذ کردم، صحبتهای خصوصی چندين روزه را با جناب کارمل در اين زمينه انجام دادم که عمدتاً در اطراف مخالفتهای من با سياست همان وقت رهبری حزب بود . شيوه تأمين وحدت ميان دو بخش ح . د . خ . ا و فشارهای خارجی در اين زمينه محتوای صحبتهای ما را تشکيل ميداد . مساله سی آی ای اصلاً مطرح نبود . جريان صحبتهای ما کاملا ًدر يک فضای با فرهنگ سياسی برای چندين روز ادامه داشت . چنانچه نه محترم ببرک کارمل و نه من همچو اتهامات سربازاری و دور از اخلاق و نورمهای پذيرفته شده سياسی را اصلاً با هم رد و بدل نکرديم  . در اخيرمباحثات جناب کارمل نتيجه گيری ذيل را که مظهر و نشانه فرهنگ بالای سياسی است، خطاب به من چنين اظهارکرد:
رفيق خليل!
اکنون که حزب را ترک ميکنی برای ما يک ضايعه بزرگ است. ولی گاهی واقع ميشودکه در يک مقطع معين زمانی يک سياستمدار با سياستهای مسلط حزب خود در مخالف قرار ميگيرد . قاعده در زمينه چنين است که هرگاه در آينده درستی سياست ما ثابت شد تو به حيث يک جنتلمين دوباره مراجعه و از خود انتقاد ميکنی و هرگاه نظريات تو درست ثابت شد آنگاه ما از خود انتقاد ميکنيم وتو دوباره بحزب خود می پيوندی .
و به این ترتيب باهم خداحافظی نموديم .

عبيدی : چه مدت عضوحزب بوديد وآيا اين استعفای شما تحريری بود يا شفاهی؟

خليل الله زمر : از سال 1964تا سال 1977عضو حزب دموکراتيک خلق افغانستان بودم . در سال 1977از عضويت حزب و کميته مرکزی آن استعفاء نمودم و استعفايم تحريری بود .

عبيدی : چرا شما مثلاً در کنار مير اکبر خيبر که باز هم به گفته خود شما مخالف کودتاء بود قرار نگرفتيد و مصمم به استعفاء شديد؟
خليل الله زمر : موضوع اصلی استعفای من طوري که قبلاً گفتم مساله چی گونه گی وحدت و فشارهای خارجی در اين زمينه بود . استاد مير اکبر خيبر مخالف وحدت نبود و به همين دليل با خيبر نه مفاهمه کردم و نه با او تصميمم را شريک ساختم  . او ديدگاه ديگر داشت و من ديدگاه ديگر  .

عبيدی : آيا متن آن استعفاء نامه را هنوز داريد و يا کم از کم نکات عمده آن در ذهن تان باقی مانده است و يا خير؟
خليل الله زمر : متن استعفاء نامه ام نزدم نيست، زيرا همراه با ساير وسايل و داشته هايم پس از سال  1992به چپاول رفت . قسماً در باره بخشی از محتوای اعتقاداتم در صحبت با محترم ببرک کارمل قبلاً  اشاراتی به شما نموده ام . همين و بس .

عبيدی : آيا پس از خروج از ح . د . خ . ا باز هم  به فعاليت سياسی ادامه داديد و يا اين که با خروج از اين حزب از فعاليت سياسی هم دست کشيديد؟
خليل الله زمر : 9 و يا 10 ماهي که بعد ازاستعفاء آزاد بودم به کدام فعاليت خاص سياسی نپرداختم .

عبيدی : پس چرا بعداً بر شما  اتهام عضویت در سی ای ای را وارد ساختند؟

خليل الله زمر : من اين سوال شما را باطرح سوال ديگری پاسخ ميدهم . تا اينجا که من برای تان توضيح نمودم همه چيز به خوبی و نورمال ادامه يافت، اما چه واقع شد که مساله را پيچيده ساخت و رنگ ديگر به آن داده شد ؟
جريان فوق متعاقب استعفای من از حزب توسط عبدالوکيل به طور دراماتيک در شکل و محتوای ديگر تغيیر داده شد . پس از کناره گيری من، عبدالوکيل در بيروی سياسی کميته مرکزی حزب درغياب من شهادت داد که گويا من عضو سی آی ای هستم . اين که اعضای بوروی سياسی چی طور و به چی دلايل شهادت بی بنياد موصوف را قبول کردند، برای من هم جای سووال بوده و است . شما ميتوانيد از اعضای بوروی سياسی که تا کنون حيات دارند مانند محترمان سلطانعلی کشتمند، بارق شفيعی، سليمان لايق، نوراحمدنور و هکذا شخصيت بزرگوار نهضت زنان وطن ما جناب دکتورس اناهيتاراتب زاد بپرسيد .

عبيدی : اگر چنین باشد که شما فرمودید، پس به نظر شما انگيزه عبدالوکيل از وارد کردن چنين اتهامی جه ميتواند باشد؟

خليل الله زمر : توافقاتی که بين دو جناح حزب در سال 1977صورت گرفت، يک بخش آن مربوط به تعداد اعضای کميته مرکزی حزب واحد از هر دو جناح بود . در آن دوران در جناح پرچم  14نفر و در جناح خلق نيز14نفر در کميته مرکزی عضويت داشتند . بر اساس توافق جناح  15و 15نفر که مجموعاً 30 نفر ميشود بايد کميته مرکزی جديد را تشکيل ميداد . در جناح پرچم شهيد داکتر نجيب الله به حيث عضو پانزدهم کميته مرکزی انتصاب شد . عبدالوکيل که در رقابت بچه گانه با شهيد نجيب الله قرار داشت، ا ز اين انتصاب بسيار ناراحت بود . او فکرميکرد که خودش مستحق عضويت کميته مرکزی است و ببرک کارمل با حمايت از داکترنجيب الله حقوق او را پايمال کرده است . متعاقب انتصاب داکتر صاحب نجيب الله که به نظر من نيز مستحق ترين انسان برای اين پست بود، کناره گيری من جای را برای فرد ديگر خالی ساخت . بنابر اين عبدالوکيل ميتوانست بدون شهادت و شهادت بازی به اين مقام برسد، زيرا من کناره گيری کرده بودم .
اما آنچه موضوع را پيچيده تر ساخت اين بود که به گفته بعضی از رهبران حزب که نخست در کابل و بعداً در اروپا به من گفتند که عبدالوکيل برعلاوه شهادت بر ضد من در دفتر سياسی، موضوع را به مقامات مربوطه شوروی نيز اطلاع داده بود .
در جهان به طور اعم و در کشورهای عقب مانده به طور اخص کم نيستند افراد سفله یی که از هر وسيله غيرمشروع و اعمال ناجايز برای رسيدن به يک مقام استفاده ميکنند . همين افراد اند که برای جامعه و انسانهای آن فاجعه می آفرينند . مگر در حوادث اسف انگيز سی سال اخير دستان ناپاک همچو اشخاص مريض و هرزه در بربادی وطن ما دخيل نبود ؟ آيا همين افراد مريض برای ارضای تکاليف خودشان رقص مرده را سازماندهی نکردند؟ آيا مشروعيت مجاهدين چی قدر از اعمال سخيف مشابه به اقدام فوق صدمه برداشت؟
يا به ياد بياوريد آخرين روزهای حاکميت داکتر نجيب الله را که عبدالوکيل پس از برگشت از جبل السراج و ملاقات با قوماندان معروف جهادی – احمدشاه مسعود- با لبان زنگ زده و رنگ پريده چی حرفهای زشت و سخيف را به آدرس رهبر حزب و ریيس دولت خود- شهيدداکترنجيب الله - و چی توصيفهایی مثل قهرمان ملی و ... را در باره احمدشاه مسعود گفت*؟
ببينيد افرادي که ملتزم به هيچ اصولی نيستند چی سان ساده وعاجل جامه بدل ميکنند؟ همين برخوردهای خصمانه و غيرمسوولانه عليه داکتر نجيب الله در کنار ساير عوامل عديده داخلی و خارجی البته به حيث يکی از آن عواملی بود که نه تنها افغانستان را به خاک و خون کشانيد، بل شخص داکتر نجيب الله را نيز در پای چوبه دار قربانی کرد . نيکولای کوزيروف که زمانی از بلند پايه گان حزبی و دولتی شوروی بود در مقاله خود
«ما ، با دست هاي خود قايق افغانستان را در موج ها افکنديم» ، افشاء ميکند که راپور رفتن نجيب الله را به هندوستان هم همين محترم عبدالوکيل به مخالفين و قاتلين بعدی داکتر نجيب رسانده است .

عبيدی : آيا پس از ترور مير اکبر خيبر و به ويژه پس از کودتای ثور اين خطر را که ممکن است زنده گی شما با خطر مواجه شود احساس نکرديد؟

خليل الله زمر : نه، چنين احساسی به من دست نداد . به دو دليل :
1- طوري که قبلاً اشاره کردم، از اتهام سی آی ای به طورمختصر در زندان و به طور مفصل پس از سقوط حاکميت حزب مطلع شدم . تصميمگيريهای پشت پرده ، عدم آشنایی و يا هم عدم اعتقاد به نورمهای عادی حقوقی و بالاخره پنهانکاريهای غير موجه موجب آن شد که من در جريان اتهامات عليه خود قرارنگيرم و يا قرار داده نشدم . حتا در ده سالي که در زندان بودم نه از من کسی تحقيق کتبی نمود، نه من دوسيه داشتم و نه به محکمه احضارشدم . وقتی در زندان وزارت داخله برای محترم سروری گفتم که بايد اسناد و مدارک خود را در محکمه عليه من ارایه بداريد، سروری خنديد و گفت «خليل جان! ما و شما به محکمه نميرسيم . تو رابط کارمل با سی آی ای بودی و بايد با مصاحبه در تلويزيون، پرده از اين راز برداری .»
عليرغم تقاضا های مکرر من پس از شش چدی، من به محکمه احضار نشدم . نميدانم چرا عبدالوکيل در محکمه حاضر نشد تا عليه من شهادت دهد . شما ميتوانيد از شخص او بپرسيدکه در دوران حاکميت خود چه مشکل داشت که اسناد و مدارک خود را در محکمه رژيم خود عليه من ارایه نکرد؟
2- به شمول من هيچکس فکر نميکرد که درحزب دموکراتيک خلق افغانستان که مطابق برنامه اش حزب انقلاب اجتماعی (انقلاب نه به معنای کاربرد زور، نه قتل و قتال و نه پاچاگردشی) و تغير و اصلاح به نفع مردم کشور بود، نيروی مخوفی مانند گروه امين و عبدالوکيل هم وجود دارند که پابند هيچ نورم اخلاقی و سياسی نيستند . از همه بدتر اتحادشوروی نيز در اين زمينه نه تنها فاجعه را از همان آغاز جلو نگرفت، بلک با تزريق پول و اسلحه به تشويق باند حاکم امين پرداخت . در واقعيت همين گروه بود که در تبانی با خارج هم نيروهای دموکراتيک داخل حزب و هم نيروهای دموکراتيک جامعه را بيرون از حزب قصابی و قتل عام نمود. وقتی رهبران کند ذهن و فرسوده شوروی به حال آمدند کار از کار گذشته بود و فاجعه یی را که خود شان در ايجادش سهم داشتند با فاجعه ديگر که فرستادن قشون بود پاسخ گفتند .
البته عدم شناخت دقيق من از اين باندها و اشخاص هرزه در حزب ، اشتباه خودم بود ورنه فرار از افغانستان طوري که امروز اِشکال ندارد، ديروز نيز مشکل نبود .

عبيدی : از صحبت شما چنين برميآيد که شما اعتقاد داريد وجود يکتعداد آدمهای خودخواه و هنجارناپذير و هم سرزدن برخی اشتباهات سبب ناکامی فاجعه بار ح . د . خ . ا و رژيم تحت رهبری آن شده است و نه ماهيت ايدیولوژی و برنامه سياسی حزب و نورمها و موازين سازمانی آن؟

خليل الله زمر : نه، هرگز من چنين فکر نکرده ام و اکنون نيز چنين نمی انديشم . هرگاه من اشاراتی به افراد و اشخاص ميکنم به این معنا نيست که فقط اشخاص در فاجعه های اخير نقش اساسی داشتند . داستان سقوط ح . د . خ . ا دارای عوامل گوناگون و در پيوند متقابل با همديگر اند و افراد واشخاص در اين روند نقش معين شان را داشتند . مثلاً فکر کنيد هرگاه در رأس رژيم هفت ثور نابغه شرق نمی بود و کدام نابغه عادی ميبود، آيا حوادث به همين پيمانه فاجعه با رواقع ميشد که بنا به بيخبری و ... نابغه شرق واقع شد ؟
فکر ميکنم در رابطه با ماهيت ايدیولوژی، برنامه و موازين سازمانی ح . د . خ . ا بهتر باشد از رهبران حزب که ديروز برای سوسياليسم کار کردند و امروز معاش تقاعدی شان را از امپرياليسم ميگيرند، بپرسيد، زيرا آنها ديروز در پراتيک سياسی بودند و اکنون نيز در اروپا زنده گی ميکنند با جمعبندی تجارب ديروز و استفاده از شرايط و امکانات اکادميک در اروپا و امريکا ميتوانند بهتر از هر کس ديگر نارسایيهای ايدیولوژی و موازين سازمانی را برجسته بسازند . هرگاه فرصت بود و سايت وزين شما گنجايش داشت، من نيز در اين زمينه در جايش خواهم پرداخت .

عبيدی : و چی وقت نخستين تخمه های شک در مورد راهي که ح . د . خ . ا ميرفت در ذهن تان پديد آمد و اين شک کدام عرصه ها و موارد را احتوا مينمود؟

خليل الله زمر : نخستين بار زماني که برخی از نشرات حزب کمونيست فرانسه را از فروشنده گان سيار کتاب که معمولاً مقابل پشتنی تجارتی بانک و يا در زير وزارت پلان آن دوران مقابل سرک نادرپشتون به اين کاراشتغال داشتند، از نزد آنها خريداری نمودم، زمينه ميسر شد تا با ديدگاههای دمکراتيک در زمينه تیوری سوسياليسم که با سوويتيسم مغايرت داشت، آشنا شوم . در اين کتابها بحثهای جالبی وجود داشتند . مثلاً مودل شوروی به حيث مودل سوسياليسم حقيقی رد ميشد، يا انقلاب قهرآميزدر فرانسه و کشورهای اروپای غربی مورد ترديد قرار ميگرفت . اصرار آنها بيشتر به حفظ نظام پارلمانی و رسيدن به قدرت از راه انتخابات آزاد بود . بحث بسيارجالب در يکی از بخشهای مجله «ليبرتی» که متن مصاحبه ژورژ مارشی رهبر همان زمان حزب کمونيست را به نشر رسانده بود وجود داشت . وی در جواب اين سووال خبرنگارکه حزب کمونيست فرانسه با اين نيرویی که در اختياردارد چرا قدرت را تصاحب نميکند، گفته بود که: ما درچوکات دموکراسی به سياست ميپردازيم . هر وقت مردم فرانسه برای ما رأی داد و ما برنده انتخابات شديم به فرمان مردم بر قدرت تکيه ميزنيم، در غيرآن هرگاه تصاحب قدرت از راههای غير دموکراتيک صورت بگيرد، موجب اشتعال جنگ داخلی در فرانسه ميگردد و ما نميخواهيم تمدن کهنسال فرانسه را در ماجراجویيها به خاطر غصب قدرت قبل از وقت در آتش جنگ داخلی بسوزانيم .
خلاصه در آن دوران اذهان هر کدام ما در چارچوب مارکسيسم شوروی شده محصور بودکه با سياستهای شوروی و مخصوصاً با مارکسيسم- لنيسيم نقادانه برخورد نميکرد .
اين اولين باربودکه درنشرات کمونيستی برخوردبمسايل سياسی رااززاويه ديگرميخواندم . مرتبه نخست بودکه ذهنم بادوبرخورد متناقض آشناميشد: برخوردنوع شوروی بامارکسيسم وبرداشت دموکراتيک نوع بازتر کمونيستهای غربی با مارکسيسم .
بعداً در بحثهایي که در همين زمينه با کارمل صاحب و خيبرصاحب داشتم، آنها برايم توضيح دادند که حزب کمونيست فرانسه،اسپانيا و حزب کمونيست ايتاليا مخالف سويتيسم هستند و از ايروکمونيسم جانبداری ميکنند .

