رسیدن:  21.09.2011 ؛ نشر : 22.09.2011

مسعود فارانی

 

"منطق نیرومند" آقای سیاهسنگ چیست؟

 

داکتر صبور الله سیاهسنگ نام آشنا و محترمی در عرصه رسانه های مرتبط با افغانستان می باشد. زحماتی که او در عرصه فکری افغانستان کشیده، جایگاه شایسته یی برای او کمایی نموده است.

زمانی که داکتر سیاهسنگ در عرصه  میدیای کشور ظاهر شد، در بین وطنخواهان این امید شعله ور گردید که باز هم فردی با فکر بدون محدودیت قومی در  بین ما پیدا شده که می تواند سفیر تفاهم از یک جانب به جانب دیگر باشد.

در شرایطی که بیش از یک قرن بسیاری از روشنفکرانی که زبان اصلی شان زبان فارسی دری نه بود، و اما عاشقانه به خاطر زبان فارسی و غنا بخشیدن به آن ــ در حد توان شان ــ کوشیدند و  تا آخر به محبت خود به این زبان و ادبیات آن وفادار ماندند، پیدا شدن نویسنده یی که می توانست در راستای تفاهم از جانب دیگر اقدام نماید، و زمینه ی نزدیکی معنوی و فرهنگی را بیشتر از پیش گسترش دهد،نه می توانست سبب خوشحالی بخش عظیمی از قلمبدستان و خواننده گان دقیق نگر نه گردد. داکتر سیاهسنگ به این مهم همت گماشت و نه باید فراموش کنیم که او در زمان  صعبی به این کار دست یازید و دشنامهای روان پریشان زیادی را به جان خرید.

داکتر سیاهسنگ با پرداختن به زبان پشتو و دقت در آن و معرفی آن  به بخش دیگر از مردم جامعه ما که زبانی غیر از پشتو داشتند، کار های با ارزشی نمود . او به این گونه برای آنانی که زبان فارسی را دوست داشتند و هر چند زبان شان پشتو بوده -چی آنهایی که مرده اند و چی آنهای که زنده اند و عاشقانه برای زبان فارسی کار نموده اند- ندا در داد که در عرصه مقابل نیز کسانی اند که همان احساس را به دل دارند و برای خوبی می اندیشند- خوبی و نیکویی که زیباترین نمایه ی آن تفاهم است.

از آنجایی که برای تفاهم سرتاسری ملی در تمام زمینه ها باید هر گرایش قومی تکروانه و برتری جویانه بدون استثنا مورد انتقاد قرار گیرد، پس هر نوشته یی را که درین زمینه سازنده باشد جامعه ی آگاه  مسوولانه می پذیرد. و با این طرز تفکر با سیاهسنگ همراه استیم ؛ ولی در نوشته ی " جهان جهانی " آقای سیاهسنگ به نکته ی دیگری برمیخوریم که به هیچوجه  نه تنها شاعران نه باید به آن دچار گردند ،بلکه غیر شاعران نیز حق نه دارند، چنان اشتباهی را انجام دهند.

ضمایر "من"،"تو"، "شما"، "ما" و غیره در شعر شاعران چنان زیاد است که اگر آن ها را از اشعار شان برداریم هیچ شعر سالمی را در عرصه ادبیات فارسی دری و پشتو و غیره نه می توانیم پیدا کنیم.

آقای سیاهسنگ از "من" های نوعیی که در اشعار آقای جهانی آمده بود، اشخاص "حقیقی" و "حقوقی" ساخته بود و به نوعی آن را قابل مجازات دانسته بود. در شرایطی که مراجع حقوقی  و جنایی هیچ کشوری در هیچ زمانی  شاعران را به خاطر "من" و "ما"ی شان، تسلیم داروغه و پولیس نه کرده اند،چی گونه  می توان از شاعر محترمی مانند آقای سیاهسنگ این انتظار را بـُرد. زیرا آن چی آقای سیاهسنگ فرموده بود اگر تا حال در تاریخ اجرا می شد باید تمام شاعران بزرگ را سر دارها و در کنج زندان ها می یافتیم. هر چند این نکته بدیهی تر از بدیهی را دوستانی برای آقای سیاهسنگ توضیح دادند که این توضیحات متاسفانه کارگر واقع نشد.

