18.02.2018

سید حمیدالله روغ

«ننگ و نام»

بحثی با نویسندۀ پُرکار جناب سلیمان راوش

قسمت اول- بخش اول

 

«....کویر بزرگ و بزرگ تر می شود....

وای بر آن که کویر را پنهان می دارد»

نیچه

 

نوشته های چند سال اخیر جناب سلیمان راوش، نویسندۀ پُرکار، عکس العمل های چندگونه بر انگیخته اند.

از جانبی عده ای از نوشته های راوش استقبال کرده اند. پُف دارانِ "افغان نیستم"، نوشته های راوش را پژواکی از واک خود انگاشته اند؛ و بازار زیاده لوحی قوم گرایی را، از جمله با مراجعه به این نوشته ها، گرم تر گماشته اند؛

از جانب دیگر در پاسخ به نا رضایتی افزایندۀ خوانندگان، راوش نوشته است که تفسیر «قومی» از نوشته های وی، یک بدفهمی بوده؛ و هنوز "به زمان نیاز است" تا اثر وی به خوبی فهمیده شود؛

اینک، ده سال پس از نشر کتاب اول «نام وننگ»، دیگر بنظر نمی رسد که گذشت زمان بخواهد کمکی بکند.

اثر «نام و ننگ»، از قلم جناب س. راوش، را به دلیلی سبک و سنگین می کنیم که در بررسی یی که برای گشودن مفهوم «افغان» روی دست داریم، در این اثر جناب راوش، مطالب غیرقابل اغماض درج است؛

از خود راوش رهنمایی می گیریم که وی در «نوشتن» اثر «نام وننگ»

- از چه روش پیروی کرده است؟

- این اثر را چگونه فراهم آورده است؟

- «سبب تألیف» این اثر چی است؟

- و این اثر را چرا و چگونه و بنا به کدام دلیل و بنا به چه انگیزه ای «کتاب» نامیده است؛

مولانا جلال الدین بلخی در کتاب سوم مثنوی داستان جالبی می آورد، که راوش هم آن را خوانده باشد؛ مولانا می نویسد که پیرمردی نزد زرگر آمد و گفت ترازویت را به امانت می خواهم؛

زرگر به مرد نگریست و گفت «جاروب» نداریم !

مرد دوباره گفت نی نی ترازویت را به امانت می خواهم، کمی طلا دارم، به پیمانه کنم؛

زرگر به مرد نگریست و گفت«غلبیر»{غلبیل} نداریم !

مردک بر آشفت و بر زرگر نهیب زد؛

 

و زرگر گفت:

این شنیدم، لیک پیری، مرتعش

دستِ لرزان، جسم تو نامنتعش

وآن زر تو هم قراضه خُرد و مُرد

دست لرزد، پس بریزد زرِّ خُرد

پس بگویی خواجه جاروبی بیار

تا بجویم زر خود را در غبار

چون بروبی، خاک را جمع آوری

گویی ام غلبیر خواهم ای جری

من از اول دیدم آخر را تمام

جای دیگر رو ازینجا، والسلام!

 

زرگر می گوید دست لرزان داری و طلا را نگهداشتن نیاری! از آن گفتم، که جاروب نداریم!

و چون بر زمین ریزد، شوقِ تو دوباره گردآوردن، بیانگیزد! از آن گفتم، که غلبیر نداریم!

 

اینک ما نه خاکروب راوش را به جاروب ریختن می خواهیم؛و نه «بده بیر» راوش را به غلبیر بیختن می خواهیم؛ بگفت بیدل:

منت کشِ گردونِ مشبک نشوی

خاکِ تو به غربالِ دگر بیخته اند

 

در نیات و در مانیات راوش، هم، تردیدی نمی آوریم!

چندین دهه است که سلیمان راوش را در حضر داشته ام؛ و بر زندگی و برازندگی این براز نظر داشته ام!