عبيدی : شماجه وقت و چی گونه از زندان آزاد شديد؟

خليل الله زمر : من در سپتامبر 1978 زندانی و در سپتامبر 1988 از زندان آزاد شدم . در رهایی من از زندان مساعی محترم فلکس ارماکورا مسوول کميسيون حقوق بشر وابسته به ملل متحد و کميته بين المللی صليب سرخ نقش داشتند .

عبيدی : آياپس از آزاد شدن از زندان پلچرخی با برخی ازرهبران حزبی و دولتی ملاقاتهایی هم داشتيد؟

خليل الله زمر : من آجندایی را سراغ نداشتم که در باره اش با آنها صحبت ميکردم .

عبيدی : آيا با خروج از زندان هنوز هم تمايلی برای فعاليت سياسی داشتيد؟

خليل الله زمر : نه، من مدتی ازفعاليت های سياسی کناره گيری کردم .

عبيدی : وقتی شما از سوی حزبی که زمانی از اعضاء و رهبران آن بوديد متهم به ارتباط با سی آی ای شدید و به اين اتهام به زندان افتادید، چی احساسی داشتید؟

خليل الله زمر : نخست بايد يادآورشوم، طوري که در بخش خلقيها باند امين وجود داشت در بخش پرچم نيز باند وکيل بود . بنابرين، اتهام مربوط به عضويت در سی آی ای که بر من نسبت داده شد نه از جانب حزب به طور کل، بلک توطیه همين باند بود . اين گروه هم قبل از قدرت در داخل حزب به بازيهای کثيف مشغول بود و هم پس از قدرت . بنا به همين دليل بود که در طول سالهای زندان من از حمايت و پشتيبانی تعدادی از رهبران و کادرهای شريف و وطنپرست در هر دو جناح حزب برخوردار بوده ام . هرگاه کمک وپشتيبانی آنان نمی بود،طوريکه عبدالوکيل خان درنطرداشت مدتهاقبل استخواهای من خاک شده بود . من ازين احسان بزرگ آنان تا زنده ام سپاسگذارباقی خواهم ماند .
ثانيا من آگاهانه از حزب استعفاء کرده ام . زيرا حزب کمونيست اتحادشوروی حتا این را که منشی عمومی حزب کدام شخص بايد باشد، ديکته ميکرد . برای من که «انترناسيوناليزم» و «مشوره های برادر بزرگ» ديگر افسانه معلوم ميشد، اين شيوه های ديکتاتور منشانه غير قابل قبول بود . بنا بر اين، تمام عواقب سنگين آن را نيز بردوش کشيدم . من از آن تصميم خود نادم و پشيمان نيستم و زمان نيز بر حقانيت موضع من صحه گذاشت .
از لحاظ عقيدتی، من ديروز معتقد به تغير نظام قبيله سالاری افغانستان به يک نظام مدنی و پيشرفته بودم که رفاه و سعادت انسان در محور آن قرار داشته باشد و امروز نيز در همين موقف قراردارم . اين يک سفر طولانيست و رفتن در اين سفر با افراد بی دانش و هرزه در حکم آفريدن فاجعه برای خود و جامعه خواهد بود . به گفته مولانا:
دی شيخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست

عبيدی : به نظر شما کدام طرف خارجی و يا داخلی مير اکبر خيبر را ترور کرد؟

خليل الله زمر : هيجيک از زعمای چهارگانه ح . د . خ . ا در زمان حاکميت شان آن طوري که فراخور حال استاد مير اکبر خيبر بود، از او تجليل نکردند . در حالي که خيبر صاحب هم در بخش پرچم و هم در بخش خلقيها از احترام خاص برخوردار بود . به نظرمن فروگذاشت زعمای حزب در مورد تجليل از يکی از بزرگان بنيادگدار حزب، گواه صادق اين حقيقت است که موصوف را شورويها به قتل رسانيده اند .
خيبر از ابتداء مخالف کودتا و ساير ماجراجویيها بود و عقيده داشت که ح . د . خ . ا حزب انقلاب اجتماعيست نه حزب کودتا و کار متداوم و صبورانه ميان مردم و جلب حمايت آنها يگانه راه بی بديل تحقق تحولات بنيادی در جامعه ميباشد . بناً موصوف با سرنگونی حاکميت داوود خان مخالف بود و موجوديت داوود خان را برای مدتی در رأس قدرت به سود ثبات و امنيت در افغانستان ميدانست ، زيرا به نظر او ح . د . خ . ا هنوز به پخته گی لازمی که افغانستان را اداره نمايد، نرسيده بود . همين موضعگيری بود که او را در برابر سياست آن وقته اتحادشوروی قرارداد .

عبيدی : نظر تان آن زمان در مورد مصالحه ملی چی بود و حالا در اين مورد چه فکر ميکنيد ؟

خليل الله زمر : داکتر صاحب نجيب الله بنابر شناخت دقيقی که از جامعه شوروی و تحولات جاری در داخل شوروی داشت ، به خوبی احساس کرده بود که جامعه شوروی آبستن تغيرات به سوی اضمحلال ميباشد . او بسيار سعی کرد که در صورت اضمحلال شوروی و يا قطع کمکهای آن به افغانستان ، مساعدت کشورهای غربی را در اين زمينه جلب کند . به همين دليل بود که وی به خاطر پايان دادن به موقف تجريد شده حزب و دولت در داخل و درعرصه بين المللی ، کنگره حزب را به خاطر وارد آوردن تغيیرات بنيادی در سياست حزب حاکم در عرصه داخلی و خارجی برگذار نمود . اين تغيیرکه دنباله فيصله های پلینوم هفدهم حزب بود در واقعيت بسط و توسعه قاعده اجتماعی حزب و دولت، محور اساسی آن را تشکيل ميداد . بناً سياست مصالحه ملی که با در نظر داشت تدارکات فوق از جانب دکتور نجيب الله اعلام شد، بشارت دهنده تغيیراتی بود که به خاطر تأمين ثبات و صلح در افغانستان با در نطر داشت تغيیرات احتمالی آينده در سياست شوروی در قبال کشور ما اتخاذ شده بود . متأسفانه اين سياست در آن وقت هم بنابرمخالفتهای درون حزب ودولت ، هم به خاطر ضعف و کوتاه بينی طرف مقابل مصالحه و هم بخاطرعدم حمايت جامعه بين المللی به خصوص کشورهای غربی ، کارشکنی و سبوتاژ دولتهای پاکستان و ايران به ثمر ننشست  .
به نظر من اشتباه داکتر نجيب الله دراين زمينه اين بودکه عليرغم تجاربی که ازتعدادی از رهبران و رهبرگونه های حزب داشت قبل از آماده ساختن اعضای حزب به پذيرش تغيیرات جديد، به عملی نمودن اين تغيیرات پرداخت . اينکه کنگره دوم، برنامه حزب را از يک حزب مارکسيستی به يک حزب ليبرال و دموکراتيک تغير داد درست است اما آيا حزبی که بر اساس ايدیولوژی مارکسيستی بناء و پرورش يافته، ميتواند صرف با تغيیر برنامه به يک حزب ليبرال تغير خصلت دهد ؟ با شناختی که داکتر نجيب الله از زمان تصدی خود درخاد راجع به اين رهبرگونه ها و ارتباط شان با لانه های شيطانی داخلی و خارجی داشت ، چی طور ميتوانست افغانستان را در مسير جديد صلح و ثبات درحالي که که سردمداران لانه های شيطانی داخلی و خارجی در آن منافع شان را نمي ديدند، رهبری نمايد ؟

عبيدی : راجع به مشی مصالحه ملی در شرايط موجود چی فکر ميکنيد ؟

خليل الله زمر: با گروهبندی های جديدی که طی چند ساليان اخير ميان طالبان پديد آمده، بخش ناسيوناليست آن که از القاعده و سيطره آی اس آی بريده اند ميخوانهد با روند مصالحه در افغانستان بپيوندند . به نظر من اين يک پديده مثبت است در جهت پايان دادن به جنگ و خونريزی و يا حد اقل تخفيف جنگ در افغانستان . به شرطي که دولت افغانستان و ساير دست اندرکاران اين مساله برای تحقق موفقانه اين سياست به تفاهم وسيع و گسترده ميان طيف وسيع نيروهای دمکراتيک جامعه اعم از نيروهای سالم مجاهدين ، بقايای شعله جاويد و کادرها و فعالين صادق ح . د . خ سابق که به اين مصالحه اعتقاد دارند و هکذا سران و بزرگان اقوام مختلف افغانستان بدون تبعيص برای ايجاد اجماع ملی سرتاسری ميا ن افغانها آغازنموده وبه آن دست يابد . در غير آن با دستان خالی به ميدان مصالحه رفتن همان عواقب وخيم را در قبال دارد که هنگام حاکميت داکترصاحب نجيب الله به بار آورد .
ما افغانها عادت نداريم از تجربه مثبت و منفی گذشته خود بياموزيم . يک تجربه آموزنده از دوران حاکميت داکتر نجيب الله که به زعمای کنونی باقی مانده است- تجربه موفقانه دفاع مستقل از افغانستان در جنگ ننگرهار. دولت کنونی افغانستان اگر ميخواهد از اين تجربه استفاده کند-که بايد استفاده نمايد- لازم است تا به خصوص در اين عرصه بايد با صدها افسر نظامی و افراد ملکی که به رهبری محترم محمد افضل لودين قوماندان جبهه ننگرهار در دفاع از وطن قهرمانانه جنگيدند و در واقعيت قوای متجاوز پاکستانی را به زانو درآوردند، به مشوره و رأيزنی نشسته و از تجارب آنها در اين زمينه استفاده نمايند .

عبيدی : آيا حالا شما عضو کدام حزب ويا سازمان سياسی هستيد ؟

خليل الله زمر : در سال 1997 که هنوز طالبان در قدرت بودند من با جمع ديگر به ايجاد يک حزب سياسی به نام حزب ملی فعالين صلح افغانستان مبادرت ورزيديم . هدف ما اين بود تا به بی حالی و خمار ناشی از شکست نيروهای تحول طلب در داخل افغانستان پايان بدهيم و تحرک تازه را برای ايجاد يک جنبش نوين با برنامه و اعتقادات نوين ايجاد کنيم . متأسفانه ما در مورد اين که به افغانستان برويم و يا از اروپا و امريکا به مبارزه ادامه بدهيم و هم در مورد شکل مبارزه عليه طالبان به اجماع لازم نايل نگشتيم . در حقيقت ما غفلت نموديم و فرصت را از دست داديم  . در حال حاضر که جزاير متعددی به نام احزاب در افغانستان به شمول حزب ملی فعالين صلح افغانستان وجود دارند به نظر من هيچيک از آنان در عرصه سياست کدام فعاليت و حضور موثر ندارند-عدم شان به ز وجود شان . انتخابات اخير رياست جمهوری درافغانستان آیينه تمام نمای قدرت و موثريت اين گروهکها را به نمايش گذاشت . موجوديت آنها بيشتر از اين ديگرفريبی و خودفريبی ميباشد . به همين دليل من شخصاً به اين جزاير پراگنده و بی تأثير باور ندارم .

عبيدی : از چندين سال به این سو فعاليتهایی برای احيای ح . د . خ . ا و يا متحد ساختن محافل و گروههایی که توسط کادرها و اعضای سابق اين حزب ايجاد شده اند در جريان است . آيا شما در اين گونه فعاليتها سهيم بوده ايد، آيا احيای اين حزب را ممکن و مفيد ميدانيد ؟

خليل الله زمر: ح . د . خ . ا پديده مربوط به تاريخ ميشود که در شرايط و زمان معيین ايجاد شد و همزمان با نبود آن شرايط و آن زمان از صحنه رفت  . امروز شرايط ديگر و زمانه ديگر است  . اضمحلال شوروی و به اصطلاح اردوگاه سوسياليستی به اثبات رسانيد که تیوری امپرياليسم آن طوري که لینين پيش بينی ميکرد که در مسابقه ميان دو سيستم در جهان سرانجام امپرياليسم ساقط و سوسياليسم پيروز خواهد شد، غلط از آب درآمد . اين تجربه زنده است که در برابر چشمان ما واقع شد . هرگاه اين واقعيت و
فاکتور های ديگري که در داخل افغانستان ، در منطقه و در جهان به وجود آمده اند و عمل ميکنند ، ناديده گرفته شوند، نه تنها به منزل مقصود نمي رسيم ، بلک به دور دايره معيوب برای حصول هدف موهوم سرگردان خواهيم ماند .
اگرچه در بعضی از اين محافل من هم اشتراک داشتم که اجندای آن احيای ح . دخ . ا نبود، بل ايجاد يک حزب دموکراتيک سرتاسری متشکل از تمام نيروهای نو انديش جامعه بود ، اما تفاوتهای عقيدتی را زياد يافتم  . با آن که تعداد کثيری از حزبيهای سابق مردمان شريف ، پاک ، صادق و شجاع و دلاور هستند، اما تعداد محدودی از آنها هنوز در غلاف تنگ و مفاهيم دگم سابقه زنده گی ميکنند که يقين دارم آنها نيز دير يا زود از اين سردرگمی بيرون خواهند آمد . کساني که در اين راه سعی و تلاش ميکنند برای شان توفيق می طلبم . اما خودم عقيده دارم تا زماني که رهبرگونه هایي مانند عبدالوکيل و غيره با همان لانه های معلوم الحال در داخل و خارج هنوز در ارتباط اند و به دستور آنها گاهی برای احمدشاه مسعود و گاهی هم برای مزاری القاب قهرمان ملی و سمبول وحدت ملی را بخشيده و می بخشند، در اين بازيها اشتراک داشته باشند، کاربه جایی نميرسد . به نظرمن نخست آنها بايد موقف سياسی خود شان را تعين نمايند که با مسعودها و مزاری ها و غير مزاری ها هستند يا در يک حزب دموکراتيک سرتاسری آينده . اگر چه من اییتلاف های سياسی با آنها و احزاب مربوطه شان را نفی نميکنم ، ولی تا جایي که به اعتقادات خودم برميگردد، من هرگز در کاسه شکسته آنها آش نخواهم خورد . زيرا عليرغم تعريفهای عاميانه یی که از سياست صورت ميگيرد، هنوز عقيده دارم که سياست عمل شريفانه است به شرطي که در دستان شريف باشد .

پايان بخش اول

یادداشت آسمایی:
- اگر آن عده از رهبران حزب دموکراتیک خلق که در این مصاحبه از ایشان نام برده شده ، گفتنی هایی در مورد مطالب مندرج در مصاحبه داشته باشند، ما آن ها را با امانتداری کامل به نشر خواهیم رسایند.
- اگر خواننده گان گرامی  در مورد مطالب مندرج در این گفت و شنود پرسش و یا گفتنیی داشته باشد و یا پرسش های دیگری را بخواهند با مصاحبه شونده مطرح بسازند مهربانی فرموده و آن ها را به نشانی  webmaster@Afghanasamai.com ارسال بنمایند.

***
 

تاریخ نشر : 22.03.2010

رهایی از دو زندان

گفت و شنود با خلیل الله زمر

 

بخش دوم

 

عبيدی : شما افکار و آرمانهای سياسی و اجتماعی امروزی تان را چی گونه تعريف ميکنيد (کمونيستی ، سوسياليستی ، سوسيال دموکراتيک ، ليبرال و يا چيز ديگر ) ؟

خليل الله زمر: من معتقد  به دموکراسی هستم و ونظام دموکراتيک را برای حل مشکلات کشورم يگانه بديل  ميپندارم.