اگر این اشتباه آقای سیاهسنگ که خشت اساسی تمام دید و نقد او را می سازد، اصلاح نه گردد ، واقعا از نظرگاه ایشان چی عقوبت هایی که متوجه شاعران رفته و نارفته می تواند متوجه باشد.

وقتی محمود درویش شاعر بزرگ فلسطین ،در شعر معروف خود "بنویس من عربم" چنین می سراید:

 

". . . . همچنین! بنویس :

در بالای صفحه‌ی اول

من از مردم نفرتی ندارم

و از کسی نمی‌دزدم

اما ...

اگر گرسنه شوم

گوشت تن چپاول‌گرانم را

خواهم خورد

حذر کن ...

حذر کن ...

از گرسنگیم

و از خشمم"

 

حتا اسراییل که در شرارتش مردم زیادی به شمول یهودان آزاده شکی نه دارند، محمود درویش را "کانیبال"(آدمخوار) قلمداد نه کرد و هر چند از اشعار او زخم های بزرگی بر تن صهیونیزم فرود آمد اما، به ساده گی دانستند که این "من" یک من نوعی بوده و این "گوشت چپاولگران را خواهم خورد" یک مفهوم شاعرانه برای بیان یک خشم تاریخی  می باشد.

من از خواننده گان محترم می خواهم  یکبار از دیدگاه جناب سیاهسنگ به اشعار کلاسیک و جدید در رابطه ضمایر "من"، "تو"، "شما"، "ما"   نظر اندازند، حتما متوجه خواهند شد که  یا داروغه گان تاریخ اشتباه کرده اند و می کنند که به تعقیب و دستگیری آن شاعران نه پرداخته اند و یا این که اصولا چنین برداشتی جز  در حد تفریح خاطر، نه باید زیاد جدی پنداشته شود.

بد بختانه نقد آقای سیاهسنگ را این دندانه ی شکسته لق و خراب می سازد.

من موافق استم هر نوع برتری طلبی قومی و افکار شوم قومی بدون استثنا که زمینه را برای انحرافات اجتماعی،تاریخی ،سیاسی و فرهنگی تدارک می بیند و بدون ترحم و ملاحظه، شلاق کُش شود. اما این گناه  و بی انصافی خواهد بود که به مثابه ی منتقدی در برابر سیلی از اهانت ها نسبت به یک بخش از مردم افغانستان سکوت نماییم و بر عکس در جهت دیگر کسانی را که نه به توهین بخشی از مردم کشور خود می پردازند و بر عکس بیشتر برای تفاهم ملی کار می نمایند را، زیر شلاق "نقد" خود قرار دهیم و سفید هایش را سیاه بنمایانیم.

امروز در انترنت  و رسانه های چاپی مربوط به افغانستان شاهدیم که از جنایتکاران به نام و آدمکش های حرفه یی ستایش می گردد، از کشور هایی که در آتش افروزی در افغانستان سهم عیانی دارند،بیشرمانه دفاع می شود، تمام افتخارات مشترک را به علت این که در آن کسانی هم دخیل بوده اند که "خون" مورد نظر را نه داشته اند، انکار می شوند. حتا مذهب بخش اکثریت مردم افغانستان  توسط سوسک ـ  متشاعرکی مورد حمله قرار می گیرد و دهها و صدها نمونه که آوردنش سبب ملال فکری خواننده می گردد. ناقدان ما  عوض  پرداختن به آن گرایش های منحرف ، درست به جایی حمله می برند که همین مریضی  و انحراف را در آن نه می توان یافت.    چرا؟

علل زیادی می تواند وجود داشته باشند و از آن جمله:

جناب سیاهسنگ در چند سال اخیر نوشته های پر ارجی را تقدیم دنیای فکری افغانستان نمودند. این کار باید ارج گذاشته شود. اما همین امر هم نه می تواند توجیه گر این موضوع باشد که آقای سیاهسنگ حق کـُشتن معنوی دیگران را به دست آورده باشد. درین زمینه هیچ "چک سفیدی" وجود نه دارد که به خاطر چند نوشته ی خوب هر نوشته ی نادرست نیز پر بها دانسته شده و مورد قبول قرار گیرد.

