رسیدن:  24.09.2011 ؛ نشر : 24.09.2011

تراژدی موقعيت انسانی

 

اشاره هایی به مناظره ی  مادر و پسر در منظوم عبدالباری «جهانی»

 

بیش از بیست سال پیش، سریال «د کوندی زوی» در کابل به نمایش درآمد که هیاهو راه انداخت. به نظرم، آن هیاهو تا اکنون نیز  نه خوابیده و سریال مذکور نیز قدرت عاطفی و جاذبه ی هنری خود را در ذهن مردم از دست نه داده است. در آن زمان، از واکنش های نخست در جامعه این طور فهمیده می شد که برخی منتقدان از جمع پشتو زبان ها، تولید چنین سریال با چنین مایه ی بومی را «اهانت» و گزیدن مناسبات خانواده گی و اجتماع پشتون ها پنداشته بودند. اما به مرور، استقبال سراسری از آن به حدی بود که احساس و نگرش منفی منتقدان کم رنگ شده رفت. جادوی هنر، احساس آدم های با قضاوت های متفاوت در باره ی سریال « د کوندی زوی» را با هم نزدیک کرد. ملاحت و آرایه ی دلپسند سریال در آن بود که جلوه های طبیعی روابط و احساسات آدم ها در گستره ی فرهنگ بومی، خیلی عمیق و هنرمندانه به تصویر آمده بود.

بازگویی «د کوندی زوی» را بدین جهت کردم که معمولاً یک اثر هنری با مایه یی اندک نامتعارف، تکانه می آفریند و در مرحله یاول با موجی از تحسین و تقبیح مواجه می شود. در روزگارحال، نسبت به برخی آفریده های شاعر دست اول زبان پشتو- جناب آقای عبدالباری جهانی- نیز ایراد هایی مطرح اند که به نحوه ی برخورد شاعر با آسیب های اجتماعی، سلامت جامعه و وجدان «آفرینشی» رابطه دارد. «مناظره ی مادر و پسر انتحاری اش» به هیچ وجه از جنس « د کوندی زوی» نیست؛ فرآورده ی بحران تجربه ناشده ی تاریخی است. داکتر صبورالله سیاه سنگ نویسنده، نقدنویس و پژوهشگر بی همتا در ادبیات فارسی دری است که یک حرف را بدون مسوولیت نه می نویسد. ایشان که مناظره ی منظوم آقای «جهانی» را اخیراً به بررسی گرفته، افاده داده است که چنین سروده هایی می تواند صف انتحاری های نوجوان و بی خبر از دنیا را درازتر کند.  

آن چی من از آن قطعه ی منظوم برداشت می کنم این است:

نسلی با «موقعیت» دشوار انسانی درگیر شده است. انفجار «موقعیت» روی داده است و یک نسل سرگشته، در امواج تضاد های سرشکن و ساینده، به دورخود می چرخد. راه خروج می جوید. چیزی روبه زوال است؛ این احساس شایع است که هستی و غرور و حق زنده گی به شیوه ی «خود»  از دست می رود. نسلی یتیم در عالم استصال و ناخبری، از رویا های زهرآلود اما لذت آفرین وام داده شده تغذیه می کند تا زنده بماند. توان داوری از میان رفته و مصرف کننده ی رویاهای وارداتی قانع ساخته شده است که تنها داروی بقا و انتقام یک «بنده» انتحار است. در ذهن قربانی «موقعیت» تلقین سحرآمیز واعظانی با آهنگ لرزان سخن، به جای تفکر سالم نشسته است. دیگر برای قربانی، دانستن این که زیر چرخ روزگار نادلبخواه گیر افتاده و هر آن، راهی برای نجات وجود دارد، اهمیتی نه دارد. باری جهانی احتمالاً خود به این نتیجه رسیده است که هیچ انسانی در این چنین «موقعیت» خاص، به یاری نسخه ی جدا از این موقعیت خاص، به نجات نه می رسد.