 آزادی احزاب  ، آزادی اتحاديه ها ، انجمنها و دهها شبکه سازمانهای مدنی و حقو ق بشر امکان آن را برابر ميسازد تا مردم از طريق آنها در سرنوشت شان آزادانه مشارکت نمايند . هکذا با استفاده از آزادی بيا ن و عقيده و حاکميت نظم و قانون در دموکراسی است  که  مردم کشور مجال مييابند تا مشکلات کشور را از راه تأمين اجماع ملی حل و فصل نمايند.  وقتی  سخن در باره آزادي  ميآيد برداشت من از آن در پيوند گسست ناپذير با پلوراليسم سياسی در نظام دموکراتيک قرار دارد. به گفته روزالکزامبورگ:

« آزادی که فقط برای طرفداران دولت و فقط برای اعضای يک حزب باشد، هر قدر اعضای آ ن بيشمار باشند ، آزادی نيست . آزادی  هميشه فقط آزادی کسا ني است که طور ديگر ميانديشند.»[1] 

دموکراسی که حکومت اکثريت است ، اتخاذ تصميم در باره اصول و قاعده ها در آن  بر اساس جلب رضایيت واقناع اطاعت کننده گانِ  اين اصول و قاعده ها مشروعيت مي يابند . بنابرين ،  «در نظام کمونيستی قدرت تنبيهی و تشويقی اِعمال ميشود و در نظام کاپيتاليستی  قدرت اقناعی . تفاوت عمده یی که اين دو نظام را، ا ز اين جهت ، از يکديگر مجزا ميکند ، وجود آزادی سياسی و دستگاه قضایی قدرتمند در دنيای آزاد است که نعمت مغتنمی است. »[2]

آنچه در گزينش يک نظام برای يک کشور با اهميت است ، حسابگيری از شرايط مشخص اقتصادی ، اتنيکی ، فرهنگی و سنتی هر کشور و احتراز از تقليد کورکورانه ميباشد . متأسفانه ما در قرن بيستم دوبار دچار اين اشتباه شديم . مرتبه اول در دوران حاکميت امان الله خان که از مدل کماليسم ترکيه تقليد شد و مرتبه دوم هنگام حاکميت حزب دموکراتيک خلق افغانستان که خواستند از نظام توتاليتير آسيای ميانه شوروی کاپی نمايند. در هر دو دوره ارتکاب اشتباهات مشابه موجب شد که جمجمه تغير و اصلاح در تصادم با ديوار ضخيم سنتها و عنعنات مسلط جامعه خورد و خمير شود. و اکنون بايد ملتفت  بود که دموکراسی نيز کالای وارداتی نيست و از کاپی  تیوری های مربوطه در ممالک پيشرفته جداً بايد برحذر بود. زيرا ، به گفته هراکليت فيلسوف يونانی «جهان مدام در تغير و تبديل است . ... آن وقت در چنين جهان  متغير و متحول مگر ميشود به عقيده و مسلکی اين چنين چسپيد و در يک زمان برای تمام عمر ، در يک عصر برای تمام اجتماعات در طول قرون و اعصار ، تصميم نهایی گرفت ؟»  [3]

بناً رشد و انکشاف دموکراسی در هر کشور تابع شرايط همان کشور بوده و هر نوع تقليد از دموکراسی امريکایی يا اروپایی در اين زمينه نتايج معکوس ببار می آورد . ما ميتوانيم از تجارب ساير کشورها ، ا ز تیوريها و مکاتب فلسفی – سياسی که با شرايط افغانستان خوانش داشته باشد ا ز راه کنار آمدنها و تأمين اجماع ملی بين مردم ، احزاب سياسی ، سازمانهای مدنی و حقوق بشر و دهها شبکه و تشکيلات اجتماعی و فرهنگی  ديگر به  رشد دموکراسی و ترقی اجتماعی ياری رسانيم ، ولی به ياد داشته باشيم که قالب سازی و پيروی از الگوها ما را به توضيح و شناخت جامعه و تدوين يک بینش سازگار با جامعه نميرساند، بلکه اين طرز بينش واقعيتهای موجود جامعه را در قالب ها و تیوريهای از پيش تدوين شده می گنجاند.

 بديهيست که موجوديت چند حزب سرتاسری سياسی  که در جريا ن مبارزات سياسی قانونی در داخل کشور نهادينه شده باشند يکی از رکن های اساسی دموکراسی نو پای ما را نيز همانند ساير کشورها تشکيل ميدهد . هرگاه در اثر مساعی مشترک همه نخبه گان و وطنپرستان کشور بتوانيم به اين مرحله رشد نايل شويم که ميشويم ، قادر خواهيم شد تا با اعمار يک نظام عادلانه با ماهيت دموکراتيک جلو بی ثباتی ها و جنگهای داخلی را که منشاء در نزاع قدرت داشته و يکی از مشکلات ما در طول زمانه ها بوده است ، در افغانستان بگيريم ،زيرا در نظام دموکراتيک هم به قدرت رسيدن يک حزب مطابق نورمهای دموکراتيک صورت ميگيرد و هم در صورت تغير آرای مردم ، کنار رفتن حزب حاکم قبلی از قدرت با آرامش انجام ميشود .

تعين يک نصاب  معين آراء برای احزاب برای تشکيل فرکسيونها ی پارلمانی از جانب احزاب متذکره  يکی ا ز شروط اوليه  دموکراسی پارلمانی به حساب ميآيد . احزابی که فيصدی معيينه را پوره کرده نميتوانند ا ز داشتن فرکسيون پارلمانی محروم ميشوند.

برخلاف دوره های  گذشته که مردم را در روند اصلاحات نکشانيدند و يا کشيانيده  نتوانستند ، بسط ، توسعه و تعميق  نطام دموکراتيک  با مشارکت مردم در روندهای دموکراتيک در تلازم قرار دارد . هر قدر مزيتهای نظام در زنده گی روزمره  بهتر و خوبتر احسا س و لمس گردد ، به همان پيمانه خود مردم در روند های دموکراتيک اشتراک نموده و از آنها حراست مينمايند.بناًء موجوديت يک حکومت پاسخگو ، کارآمد ، باتقوی و صادق در تکامل دموکراسی در افغانستان نقش تعين کننده دارد .

جامعه ما به مثابه اجتماع کثيرالاتنيک و بالتبع کثيرالفرهنگ و کثيرالزبان همانند کشورهای مونو  اتنيک  ومتجانس مانند دنمارک ، سويدن ، ناروی و ساير کشورهای از اين قبيل نيست . بنأً آن چنان نظام دموکراتيک در افغانستان کارآمد و متناسب به شرايط  وطن ما خواهد بود که مشارکت تمام اقوام ساکن کشور را در حاکميت ضمانت نمايد. هرگاه نخبه گان روشنفکر کشور ما به اجماع نظری در اين زمينه نايل شوند ، نظام دموکراسی ما ميتواند از شکل نظام نماينده گی  تناسبی استفاده ببرد ، به این معنی که  کليه گروههای اتنيکی متناسب به وزن  اجتماعی شان در حاکميت اشتراک نمايند .

در اخير يادآور ميشوم هر حزب سياسی پيرو هر عقيده و راه و روش ملی ، سياسی و اجتماعی که هستند در بستر دموکراسی رشد و انکشاف ميکنند، و اگر در آينده  وقتی به پخته گی سياسی برسند و قدرت سياسی را با نورمها و اصول دموکراتيک با  رأ ی مردم به دست آورند ، بازهم در همين دموکراسی خواهد بود . بنابرين ، دفاع از دموکراسی و کشانيدن آن از سطح به عمق يکی ا ز وظايف مبرم و تأخير ناپذير احزاب سياسی سرتاسری آينده خواهد بود .

 

عبيدی : اگر قرار باشد شما برنامه یی را برای نجات افغانستان از بحران کنونی ارایه دهيد ، اين برنامه برکدام سنگ بناها ی اساسی متکی خواهد بود ؟

خليل الله زمر : سوال تان دشوار و در عين حال همه جانبه است . نميدانم همانطور که سوال شما همه جانبه است قادر خواهم بود تا جواب همه جانبه ارایه نمايم يا خير ؟ به هر صورت سعی ميکنم جسته و گريخته از اينجا و آنجا به سوال شما پاسخ بدهم ؛ هرگاه اسباب قناعت شما و خواننده گان سايت وزين شمارا برآورده نساخت ، اميد است ناتوانی و عجز من ، عذر خواه من در اين زمينه باشد .

نخست کوشش ميکنم حتی الامکان شناخت خود را از تاريخ افغانستان طی چند صدسال اخير افغانستان به تحرير بکشم و بعداً با نتيجه گيری از آن به نظام مورد نظرم برای افغانستان بپردازم .

تاريخ سه صد ساله اخير افغانستان دارای خصوصيا ت مشخصه ذيل ميباشد :

   *-  نبود صلح و ثبات پايدار، متدا وم و طولانی درا ثر جنگ و خونريزی يا در ا ثر هجوم قوای خارجی و يا ميا ن مدعيان متنوع قدرت در يک قبيله ، يا ميا ن قبايل مختلف و يا هم جنگهای به اصطلاح جهادی که تاکنون ادامه دارد .

   *-   اختلال در روند تکامل و انکشاف طبيعی و منظم تأسيسات  سياسی– اجتماعی و ا قتصادی کشور در نتيجه عوامل فوق الذکر.

   *-  و بالآخره تأمين صلح و ثبات در افغانستان هميشه در گرو همکاری ابر قدرتهای وقت بوده واکنون نيز ميباشد .

   *-  تمام دولتهای افغانستان  از زمان ايجاد دولت مرکزی  و دولتهای متوالی پس از آن يا در جمع دولتهای "ناکام" و يا دولتهای "متلاشی شده" قرار داشته  اند.

ناگزيرم برای درک درست از "دول ناکام"  اندکی بالای مفاهيم مذکور روشنی بيندازم. در "سياست بحران دولتی و اعمار دولت" مشخصات دولتهای ناکام چنين تعريف شده اند :

الف : - اين دولتها از گسترش حاکميت در قلمروشان ، ا ز عرضه خدمات ضروری برای مردم شان ، از  تأمين امنيت و حاکميت قانون در جامعه ناتوان و عاجز اند .

ب  : - اين دولتها منبع بی ثباتی و صدور تروريسم اند ( پاکستان وسومالی و....) ؛از قلمرو همين کشورهاست که نه تنها بي ثباتی و تروريسم به کشورهای همسايه صادر ميشود ( پاکستان ) بلکه شبکه های تروريستی و دهشت افگن با استفاده از  ضعف اين دولت  ها از قلمرو شان صلح و امنيت جهانی را تهديد ميکنند ( افغانستان در زمان طالبان که ايالات متحده امريکا را هدف قرار دادند و پاکستان که همين اکنون  پناه گاه القاعده شده است ا ز آنجا به خط آهن مادريد ومتروی لندن و....... حمله نمودند ).

ج  : - مافيای بين المللی و داخلی و نيز شبکه های تروريستی با استفاده از  نبود حاکميت دولت در قلمرو همين دولتها به کشت ، زرع ، و  صدور مواد مخدر پرداخته که عوايد کلان آن يکی از منابع عمده تمويل مصارف جنگ و خونريزی شبکه های تروريستی را تشکيل ميدهد.

[4]

د  : - "امروز در مقياس جهانی راهی سراغ نميشود جز اين که در 40 يا 60 کشوري که دچار بحران دولتی به مثابه تهديدهای متوالی برای امنيت جهانی ميباشند ، امنيت  در آنها تأ مين گردد. ملل متحد اين دولتها را تهديد های بدون پاسپورت توصيف ميکند"[5]

بنابرين ، پس از فروپاشی امپراطوری درانی ، زماني که افغانستان کنونی از دولت نوع "کانفدراسيون قبايل" به دولت نوع  شاهی مطلقه در زمان حکمرانی امير عبدالرحمن خان گذار نمود ،  با توافق هر دو ابر قدرت وقت – روسيه و انگليس ، بر اساس معاهده برلين منعقده سال 1867به افغانستان موقف "دولت حايل" داده شد و دولت انگلستان پرداخت مصارف ا يجاد دولت  منجمله مصارف نظامی  و اداری دولت افغانستان را به زعامت عبدالرحمن خان که در اواخر بالغ بر 2 مليون روپيه کلدار هندی در يک سال ميشد ، متقبل گرديد .

 اتحاد شوروی و ايالات متحده امريکا که جانشين دوابر قدرت سابق – روسيه و بريتانيای کبير شدند بعد از جنگ عمومی دوم در افغانستان به حيث دولت حايل ميان دو بلاک نظامی مربوطه شان ( اتحادشوروی در شمال که در رأس پيمان وارسا قرار داشت و پيمانهای نظامی سيتو و سياتو که منجمله ايران و پاکستان به حيث اعضای آن به رهبری ايالات متحده امريکا) برای تأمين صلح و ثبات  - کشاف در افغانستان همکاری کردند. چنانچه اتحادشوروی و متحدين سوسياليستی آن و هکذا ايالات متحده امريکا و متحدين غربی در سه پلان پنجساله دوران سلطنت محمد ظاهر شاه در هر دوره پلانی بالترتيب هر يک تقريباً مبلغ 500  مليون دالر و400 مليون دالرکمک نمودند . ( کمکهای نظامی اتحاد شوروی درين جمع شامل نيستند )

به گفته بارنت روبين افغانستان شناس در پوهنتون نيو يارک :« همکاری ميان ا بر قدرتهای اتحاد شوروی و ايالات متحده در افغانستان پس ا ز جنگ  جهانی دوم تا اواخر 1970 ادامه يافت . هر دو ابر قدرت با ارسال منابع به تقويت حکومت مرکزی در افغانستان کمک کردند[...] کودتای کمونيستی در سال 1978 و مداخله شوروی در سال 1979 به مکاری ميان هر دو ابرقدرت نقطه پايا ن گذاشت »[6]

از سال 1978 – 1992 اتحاد شوروی به طور مستقيم احتياجات افغانستان از تيل و نمک گرفته تا مواد غذائی ، نظامی و تأمين امنيت آن را مستقيم بر عهده گرفت . « اتحادشوروی طی سالهای 1981 – 1989به افغانستان معادل 197، 15 ميليارد دالر جنگ افزار، ساز و برگ و تجهيزات نظامی فرستاده است . (کمکهای مالی و بشری شامل اين رقم نميشوند ) . بر علاوه ، سپاه چهلم سالانه نزديک به 520، 12 ميليارد دالرهزينه برميداشت . (پروفيسور محمود گاريوف سرمشاور مرحوم دکتور نجيب الله در کتاب "افغانستان پس ا ز بازگشت سپاهيان شوروی . ص 168فارسی.)

پس از سال 1992- سال 2001 که دنيا در مجموع افغانستان را ترک کرد ، مشخصه اين دوران در نابودی و تخريب همه تأسيسات دولتی ، اجتماعی و فرهنگی و حتی اخلاقی که تا آن زمان از رژيمهای گذشته باقی مانده بود ، نشانی ميشود .

از دخل و خرچ اداره مجاهدين در اين مقطع زمانی ارقام دقيق در دست نيست ، اما، مصارف اداره طالبان که ا ز جامعه بين المللی کاملاً تجريد بود «مستقيما ًاز کومکهای خارجی پاکستان (500مليون روپيه يا معادل 10مليون دالر)، کمکهای نقده و مواد سوخت ارزان عربستان سعودی و از ناحيه 20 فيصد وضع ذکات (ماليه اسلامی جهت تمويل علماء و جهاد) بر تجارت ترياک و مشتقات آن سالانه مبلغ 100-200مليون دالر.....» تأمين ميشد . (بارنت روبين ، اقتصاد جنگ و صلح در افغانستان ، در گردهمآئی "گروه حمايت از افغانستان"  استاکهالم – سويدن 1999)

و از سال 2001 تا کنون کشورهای عضو ناتو و ساير ممالک هستند که هم بودجه عادی وهم بودجه انکشافی ما را تمويل ميکنند.