درین روز ها نوشته دیگری از آقای سیاهسنگ در رابطه به یک شعر آقای باری جهانی در انترنت منتشر شد که به هر چی شبیه بود جز نقد. در این به اصطلاح نقد، درست یک منفی بافی و سفید را سیاه نمایاندن عرض وجود نمود است ،که حتما ًبرای نوشتن آن انگیزه ی دیگری سراغ می توان نمود تا کوشش برای به نقد کشیدن یک شعر.

آقای سیاهسنگ بهتر می داند که با نوشتن این نقد  هلهله چیانی زیادی خواهد یافت. هلهله چیانی که نه می توانند به اصل شعر و زبانش مراجعه نمایند و نه می خواهند زحمت درک آن را داشته باشند. از این جهت است که قضاوت یک جانبه ی ایشان زود خریدار پیدا خواهد کرد.

به نظر می رسد چنین اتهام و تشخیصی که شعر یاد شده ی آقای جهانی می تواند "مانیفست" فاشیزم شود ، انگیزه ی داکتر سیاهسنگ گرامی را کاملا غیر از نوشتن یک نقد سالم نشان می دهد.

چرا خیلی چیز های دیگر "مانیفست" شناخته نه می شود که حتا نویسنده گان آنها خود آن را پنهان نه می کنند؟ بگذریم . . . .

آری زمین را زمانه از بار بغض و کینه ها انباشته است .  کینه ها، بسیاری را به کوری می کشاند. نه باید  به نابینایانی   ناشی از کینه ها اجازه دهیم، که این گمان را برای ما ایجاد نماید که خورشید را با چشمان خفاشی ببینیم و آن را به ظلمت بفرستیم.  و با این عمل دل خوش شویم که خورشید را به حاشیه کرده ایم .

بیماری واگیر کینه توزی  ، که ماحصل چند دهه ی جنگ خانمان سوز کشور ما است می تواند تندیسه های را که چند روزی درین عرصه درخشش داشت ، نیز از درون کاواک کرده و چون موریانه  بپوساند. هر نقدی ،نقد خاص خود است. و نه می نواند به اعتبار این که نویسنده اش در موارد دیگری حق داشته،درست باشد.

نقد استوار بر حقایق ویرانگری است که آبادی را باید به دنبال خود داشته باشد. اگر نقد از روی کینه ها سرچشمه بگیرد و جز ویرانگری منظوری در آن دیده نه شود به جای  این که دشمن را تخریب نماید  کم آگاهی  و یا انگیزه نادرست، ناقد را آشکار می سازد.

 آقای سیاهسنگ در شعر "موری رخصت راکوه ځم درڅخه" چیزی را "پیدا" می کند که نه کلمات شعر و نه روح شعر آن را مطرح می سازند. یا به زبان دیگر آن چی شعر صدا می زند، او برعکس آن را می شنود. آیا نویسنده و شاعر محترم پشتو نه می داند؟ که می داند.  پس چرا چنین عیان به تحریف و تخطئه آن شعر می پردازد؟ این نکته این یقین را در ذهن خواننده می تواند، خلق کند که آقای سیاهسنگ خواسته، به زبانی جز زبانی که تا به حال به موضوعات می پرداخت، روی بیاورد. او با گفتن: «خودش و "لشکر طیبه" اش از سنگر چندین رسانه سر برمی آورند و گروه گروه دشنه و دشنام بارانت می کنند.» به همان ادبیاتی روی می آورد که قلمچیان یک قومگرایی معین تا به حال پشتونها را عامل پاکستان قلمداد می کنند و زهر نفرت خود را هر طرف می پاشند. این جا آوردن اسم "لشکر طیبه" همزبان شدن آقای سیاهسنگ را با اندیشه هایی نشان می دهد که زمانی از آن دوری گزیده بودند و اینک روی هر انگیزه یی که باشد به صاحبان آن چنان تفکری، خود را نزدیک می سازند.