 

کاری که مولانا نکرد، ما می کنیم ؛ با یک هزار ثانیات و تأنیات، ترازوی عدل در دست خود راوش می گذاریم؛ تا خودش تراز بندد و اصل را از بدل فراز بندد؛ و خود بگوید که زر آورده است؛ و یا گازر آورده است؟؟

خاصه آنجا که راوش چنگ می زند و بازو به جنگ می زند و می نویسد:«آگاهان ما در زمینه کاری نکرده اند»؛ پس مهربان شود و «نام وننگ» را هم به سنگ بزند و به ما سُراغ دهد که خودش از این سفر، از گاهان تا پگاهان، چی چراغ آورده است؟

 

سُبُک بتوان بر دیگران ادعا بست؛ گران، وقتی خود نتوان دستی به دعا بست!

۱

دراین باره که راوش از چه روش در نگاشتن این اثر پیروی کرده است، وی بروشنی خواننده را از تردید بیرون می کشد:

«...شیوۀ نوشتن این کتاب... مسایل را همه جانبه تر... وقتی عنوانی{ی؟} یک مطلب مطرح می شود، در ضمن پیش از آن که به تشریح کامل و تمام آن مطلب پرداخته شود، عناوین دگری پیش می آید { آِیند ؟} و نخست به شرح هریک ازآن ها پرداخته شده است...البته من این شیوۀ نگارش را توضیحی یاد می کنم»!!!!

/سلیمان راوش:«نام وننگ»؛جلد اول؛ ص15/

 

با این بیانات کمترین چیزی را که جناب راوش بقلم خود درج می کند، این حقیقت هراس انگیزاست که پس ازنشر چار «کتاب» نام وننگ؛ و چند«کتاب» دیگر؛ وی هنوز باید خود را مطلع بسازد که «کتاب نوشتن» یک «کار» است؛ و این «کار»، مثل هر کار دیگری، در چارچوبۀ اصول و قواعد و ضوابط جای داده شده است؛ رعایت این چارچوب کدام تعارف خشک نیست؛ رعایت این چارچوب از شرایط امکان رسیدن به نتایج نو در تحقیق است؛ نتایجی که جناب راوش بما وعده می دهد.

هر نوشته ای، «توضیح» {توضیح به معنایی که دیلتای می آورد. روغ} نیز است؛ هدف بر تر برای یک نویسنده نه بسیار نوشتن است؛ و نه بسیار «کتاب نوشتن» است؛ نویسنده، مو را می شگافد تا حقایق تازه ای، و یا قرائت تازه ای از حقایق، را به خواننده پیشکش کند؛ نویسندگانی را سراغ داریم که فقط با یک کتاب در تاریخ اندیشه جاویدان شدند؛ آنان در یافتند که کتاب نوشتن، هم، یک کار است؛ و آنان پیش از آن که کتاب بنویسند، و برای آن که کتاب بنویسند، رفتند و این کار «نوشتنِ کتاب» را یاد گرفتند؛

از آنان آموخته ایم که «کتاب نوشتن» چیست؟

می دانیم که امروزه کتاب نویسی تابع یک نظریۀ بسیار نظام مند و منضبط شده است.

 

۲

ارزیابی های خوانندگانِ آگاه تر از اثر «نام وننگ» س. راوش، سخت گیرانه تر بوده اند؛ از اثر«نام وننگ» راوش، دو ارزیابی خوانده ام:

روشنفکرسرشناس افغان احمد حسین مُبَلّغ، با نگاه به مضمون کتاب می نویسد که «نام و ننگ»، یک اثر«کاملاً فاقد ارزش و بی کیفیت و راسیستی» است{پانویس شماره1}

 

جناب دکترمسعود میرشاهی ایرانی کنونی{پانویس شماره2} طی یک یادداشت کوتاه ذکر می کند که س. راوش اثر«نام وننگ» را«به من فرستاده»؛و سپس با یک بی میلی و امتناعِ مشهود از اثر مشهور راوش فاصله می گیرد و ازنظر شکل بر اثر راوش چنین ایراد می گیرد که این یک «مجموعه» است و«جمع بست داده های کتاب های گوناگون» است{پانویس شماره3}

میرشاهی که از«مجموعه» سخن گفته است، مقصدش این بوده که اثر راوش، هنوز، فاقد یک تبویب منتظم موضوعی و فاقد یک اندیشۀ رهنما است؛

آن چه میرشاهی می نویسد، متکی می شود بر یک بیان تعجب آور خود راوش. راوش در مدخل جلد اول کتابش می نویسد:

«...مدارک و اسنادی را که در آثار گوناگون بگونه جدا از هم وجود داشت، جمع آوری نموده و برای بیان حقایق تاریخی و وجود واقعیت ها در تاریخ{؟؟} آن {ها؟؟} را در کناری {ی؟؟} هم قرار داده و در معرض قضاوت بگذارم....در بسیار{ی؟} موارد از ابراز نظر و تبصره خودداری بعمل آمده است چرا که خود اسناد و مدارک آنقدر مفصل و گویا بوده است که دست هرگونه تفسیری را کوتاه می نمود...نقل جامع چند پژوهش و تحقیق...»/ س. راوش: نام وننگ؛ج1؛ص14/

پس راوش خودش می نویسد که «نام وننگ» یک«جمع آوری»،و یک«نقل جامع»، است؛ وثقلت این«جمع آوری» و «نقل جامع» هم تا بدانجا بوده که «دربسیار{ی؟} از موارد از ابرازنظر وتبصره خودداری کرده است...چرا که...»!!!

چار قرن پیش بالزاک نوشت: «عجز مولف را بیش از هرچیزی همین تلنبار کردن فاکت ها برملا می سازد! »

و دنیای کار اکادمیک، دنیای علم و تحقیق، به این تلقی عامیانۀ جناب راوش از روش کارکردن علمی با داده ها، شدیداً احتجاج می کند!

یک تحقیق، آن هم خاصتاً با این ادعای بزرگ همراه ساخته شده باشد که یک تنه آماجی را سراج می کند، که آگاهان چندین تنه بدان نرسیده اند؛ این تحقیق، مطابق به معاییر پذیرفته شدۀ امروزی، می باید که از پنج حلقه بگذرد :

- بیان مؤجز و مُنَجَّز این که هدف تحقیق چی است؛ و مفاهیم کلیدی تحقیق کدام ها اند؛

- ترتیب و تبویب ِ داده ها و آورده ها{ی تا کنون موجود} نظر به موضوع تحقیق؛

- نقد داده ها و آورده ها، از این نظر که راه برای یک تحقیق نو چگونه گشوده می شود؛

- مستند و مستدل ساختن برآیند ها و اندیشه های نو؛ و جمعبندی آن ها؛

- نتیجه گیری از تحقیق و طرح سوالات مابعد؛

وقتی اثر«نام وننگ» راوش را با این مراتبِ منضبطِ کارِ تحقیق می سنجیم، این سوال بی پاسخ می ماند که آیا اثر «نام وننگ» سلیمان راوش، یک «کتاب» است؟ و یا یک «جوال» است؟؟

میرشاهی می نویسد که آن چه را راوش نوشته است «ادیبان سدۀ سوم تا پنجم» پیش از این نوشته بودند و«از آن پس ما آن ها را در سبک های گوناگون ادبی در گزارشات ادیبان پس از سدۀ ششم می بینیم» ومی نویسد که «آقای راوش با نوشتن آن چه در این کتاب آورده، خواسته است در شناسایی و دست یابی به این گنجینۀ بزرگ که ایرانیان از چندین دهه پیش به آن دست یافتند، چراغ راهی باشد...»

منظور میرشاهی از این سخنان این است که «نام وننگ»، که یک اثر «تحقیقی» نیست - و به همین دلیل میسر نیست که برمبنای معیارهای پذیرفته شدۀ تحقیق، نقد و یا حتی ارزیابی شود- این بجایش؛ میرشاهی می گوید که راوش صرفاً دوباره نویسی کرده، ومیرشاهی می گوید که راوش حتی دستاورد های تحقیقات متأخر وتازۀ «ایرانیان» را نمی شناسد و همان «گنجینه ای» را دوباره نویسی کرده که «ایرانیان از چند دهه پیش» بدان دست یافته اند و نوشته اند؛

این اشارۀ به ظاهر غیرمنتظرۀ میرشاهی به تاریخ ادبیات، متکی می شود بر یک بیان بیشتر غیر منتظرۀ خود راوش. وی در آغاز فصل اولِ جلد اول اثرش می نویسد:

«... باید خاطر نشان کرد که بحث ما عموماً در حوزۀ تاریخ ادبیات است، نه تاریخ سیاسی و یا جغرافیای تاریخ...{؟؟} ...هرگاه مطالبی را زیر این عنوان، یعنی تاریخ ادبیات، اگر به ندرت می یابیم، تاریخ ادبیات نیست، تذکره ها است؛ تذکرۀ شعرا و یا نویسندگان است، نه بیان شخصیت و اندیشه وتاثیر شخصیت واندیشۀ آن ها در تاریخ کشور ما... آگاهان ما در این زمینه کاری نکرده اند...»