حتی در زماني که صلح و ثبات نسبی هم در افغانستان حکمفرما بود مانند دوران محمد ظاهر شاه و داود خان ، ميزان وسطی کمک های خارجی که شامل قروض پروژوی ، کمکهای جنسی يا کالائی ، گرانتها و ساير قرضه ها ميشود 40 در صد بودجه به شمول  تمام پروژه های انکشافی و در حاکميت ح . د . خ. ا  در سال 1982 به 62 در صد رسيد که کمکهای نظامی که رقم بسيار درشت را تشکيل ميدهد وهکذا امداد بشری در اين مبالغ شامل نيستند.[7]

در نتيجه گيری ميتوان گفت که :

1*- دولتهای متوالی افغانستان از دوران امير عبدالرحمن تا کنون « دولی بودند دارنده درآمد ساليانه يا سالواره هميشه گی »يا[8] (Rentier  State)  

 

2*- همانطوري که مصارف دولتی توسط  ديگران پرداخته ميشد ، مسووليت امنيت افغانستان را نيز يا غيرمستقيم (معاهده برلين و همکاری اتحاد شوروی و امريکا پس از جنگ عمومی دوم ) و يا مستقيم با حضور نظامی ( اتحاد شوروی 1979 – 1988 و قوای ناتو از 2001 تا حال ) بر دوش گرفتند .

 و بالآخره، اگرچه دولتهای متعدد افغانستان به شمول دولتهای ظاهر شاه و داود خان برکل قلمرو افغانستان حاکميت کامل نداشتند ولی آنچه هم ا ز آنها به ميراث مانده بود در جنگهای 1978 -1992 به شدت صدمه برداشت . چنانچه در اخير اين دوران " از 31 -35 هزار روستا صرف 8000 آن زير کنترول دولت قرار داشت"[9]

پس از سال 1992 در جنگهای ميان تنظيمی که برنامه تدوين شده پاکستان بود تقريباً تمام آنچه از دول متوالی افغانستان باقی مانده بود ، به شمول قوای مسلح کشور منحل  و نابود ساخته شدند . چنانچه نواز شريف صدراعظم وقت پاکستان " نابودی قوای مسلح چهار صد ساله  افغانستان را " از برجسته ترين خدمات خود برای پاکستان خواند . بنابرين ، ساليان حاکميت مجاهدين ( 1992 – 1996) و دوران تسلط طالبان(1996 – 2001)  که از نظام سياسی – اجتماعی – اقتصادی چيزی  باقی نمانده بود و اگر هم موجود بود دستگاهی مشابه به اداره مبتدی خودگردان بود که ميتوان آن را دوران تکميل دولت يا Collapsed State اضمحلال   ناميد.

بنابر تذکرات فوق ميتوان نتيجه گرفت که کشور ما اکنون ا ز  لحاظ تاريخی در مرحله ا بتدایی روند اعمار نظام سياسی -  اجتماعی اقتصادی قرار دارد (روندی که ساير کشورها تقريباً سه صد سال قبل آن را طی کرده اند) که از سال 1991پس از سقوط طالبان آغاز شده و هرگاه اين روندموفقانه طی شود و جامعه بين المللی تا آخر ما را ياری رساند کشور ما در آينده به مرحله دولت –  ملت متحد ، با اقتدار و نيرومند گذار خواهد کرد.  ارکان اساسی نظام مورد نظر بر سه بخش اساسی استوار ميباشد :

الف *-  اعمار دولت

ب *- اعمار ملت
ج *- اعمار زيربناها وساختار های اقتصادی
 

ارکان سه گانه فوق در ارتباط تنگاتنگ باهم قرار داشته و مستقيماً با هم در ارتبا ط اند . اعمار نظام  از يک طرف کار يک فرد ، يک قوم ، يک گروه و يک حزب سياسی نيست ، بلکه به تشريک مساعی عمومی و اجماع سرتاسری ملی و از سوی ديگر به  حضور نظم ، امنيت و حاکميت قانون بسته گی دارد . بنابرين ، حضور دولت به حيث تضمين کننده نظم وامنيت و حاکميت قانون از اولويت خاص برخوردار بوده و زمينه ساز دو رکن اخير محسوب ميشود .

   1 *- اعمار دولت

«اولين نکته یی که راجع به دولت در ذهن انسان خطور ميکند، قدرت است ، زيرا در طول تاريخ و اکنون در کشورهای عقب مانده گروههای کوچک هميشه از راه اِعمال زور و قوت بر اريکه قدرت تکيه زده اند . اما براساس تعريف معاصر، چنين  سلطه یی را نميتوان دولت ناميد ، زيرا بهترين تعريف برای دولت معاصر ، حاکميت قانون است» [10]

تأمين حاکميت نظم و قانون به مفهوم گسترده آن که امنيت جزء متشکله آن است يکی از وظايف اساسی و مبرم دولت را تشکيل ميدهد. حاکميت قانون  بدين معنی است که دولت شايسته گی عرضه خدمات امنيتی را در قلمروش  با استفاده ا ز قوای مسلح در محدوده یی که توسط قانون تعريف شده ، داشته باشد.

نظام وقتی عادلانه و دموکراتيک است که دولت به منظور استحکام بنياد نظام برای تظبيق عدالت که در تأمين ثبات ، امنيت  و حاکميت قانون عامل تعیين کننده است، برنامه مشخص داشته باشد . تجربه تاريخ گواهی ميدهد آن عده دولی که در تأمين عدالت عاجز مانده اند ا ز مردم تجريد شده و مشروعيت شان را از دست داده اند . عدالت عرصه های اقتصادی ، جنسيتی و ميان اقوام مختلف را احتواء ميکند .

منبع ديگر نيرومندی و اقتدار دولت  به قاعده اجتماعی آن بسته گی دارد .« در جامعه ما جوانان ، زنان و محرومين سه قشرعظيمی اند که با وجود اکثريت عددی ، ا ز لحاظ سياسی واقتصادی به اقليت مبدل گرديده اند [...] صلح و ثبات دايمی  زمانی در کشور پايدار خواهد شد که اين اکثريت عددی از لحاظ سياسی واقتصادی صاحب حقوق خويش گردند.» (  دکتوراشرف غنی درمقدمه کتاب «روزنه ای به نظام عادل» )

علماء و روحانيون وطنپرست و جيد کشور يکی ديگر از ستونهای اساسی نظام دموکراتيک و عادلانه آينده ما را تشکيل ميدهند.آنها در ايجاد مشروعيت به نظام و دولت مورد  نظر نقش تعين کننده دارند . به گفته جهانگير امپراطور معروف مغول  :« علماء لشکر دعا را تشکيل ميدهند . تأثير آنها در تحکيم ثبات کشور مساوی با قدرت و توان لشکر نظامی و يا بيشتر از آن است »[11]

بنابرين ، با ايجاد چنين دولت نيرومند و پر توان که مردم پشتوانه آن را تشکيل بدهند ، صلح و ثبات پايداری سامانيابی خواهد شد که ديگر هرگز شبکه های جنگ و خشونت با نظم و امنيت روزمره مردمان عادی وطن ما اعلام جنگ داده نتوانند.

 

   2 *- اعمار ملت

« ملت عبارت ا ز تجمع افراديست که بر اثر عوامل تاريخی در يک سرزمين ساکن شده و طی نسلهای پی در پی ، سجايا ، روحيه و فرهنگ مشترک يافته و مناسبات اقتصادی ، همبسته گی افراد آن را در يک سرنوشت مشترک تضمين کرده باشد»[12]

طوري که از تعريف فوق برميآيد ، امروز زبان واحد و نژاد واحد به حيث دو پايه الزامی تشکيل ملت از جانب دانشمندان  رد ميشوند اگر چه در تشکيل ملت نقش دارند. اگر  نژاد واحد عنصر اساسی تشکيل ملت باشد طوري که ناسيونال سوسياليستها به آن معتقد بودند سرانجام ما را به نیونازيسم و فاشيسم ميبرد . برعکس فاشيستها ، سوسياليستهای ايتاليا ميگفتند که :  « ملت ايتاليا از روميها ، جرمنها ، يونانيها وعربها تشکيل شده است»[13]

 ايالات متحده امريکا با تنوع نژادی خود که امروز در قطار يکی از نيرومندترين ملتهای دنيا قرار دارد ، نيز به تئوری نژاد  به حيث پايه واساس ملت خط بطلان ميکشد .

وهمين طور هر گاه زبان واحد را پايه و اساس ملت بگيريم ، پس موجوديت ملت سويس را که با سه زبان مختلف تکلم ميکنند نيز بايد انکار کنيم .

 اعمار ملت روند طولانی و بغرنج است . گذار از مرحله قومی – قبيله یی موجود به مرحله عاليتر يعنی ملت واحد ، مرفه و  توانا از يک طرف مستلزم صرف زمان نسبتاً طولانی ميباشد و از سوی ديگر  تکميل  اين روند کار يک فرد ، يک گروه ، يک قوم و يک حزب سياسی نيست، بلکه با مشارکت متحدانه عموم مردم  و داشتن سرمايه بزرگ فزيکی ، بشری ، معنوی و اجتماعی قابل تحقق ميباشد . صعود به اين مرحله عالی که يکی از قله های شامخ تکامل بشريست مستقيماً به اجماع و وحدت نظری – عملی تمام اقوام ، قبايل ، نخبه گان علمی ، سياسی ، فرهنگی وعلمای کرام کشور بسته گی دارد .

فقر ، مرض و محروميت نه سرحد ميشناسد ، نه قوم و قبيله و نه مذهب . در شرايط فعلی از  يک طرف هم زن پشتون ، تاجک ، ازبک وهم زن هزاره به خاطر فقدان تسهيلات لازم صحی و شرايط  بد امنيتی هنگام زايمان جان ميبازند و از سوی ديگر همه مردم اعم از زنان ، مردان و جوانان ما به هر قوم و قبيله یی که تعلق دارند از زنده گی مرفه و حقوق و آزاديهای مدنی محروم اند . به همين دليل است که همسانی شرايطِ همه ما و صدماتي که همه گی ما ا ز اين شرايط همسان به طور  برابرمتحمل ميشويم ، اجماع و وحدت عقيده وعمل همه ما را در محراق مساعی برای بقای ما قرار ميدهد . ديروز ما همديگر را نفی کرديم و باهم کنار نيامديم که ثمرات تلخ ويرانی  ، بربادی ، مهاجرت ، بی امنيتی ، فقر و محروميت های ناشی از آن تاکنون مغز استخوان ما را ميسوزاند .

طوري که دانشمندان تخمين نموده اند مصارف «... تشکيل و تکميل ساختار و مرحله دولت – ملت ، تبديل شدن مردم ا ز اقوام  و قبايل به شهروند ، جامعه شهروند و ملت شهروند ...»[14] بالغ بر 150 مليارد دالر ميشود . در شرايط کنونی که جيب خود ما

خاليست و مصارف بودجه عادی وانکشافی ما راهم کشورهای ناتو و آيساف ميپردازند ، آيا از کمکهای آنها برای گذار به جامعه شهروند استفاده ببريم يا نه ؟ هرگاه کدام طرح عملی ديگر موجود نباشد و هر گاه منبع  مالی بديل ديگر سراغ نباشد که مصارف گذار جامعه ما را متقبل گردد ، پس بيآئيد همه باهم يکی شويم ، نيرو شويم و با استفاده از کمکهای همين ممالک حاضر در افغانستان کشور خود را از عقب مانده گی کنونی رهایی بخشيم .

تاريخ گواه است که افغانها هرگز در جنگ بازنده نشده اند، باخت ما هميشه در ميدان سياست بوده است . مقاومت در برابر اصلاحات شاه امان الله از اول وجود نداشت ، مقاومت از هنگامی آغاز شد که شاه وتيم همکار او پس ا ز حصول استقلال برنامه تطبيق اصلاحات يا سياست عملی بدون برنامه دقيق را آغاز کردند که با تمام نيات پاک درين مرحله غلطی های فراوان صورت گرفت . منجمله آن وحدت آهنينی را که هنگام جنگ استقلال موجود بود ، در مرحله تطبيق اصلاحات نه تنها از آن وحدت خبری نبود بلکه حکومت در جامعه تجريد و کاملاً خود را با جامعه بيگانه ساخته بود . من نميگويم که انگليسها توطیه نکردند ، اما اين اشتباهات و خبط های سياستمداران  بود که زمينه های پذيرش توطیه دشمن را مساعد ساخت .

چنين معلوم ميشود که نويسنده گان کوتاه نگر   و يا شايد هم تبليغات ممالک دشمن که فقط با تحريک احساسات مردم  خود مردم را فريب ميدهند، با توصيفهائی چون " مردم با غيرت و با شهامت يا مردم آزاد و آزاديخواه " بر سرما کلاه گذاشته اند. تا  جایي که به ياد من است وحوادث قبل از آن را در تاريخ ميخوانم طوري که در مبحث اول اين نوشته آورده ام ما هميشه محتاج به ديگران بوده ايم و مصارف ما را ديگران پرداخته اند ، به عباره ديگر هميشه دست تگدی ما به ديگران دراز بوده است .مگر در قرن 19مصارف ما را برتانيه نميداد ، مگر در قرن 20 اتحادشوروی و در قرن 21 تا حال امريکا و اروپا مصارف ما را متقبل نشده اند. نميدانم غيرت و شهامت ما در دو قرن گذشته و تا به حال که اوايل قرن 21 است کجا بود و چی بود ؟ نقش و سهم سياستمداران و آگاهان و نخبه گان ما برای تغير اين حالت و يا حداقل تقليل اين وابسته گی کشنده چه بوده است ؟

وهمين طور درم ورد مفاهيم آزادی  وآزاديخواهی ما دچار سوء تفاهم هستيم . چطور ممکنست  در کشوري که تأسيسات لازم سياسی – اجتماعی – اقتصادی و فرهنگی وجود ندارد ، مردمش آزاد باشد ، مگر تحقق آزادی و بهره مند شدن از آزادی در نبود تأسيسات

متذکره ممکن ميباشد ؟ آيا در کشوري که کلينيک ، شفاخانه و سرک ومکتب و پوهنتون به حد کافی وجود ندارد و مردمش مريض ، بيحال ، بيسواد و گرسنه اند ، در مريضی و گرسنه گی و بيسوادی چطور از آزادی مستفيد ميشوند ؟

فکر ميکنم  ضرور باشد که  نخبه گان دانشمند کشور ما مفاهيم غيرت و آزادی را بازبينی کنند تا مردم ما از شر مفاهيم عاميانه رهایی يافته و به عمق معنی علمی آن پی ببرند .

و بالآخره ، اگر درست است که "« ملت عبارت از اتحاد داوطلبانه شهروندان يک جامعه در يک دولت ملی ميباشد »[15]  پس برهمه ما واجب است که به حيث مدافعين راستين و آگاه ترقی افغانستان مستقيم و يا غيرمستقيم روند اعمار دولت را که قدمه نخست برای اعمار ملت محسوب ميشود ، مورد تأیيد قرار دهيم ،زيرا آنهایي که همين اکنون در صدد تشکيل احزاب سرتاسری هستند که در آينده برای تصرف قدرت ا ز راه های دموکراتيک تلاش دارند ، چيزی به نام دولت برای تصرف از راههای دموکراتيک وجود داشته باشد، هرگاه دولت موجود نباشد پس چه چيزی را تصرف خواهند کرد ؟

 

3*-  اعمار زيربناها و ساختارهای اقتصادی

زيربنای اقتصادی شامل سرکها ، شاهراهها ، بندهای آبگردان ، برق ، مخابرات و ترانسپورت ميگردد . متأسفانه پروژه های زيربنایی کشور ما در نتيجه جنگهای سه دهه اخير به شدت صدمه برداشته است . کشور ما مطابق تخمين بانک جهانی طی جنگهای سه دهه اخير به ارزش 240 ميليارد دالر زيربناهای خود را از دست داده است . اکنون لازم است تا مطابق يک برنامه تدوين شده نه تنها به بازسازی مجدد پروژه های تخريب شده پرداخته شود ، بلکه پروژه های جديد بايد درعرصه های ترانسپورت ، آبياری و توليد برق اعمار گردند تا هم زراعت ، هم صنعت و تجارت وهم نقل وانتقالات رشد وانکشاف نمايند .