از طرف دیگر آقای سیاهسنگ از آنجا که بر "نقد" خود باور نه دارد و می داند که با پاسخ و پرسش های مواجه خواهد شد، پیش از پیش  برای این که راه را بر آن ببندد و با استفاده از فضای "پساسپتامبری"(تعبیر زیبای از خود  داکتر سیاهسنگ ) تمام کسانی را که بخواهند در این رابطه اظهار نظر نمایند، تروریست("لشکر طیبه")می خواند. آیا این برخورد برای کسی که اسم و رسمی بهم زده است می زیبد؟ا

گر قرار باشد همه جستجو گران و هواداران یک شاعر یا حقیقت ، تروریست("لشکر طیبه") باشند، آیا این نوع پرداخت به علاقه مندان خود ایشان نیز (و از جمله نگارنده این سطور) بر نه می گردد؟

آقای سیاهسنگ جرم ساختن ضمایر "من"، "تو"، "شما"، "ما" و غیره ی شاعران کم بود که حالا به همه کسانی که بخواهند در این عرصه نظر خود را ابراز دارند، تروریست("لشکر طیبه") نیز خطاب می نمایید؟

دنیای فکری جناب سیاهسنگ اگر باز هم ببه آن وفادار بماند بسیار جالب و در عین حال ترسناک است: در این دنیای فکری تمام شاعران جهان به علت این که آزادانه اندیشیده اند، و ضمایر"من"، "تو"، "شما"، "ما"  و غیره را به کار برده اند ، مجرم و قابل مجازات در مراجع حقوقی، قضایی و جنایی می باشند. از طرف دیگر هر اظهار نظری که در مقابل نظر ایشان ارایه گردد پیش از پیش "تروریستی" می باشد. چشم ما روشن ،اینهم از "علمبرداران" آزادی بیان.

اما مشکل اساسی "نقد" ایشان این نیست. در نقدی که زیر عنوان "باری جهانی یا انتحاری جهانی؟" بیرون داده اند و شعر  آقای جهانی را زیر نام "مانیفست فاشیزم" یکسره محکوم کرده اند،نه خواسته تصویری از اندیشه های خود را بیرون داده اند که هرگز شایسته شان نیست.  در ارزیابی از مناظره ی مادر و پسر انتحاری اش، داکتر سیاهسنگ استدلال پسر منحرف انتحاری را ، "منطق نیرومند "توجیه کننده و مشروعیت بخشنده ی " انتحار" می نامد و استدلال مادر را که می خواهد فرزند خود را از انتحار باز دارد " چند دلیل سست و لرزان" می خواند و مادر را در برابر استدلال پسر " در نقش سبک و آرام در کفه دیگر" می بیند. این که چنین ارزیابی کاملا  صد در صد عکس آن چیزی است که در شعر بیان یافته یک طرف موضوع است. آن چی جالب است این که می توان از این نوع ارزیابی به تصویری رسید که آقای سیاهسنگ از ذهنیت خود داده است.

به نظر آقای سیاهسنگ نظریات سخیف طالبی که حتا طالبان جرئت نه دارند آن را به صورت رسمی تایید نمایند ، "منطق نیرومند" شناخته می شود. ببینید او چی چیز را "منطق نیرومند" می شناسد:

 

در حالت عام:

پر کلي کور باندي  فرنګ راغلی        لښکر د کفر  بیا په جنګ راغلی

وخت د غزا او د  غورځنګ راغلی      زړو وسلو ته نوی شرنګ راغلی

وخت د جهاد او پاڅیدو راغلی           د جنګ میدان  ته د ورتلو راغلی

د سره کفن د  اغوستو راغلی            د خپلو وینو تویېدو راغلی

د مدرسو څخه غازیان راوزي           تنکي زلمي او ماشومان راوزي

جنګ ته روان دي د اسلام  پوځونه         کفن  په غاړه شهیدان راوزي

 

در حالت خاص آنجا که استدلال پسر و انگیزه ی اصلی او برای انتحار روشن می گردد:

 

پرون ملا  صاحب کیسې کولې          پرله پسې یې مسلې کولې

څه یی د حورو افسانې ویلې             څه یی د میو د پیالې کولې

ویل پلټني  دي د ښکلو حورو           تر شیدو سپینو نازولو حورو

تر بلوړ سپیني وي تر ګل نازکي         مثال یی نسته د ښاغلو حورو

هر جنتي ته ور رسیږي حوري            په شهیدانو به نازیږي حوري

له میو  مستي به زنګیږي حوري        لکه کوتري به نڅیږی حوري

هغه نړۍ له نعمتو  ډکه ده                 هم له عسلو هم شیدو ډکه ده

هم بنګلې  لري د سرو او سپینو         هم له باغونو او میوو ډکه ده

 