به نظرم جناب آقای جهانی، از موقعیت یک شاعر نخست بر تردید های فکری اش غلبه کرده، به نتیجه ی مشخص دست یافته و آنگاه دست به سرایش مناظره ی منظوم مادر و پسر انتحاری اش اقدام کرده است. من چنین سروده یی از قلم ایشان در گذشته نه دیده ام. باری جهانی دیگر نه توانسته در برابر درد و تراژدی «قوم» ساکت بماند. او به ندای درونی خود پاسخ داده است. خود را اندکی راحت کرده است. حال هر استنباطی که از کار انجام شده در محافل مختلف سیاسی و ادبی مطرح شود، چیزی را تغییر نه می دهد. من وقتی در خصوص «موقعیت» و «فردیت» آفرینشی آقای جهانی می اندیشم، به آسانی نتیجه می گیرم که ایشان کاری را انجام داده که کس دیگری ممکن بود از جای دیگری آغاز کند.

 به راستی، بیان درخور فلسفه  انتحار در همین منظومه ی کوتاه باری جهانی متجلی نیست؛ اما یک آغاز انتحاری در ادبیات می تواند حساب شود. باری جهانی می خواهد بگوید: نسلی مقابل خود داریم که آتش و ترس دایم از خرمن روحش گذر کرده است. این نسل در بستر ناامیدی کامل، خودش را لگدمال شده احساس می کند. باری جهانی ناگفته پیام می دهد که انتحاربرای کسانی که از منظر روانی و فکری به قناعت رسیده باشند، سعادت است. یعنی این نسل محکوم به چنین سعادتی است. چنین سعادتی، ثمره ی انتخاب سالم و طبیعی یک فرد نه بوده است.

 گاه این خطر را حدس می زنم که ممکن است نوعی خاص ادبیات انتحاری در جامعه ی ما، شکل سراسری به خود بگیرد! اگر همچنان نسلی پریشان، بریده با آرزوها، فراموش شده و پناه نه یافته در هیچ جای این جهان بزرگ در همین «موقعیت» خاص، محکوم باقی بماند، تراژدی روان بشری برای روایت خویش دست و پا می زند و به اشکال گونه گون به ادبیات جامعه یی که دستخوش چنین حالتی است، رخنه می کند. 

به نظر من، مناظره ی منظوم مادر و پسر انتحاری برای شخص عبدالباری «جهانی»، در گام نخست، «واکنش» گریزنده ی انسانی نسبت به دردهایی است که از لای روایات روزنامه ها و بیان شاهدان «احساس» کرده است. درد باری جهانی و یک فرد انتحاری « مشترک» است اما رنگ و جوهر واحد نه دارد. انسان در ویرانه و کاخ، احساسات یکسان نه دارد. جهانی، می خواهد «موقعیت» ها را با هم یکی کند. پس از خود شروع کرده است. قابل درک است که نسل انتحاری حالا از مرحله یی که می خواست از درون نیش بخورد، فراتر رفته و می خواهد زخم بزند تا روح خود را از اوهام ارزان ارزانی شده از سوی ساحران مدارس، تغذیه کند. باری جهانی هنوز از عهده ی کامل «هنری سازی» روح یک فرد انتحاری، پیروز برنیامده است. گویا هنوز آغاز ماجرا است و ظاهراً سعی کرده است از «حال» یک انتحاری، نمایه ی «برحق» طراحی کند. متأسفانه این چیزی است که در زنده گی بخشی از مردم در افغانستان، به جای واقعیت اصلی نشسته است. تلاش هنرمندانه به هدف فربه سازی «انگیزه» های جنگی آن هم از سوی چهره های متشخص ادبیات و هنر، صرفاً خون فاجعه را در رگ و پود جماعت جوان، جوشان تر می کند.  در ادبیات پشتو در دو دهه ی پسین، همزمان با رویارویی مسلحانه پشتون تباران دو سوی «مرز» با نیروهای بین المللی، از این جنس سروده ها با رنگ و شمایل متفاوت، نرم، گاه شعاری و گاه با بار تأسف و درون خوری، آفریده شده اند و این پدیده به همان سطحی که تازه نیست، طبیعی می نماید. 

نکته این جاست که بازتاب علنی و توجیه گزارشی ( با مایه ی هنری کم رنگ) در قالب منظوم از عمل «انتحاری» آن هم از قلم شاعری که از جایگاه بلند ادبی در ادبیات پشتو سخن می گوید، تصمیم «آفرینشی» یک منظوم و یک نوع «قومانده»ی هنری برای کشانیدن جوانان به سوی «انتحار» می تواند تلقی شود.

 

***

لینک های مرتبط با موضوع:

 

از این زاویه