مفيديت ديگر اعمار زيربنا در اين است که از يک طرف برای مردم زمينه کار واشتغال را فراهم ميکند و از سوی ديگر جغرافيا را تحت اثر اقتصاد قرار داده و مناطق مختلف را باهم وصل ميکند.

استفاده از اعمار زيربنا ها برای بالا بردن سطح زنده گی اقتصادی مردم وابسته به ميزان سرمايه گذاری در اين عرصه ميباشد. هرگاه هدف کوتاه ساختن فاصله بين دو شهر باشد بايد بين اين دوشهر فاصله کوتاه انتخاب شود و اگر هدف تأمين انکشاف اقتصادی باشد بايد تمام روستاهایي که از بين اين دو شهر ميگذرند به طور زنجيری باهم وصل شوند به همين  دليل است که پلانگداری زيربناها بايد طوری صورت بگيرد که بر زندگی مردم تأثير مثبت وارد نمايد .

وصل شدن افغانستان با کشورهای همسايه توسط سرکهای حلقه یی از نيازمنديهای حياتی افغانستان محسوب ميشود . هرگاه سرکهای حلقه یی مذکور از ولايات فارياب ، پکتيکا ، قندوز ، بدخشان ، باميان ، دايکندی ، ارزگان و سايرولايات عبورکنند يک زنده گی اقتصادی با نظم در کشور ايجاد شده ومردم نيز صاحب کار واشتغال ميشوند .

برق از ضروريات ديگر مبرم افغانستان محسوب ميشود . احصایيه ها حاکيست که منابع سرشار آبی را که ما در اختيار داريم بالغ بر6،7 ميليارد متر مکعب ميگردد که فقط از 10 درصد آن استفاده ميکنيم . هرگاه استفاده از آبهای ما به منظورتوليد برق به درستی برنامه ريزی شود نه تنها ميتوانيم ا ز برق توليد شده برای رفع احتياجات خود استفاده نمائيم ، بلکه مقدار اضافی آن را به خارج نيز صادر کرده ميتوانيم . اما قابل يادآوري است که که اعمار بندهای برق بالای درياهای کامه ، کنر، کوکچه و پنجشير از 500- 1500 مليون دالر سرمايه ضرورت دارد . علاوتاً استفاده اقتصادی از درياها صرف به سروی وارزيابی تکميل نميشود تا در باره توليد برق از درياها بررسی دقيق صورت بگيرد تا هر بند آبی ما به سرمايه طبيعی بزرگ مبدل گردد .

قابل يادآوريست که هرگاه کار مطالعاتی و سروی پروژه ها اعم از پروژه های خورد يا بزرگ توسط متخصصين خود ما آماده شود قيمت تمام شد آن بسيار نازلتر از قيمتتی است که توسط متخصصين خارجی انجام ميشود ؛ بنابرين ، ضروريست تا براساس يک برنامه جامع و دقيق برای بالا بردن ظرفيتهای متخصصين کشور ما بر جوانان خود سرمايه گذاری بزرگ را انجام دهيم تا آنها ظرفيت انجام مطالعات پروژه یی و هکذا ظرفيت تطبيقی آن را کسب نمايند .

اعمار مارکيت و کشانيدن جوانان بيکار به اشتغال که پايگاه شورش و مواد مخدره را آماده ميکنند بخش ديگر برنامه اقتصادی را  برای استحکام پايه های مادی دولت – ملت تشکيل ميدهد . تحقق اين امر به انکشاف ابتکار اساسی در تقويت زراعت با يک اقدام جسورانه که از دسترسی به مارکيت تا زنجيره های ارزش ، عرضه معرفت و زيربناها گرفته تا کاربرد امتيازات تجارتی و متداول ساختن ابزارهای مالی که برای تأمين توليد سودآور و پايدار موثر باشد به شمول استفاده ا ز معادن را در چوکات جوازهای شفاف ، داوريهای با اعتبار، اجراآت حقوقی ومقاوله ها را در بر خواهد گرفت . امور ساختمانی نيز از طريق  قانون نامه های مرکزی ساختمانی ، ايجاد اداره فراهم آوری واحد مرکزی ساختمانی که توانایی و قدرت تغير موثريت و تداوم انکشاف پايدار زيربناهای سرتاسری کشور به خاطر اعمار ظرفيت سکتور خصوصی در افغانستان را داشته باشد، تنظيم خواهد شد .

تمرکز لازم بر زيربناها که تمام قلمرو کشور و ساحات مجهز آن را باهم وصل ميکند از طريق آزاد گذاردن نيروهای مارکيت با اهميت است  تا بدين وسيله از امکانات داخلی و منطقه یی برای اعمار سرکها، انکشاف انرژی بديل و سرمايه گذاری بر تکنالوژی يا فن آوريهای جديد توسط برنامه های اجتماعی و سرمايه نهادينه شدهء برخاسته ا ز پایين را اجازه خواهد داد .

اجرای اين وظايف با کنترول اداری ، تقسيم قلمرو کشور ا ز لحاظ سلسله مراتب به فاصله های معين که وظايف و سطوح حکومتداری در آنها ه بدرستی تعريف وهمآهنگ شده و توسط کارمندان توانا و با کفايت حمايه گردد ، در تلازم قرار دارد. نيل به اهداف متذکره شامل انکشاف  سرمايه بشری به منظور تربيت جانبداران معتقد به رفورم و دارای مهارتهای مسلکی برای تقويت سکتور موثر و مفيد عامه ، سکتور مولد و مشروع خصوصی و يک جامعه مدنی فعال و متحرک خواهد بود .

تأمين يک آهنگ رشد شتابان به منظور حل مهمترين معضلات کشور مستلزم استفاده ا ز تمام دارایيها اعم از مادی، معنوی، فرهنگی و اجتماعی افغانستان وهکذا استفاده ا ز تمام سکتور های اقتصادی ميباشد .

قابل ياد آوری است که هيچ سکتور در اقتصاد فی النفسه و بذات خود ارجحيت و تقدس ندارد . اين که ميگويند جانبدار سکتور دولتی "چپ " و سکتور خصوصی "راست" است ، بيانگر برخورد ايدیولوژيک به علم اقتصاد است. چگونه گی استفاده از سکتورهای مختلف اقتصادی در هر کشور نظر به شرايط همان کشور تعين ميشود از يک طرف و از سوی ديگر استفاده از هر سکتور نظر به مفيديت و بارآوری آن در ساحه معين اقتصادی مربوط ميشود . در کشور ما که بنابر بيکاره گی دولتها انباشت و تراکم سرمايه صورت نگرفته عجالتاً سرمايه گذاری در پروژه های بزرگ توسط سکتور خصوصی ممکن نيست و بايد در سکتور دولتی قرار داشته باشد اما در ساحاتی که سرمايه گذاری دولتی موثر و سودمند نيست بهتر است تا به سکتور خصوصی واگذار شود . اما به هر صورت  به تقويت سکتور خصوصی هم به منظور انباشت سرمايه وهم بخاطر پایين بودن مصارف تمام شد پروژوی آن بايد پرداخته شود .[16]

به هرصورت آنچه اهميت اساسی دارد اين است که هم به خاطر جبران سريع عقب مانده گی وحشتناک کشور وهم به منظورايجاد تعادل بين آهنگ بلند افزايش نفوس و پايه يا آهنگ رشد اقتصادی افغانستان از  تمام سکتورهای اقتصادی بايد به طور بلاتبعيض استفاده معقول و درست صورت بگيرد . قالبها ، چوکاتها و مفاهيم از قبل تعين شده مانند سنن و عنعنات کهنه و فرسوده هنوز بر شانه های ما سنگينی ميکنند . زمان و جهان به سرعت به پيش ميتازد، علوم جديد و جديد ايجاد ميشوند و ما هنوز در بحثهای خسته کننده بالای بديهيات قرار داريم که آيا ما از علوم جديده در سکتور دولتی استفاده کنيم يا در سکتور خصوصی . در حالي که هدف و منظور رسيدن به درجه بلند ترقی واعتلااست که ولو در سکتور خصوصی باشد عيب آن در چيست ؟

اين که ميگويند سکتور خصوصی چپاولگراست ، اصل مساله را تشکيل نميدهد، بلکه تابعي است از يک اصل ديگر وآن چگونه گی خصلت دولت بر سر اقتدار ميباشد. يک دولت کارآمد و با کفايت که به حاکميت قانون متعهد است ، مارکيت را نيز مانند ساير عرصه ها در چوکات قانون نتظيم ميکند تا جلو چور و چپاول واعمال غيرقانونی را ممانعت کند، اما بر عکس هرگاه يک دولت فاسد بر سراقتدار باشد چه ضمانت وجود دارد که چور و چپاول در سکتور دولتی موجود نيست .  خلاصه : هدف اساسی تأمين ترقی ورشد پايدار است ، اين که توسط  همه سکتورها و يا توسط يک سکتور صورت ميگيرد مساله فرعی است .

ادامه دارد

یادداشت آسمایی:
- اگر آن عده از رهبران حزب دموکراتیک خلق که در این مصاحبه از ایشان نام برده شده ، گفتنی هایی در مورد مطالب مندرج در مصاحبه داشته باشند، ما آن ها را با امانتداری کامل به نشر خواهیم رسایند.
- اگر خواننده گان گرامی  در مورد مطالب مندرج در این گفت و شنود پرسش و یا گفتنیی داشته باشد و یا پرسش های دیگری را بخواهند با مصاحبه شونده مطرح بسازند مهربانی فرموده و آن ها را به نشانی  webmaster@Afghanasamai.com ارسال بنمایند.


[1] روزالکزامبورگ ، مقاله – مارکسيسم يا بلانکيسم . مجله انديشه جامعه . ترجمه: پرويزبابائی

[2] کالبد شناسی قدرت ، جان کنت گالبرايت ، استاد دانشگاه  هارورد. ص12

[3] همانجا ص9

[4] دولتهای ناکام درجهان ترور ، رابرت راتبرگ ، مجله مسايل بين المللی بزبان انگليسی . سال 2006 ، تکيه روی کلمات منست

[5]   کتاب دکتور اشرف غنی –  ص اولFixing Failed States

 

[6] بارنت روبين درکتاب (افغانستان درجستجوی صلح) به انگليسی ص 3

[7] درارائه ارقام ازکتاب روبين (افغانستان درجستجوی صلح) به انگليسی ص 148 استفاده شده است.

[8] بارنت روبين (پارچه شدن افغانستان) به انگليسی ص اول

[9] ب.گروموف (ارتش سرخ وافغانستان) ص 155- فارسی .ترجمه آرينفر

[10] دکتور اشرف غنی (روزنه ای به نظام عادل)فارسی ص 73

[11] به نقل ازهمان کتاب اشرف غنی ص 2

[12] دکتور عابدين بارز – جامعه شناسی سياسی ، فارسی ص 117

[13] همانجا ص 114

[14] مقاله (بحثی پيرامون راههای ايجاد وحدت ملی ) نوشته ، دکتور لعل زاد ، برگرفته از سايت اخبار افغانستان

[15] دکتور لعل زاد ، همانجا

[16] در ارائه ارقام وهم درمتن ازآثار دکتور اشرف غنی : «روزنه ای به نظام عادل» و برنامه دهساله برای افغانستان» استفاده شده است .

پیوند مطالب مرتبط با این گفت و شنود:

- رهایی از دو زندان- گفت و شنود با خلیل الله زمر ؛ بخش نخست

- زنده گینامه قلمی خلیل الله زمر

- خلیل زمر: حزب قبل از موقع به قدرت رسید؛ مصاحبه با بی بی سی

- تأملی در باره مفهوم علمی صلح

****

تاریخ نشر : 25.03.2010

رهایی از دو زندان

گفت و شنود با خلیل الله زمر

 

بخش سوم

 

ادامه پاسخ به پرسش« اگر قرار باشد شما برنامه یی را برای نجات افغانستان از بحران کنونی ارایه دهيد ، اين برنامه برکدام سنگ بناها ی اساسی متکی خواهد بود»

 

د - سياست خارجی به مثابه ابزاراساسی برای اعمار نظام ملی در افغانستان

سياست خارجی در دايرة المعارف مختصر بريتانيکا چنين تعريف شده است :

« سياست خارجی اهداف عام را شامل ميشود که فعاليتها و مناسبات يک دولت را درارتباط متقابل با سايردول هدايت مينمايد. انکشاف سياست خارجی از ملاحظات داخلی ، سياستهای ساير دول يا برنامه های پيشبرد طرحهای خاص جیوپوليتيک آنان تأثير می پذيرد»

دولت افغانستان با تمام دول جهان براساس احترام متقابل، رعايت ميثاقها، قراردادهای بين المللی و منشورسازمان ملل متحد برای حفظ صلح و امنيت جهان همکاری ثمر بخش خواهد نمود.

 موقف موجود افغانستان به حيث کشوري که تاره از مرحله منازعه و بحران به صلح ، ثبات و بازسازی در حال گذار است حکم ميکند تا اقتضاآت اين گذار با شرايط کنونی منطقه یی وموقف جیوپوليتيک افغانستان پيوند زده شده وبا تبعيت ازآن روابط باکشورهای عضو پيمان اتلانتيک شمالی به رهبری ايالات متحده امريکا، ممالک عضو اتحاديه اروپا، آستراليا، کشور های همسايه، کشورهای عضو پيمان شانگهای، هندوستان و ممالک عضو کنفرانس اسلامی را به حيث بازيگران عمده در عرصه نظامی، سياسی و اقتصادی برای گذار موفقانه به صلح، ثبات و بازسازی در صدر سياست خارجی خود به حيث اولويتهای خاص قراردهد.

 

     مناسبات با کشورهای عضو ناتو به رهبری ايالات متحده امريکا

موقعيت جیوپوليتيک و جیواستراتژيک کنونی افغانستان مستلزم برخورد نوين تاريخی - سياسی ميباشد. شناخت تجارب گذشته و به خصوص حوادث دردناک سی سال اخير به اضافه حسابگيری دقيق از آرايش تغير يافته قواء در جهان کنونی و انکشافات نوين در منطقه و به خصوص در ممالک همسايه از اهميت استثنایی در اين زمينه برخوردار ميباشد. به گفته ظاهر طنين : « اهميت افغانستان تا حدود زيادی از موقعيت جغرافيایی آن منشاء ميگيرد. در واقع افغانستان نقطه تقاطع آسيای ميانه، غرب و جنوب آسيا، مرز قدرتهای خشکی و اقيانوسيه و آوردگاه قدرتهای مخالف قويتر از آن در منطقه بوده است »[17]

خوشبختانه جامعه جهانی پس از تجربه سوماليا که در دهه 80 از دولت "ناکام " به " دولت منهدم" سقوط نمود و هکذا تجربه انگولا ، سودان و جمهوری دموکراتيک کانگو که پارچه شدند و افغانستان که پس از خروج قوای شوروی در سال 1989 در کام جنگ داخلی فرورفت اکنون مترصد اوضاع در دولتهای ناکام است تا بااستفاده از "ديپلوماسی بازدارنده "  ،  "سياست حل مناقشه" و بالآخره با "مداخله مستقيم نظامی "  از سقوط "دولتهای ناکام" در پرتگاه جنگ داخلی و به "دولتهای منهدم شده " جلوگيری نموده و به منظور حفظ امنيت بين المللی به اعاده صلح و ثبات در خود اين کشور اقدام مينمايد. تجارب موفقی هم در اين زمينه وجود دارد که ميتوان از اقدام به موقع سازمان ملل متحد در کمبوديا و بوسنيا، مداخله مستقيم سوريه در لبنان و روسيه در تاجکستان در دهه 80، مساعی جميله ملل متحد در تيمور شرقی و اخيراً از مداخله قوای ناتو به رهبری ايالات متحده امريکا در سال 2001  در افغانستان نام برد.