باید باز هم تصریح کرد ، آن چی را داکتر سیاهسنگ "منطق نیرومند" می شناسد، حتا آنانی که از همین"منطق نیرومند" برای مغزشویی جوانان استفاده می نمایند،نه می توانند- از بس (بر عکس نظر آقای سیاهسنگ) مسخره و سخیف است-به آن اعتراف نمایند. این منطق به حدی کودکانه است که جز جوانان بی خبری که در برابر آن قرار می گیرند، حتا مادران بیسوادی که فقط تجربه زنده گی دارند آن را نه می پذیرند. اما چرا منتقد محترم ما آن را "منطق نیرومند "می داند، یک مقدار جای پرسش و در عین حال جای تشویش است.

از طرف دیگر فاجعه زمانی تکمیل می شود که استدلال روشن،زیبا،انسانی و متمدن مادر را داکتر سیاهسنگ " چند دلیل سست و لرزان" می نامد.ببینیم مادر این اندیشه های سخیف را چی گونه نام می گذارد:

 

بلا دي واخلم میړنیه زویه                    زما نازولې زما زلمیه زویه

د ابا مېنه دي ستا لاس ته ګوري             په زړه غښتلې توریالیه زویه

ستا امیران خو زموږ کورونه سوځي        کلي، بانډې سوځي ښارونه سوځي

بزګران وژني شنه  فصلونه سوځي            مسلمان وژني جوماتونه سوځي

وایی پیسې له پاکستانه راوړي              پخه ډوډۍ له بل دیګدانه راوړي

که یی راکټ دی که توپک ورسره            څه له اورس څه له ایرانه راوړي

که ته د بل په توره جنګ کړې زویه            که خپل تربور مړ په خدنګ کړې زویه

ما مي شیدې درته بخښلي  نه دي            که لاس د چا په وینو رنګ کړې زویه

 

و بازهم:

 

زویه د  بل د پاره ځان مه وژنه                   په خپل جومات کی مسلمان مه وژنه

زړه مورکۍ دي په هجران  مه وژنه             راته له لوږي ماشومان مه وژنه

ستا مولوي ساده زلمیان غولوي                څوک په جنت څوک په ایمان غولوي

چی تا جنت ته وړي  پخپله نه ځي                موږ غولوي او که خپل ځان غولوي

ستا امیران دي خپل  عیشونه کوي              د کافرانو عادتونه کوي

که یی زامن دي او که ځواني لوڼي                 ټول په بهر کی تعلیمونه کوي

تا لره اور ځانته  ګلونه غواړي                     تا لره ګور ځانته کورونه غواړي

ځان ته په دې دنیا جنت  جوړوي                   تا ته د قبر دوږخونه غواړي

 

آن چی را مادر در برابر چند حرف عام و خسته کننده ِیی که ملت افغانستان بیش  از بیست سال از شنیدن آن به استفراغ رسیده اند و از زبان پسر بیرون داده می شود، می گوید، نه تنها افشاگر ماهیت رهبری طالبان است که افشاگر تمام خونخواری جهادچیانی است که نه فقط به قوم پشتون مربوط اند بلکه به همه اقوام مربوط می باشند. آن چی مادر می گوید اکنون خرد جمعی مردم است که به صورت ابتدایی به آن رسیده اند. این استدلال اگر "سست و لرزان" است ،پس کدام استدلال می تواند درست باشد؟

آقای سیاهسنگ شما چرا این اندیشه های افشاگرانه، انسانی و متمدن را "سست و لرزان" می نامید و چرا نظریات سخیف و از مود افتاده را که بوی قرون از آن بالاست "منطق نیرومند" می شناسید؟ اگر می گویید که پس چرا گروه گروه جوانان اکنون در میدان جنگ کشانده شده اند، نکته یی است که نه شما در نقد تان روشن کرده و انگشت گذاشته اید و نه آقای باری جهانی در این شعر به آن پرداخته است.

آن چی جنگ کنونی را اینقدر استخوان شکن و وحشتناک ساخته است ،علت اصلی اش در جای دیگر است.