/همانجا؛ صص 13و17و18/

 

سرخط هایی که راوش اثر خود را بدان منسوب می سازد، چنین هستند؛

اول نه مسعود میرشاهی مضمون این بیانات راوش را به دقت منظورکرده است؛ونه آن چه راوش می نویسد، حجتی است برای خواننده که دریابد منظور خود راوش، از این بیانات، چیست؟

مفهوم "تاریخ ادبیات" فقط یک بار(در ص 70؛ج.اول)، در تحت یکی از بی شمار ترین عناوین فرعی «نام ایران در تاریخ ادبیات کشور ما»، ظاهر می شود؛ و طی 14صفحه یک بحث گشوده می شود، نه در بارۀ تاریخ ادبیات، بل در بارۀ نام ایران؛ وخود راوش می نویسد که همین بحث هم عمدتاً نقل هست از داکتر محمود کویر ایرانی کنونی{ کشور ما را پارس بنامید! داکتر احسان یارشاطر}

 

در سرتاسر اثر «نام وننگ»، دیگر ذکری از «تاریخ ادبیات» نیست؛ و راوش، درست بر خلاف آن چه در آغاز به خواننده وعده می دهد، در «نام وننگ»، برعکس، به تاریخ سیاسی عدول می کند؛

دوم عطف «تاریخ ادبیات» به «اندیشه و شخصیت» یک خطای تعریف است؛

تاریخ ادبیات از جریان و سبک و فرم و هنجار و فن و نوع در ادبیات بحث می کند؛ در« نظریۀ تاریخ ادبیات» یک نگرش کلی وفلسفی دربارۀ ماهیت ومبانی تاریخ ادبیات، دربارۀ دوره بندی وزمانمندی در روند ادبی، دربارۀ همزمانی وگسست در تاریخ ادبی، بسط داده می شود؛

بحث از«اندیشه» در«تاریخ اندیشه ها» صورت می گیرد که یک "میان- رشته" ازفلسفۀ عمومی است و این "میان - رشته" ضرورتاً به ادبیات، به معنای "ادبیات"، نمی پردازد؛ وقتی آیزیا برلین بر اندیشه های جامباتیستا ویکو مرور می کند ، از «ادبیات» بحث نمی کند{پانویس شماره 4}

بحث از«نقش شخصیت» و«بیان شخصیت و اندیشه و تاثیرشخصیت و اندیشۀ آن ها در تاریخ» یک رشته ازفلسفۀ سیاسی است؛

از«تاریخ ادبیات» که فراتر برویم، امروزه سه چارچوب رهنما مباحث ادبی را دگرگون ساخته اند: یکی «نقد ادبی»؛ دیگری «نظریۀ ادبی»؛ و دیگری «ادبیات تطبیقی»؛

ورود مبسوط در این سه مبحث مقصد این مقال نیست؛ اما آن چه به تأکید و به ضرص قاطع باید بیان شود این است که این سه مبحث اساساً به «سنجه» و«عِبر»؛ و به «متن» و « نوشتن- خواندن» و به مسألۀ همسانی ها و تقابل ها در روند ادبی؛و به «تفاوت» و«دیگری» رُخ می گشایند؛ کشف رابطۀ ادبیات با سایر عناصر شاکلۀ یک فرهنگ {گیریم حتی همان «اندیشه وشخصیت» جناب راوش} یکی از دلمشغولی های ادبیات تطبیقی است، اما از مشغله های «تاریخ» ادبیات، که راوش می آورد، نیست؛