اکنون که افغانستان در محراق توجه جهانی قرار گرفته و بيشتراز چهل کشور جهان در آن حضور دارند استفاده از اين موقعيت مناسب برای آبادانی کشور و جلب هر چه بيشتر کمکهای جامعه جهانی در راستای اعمار نظام مدنی – ملی در افغانستان فرصتهای مناسب را ايجاد کرده است. ميگويند شخصيتهای بزرگ نه تنها فرصت ها را ايجاد ميکنند، بلکه از فرصتها استفاده معقول نيز مينمايند. در شرايط موجود فقط يک رهبری توانا، متعهد و مجهز به ستراتژی اعمار نظام ملی در کشورميتواند اعتماد جامعه بين المللی را جلب و شرايط و فرصتهای لازم را برای استفاده هر جی بيشتر و موثرتر کمکهای آنان در راستای تأمين صلح و انکشاف در افغانستان با تدوين  يک سياست خارجی حساب شده فراهم نمايد.

بنابرين، استفاده از شرايط مساعد کنونی بين المللی در جهت نيل به دو هدف ستراتژيک يعنی صلح و ثبات و انکشاف و ترقی در چوکات اعمار يک نظام دموکراتيک در صدر وظايف سياست خارجی افغانستان  قراردارد. دريافت متحدين ستراتژيک در سطح جهان و منطقه از اهميت استثنایی برای تحقق هر دو وظيفه ستراتژيک متذکره برخوردار ميباشد.

به نظر من تا زماني که ما يک نطام با اعتبار و دارای اقتصاد نيرومند را که عموم مردم پشتوانه آن باشند، ايجاد نکنيم و تا به فقر و مرض و عقب مانده گی نقطه پايان نگذاريم و تا هويت ملی را جايگزين هويتهای قومی نکنيم و تا از شرايط قومی و قبيله یی به ملت مرفه و پرتوان و مدنی گذار نکنيم  هر نوع ادعا در باره "آزادی" و "استقلال" پوچ و بی معنی بوده و بدان ميماند که از گدا توقع مستقل زيستن را داشته باشيم. بايد به خاطر داشت که ساير مردمان وقتی از آزادی مستفيد شده اند که امکانات مادی و تأسيسات سياسی، اجتماعی ، علمی و فرهنگی مربوطه را برای آزاد زيستن به وجود آورده اند.

آنچه دراين ميان بسيار خطرناک است تحريک  ذهنيتهای خارجی ستيزی در ميان مردم روستایی کشور ما است که از جانب شبکه های پيدا و پنهان از داخل و خارج افغانستان برای آماده ساختن اذهان عامه به خاطر برگشت مجدد ملاهای ديوبندی و متحدين فراملتی شان -القاعده- به قدرت راه اندازی ميشود و متأسفانه پای افراد، شخصيتها و برخی از گروههای سياسی و اجتماعی تا رده های مختلف دولت و بيرون از دستگاه دولتی فهميده يا نفهميده در اين بازی مرگبار بر ضد کشورشان کشانيده شده اند. مردم افغانستان که چندين بار قتل و کشتار و جنگ ويرانی را زير نام وعناوين مختلف تجربه کرده اند به خوبی ميدانند که هدف از اين تبليغات لجام گسيخته گردن زدن عقل و شعور در مسلخ بيدادگری و تروريسم است تا با تقرر مجدد تروريست در مقام سياستمدار، جاهل وآدمکش درمقام مجری قانون و عدالت، يکبارديگرامکان ميسرگرددکه ورزش غيراسلامی اعلان شود، استديوم ورزشی به قتلگاه زنان مبدل شود، آثار باستانی وتاريخی باقی مانده مامانند بت باميان که قبلاً نابود ساخته شد، انفجار داده شود، تلويزيونها اعدام و ضرب و شلاق زنان در محضرعام دوباره مروج گردد. اين نظام قرون وسطایی که توسط دشمنان خارجی افغانستان برای تحقير مردم يک کشور تدوين شده است ميخواهند اثبات کنند که همين افغانستان و همين جاهل ها و آدمکش ها. بنابرين، اين وظيفه به فرد فرد ما برميگردد که تا دير نشده در هر جایی که هستيم برای دفاع از عزت و حيثيت مردم و کشور خود برای خنثی ساختن اين تبليغات زهرآگين که همان حربه کهنه و سنتی تروريستها و افراطيون است، دست به کار شده و دولت نيز بايد اقدامات دقيق و برنامه ريزی شده را برای دفع آن روی دست بگيرد.

 شماری از هموطنان ماعقيده دارند که قوای خارجی به منظور پوشش اهداف خاص خود شان به افغانستان آمده اند که کاملاً واقعيت دارد. مگر در جهان معاصر هيچ دولت و هيچ سياستمداری را سراغ داريد که دارای اهداف نباشند و برنامه یی برای تحقق اهداف شان نداشته باشند؟ که چنين است و عيبی هم ندارد. افغانستان بيشتراز اين يک دولت تجريد شده نيست که فقط با خود در تعامل باشد. دولتها و ملتها در عصر گلوباليسم هر چه بيشتر داخل روابط و مناسبات گسترده و پر از شاخ و پنجه ميشوند، در يک همکاری متقابل از ديگران تأثير می پذيرند و بر ديگران تأثير ميگذارند، بنابرين در جنين شرايط پيچيده و کثيرالابعاد عقل سليم حکم ميکند که ما در ميان اهداف و برنامه های کشورهایي که در وطن ما حضور دارند و هکذا در مناسبات متقابل با ساير ممالک جهان جای و مقام کشور خود را که در چه حالت هستيم و به چه ضرورت داريم و نيزحدود و ثغور منافع ملی ما در کجاست و اين منافع  با منافع ملی کشور هایي که در افغانستان حضور دارند در کجا و در کدام اهداف متعلق به ما با هم انطباق ميکنند، راه های موثر استفاده حد اکثر از آن را  جستجو نمایيم . هر نوع موضعگيری بر ضد اين روند به معنی لغزيدن در خط ستراتژی پاکستان، ايران و طالبان است که در بالا به آن اشاراتی داشتم.

فرصت تنگ است و جامعه جهانی تا اخير در افغانستان باقی نخواهند ماند به خصوص که پريزدنت اوباما "ستراتژی خروج" را در اين اواخر از افغانستان مطرح کرده است. بنابرين، تقويت کمی و کيفی قوای مسلح مجهز به سلاح و مهمات عصری و پيشرفته که حامی تغير و اصلاحات و متعهد به دفاع از وطن باشد به اضافه ايجاد و تربيت پوليس که مطابق به قانون از زنده گی، جان، مال و نواميس مردم حراست نمايد از وظايف تأخير ناپذير ما در اوضاع موجود است تا مسووليت حفظ امنيت از قوای بين المللی به نهادهای امنيتی خود ما منتقل گردد.

با آن که هشت سال از روند بازسازی افغانستان ميگذرد اما متأسفانه بنابر تداوم جنگ و فقر در کشورهنوز هم چهارمليون يا تعداد کمتر يا بيشتری از هموطنان ما در ايران و پاکستان زنده گی مينمايند. با وجود آن که هر دو کشور از مناسبات نيک همسايه گی و اخوت اسلامی در برابر افغانستان در ظاهر حرف ميزنند، اما به خاطر فقدان ثبات در سياستهای هر دو کشور متذکره هر گاهي که بخواهند ميتوانند با اخراج کتلوی مهاجرين افغان به کشور شان، ثبات شکنند موجود را برهم بزنند. بنأً ايجاب ميکند تا مقامات ذيصلاح افغانستان  باممالک امدادرسان به توافق برسدکه بکمکهای شان جنبه موثرو استراتژيک داده ودرپروژه های بزرگ اقتصادی، صحی، فرهنگی وتعليمی سرمايه گذاريهای درازمدت نمايند. هرگاه چنين شود با ايجاد صدها هزار زمينه کار واشتغال درداخل شرايط برای بر گشت مهاجرين ما ازهردوکشور متذکره فراهم خواهدشد. ازطرف ديگر، درکشوريکه روستایيانش با عايد یک دالر در روز زنده گی ميکنند، گروههای تروريستی با استفاده از اين شرايط ميتوانند به آسانی جمع کثيری از اين روستایيان را درجهت تروريسم  و خرابکاری بسيج نمايند. بنابرين، ايجاد زمينه های مساعد کار و اشتغال در کشور هم ميتواند چشمه های سربازگيری شبکه های تروريستی را کور نمايد و هم شرايط را مساعد مي سازد که زارعين کشور که در نقاط معين افغانستان به کشت و زرع ترياک مشغول اند، از آن دست بردارند.

 

افغانستان و همسايه ها

الف :- پاکستان

بسياری از صاحب نظران در مورد سياست پاکستان معتقد اند که دولت اين کشور به خاطر قدرت مستقل نظاميان در ساختار سياسی پاکستان در پيگيری و تداوم سياستهای برنامه ريزی شده ضد تروريستی عاجز و ناتوان ميباشد که من با اين نظر موافق نيستم . اين که پاکستان قوای مسلح ندارد ، بلکه اين قوای مسلح است که کشوری به نام پاکستان  دارد درست است ، اما زماني که خود قوای مسلح قدرت را در دست ميگيرد باز چرا پای پاکستان در مبارزه عليه تروريسم مي لنگد ؟

به نظر من اين عاملِ بازدارنده در جای ديگر واقع است نه در موجوديت قوای مسلح مستقل .

هرگاه ساختار سياسی –  اجتماعی جامعه پاکستان به دقت مورد مطالعه قرار بگيرد به آسانی درک ميشود که فوندمنتاليسم مذهبی که تروريسم حربه آن است، در جامعه پاکستان نهادينه شده است. به همين دليل است که پاکستان در شرايط کنونی که تروريسم به خطر عمده برای امنيت جهان مبدل شده است، نه قربانی تروريسم بلکه بخشی از پروبلم تروريسم بوده و هکذا بخشی از حل آن را نيز تشکيل ميدهد. به گفته آرش خان*- : « نخبه گان حاکم در پاکستان از همان بدو ايجاد آن در صدد بوده اند تا در برابر گروههای ياغی قومی – زبانی و هم در برابر همسايه گان متخاصم خود از اسلام به حيث نيروی متحد کننده حمايت نمايند و همين عامل بود که نيروهای مذهبی را اجباراً در محراق سياست کشانيد و به تقويت آنان خدمت نمود. به طور مختصر اسلام در پاکستان پس از استقلال آن پوششی برای بی کفايتی ساختاری و نهادی پاکستان قرار گرفت که افراطگرایی مذهبی محصول فرعی آن ميباشد»[18]    

 

*- قوای مسلح پاکستان يک اردوی جهادی بوده که در دشمنی با هندوستان بر سر ادعای مالکيت بر کشمير ايجاد و با تلقينات مدهبی در ضديت با به اصطلاح کفار رشد و توسعه داده شده است. هرگاه ساختارجهادی – مذهبی  اردوی پاکستان که پيشبرد جنگ و ترويسم را عليه هندوستان و افغانستان وظيفه «اسلامی و جهادی» خود ميداند به یک اردوی پيشرفته و مدنی که فقط از سرحدات و نظم و ثبات پاکستان حراست نمايد به طور بنيادی تغير داده نشود خطر آن وجود دارد که افراطيون و تروريستها قدرت سياسی را با استفاده از زور در پاکستان غصب نمايند.. زيرا : « ....... سطوح ميانی افسران ارتش پر است از افسران بنيادگرای پرشوری که بسياری از آنها فارغ التحصيل آموزشگاههايی شبيه  مدارس هستند نه مدارس عمومی متعلق به نخبه گان حاکم »[19]

تاريخ تقريباً چهل سال اخير گواهی ميدهد که افغانستان از نخستين کشورهای منطقه ميباشد که قربانی همين تروريسم نهادينه شده منطقه یی از يک کشور همسايه گرديده است.

مداخلات پاکستان در امور داخلی کشور ما به سال 1973که هنوز ریيس جمهورداوود در قدرت بود، برميگردد و تهاجم اتحادشوروی در دسامبر1979 به افغانستان، مهاجرت گروههای جهادی و به تعداد سه ونيم مليون افغانان عادی به آن کشور، پاکستان را در

موقعيت بهتری قرار داد تا در صدد ايجاد " دولت ضعيف و تابع " به خاطر دسترسی به "عمق ستراتژيک" افغانستان به منظورمقابله با هندوستان تلاش نمايد. در نتيجه شرايط متذکره فوق به گفته انتونی ديويز: «چيزي که شايد تعجب انگيز باشد، آن است که تشکيلات نظامی پاکستان به واسطه کومکی که به پيروزی مجاهدين بر رژيم دست نشانده ماسکوکرده، اين حق را برای خود قايل است که در مورد حکام کابل تصميم گيری کند. به نظرميرسد که از نظر پاکستان، افغانستان  مهمتر از آن است که به دست افغانها سپرده شود.»[20]

پاکستان با ورود قوای خارجی به رهبری ايالات متحده امريکا در سال 2001 به افغانستان دست و پاچه شد و باعجله کوشيد ظاهراً خود را با شرايط جديديک ه پس از حملات تروريستی به قلمرو ايالات متحده امريکا در سال  2001 آغاز شده بود با قبول تعهدات جديد مبنی بر مبارزه عليه تروريسم که نه ميل آن را داشت و نه انجام اين تعهد با اين ساختار اجتماعی و سياسی موجود پاکستان از توان آن پوره بود، در ظاهر با اين ادعا که گويا پاکستان خود قربانی تروريسم بوده است، سازگار بسازد.  اما کدام تروريسم ؟ داخلی يا خارجی ؟ حوادث امروز پاکستان نشان ميدهد همان لانه های تروريستی و افراطی که در طول ساليان متمادی در داخل پاکستان نهادينه شده اند تربيت يافته گان بومی و غير بومی همان لانه هایی اند که امروز هم از مردم پاکستان قربانی ميگيرند و هم شهروندان افغانستان راعقب دروازه های منازل شان به گلوله می بندند. تحليل های ذيل از آرش خان دانشمند پاکستانی تصوير تمام عيار از شرايط امروزی پاکستان را به دست ميدهد :

« بازی رهبران پاکستان با اسلام و به خصوص برنامه اسلامی سازی ضياء الحق که بعداً به راديکاليسم اسلامی انجاميد و در نتيجه همين راديکاليسم است که تروريسم موجود پاکستانی هسته مرکزی آن را تشکيل داده و از طرق مختلف ثبات کشور را تهديد ميکند»[21]

 «تخمين زده ميشود که در حال حاضر تعداد مدارس مذهبی در پاکستان به 10000باب ميرسد که در آنها 1،7 مليون شاگرد درس ميخوانند.»[22]

دو سازمان تروريستی « جنبش جهانی مجاهدين و جنبش جهاد اسلامی که در کنار القاعده قرار دارند» و جنبش جندالله .....که سازمان پيشقراول القاعده را د رپاکستان تشکيل ميدهد»[23]

 

توضيحات طولانی فوق را درمورد پاکستان به خاطری آوردم که همه نخبه گان و گروههای سياسی افغانستان که در خط منافع ملی متعهد هستند بنابر سوابق فوق به حسن نيت پاکستان در قبال کشور شان به نظر شک و شبهه مينگرند. و اکنون که پاکستان درک کرده که ايالات متحده امريکا برای دراز مدت درافغانستان باقی خواهد ماند (هرگاه از لحاظ نظامی نباشد از لحاظ سياسی و اقتصادی خواهد بود) بناً سعی ميکند تغيراتی را در سياست خارجی پاکستان در رابطه با افغانستان ايجاد نمايد. همه با اشتياق منتظرند دريابند که دولتمردان پاکستان ديگر در پی ايجاد «يک دولت ضعيف و تابع» به منظور دسترسی به « عمق استراتژيک » در مقابله با هندوستان در افغانستان نيست. هرگاه تغير در اين راستا تحقق نيابد گره مشکل افغانستان و پاکستان گشوده نخواهدشد.