سقوط تمام نهاد های اجتماعی ، فرهنگی و ارزش ها،فقر، بیکاری، انتقام، فساد و باز هم فساد ، سیاست های نادرست و درهم بر هم شدن تمام شیرازه ی اجتماعی، و وجود انواع استبداد ها است که سبب گردیده تا جنگ این سیما را به خود بگیرد؛ نه منطق سخیف و فرسوده یی که شما آن را  "منطق نیرومند" ارزشیابی می کنید.

این که شما کنایه به محترم باری جهانی زده اید که چرا نام فلان بهمان را نیاورده، از شاعری مثل شما بعید می نماید که به شاعر دیگر تعیین تکلیف نماید که چی چیز ها را بیاورد و چی چیز ها را نیاورد. سیر یک داستان و از آن جمله اشعاری مثل شعر آقای جهانی"موری رخصت راکوه ځم درڅخه" که سیمای داستانی دارد، نه باید بر پایه ی دید و حب و بغض نویسنده یا شاعر در برابر مفاهیمی که قبول دارد و یا نه دارد، باشد. سیر داستان باید بر پایه ی حرکت واقعگرایانه ی زنده گی سیر نماید-مستقل از آن که نویسنده می خواهد یا نه می خواهد؛ تلخ  

توجه بفرمایید همین تلخی ها در اکثر اشعار و داستانهای ریالیستیک  در اروپا نیز موجود بود . به طور نمونه در داستان  بابا گوریو اثر معروف بلزاک می بینیم که از واقعیت ها سخن میگوید؛ به دنبال حقایق موجود میرود تا جایی که بر مرگ بابا گوریو، نویسنده خود می گرید و در جواب دوستش که بعد از پرس پال دانسته است که بابا گوریو از وابسته گان بالزاک  نیست بلکه یک قهرمان خیالی است،  به بالزاک می گوید: جای گریه نه دارد می توانی او را دوباره حیات بدهی. بالزاک با هق هق گریه می گوید: متاسفانه حقایق موجود این امکان را به من نه می دهند.

 ینجا به گفته ی برشت ، ناقد یک گناهکار نیست ، بل آگاهانه یک تبهکار است- چرا ؟ به خاطری که بر نکاتی انگشت می گذارد که هر ابجد خوانی مفهوم والای شعر را می داند که فرزند انتحاری تطمیع شده به وسیله ی سازمانهای جاسوسی وحشتناک مافیایی ، چنان تحمیق شده که نقد جانش را بر روی حرف های شیطانی آنها می گذارد ؛ و لی حرف های مخملی استوار بر عواطف والای مادری مادرش را به خاطر مغز شسته شده اش، نه می تواند بشنود و بپذیرد . این است واقعیت  تلخ و این است  ریالیسم و حقایق زهریی که با تاسف در جریان است و شاعر درد آن را چنان عمیق درک نموده است که با درد درونی  آن را  مجسم می سازد.

از طرف دیگر زبان گوینده گان پرسناژ ها باید در داستان و اشعار داستان گونه، متناسب با واقعیت ها باشد. داکتر سیاهسنگ می نویسد: " در این سروده از "خطبه ملا، نیت جهاد، فوج اسلام، پول پاکستان، راکت روس و تفنگ ایران" فراوان یاد میشود – زیرا رسانه های بزرگ نیز چنین می گویند!  ولی از "ناتو و ایساف" نشانی نیست. " بلی اگر این پرسناژ ها تحلیلگران سیاسی می بودند و این کمبود در گفتار شان پدیدار می شد،کاملا حق به جانب ایشان بود. ولی توقع داشتن از یک بچه ی انتحاری و مادر فقیر و بدبخت که تحلیل سیاسی بیرون دهند، خیلی نادرست نیست؟ هر چند در مصرع " پر کلي کور باندي  فرنګ راغلی" همان مفهوم در زبان عامیانه بیان می گردد. "فرنگ"، " فرنگی" نه تنها در پشتو بلکه در فارسی افغانستان و ایران نیز به جای مفهوم "غرب" می آید که ناتو اکنون ژوبین قدرت آن را می سازد.