ادبیات تطبیقی هرچه بیشتر با «مطالعات فرهنگی» و پژوهش های مقایسی در میدان تعدد و تکثر فرهنگی پیوند می یابد و مفاهیمی بمانند «هویت فرهنگی» و حمایت از«فرهنگ های بومی» و«تعامل فرهنگی» و«استعمار فرهنگی» و رابطه درمیان فرهنگ شفاهی و فرهنگ نوشتاری ازمفاهیم رهنمای پژوهش های ادبیات تطبیقی هستند؛ و منظور از پژوهش های ادبی تطبیقی تقویت شناخت متقابل است؛ ادبیات تطبیقی، یک دستاورد «بینا فرهنگی- Interkulturell» است؛ و مایۀ پسااستعماری آن پیوسته بیشتر خود را از «اروپامحوری» می رهاند {پانویس شماره5}

 

ادبیات تطبیقی گسترۀ مفهومی «ادبیات» را توسعه می بخشد، اما جاگزین «تاریخ ادبیات» نمی شود؛«هویت فرهنگی» که از مباحث ادبیات تطبیقی است، از مباحث «تاریخ» ادبیات نیست؛

ادبیات یکی از وجوه اندراج هویت است؛ اما دامنه های «ادبیات»، گروگان دامنه های «هویت» باقی نمی مانند؛ دامنه های ادبیات پیوسته فراتر می روند؛ در حالی که هویت، تا بتواند هویت بماند، پیوسته به خود بر می گردد، دراین حال ادبیات گرایش به جهانی شدن دارد، همان که پاسکال کازانوا «جمهوری ادبیات جهان» می نامد

{پانوس شماره6}

کمی آن طرف تر می نگریم و بحث از «عدالت» را نیز در همین چارچوب افزود می کنیم؛ از این نظر که دامنه های «عدالت» نیز پیوسته فراتر می روند؛ عدالت یک چشم انداز پیوسته فرا رونده است؛ دو صد سال پیش هیوم نوشت: «مرز های عدالت پیوسته بزرگتر می شود»؛

اینک این هر سه مفهوم هویت وعدالت و ادبیات را در یک مثال می پیچیم:

«جنسیت»، امروزه، یکی از منابع، و یکی از شاخص های، «معنایابی» و «هویت» است؛ مسایل مربوط به جنسیت، مثلاً در نمونۀ «مسألۀ جنس زن»، با تاریخ فکر و با مبحث عدالت پیوند می یابد؛

چگونگی «غیرحاضری دایمی زن» ازفکر و از ادبیات از مهمترین مناظرات نهضت های فیمینیستی بوده است؛اما با اینهمه می دانیم که ادعا برای «ادبیات زنانه»، بعنوان یک نهاد و یک نماد «هویتِ زن»، امروز مسترد شده است{پانویس شماره7}

در مجموع به منظور بحث در «هویت»، می توان از «ادبیات» کمک گرفت و به ادبیات مراجعه داد؛ اما بحث در «هویت»، از بحث در«تاریخ ادبیات» نتیجه نمی شود؛

و در همین جا بسیار لازم است که بر تفکیک بسیار مهم روشی و مِتُدیک در میان دو مفهوم «جغرافیای تاریخی» و «تاریخ جغرافیایی» تاکید کنیم؛ از این تمایز اینقلم در سال 2011 در کتاب «سندروم افغانستان» سخن گفتم؛ و اخیرآ داکتر مهرداد ملکزاده هم در این تفکیک سخن گفته است {پانویس شماره8}

«جغرافیای تاریخیHistorical Geographie» قدم به اقدامِ قدیم می گشاید؛ جغرافیای تاریخی مظاهر و نشانه های سیر تاریخ و فرهنگ در یک جغرافیا را پی می گیرد؛

 

اما «تاریخ جغرافیاییGeo-Historie» را بار اول براودل مطرح کرد در کتاب بزرگی که دربارۀ حوزۀ مدیترانه نوشت؛ وی این اصطلاح را برای تبیین تاریخ حوزه یی بکار گرفت؛ از این نظر تاریخ جغرافیایی از مسایلِ سطع و دایرۀ نشر یک حوزۀ تمدنی بحث می کند؛ برای مثال در ذیل از دایرۀ انتشار حوزۀ تمدنی خراسان، در چارچوب یک «تاریخ جغرافیایی» سخن می گوییم؛

