رسیدن به آسمایی: 21.01.2010 ؛ نشر در آسمایی: 21.01.2010

سرور کبریت

موسا به دین خویش، عیسا به دین خویش

مباحثه میان نویسنده این سطور و آقای حکیم نعیم شاید برای تعدادی از مخاطبان فرصتی برای نظراندازی به توسعه دموکراسی، سیاست واقعگرایانه، مواضع ما در برابر غرب در افغانستان و چی گونه گی عمل سیاسی- اجتماعی از یک جهت، نظرورزی و روشنفکری از سوی دیگر باشد. این گونه گفتگو ها در جهت رفع عدم تفکر و نوشتن در بین نویسنده گان و روشنفکران افغان که به فضای مسلط تبدیل شده است، کمک می نماید. اما با این همه مواصفات، دیگر مجالی نیست که این گفتگو ادامه یابد. برای حسن ختام، به صورت کوتاه بر چند ابهام و انتقاد آقای حکیم نعیم روشنی می اندازم.

آقای حکیم در هر حالت باور دارد که استدلال های بنده- مگر این که من نظرات شان را قبول کنم- در راستای یک گفتمان استعماری و توجیه وضعیت موجود است، ولاغیر. برای من این گفتمان بی شاخ و دم، چنان فراگیر شده که انگار با توسل به هیچ گفتمان انتقادیی از دایره نفوذ آن بیرون نمی توان رفت. حکمی از پیش صادر شده است و هر استدلالی از من با استنتاج مغشوشی از آقای حکیم، به "هرم های قدرت" وصله زده شده است. منتقد من، پر از پیش داوری ها و خط کشی های سیاسی است و این به راستی برای او کار را مشکل می سازد.
به هر حال مرا کاری با این قضاوت ها و پیشداوری ها نیست. من برای پیشرفت دموکراسی و تشکیل دولت ملی، از گفتمان واقع گرایی سیاسی- اجتماعی دفاع می کنم، و آقای حکیم اسم آن را "معمولیت گرایی" می گذارد و به تعبیر او، نمونه صادقی از گفتمان استعماری. من واقعگرایی سیاسی را در رفتار رهبرانی چون ماندلا و لوترکینگ می جویم و او سیاست دلخواه و "غیر استعماری" را در رمضان بشردوست و ملالی جویا.
من تحولات و اصلاحات اجتماعی و سیاسی را در دایره امکانات و محدودیت های افغانستان می جویم و او در "موعودگرایی" و دلبستن به آینده نامعلوم. تاریخ را برای من مثال می دهد، اما، نمی گوید که رهبران سرنوشت ساز تاریخ به چه صورت از کجا آغاز کردند، چی گونه عمل کردند، و به چه طریق به اهدافی که تعیین کرده بودند رسیدند یا نرسیدند. او تنها آخر کار را می بیند. از این خاطر، آقای حکیم نعیم را به خوانش دو باره تاریخ دعوت می کنم.
ماندلا و لوتر کینگ اگر مانند بشردوست و ملالی جویا عمل می کردند، حالا امریکا و افریقای جنوبی به جهنم سیاهان تبدیل شده بود. سیاست، شعاردادن و مرده باد و زنده باد به سبک آقای بشردوست نیست؛ سیاست جایی برای "پوپولیسم مبتذل" نیست. اگر آقای بشردوست و خانم جویا به جای نلسون ماندلا می بودند، من فکر نمی کنم سفید پوستی در آن کشور زنده می ماند. ماندلا، همانند موگابه، نژادپرستی را با نژادپرستی، نفرت را با نفرت جواب نداد. آن گاه که سیاهان زخم دیده از آپارتاید نفرت از سفید پوستان را در پوست و استخوان جای داده بودند، او آنها را به بخشایش و آینده نگری دعوت کرد. سالها سفید پوستان افریقای جنوبی صاحب رژیم آپارتاید بودند و ماندلا را به عنوان یک تروریست 27 سال در زندان انداخته بودند، اما، ماندلا برای سفیدها و سیاهان نظام دموکراتیک، کشور با وقار و سرزمین با ثبات به ارمغان آورد. او مظهر همگرایی، دوستی و بخشایش بود.
من برای آقای حکیم نعیم متاسفم که الگوی روشنفکری- سیاسی شان رمضان بشردوست است و نوع سیاست شان مثلا افشاگری علیه دولتمردان فاسدی که ظلم و تعدی شان برای همه گان هویدا است.
بشردوست یک نمونه از پوپولیسم مبتذل و بی حاصلی است که مهمترین کارکرد آن حرافی سیاسی است. او از جنگسالاری و فساد در افغانستان صحبت می کند، اما دموکراسی و عدالت با عمل سیاسی و مدنی و نه سخنرانی های پارلمانی گسترش پیدا می کند.بشردوست نوع عالی از سیاست ایدیال برای بسیاری از روشنفکران افغان است، اما کسی به این فکر نمی کند که آیا یک الگو قابل قبول سیاسی تنها کاراش شعار دادن در چوکی پارلمان است؟