 

بناء" ازتوضيحات فوق نتيجه ميگيريم که مشکل ناامنی درافغانستان بُعد منطقه یی  دارد نه داخلی. و بدين ملحوظ ضرور است تا در سياست خارجی افغانستان با در نظرداشت منافع ملی کشور ما و هکذا منافع ملی پاکستان جايگاه پاکستان به دقت و به درستی تعريف شود. همکاری های دوجانبه در چوکات منطقه یی برای ايجاد فضای اعتماد بين دو کشور از الزامات اساسی تأمين صلح و ثبات در منطقه را تشکيل ميدهد. در طرح هر تغيری که ادعا ميشود در سياست پاکستان رونما شده است بايد حاوی دو تغير در دو

 نهاد مربوط به سياست پاکستان باشد :

1*- صدورجنگ و ترور به حيث دو هدف ستراتژيک در برابر افغانستان و هندوستان از برنامه سياست خارجی پاکستان حذف گردد.

2*- نظاميان پاکستان که تا حال تطبيق کننده گان هر دو هدف فوق بوده اند از اصرار به تعقيب اهداف متذکره انصراف نمايند. 

ما در آرزوی يک پاکستان دموکراتيک، نيرومند، با ثبات، مرفه، متحد، يکپارچه و فارغ از افراطگرایی مذهبی هستيم . افغانستان از هر اقدام پاکستان در جهت سرکوب لانه های تروريستی در داخل آن کشور حمايت نموده و هيچگونه کومک را در اين راستا دريغ نخواهد کرد.

 

 

     ب: ايران

موقف ايران هنگام رياست جمهوری سيد محمد خاتمی در قبال افغانستان نسبت به دوران حاکميت احمدی نژاد سازنده بود. اشتراک هيات نماينده گی ايران در تمام  کنفرانسهای بين المللی راجع به کشور ما و تخصيص 650 مليون دالر کمک شامل 250 مليون دالر اعتبار، 250 مليون دالر قرضه بلاعوض و 60  مليون دالر امداد بشری برای پنچ سال از اقدامات عملی در راستای اين حسن نيت بود. اما پس از به قدرت رسيدن محمود احمدی نژاد بنابر تشديد اختلاف ميان ايران و ايالات متحده بر سر پروژه اتمی دولت ايران و حضور امريکا در عراق تغيرات اساسی در سياست دولت ايران نسبت به افغانستان به مشاهده ميرسد. اکنون ايران در محافل بين المللی بر خروج نيروهای خارجی از افغانستان اصرار ميورزد در حالي که اين موضوع مداخله صريح در امور داخلی افغانستان بوده، هيچ ربطی به ايران ندارد و فقط مردم افغانستان و مجامع بين المللی در رابطه با حضور يا عدم حضور شان در افغانستان تصميم ميگيرند. حضور اين نيروها خطری برای ايران نيست و مقامات افغانستان نيز همواره تأکيد کرده اند که خاک افغانستان هرگز تخته خيز برای تجاوز بر ضد هيج کشور به خصوص همسايه ها مورد استفاده قرار نخواهد گرفت.

همچنان در اين اواخر مطبوعات ايران مطالبی را در باره ولايات غربی کشور ما به حيث ساحه نفوذ اقتصادی يا منطقه منافع حياتی آن کشور به نشر رسانده اند. در صورتي که نشرات مذکور مورد تأیيد دولت ايران باشد برای مردم افغانستان بی تفاوت نخواهد بود.

آنچه از همه مهتراست مداخلات نطامی ايران و کمکهای دولت ايران برای طالبان ميباشد که اخيراً جنرال مک کريستال فرمانده ناتو در افغانستان از آن خبر داد. هر گاه وثوق اين گزارشات از منابع ديگرهم تأیيد گردد شبهه یی باقی نميماند که سياست  ايران در قبال کشورما دچار چرخش خشن شده است.

هيچيک از رسانه های آزاد افغانستان و همچنان رسانه دولتی ما تا کنون از سياست دوگانه دولت ايران انتقاد نکرده اند که چی طور دولت آخندهای ايران از يک طرف با هوگوچاويز در ونزويلا، دانيل ارتيگا در نيکاراگوا و جمهوری کيوبا« پيمان ضد امپرياليستی » می بندد و از سوی ديگر به شبه نظاميان حزب الله در دولت مستقل لبنان، يا با گروه افراطی حماس در اداره خودگردان فلسطين و يا با گروه تروريستی فرقه گرای "سپاه مهدی" به رهبری مقتدی الصدر در عراق که همه به نحوی از انحاء در تروريسم دست دارند، کمک ميکند.

از تروريسم هيچ کشوری سود نميبرد، بر عکس تروريسم دشمن مشترک تمام جهان و منجمله دشمن مردمان افغانستان و ايران است که دارای مشترکات فراوان تاريخی، زبانی، مذهبی و فرهنگی ميباشد.

 

    ج: روسيه وپيمان شانگهای

پيمان شانگهای که برخی از کشورهای همسايه افغانستان به اضافه فدراسيون روسيه در آن عضويت دارند از اهميت خاص در سياست خارجی کشور ما برخوردار اند. نقش اين کشورها در امحای تروريسم، نابودی مواد مخدره و هکذا رفع فقر و عقبمانده گی در افغانستان و منطقه برجسته ميباشد. افغانستان با ثبات، پيشرفته و عاری از مواد مخدر به سود تمام جهان بوده و به خصوص با منافع ممالک همسايه ما و هکذا با منافع فدراسيون روسيه در مطابقت کامل قرار دارد.

مردم افغانستان يکبار زيانهای مرگبار رويارویی ابرقدرتها را در اخيرقرن بيستم آزموده است و هرگز آرزو ندارد که افغانستان بار ديگر به مرکز اين زورآزمایی مبدل گردد. بنأً فدراسيون روسيه به مثابه ابرقدرت ميتواند در تأمين ثبات کشور ما از طريق همکاريهای بيشتر با سازمان ناتو و سهمگيری فعال در بازسازی افغانستان مخصوصاً تعداد قابل ملاحظه پروژه های انکشافی افغانستان که از سابق توسط سلف آن کشور تکميل گرديده بود و اکنون نياز به بازسازی و نوسازی دارند، نقش سازنده را ايفاء نمايد.

 

    ج:  مناسبات با هندوستان

مناسبات با هندوستان به مثابه دموکراسی بزرگ دنيا که ما با آن هميشه مناسبات تاريخی و عنعنه یی دوستانه داشته ايم، همواره در سياست خارجی ما جای خاص خواهد داشت. به خصوص که کشور هندوستان تا حال مبلغ تقريباً يک ميليارد دالر در بازسازی افغانستان کمک نموده است. علاوتاً بورسهای تحصيلی کشور هند برای محصلين افغانستان که اکنون تعداد آن نسبت به هر کشور ديگر فزونی دارد نقش مهم و سازنده را در ارتقای ظرفيتهای حرفه یی و مسلکی جوانان افغانستان ايفاء ميکند.

بنابراهميتی که هندوستان درتأمين صلح و امنيت و انکشاف و بازسازی افغانستان دارد، ما اميدوار هستيم که دولت پاکستان و هند بر سر منافع شان در افغانستان به رقابت نپردازند و درين زمينه به تفاهم لازم که به ضرر هيچيک از جوانب، نه افغانستان، نه هندوستان ونه پاکستان باشد، نايل گردند.

 

   هـ:  مناسبات با ساير همسايه

مناسبات با ساير همسايه ها مانند ازبکستان، تاجکستان و ترکمنستان که 2000 کيلومتر سرحد مشترک با آنها داريم در راه تأمين صلح، امنيت و مبارزه عليه تروريسم و مواد مخدرکه خود اين کشورها نيز در صورت برهم خوردن امنيت و ثبات در افغانستان با خطر تهديد آن مواجه خواهند شد از ارزش به سزایی برخوردار است.

در صورت اکمال سرکهای حلقوی و تمديد خطوط آهن که افغانستان را با ممالک آسيای ميانه وصل ميکند امکان آن ميسرميشود که افغانستان به راه ترانزيتی برای تجارت ميان ممالک آسيای ميانه، غرب و جنوب آسيا تبديل شود که اين خود به عامل نيرومندی در رشد و انکشاف کشورهای مذکور در آينده مبدل خواهد شد.

 

    روابط با ممالک عضوکنفرانس اسلامی

ممالک عضو کنفرانس اسلامی که افغانستان نيز يکی از اعضای سابقه دار آنست بنابر نفوذ و اعتباری که به حيث کشورهای اسلامی ميان مردم ما دارند ميتوانند نقش اساسی را در بازگشت صلح و استقرار در افغانستان ايفاء نمايند. بر علاوه تعدادی از کشورهای عضو اين کنفرانس که دارای منابع مادی بزرگ و تعداد شان مانند ماليزيا از داشتن متخصصين قابل ملاحظه و تجارب ارزشمندی در انکشاف و ترقی برخوردار اند در روند بازسازی افغانستان می توانند سهم چشمگير و ارزشمندی را ادا نمايند.

    نتيجه

افغانستان کشوريست فقير و ناامن که در طول زمانه ها به خاطر موقعيت جیوپوليتيک و جیوسراتژيک خود صدمات بزرگ بشری و مالی را متقبل شده است. بنابرين، به خاطر تأمين صلح و ثبات پايدار و رشد و انکشاف متداوم در آن که دو هدف اساسی سياست خارجی ما را تشکيل ميدهد به يک چتر امنيتی نيرومند و با اعتبار بين المللی در دو بديل ضرورت دارد :

1- يا انعقاد معاهده فعال ستراتژيک امنيتی با ايالات متحده امريکا و ناتوکه تداوم صلح و انکشاف ثبات افغانستان را از هر نوع مداخله، تجاوز و يا دست درازيهای آشکار و پنهان ضمانت نمايد. ( چنين معاهده یی همين اکنون وجود دارد اما بنابر عوامل گوناگون چندان فعال به نظرنميآيد)

2- يا انعقاد يک معاهده بين المللی به اشتراک پيمان ناتو، اتحاديه شانگهای، هندوستان و ممالک همسايه افغانستان زير سرپرستی ملل متحد که بيطرفی دايمی افغانستان را ضمانت نمايد.

                                                                  

                                                       ***

بخش چهارم گفت و شنود

 

***

پانویس ها و منابع:

[17] افغانستان درقرن بيستم 1900 - 1996

[18] تهديدتروريسم وواکنش پاکستان. آرش خان دانشمند پاکستانی

[19] طالبان وپاکستان /احمدرشيد محقق وژورناليست پاکستانی – منتشره درکتاب «افغانستان – طالبان وسياستهای جهانی» مولف :ويليام ميلی – مترجم عبدالغفارمحقق.

[20] انتونی ديويز. کتاب افغانستان –طالبان وسياستهای جهانی .صفحه 106

[21] تروريسم وواکنش سياسی درپاکستان .آرش خان . صفحه3

[22] همانجا صفحه 9

[23] همانجا صفحه 6

 

تاریخ نشر : 25.03.2010

رهایی از دو زندان

گفت و شنود با خلیل الله زمر

 

بخش چهارم و پایانی

 

 

 

 

حمید عبیدی: زندان چه چيزهایی را به شما آموخت ؟

 

خليل الله زمر : زندان جای بد و زشت است ، حتی در پيشرفته ترين ممالک جهان نيز کدام وصفی ندارد . به خصوص در کشورهای عقب مانده که دموکراسی و آزاديهای مدنی و سياسی را گردن ميزنند ، عقل را بازنشسته ميسازند ، اندام همه را به قد و قامت سياست و ايدیولوژی دولتی برش ميکنند تا جميع "رعايای عزيز" از دگرانديشی منصرف و به مصلحت قدرت سخن گويند، لذا زندان در چنين جوامعی بخشی کوچکی از جامعه دربند کشيده شده است با شرايط سختتر و قيود بيشتر .

وقتی انسان در شرايطی قرار ميگيرد که ناگزير ساليان متمادی را در زندان بگذراند بايد درصدد گردد تا از همين شرايط ناگوار هم برای آينده بياموزد. زندان پلچرخی جایی بود که افراد مختلف با اعتقادات مختلف در آن زندانی بودند، اما به خاطري که همه در يک زنجير بسته بودند مرزها و تفاوتهای عقيدتی مانع همزيستی نميشد. من سعی کردم با افراد مختلف در تماس باشم و واقعاً از زندانيان به هر حزبی که وابسته بودند، آموخته ام. به خصوص برايم فرصت ميسر شد تا از محترم حبيب الرحمن هاله استاد بزرگوار فاکولته ادبيات که مدتها با هم در يک اتاق به سر برديم فيض ها ببرم و منجمله شاهنامه فردوسی را نزد جناب ایشان آموختم. همين طور از استاد برجسته پوهنتون محترم داکتر صاحب حسن کاکر در مسايل تاريخ به خصوص تاريخ افغانستان و نظريات پلخانوف و تاوين بی و در باره جمع ديگر مورخين معروف جهان مسايل زيادی را اندوختم .

همجنان آشنایی با محترم يارمحمد نورستانی و محترم معلم صاحب کبير دو کادر برجسته حزب اسلامی به رهبری محترم حکمتيار که مدتی در بلاک دوم زندان پلچرخی با هم يکجا زنده گی نموديم، اين فرصت را برايم ميسر ساخت تا با ديدگاههای آنان در باره دين، جهاد و جنگ در افغانستان آگاهی يابم .

از دو دوست و هم اتاقی ديگر خود هر يک محترم انجنير يوسف از اعضای جمعيت اسلامی افغانستان و محترم بريالی عثمان که ميگفتند از گروه شاه سابق است، در باره ديدگاههای شان در باره مسايل مختلف افغانستان که انجنير تحليل های مذهبی ارایه ميکرد و بريالی عثمان از نظرگاه مدنی به به حث ميپرداخت برای من بسيار آموزنده بود. هر دو شخص مذکور شوخ، بذله گو و دارای قريحه بسيار عالی بودند به خصوص که آنها با مزاحها و شوخی های لطيف شان ملالتهای زندان را زايل ميساختند.

از معلم صاحب بصير که از فعالين سازمان زحمتکشان افغانستان بود برای اولين بار با چای زيره که سنت مردم بدخشان است از طريق او آشنا شدم. اين چای برای آرامش اعصاب بسيارمفيد است .

از حکايتها، شعرها و معلومات گسترده دو نفر نويسنده، شاعر و دانشمند کشور محترم واصف باختری و محترم اعظم رهنورد زرياب در بلاک دوم زندان پلچرخی بسا چيزها را آموختم که هرگز فراموشم نخواهند شد. شنيدن يک شعر خوب، يک حکايت و يا يک موضوع بکر علمی از اين فرزانه گان فرهيخته چی قدرغنيمت بزرگ در زندان محسوب ميشود.

زمستان سال 1980 بود که با جوان مودب، خوش صدا و دارای قريحه هنر و ادب در يکی ازاتاقهای زندان معرفی شدم. در اتاق چهار زندانی بوديم و من سخت به سرماخورده گی مبتلاء شده بودم. او را تازه آورده بودند و طوري که خودش ميگفت از قواندانهای گروه چهل نفری جمعيت اسلامی بود. اسم اصلی او را نميدانم اما همه او را فريد صدا ميزدند (قوماندانها معمولاً نام مستعارداشتند) هوا بسيار سرد بود و تب لرزه من ساعت به ساعت شدت مييافت. در زندان هر زندانی يک تخته کمپل استحقاق داشت و در حالت سرماخورده گی يک تخته کمپل کفايت نميکرد. موصوف به خاطر تب لرزه شديد من، کمپل خود را بالای من انداخت تا من استراحت کنم و خودش با پتویی که با خود داشت به بستر رفت. او در بستر يکی از آهنگهای شمالی را که در قالب يک شعر سياسی – حماسی بود با صدای بسيار دلنشين و آسمانی شروع به سرودن نمود :

                    شوروی آمده با تانک پيشتاز                 مجاهد ميزند با راکت انداز

فردا که از خواب برخواستيم و چای صبح را صرف ميکرديم برايش گفتم :

فريد چرا موسيقی را تعقيب نکردی، چه خوب ميخوانی، چه خوب صدای دل انگيز داری، شايد مثل احمدظاهر خواننده مشهور ميشدی، صاحب زنده گی ميشدی و هزاران انسان برایت کف ميزدند و از صدايت لذت ميبردند. او آهی کشيد و اشک در چشمانش حلقه زد، فقط همینقدر گفت که پدرم را کشتند و خواهرم تا به امروز ناپديد است. ديگر حرفی با هم نزديم و فقط به جنگ لعنت فرستاديم.