پس در میان دو مفهوم تمدن تاریخی و تاریخ تمدنی تمایز می گذاریم؛ و با تأسی به مفهوم تاریخ تمدنی نشان می دهیم که در تحت مفهوم حوزۀ تمدنی ما، نه تنها یک استنباط دربارۀ یک محدودۀ جغرافیایی، بل حتی، یک استنباط دربارۀ یک «جغرافیای تاریخی» را مطرح نمی کنیم -

در تحت مفهوم حوزۀ تمدنی «ما»، یک فر آوردۀ تاریخی تمدنی را منظور می کنیم که در آستان هزارۀ دوم، بحیث ماحصل برخورد های متعدد تمدنی، در ماحول ما، در خراسان، کانونی شد؛

درچند دهۀ اخیر بحث های پُرجنجال در باب تمایز وتقارن درمیان دو مفهوم«تمدن» و«فرهنگ» صورت گرفته است؛ این بحث ها خاصتاً پس از نشر کتاب «تصادم تمدن ها» از سامویل هانتینگتون (1996) دوباره تازه شدند؛ این بحث ها هر قدرهم که جالب و آموزنده باشند؛ ما به این نظر پابند می مانیم که این دو مفهوم، دو کاربست متفاوت دارند؛ مفهوم «تمدن»، متمایز از مفهوم «فرهنگ»، برجا می ماند؛ ومرجح تر است که در کاربست های متمایز این دومفهوم بیشتر تأمل شود .

*

پانویس ها:

پانویس شماره 1: احمد حسین مبلغ:«نقدی بر دیدگاه های راسیستی آرامش دوستدار»؛ پانویس شماره 41/سایت وزین نقد وجامعه

 

پانویس شماره2: سلیمان راوش جناب داکتر مسعود میرشاهی رابه خوانندگان خود معرفی نمی کند، طوری که خواننده نمی داند که با چه کسی طرف است؛جناب مسعود میرشاهی دکتور طب است؛از صاحبنظران ایران کنونی {کشورما را پارس بنامید! داکتر احسان یار شاطر} مقیم اروپا است؛ در سال 1993 انجمن رودکی را در پاریس بنیاد نهاد؛ نیشاپوری و خراسانی است؛ به افغانستان و ادبیات افغانستان علاقه دارد؛ بررسی هایی در بارۀ شعر زنان افغانستان نشر کرده است

پانویس شماره 3: "پیشگفتار" داکترمسعود میرشاهی بر"نام و ننگ"؛ اثر سلیمان راوش؛ کتاب دوم؛ این جلد تاریخ نشر ندارد؛ جلد اول از2007 است؛ و گمان می رود که مجلد دوم از سال 2009 باشد

پانویس شماره 4:ایزیا برلین: قدرت اندیشه؛ ترجمۀ عزت الله فولادوند؛ تهران1393؛ صص89 تا111

پانویس شماره 5: تورج زینی وند: ادبیات تطبیقی ومقولۀ فرهنگ؛ کاوش نامۀ ادبیات تطبیقی دانشگاه رازی؛ س3/ش12/1392/صص1تا16

پانویس شماره6: نگاه ما صرف به بند«جمهوری ادبیات جهان» بود؛این بحث پاسکال کازانوا با نقدها مواجه شده است؛ نک. امید آزادی بوگر:«جمهوری ادبیات جهان، ترجمه واستعمار»؛ فصلنامۀ تحقیقی نقد ادبی؛ س8؛ ش29؛ 1394؛ صص7تا29

پانویس شماره7:اریک ماتیوز: فلسفۀ فرانسه در قرن بیستم؛ ترجمۀ محسن حکیمی؛ تهران1378؛ صص 269تا295

پانویس شماره8: چهارراه: سخنرانی ویدیویی داکتر مهرداد ملکزاده دربارۀ تاریخ ماد؛ 30 بهمن 1993

*

بخش های  دیگر این نوشتار:

بخش -۱

بخش

بخش-۳

بخش- ۴

بخش- ۵

*

یادداشت آسمایی:

- این مطلب از صفحهٔ فیسبوکی آقای سید حمیدالله روغ گرفته شده است

- متن در آسمایی بدون ویرایش و مطابق اصل منتشر شده است