در هشت سال گذشته، فرهنگ حرافی و شعار دادن بار دیگر ما را در بر گرفته است. این نوعی از سیاست، بی خطرترین و بی هزینه ترین سیاست برای ارکان قدرت و نظام در افغانستان است. به نظر من، بشردوست بزرگترین خدمت را به حکومت کرزی می کند. زیرا، تمام انرژی اش صرف سخنرانی های پارلمانی می شود، و کرزی و شرکا به این مفتخرند که در افغانستان ابراز عقیده آزاد است. اما کوچترین عمل سیاسی و اجتماعیی که پایه های نظام سیاسی را بلرزاند(این عمل حتمن انقلابی، چریکی و چاوزی نیست) آن گاه می بینید که صاحبان نظام موجود به چه صورت برای بی اثر ساختن آن وارد عمل می شوند.
بشردوست، نمونه ایدیال از یک سیاست ورزی پیش پاافتاده و بی محتوای افغانی است. کدام بی عدالتی و فسادی بدون یک بسیج اجتماعی و مدنی(بازهم این جا منظور انقلاب و سخنرانی های آتشین نیست!)، حزب سیاسی و راهکار ستراتژیک، تحولات اقتصادی و سیاسی و فرهنگی، در یک جامعه کاهش پیدا کرده می تواند؟ بشردوست با ایدیال کردن "سیاست حرافی و سخنرانی" از یکسو دل مردمی که از این نظام در رنج اند اندکی تسلی می دهد، اما کار یک رهبر و روشنفکر تحول خواه صدور بیانیه های انقلابی و افشاگرانه نیست. کار آنها عمل برای تغییر است. نه بشردوست و نه بسیاری از روشنفکران حامی او، از چنین ظرفیت و قصدی برخوردارند.
بازهم تکرار می کنم که سیاست عملی برای تغییر اجتماعی نیازمند یک ستراتژی و درک ریالیستی یا واقعگرایانه از افغانستان است. روشنفکر و نظریه پرداز و متفکر می توانند به هر طرزی که می خواهند بیندیشند و فکر کنند، و معمولا پیش از زمان خود نیز هستند. اما، رهبران اجتماعی و سیاسی، با درک تفاوت میان دنیای آرمان و اندیشه های تحول خواه با واقعیت ها و امکانات موجود، بصورت واضح از روشنفکران و متفکران متمایز اند.
به هر حال، من طرفدار اصلاح دولت از دورن هستم و متاسفانه داکتر اسپنتا یک نمونه خوب برای این مساله نیست. من به دانش، پاکی و عزت نفس سپنتا باور دارم و فکر می کنم سیاستمداران کمی مانند او در دولت اند. با این حال، واضح است که در هیچ روند تغییری، اشتباه افراد الزاما به معنای خطای بینادین یک گفتمان و نظریه نیست. چنانچه با شکست کمونیسم روسی، تاریخ برای جنبش چپ به پایان نرسیده است. در جهانی که انسان ها از فقر، بی عدالتی و استثمار رنج می برند، جنبش چپ با اشتباهات و مرگ رهبران خود از بین نمی رود. سپنتا به صورت تنها وارد دولت شد و به صورت تنها این دولت را ترک کرد. اما هر جنبش اصلاحیی اصلاحات و تحولات را به صورت یک فرآیند و در بستر زمان می بیند. بینش کوتاه نظرانه، مثلا فوکویاما با نظریه پایان تاریخ، می تواند فرآیندها را به اشخاص و دولت های ایدیولوژیک تقلیل بدهد. نظریه اصلاح دولت یک خطای نظری و عملی نیست تا آن را با داکتر سپنتا محکوم کنیم. مهم ستراتژی و ابزار تغییر است. البته، این حرف ها هنوز در جامعه افغانستان زود است، چون هیچ اتفاق نظر و تفاهمی برای عمل و نظریه، میان هیچ گروه و آحاد جامعه افغانستان وجود ندارد.
به هر حال، مباحثه موجود به نقظه پایانی خود رسیده است. هدف من از انتخاب سپنتا و نقد میراث کهنه چپ کلاسیک افغانی که هنوز ارواح آن کالبد روشنفکری افغانستان را ترک نکرده، طرح یک گفتگوی روشنفکرانه میان دو نویسنده در دو سوی آبها بود. شاید این گفتگوها بخشی از میراث فکری نسل ما شود که مهمترین کارکرد آن گذاشتن نقطه پایان بالای دوره خاموشی، ننوشتن و فکر نکردن نسل کنونی خواهد بود. بدرود

***

مطالب مرتبط با موضوع در آسمایی

- حکیم نعیم: روشنفکر نمایی بیمار گونه و گفتمان استعماری تمهیدانه

- سخیداد هاتف: روشنفکر ، روشنفکر نما و ساحت ِ قدرت

- نکاتی در رابطه به پرسشهای آقای  سخیداد هاتف

- سرور کبریت: خیانت و خدمت روشنفکران

-  اصرار در اجبار در قالب گفتمان فکری معمول استعمار

- اصرار بر فروتنی، شکیبایی و منطق علمی

- نگاهی مجدد به نوشته "سرور کبریت"

- موسا به دین خویش، عیسا به دین خویش