نه باید از یک شعر  توقع یک مقاله ی سیاسی پیش پا افتاده را نمود.  در حالی که هر خواننده ی آگاه به وضوح فرق بین شعر و یک مقاله ی سیاسی پیش پا افتاده  را می داند و در ارزیابی از آن دچار اشتباه نه می گردد.

آقای سیاهسنگ تلویحا درین نوشته ی کوتاه خود طوری می نمایاند که اصولا تمام انتحار و انتحاری گری فقط به یک قوم بسته است. زبان یک  شعر نه می تواند دلیلی بر این باشد، که داستان فقط مختص به قومی با همان زبان است. این نکته آفتابی روشن است. اگر در این زمینه اشتباهی موجود باشد، باید به عرض رسانده شود که اصولا تا همین چند سال پیش  پدیده انتحار یک پدیده غیر افغانی بود. به اضافه ی آن باید گفته شود که پدیده ی طالبی نیز مختص یک قوم خاص نیست. این نگرش مغرضانه را شما خوب می دانید که از کجا آب می خورد. برای دریافت حقیقت یک نظر به اخبار کشور، گسترده گی و چند قوم شمولی آن را واضح می سازد. در شرایطی که حتا رجاله ی جاسوس ـ شاعر و اکنون وکیل که علت وجود "سیاسی" بی مقدارش با انتشار نفرت قومی،بیان می یابد، هم نه می تواند از گسترده گی قومی طالبیسم انکار نماید، توقع ما از انسان محترمی مانند داکتر سیاهسنگ بسیار بیشتر می تواند باشد.

 قای سیاهسنگ می نگارد: " سرایش ترانه ی "موری رخصت راکوه ځم درڅخه" تلطیف هنرمندانه اندیشه های "شاغلی انتحاری" است." اگر از اهانتی که در این جمله، آشکار پدیدار است بگذریم، مقیاس این "تلطیف" چنان مبهم و گنگ است که نه می توان هر چیز را به جرم آن مورد محاکمه قرار داد. فراموش نه کنیم فیلم معروف "دکتاتور بزرگ" چارلی چاپلین نیز  زمانی از جانب دشمنانش به همین اتهام دچار شده بود که گویا در آن فیلم، فاشیزم هتلری"تلطیف"گردیده است. قدم نهادن در این بحث ایجاب وقت و استدلال بیشتری را می کند، که با یک جمله نه می توان آن را تسجیل نمود. در حالی که  آن اثر هنری ، با تمام سنگ اندازیها  جایگاه خاص هنری خود را حفظ نموده است.

آقای سیاهسنگ می ترسد که شعر پشتوی آقای باری جهانی بالاخره چون "سرود ملی" انتحار در بین نوجوانان پشتو زبان انتشار پیدا کند. از آقای سیاهسنگ می خواهم این تشویش را از دل بزداید، تمام مردم جهان و مردم افغانستان اکنون با تمام بدبختی های موجود به این آگاهی رسیده اند که چی خوب است و چی بد است. قبول بفرمایید که پشتو زبانان نیز با تمام عقب مانده گی های خود که چون دیگران دارند، در راه تمدن گام می گذارند. با یک چشم به آنها نگاه نه کنید. همه ی آنها انتحاری نیستند .فکر نه کنم شما منکر باشید که در همین قوم از همان آغاز انسان های زیادی در راه مدنیت و ترقی مانند سایرین گام گذاشتند و هم اکنون نیز این اراده در آنها به مشاهده می رسد. از این رو  این تشخیص و تشویش بیش از آن که نوعی دیدگاه تحقیر کننده  باشد، چیز دیگری نیست. البته در آخر باید بگویم که در نتیجه گیری آقای سیاهسنگ  برعکس اراده ی شان، آقای باری جهانی را چنان صاحب قدرت  هنری نشانداده اند، که حتا یک شعرش می تواند تأثیری به سزایی بر جامعه  داشته باشد- از این رو به نظر من آقای جهانی  باید  از آقای سیاهسنگ مشکور باشند که ضعف نقد سیاهسنگ وسیله یی شده تا بر عمق شعر شان جامعه بیشتر دقت  نماید. 

به امید برجسته کردن هر چی بیشتر حقایق به وسیله ی نویسنده گان توانا،  تا این جو ناجور به فضای سالم تبدیل شود.

***

لینک های مرتبط با موضوع:

 

از این زاویه