و من به اين باور رسيدم که انگيزه ها و عوامل اشتراک مردم در جنگ بسيار از هم متفاوت بودند .

جوان نامرادی که محکوم به اعدام بود پس از چندی به ابديت پيوست و با لطف و احسانی که در حق من روا داشته بود مرا نيز تا ابديت  مديون و مرهون خود ساخت.

با مردی در يکی از اتاق های 300 نفری بلاک دوم زندان آشنا شدم که اسمش علی مراد و ازغزنی بود، از حرف های او معلوم ميشد که آدم با معلوات گسترده ميباشد. او شمرده و حساب شده صحبت ميکرد که بعضی از حرفهايش بکر و آموزنده بود. موصوف که از هموطنان هزاره ما بود در پاسخ به سوال يکی از هم اتاقی های ما که شيعه هستی يا سنی ؟ گفت : نه شيعه و نه سنی. باز از او پرسیده شد که پس شايد اسماعيليه باشی. وی گفت: نه ، اسماعيليه هم نيستم. موصوف پرسيد پس چه هستی ؟ او در جواب گفت: من پيرو حضرت محمد(ص) هستم. اگر آن بزرگوار سنی بود من هم سنی هستم و اگر شيعه بودند من هم شيعه ميباشم و اين شعر حضرت جامی را بخواندن گرفت :

    ای مغ بچه دهر بده جام می ام                             کآمد ز نزاع سنی و شيعه قی ام

باری در بلاک اول زندان پلچرخی در يک اتاق چهار نفری با دو نفر خارجی به نامهای محترم راجا انور  قبلاً استاد در پوهنتون اسلام آباد، عضو کميته مرکزی حزب مردم پاکستان، مشاور ذوالفقارعلی بهوتو صدراعظم سابق پاکستان در امور فرهنگی و معلم خانه گی بی نظيربوتو و مرد سالخورده و مسن به نام سکالا که اهل اطريش بود تقريباً دو سال را يک جا سپری کرديم. راجا شخص دانشمند، شاعر و نويسنده بود و چون در تمام سفرهای علی بوتو او را همرایی ميکرد آدم جهان ديده با شناخت عميق و گسترده از رهبران بسيار ممالک جهان به حساب ميآمد. او در آن سالها که اکنون از آن سی سال ميگذرد از آينده پاکستان بسيار اظهار تشويش ميکرد. يکی از روزها برايم گفت که پاکستان به "زباله دان مرتجعين جهان"  مبدل شده است. زيرا پس از کودتای جمال عبدالناصر در سال 1952 بخش مذهبی مرتجعين و مخالف با اصلاحات ناصر ترجيح دادند در يک کشوراسلامی مانند پاکستان زنده گی کنند، مخالفين رفورمهای عبدالکريم قاسم ریيس جمهور عراق نيز پس از کودتای وی در سال1957 به پاکستان آمدند و مخالفين معمر القذافی ریيس جمهور ليبيا در اوايل دهه هفتاد پاکستان را برای زنده گی برگزيدند. فقط مرتجعين افغانستان کم بود که آنها نيز پس از کودتای محمدداوود در سال 1973 و به خصوص بعد از کودتای هفتم ثور کشور شان را ترک و به پاکستان فرار نمودند. تعدادی از اين مهاجرين که ثروتمند بودند و دولت پاکستان هم ميزبان بسيار مهربان ثروتمندان است با ايجاد مکاتب و ساير نهادهای مذهبی به فعاليتهای سياسی پرداختند و برخی ديگر آنها حتی به شمول مجاهدين افغانستان در کمپهای مخصوص به فراگرفتن فنون نظامی مصروف شدند. پاکستان که کشور قومی و قبيله یی ميباشد رونق يافتن مدارس مذهبی که افراطيت در آنها تدريس ميگردد به اضافه پخش و گسترش اسلحه و فعاليتهای سياسی-نظامی در داخل آن برای ثبات آينده پاکستان و منطقه بسيار خطرناک خواهد بود. پاکستان "زباله دان مرتجعين" شده و ديری نخواهد پایيد که مردم پاکستان تاوان آن را خواهند پرداخت. راجا انور که ازشخصيتهای منور و دارای انديشه های ترقيخواهانه برای پاکستان بود و به کشور خود ازين زاويه نگاه ميکرد، حوادث جاری آن وقت پاکستان را که جنرال ضياء الحق در رأس قدرت قرار داشت، منفی و فاجعه بار برای آينده پاکستان ارزيابی ميکرد.

اسکالا پير و کهنسال ولی با انرژی و سر حال بود. موصوف 12 سال را در زندان سایبيريا هنگام حاکميت استالين گذرانده بود و خاطرات جالبی را از آن دوران حکايت ميکرد. او برعلاوه آلمانی که زبان مادريش بود به زبانهای انگليسی و روسی نيز روان حرف  ميزد. او را به شوخی ميترساندند که اعدام خواهد شد ولی خودش معتقد بود که او در شوروی نيز محکوم به اعدام شده بود اما جزای او را جوزف استالين به 20  سال حبس تخفيف داد، لذا در شوروی دوران استالين که اعدام نشد در افغانستان نيز اعدام نخواهد شد.

در زندان معمول بود که برای تفريح و سرگرمی از ديوان حافظ فال ميگرفتند. شخصی بود که همه او رامعلم صاحب ميناميدند، از اعضای جمعيت اسلامی و محکوم به اعدام بود. يکی از روزها بود که در زندان "بنديز" اعلام شد. "بنديز" اصطلاح زندانبان هاست. هنگام اعلام بنديز همه دروازه ها قفل و بيرون رفتن زندانی ها قطع ميشد و سربازها در جاهای معين زندان برای امنيت موضع اتخاذ ميکردند. زندانيان اعدامی پس از اعلام بنديز وضو ميگيرفتند، لباس پاک به تن ميکردند، نماز ميخواندند، از خورد و نوش خودداری ميکردند و منتظرصدای سرباز موظف جهت شتافتن سوی سرنوشت شان ميماندند. معلم صاحب که در اتاق نزد من اشعار حافظ را ميخواند به من گفت که فالش را ببينم. مطابق تعامل زندان او نيت کرد و به صفحه معين ديوان حافظ دست گذاشت. من ديوان حافظ را ورق زدم و اين شعر حافظ برای معلم بدبخت که به حالت او خوانش داشت، تصادف کرد:

    دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت                    رخت بربندم و تا ملک سليمان بروم

دقايق بعد سرباز موظف که عبدالرحمن نام داشت دروازه اتاق را بازو نام معلم صاخب را صدا زد. و بدين ترتيب با معلم صاحب وداع کرديم.

آخ! که زنده گی يک انسان را گرفتن چه بيرحمی بزرگ است و وای بر من که به کرات شاهد اين درامه مرگ و خون بوده ام .

از همه حقايق، خاطرات و سرگذشتهایي که حکايت کردم به چند نتيجه گيری مستعجل ميتوان رسيد :

*-  تفاوت بين مخالف و دشمن به درستی مشخص نبود. هم کساني که مخالف گفته ميشدند و عليه دولت  سلاح نگرفته بودند زندانی ميشدند و هم دشمنی که سلاح به دست ميجنگيد. اما متأسفانه در کشورما شرايط چنين بوده که بنابرعدم پذيرش اپوزيسيون

رسمی از جانب دولت به مصداق ضرب المثل معروف "نزد دُر دانه من کشمش و پنبه دانه يکي است"  هم مخالف زندانی بود و هم دشمن. به نظر من موجوديت يک اپوزيسيون قانونی يک رژيم يا برنامه مطروحه آنها الزاماً به معنی آماده گی برای سقوط رژيم نيست، اما سرکوب اپوزيسيون ميتواند آن را به عصيان عليه رژيم مجبورسازد. هرگاه از ابتداء به اپوزيسيون اجازه فعاليت داده ميشد نه مخالفين به دشمن مي پيوستند و نه به تعداد زندانيان افزوده ميشد.

اما ساختار، ايدیولوژی و سياست دولت طوری بود که در ميان قوای سه گانه دولت، هم قوه قضایيه و هم پارلمان بايد از قوه اجرایيه تبعيت ميکردند. اين ساختار موجب ميشد تا به خصوص قوه قضایيه که در اصول مرجع عدالت شمرده ميشود، استقلال خود را از دست داده و به مجری گوش به فرمان  سياستهای قوه اجرایيه مبدل گردد. عملکرد مستقلانه قوه قضایيه هرگاه وجود ميداشت موجب ميشد  تا در توازن قواء نوعی از عدالت نسبی در جامعه سنگِن ترشود. اما شرايط طوری شکل گرفته بود که نوعی آيزولاسيونيسم يا تجرد گرایی را تعميل ميکنند بدين معنی که گروهی محدودی از افراد در دايره تنگ اعتقادات خود شان سنگر گرفته بودند و از ديگران توقع داشتند که يا مثل خود شان بينديشند يا نابودشوند. اگر چه در آخرها شرايط برای تنفس اندکی باز گرديد اما ديگر دير شده بود.

در اينجا به نظريات پر ارزش و فناناپذير مونتيسکيو فيلسوف شهير فرانسه ميرسيم که برای جلوگيری از تمرکز قدرت در قوه اجرایيه  و استقرار رييم ديکتاتوری و توتاليتير تفکيک قوای ثلاثه را عامل تعين کننده ميدانست و اين آن ارزش والایی است که متأسفانه هيچگاه در افغانستان وجود نداشته است.

به نظر من آرزوی کليه نخبه گان و منورين وطن ما که من نيز در جمع کهترين آنها بودم در طول زمانه ها پايه گذاری يک نظام عادل و خدمتگذار مردم بوده است نه جانشين ساختن يک شکل استبداد به جای شکل ديگر آن. و اين درس بزرگی بود که من از رويدادهایي که در برابر چشمان خودم در زندان گذشته است و از تفاهمات گسترده یي که در طول ده سال زندان با طيف وسيعی صاحبان اعتقادات مختلف داشتم، آموخته ام. اکنون که هنوز زنده هستم وظيفه وجدانی خود ميدانم تا جایي که من در جابه جایی يک شکل استبداد به شکل ديگر آن سهم داشته ام از همه هموطنانم عذرخواهی نمايم.

البته قابل يادآوری ميدانم که احزاب جهادی و به خصوص بخش تندرو آنها نيز کدام برنامه رستاخيز ملی را برای افغانستان در برنامه شان نداشتند و هدف آنها صرف به پيروزی در جنگ خلاصه ميشد. آنها نتوانستند ميان جنگ و سياست از يک طرف و بين منافع ملی و ايدیولوژی جزمی شان که ريشه در بيرون از مرزهای افغانستان داشت، توازن لازم را به سود منافع ملی برقرار نمايند. تأثيرات کشنده سازمانهای استخباراتی کشورهای ميزبان آنها که هر کدام شان در پی تحقق منافع ملی خود شان بودند يا آنها را از عمل مستقل بازميداشت يا در برابر اقدامات مستقلانه شان مانع تراشی ميکردند.

ورنه پس از سال   1989 که شوروی قوايش را از افغانستان فراخواند و جنگ افغانستان را افغانی ساخت، برای آنها اين امکان ميسر شد تا برای ايجاد نوعی تفاهم فراگير در افغانستان با استفاده از سياست انعطاف پذير دکتورنجيب الله تداوم جنگ و خونريزی را در کشور شان جلو ميگرفتند، اما تحقق اين هدف در قدم اول مستلزم تفاهم و کنار آمدن خودشان ميان خود شان بود که چنين نشد و انارشيسم و حوادث ناگوار پس از سال 1992 به روشنی نشان داد که گروههای جهادی نيز در پايه گذاری نظام عادلانه اسلامی که با استبداد سنتی در افغانستان وداع بگويد، عاجز و ناتوان اند.

من شمه یی از خاطرات خود را از زندان فقط در حدود امکانات سايت وزين شما حکايت کردم. حکايتها، سرگذشتها و خاطرات زياد است هرگاه بخت ياری کرد در نظر دارم که خاطرات دهساله زندان را به رشته تحرير درآورم. کار را درين زمينه آغاز کرده ام اميد است  موفقانه به پايان برسد.

 

عبيدی : شما به آن «رهبران» و «کادر»های سابق حزب  دیموکراتیک خلق که به خاطرگفت وشنودهای اخير تان بر شما «قهر» اند چه گفتنی داريد ؟

 

خليل الله زمر : من به کادر های سالم حزب و صفوف آن احترام بيکران دارم ، اما کسانی  را به نام رهبران نميشناسم . اگر در اين کشور بدبخت رهبران وجود ميداشتند ، شرايط کشور ما به اين حالت غم انگيز تبديل نميشد.

         تخم ديگر بکف آريم و بکاريم ز نو                کانچه کشتيم ز خجلت نتوان کرد درو

 

 عبيدی : آيا شما خود همين حالا چپ هستيد ؟

خليل الله زمر :  من يک آدم نورمال هستم ، در آينده هم سعی ميکنم چنين باشم و هويت خود را در انتقاد بر خطاهای ديگران جستجو نميکنم . متن مصاحبه مرا بخوانيد شناسایی من به شما دست خواهد داد.

عبیدی: چرا شمار زيادی از رهبران حزبی و به تبعيت از آنان شماری از کادرها و اعضای حزب دیموکراتیک خلق  دچار تمايلات قومی، زبانی، سمتی و مذهبی شدند در حالي که در گذشته همه آنان از انترناسيوناليسم داد ميزدند ؟

خليل الله زمر : بهتر است  این را از خود شان بپرسید.

عبيدی : اگر خليل زمر امروزی خليل زمر  دهه شصت را ملاقات کند  برای وی چه گفتنی دارد ؟

خليل الله زمر :  برايش خواهم گفت : « اول بخوان بعد از آن امضاء کن »

عبيدی : شما هويت خود تان را چی گونه تعريف ميکنيد ؟

خليل الله زمر :  از خواندن متن مصاحبه من ميتوانيد به هويت من پی ببريد.

عبیدی: آیا گفتنی دیگری در چهارچوب این مصاحبه دارید؟

خليل الله زمر :  عده یی از دوستان و هموطنان از طريق تماسهای تيلفونی از من پرسيده اند که آيا من در زندان شکنجه شده ام ؛ هر گاه منظور اين هموطنان فرهيخته شکنجه فزيکی باشد، من در زندان نه قبل از شش جدی و نه بعد از ششم جدی مورد شکنجه قرار نگرفته ام .

      شب رفت حديث ما به پايان نرسيد                شب را چه گنه حديث ما بود دراز

عبيدی : از اين که حاضر شديد به ما مصاحبه بکنید يک جهان از شما سپاس .

خليل الله زمر :  از اين که برايم فرصت را ميسر ساختيد که نظرات و خاطرات خود را با شما شريک بسازم، از شما امتنان ميکنم.

                                         ***          

تصحيح ضروری

در بخش دوم اين مصاحبه در مورد دفاع مستقل از جلال آباد اشتباهاتی در معرفی افراد مسوول در آن جنگ از من سرزده که اينک به تصحيح آن ميپردازم. از دوست گرامی ام محترم محمد عمرمعلم که در تصحيح اين بخش مرا ياری رساندند، اظهارسپاس ميکنم:

قوماندان جبهه در آن وقت محترم دگر جنرال بارکزی قوماندان قول اردوی ننگرهار بود که در جريان جنگ به شهادت رسيدند. سپس محترم محمد آصف دلاور لوی درستيز به حيث قوماندان جبهه همراه با محترم نبی عظيمی قوماندان گارنيزيون کابل، دگروال امير محمد ریيس ارکان قول اردو، محمد حيدرعمری قوماندان سارندوی، دگروال چنار گل آمر امنيت سارندوی، دگرمن لعل محمد قوماندان غند اپراتيفی و محترم محمد عمر معلم ریيس امنيت ننگرهار از چهره های شاخص دفاع از جلال آباد بودند.

                                          ***