رسیدن به آسمایی :28.05.2008؛ تاریخ نشر در آسمایی :29.05.2008

دفاع از دموکراسی

در برابر

بنیادگرایی و چپ کلاسیک ایدیولوژیک

نویسنده - خالد

هرگز نمی توان حمله ی توتالیترها، فاشیست ها و بنیادگرایان اسلامی را به دموکراسی، دست کم گرفت، و اگر زبان به انتقاد می گشایند، به ساده گی از کنار آن گذشت. این وظیفه ی اخلاقی یک روشنفکر است که در همه شرایط و بدون واهمه و ملاحظه کاری به دفاع از حقوق بشر، دموکراسی و دیگر ارزش های مدرن بپردازد. وقتی نوشته ی آقای حکیم نعیم را در آسمایی در تحقیر دموکراسی خواندم، تصمیم گرفتم به مسوولیت روشنفکرانه ی خود عمل کنم. زیرا، در نوشته ی او رگه های قوی دفاع از جریان های کلاسیک چپگرای ضد دموکراسی دیده می شود که برای بنیادگرایی دینی نیز، به عنوان یک موضعگیری سیاسی نسخه ی کارآمد است. بالاخره تمام توتالیتر ها در یک جای، نقاط مشترک خود را پیدا می کنند.

آقای حکیم نعیم لیبرال دموکراسی را "مولود ساختار استعماری غربی" می دانند، و اگر غرب سیستم استعماری خود را حفظ نکند، مردم در خیابان ها به کشتار یک دیگر می پردازند. از نظر آقای حکیم، دموکراسی یک نظام پوشالی برای حفظ منافع سرمایه داری است، و گر نه، سرمایه داری برای تامین منافع خود، از برقراری هیچ نظام سیاسی و اجتماعی دیگر پرهیز نمی کند. به نظر من این عقاید، شکل ساده شده و مبتذل تحلیل مارکسیستی از سرمایه داری است، که موضعگیری در برابر آن ما را از خطر توتالیتاریسم و برقراری حکومت های نظامی نجات می دهد.

در قدم نخست، آقای نعیم می دانند که دموکراسی نه برای غرب و نه برای شرق، تحفه ی آماده ی سرمایه داری نبوده و نخواهد بود. جنبش های دموکراسی خواهی و شهروندی، کارگری و دانشجویی، حقوق زنان، جنبش های اقلیت های نژادی و محیط زیست و.... سرانجام با مبارزات بسیار توانستند که بر دولت های سرمایه داری، بعضی از مسوولیت های اخلاقی و مدنی را تحمیل کنند. بدون فعالیت جنبش های مدنی سیاهپوست، امریکا هرگز امروز تا یک قدمی برگزیدن یک رییس جمهور سیاهپوست به نام باراک اوباما پیش نمی رفت. بدون جنبش دانشجویی اروپا و امریکا در سال 68 ، هرگز بورکراسی سرمایه داری مردسالار در اروپا و امریکا تا این اندازه در برابر جنبش های کارگری، جنبش های ضد جنگ و جنبش های زنانه انعطاف پذیر و امتیاز ده نمی گشت. بدون مبارزه جنبش های کارگری و مدنی، هرگز سرمایه داری تا این حد قدرت سندیکا ها و کارگران را برای دادن امتیاز جدی نمی گرفت. برای همین، شما هرگز نمی توانید سرمایه داری قرن 18 و 19 و اوایل قرن بیبستم با آن ایدیولوژی راسیستی و ضد زنانه ی آن را، با سرمایه داری امروز قابل مقایسه بدانید. این به معنای ذات نیک و اخلاقی سرمایه داری نیست، بلکه، مبارزه مدنی و فعالیت جنبش های مدنی باعث شده است که سرمایه داری از ترس سقوط و فروپاشی به دموکراسی، مشارکت و متقبل شدن شماری از ارزش های اخلاقی و انسانی از جمله حمایت از طبقه متوسط و پایین آسیب پذیر در مرز های ملی خود گردن نهد. اگر سرمایه داری، منطق "ولع و اشتهای وحشی برای سود بیشتر" را به صورت سیستماتیک و تیوریزه شده در قالب بازار آزاد و جهانی شدن سرمایه نهادینه ساخته، این خصیصه ی سرمایه داری است، و مبارزه با این خصیصه وظیفه ی تمام جنبش های دموکراتیک، مدنی و کارگری است. این کمال ساده انگاری است که شهروندان را شریک دسترخوان غارت و استعمار سرمایه داری بدانیم، و ادعا نماییم که مدرنیته و ارزش های آن، نه بخشی از تحول مادی و معنوی غرب، بلکه مهار موقت و پادزهر موقت غده های چرکین جنایت، آز و ثروت اندوزی است، که اگر روزگاری سرمایه داری نتواند منافع تا این حد گسترده ی شهروندان خود را تامین کند، مردم با بربریت تمام به جان یک دیگر می افتند. به نظر من اخلاق سرمایه داری، تقلیل یافته به عملکرد سیستم گسترده ی اقتصادی، سیاسی و فرهنگی هژمونیک است که در پناه روند سیاست زدایی از حوزه ی عمومی و کاهش علاقه به پیوستن به جنبش های توده یی مانند جنبش ضد جنگ ویتنام و یا جنبش دانشجویی 1968 فرانسه، آگاهی های سیاسی را در چارچوب مرز های ملی و در بستر رسانه های عشرت و لذت و سرگرمی، محدود می سازد. درست است که سرمایه داری تضاد های درونی خود را به دیگر مناطق جهان فرافگنی می کند، اما، سرمایه داری با کوتاه آمدن در مرز های ملی خود، به دنبال مناطق مناسب برای پیدا کردن سود بیشتر و کارگر ارزان است. مقاومت در برابر این روند، محکوم کردن دموکراسی نیست، بلکه تقویت دموکراسی به عنوان بستر رشد سیاسی شهروندان در قالب جامعه مدنی و جنبش های تاثیرگذار سراسری است.

سرمایه داری به گفته ی مارکس در مانیفیست، به دنبال بازار در سراسر جهان است، و این حرکت هرگز صلح آمیز و مبتنی بر مشارکت پر رونق دموکراتیک اقتصادی نیست. اگر سرمایه داری، در این بخش جهان توانسته موفق عمل کند، و با برپایی قلمرو "قدرت و جنایت" به انحصار بازار و پس زدن موانع و حریفان بپردازد، ناشی از ضعف جنبش های شهروندی و دموکراسی خواهی در این مناطق است. حکومت های دینی، سلطانی، قبیله یی، طالبی و.... ناشی از ساختار های سنتی و مستبدانه ی نیمه فیودالی و مردسالارانه ی جوامع ما است که سرمایه داری با در اختیار قرار دادن تکنولوژی، به مدرنیزه کردن اقتدار آنها پرداخته است. سرمایه داری با توطیه علیه روند رشد و مدرن شدن جوامع در حال گذار، هژمونی خود را تا دور ترین مرزهای سیاسی و جغرافیایی اش گسترش داده است.

اگر "مصدق" در ایران شکست می خورد، کمونیست های توتالیتر و آخوندهای فاشیست روی کار می آیند. روشنفکران و جنبش اصلاحات فرو می پاشد، احمدی نژاد حکومت را به دست می گیرد. در افغانستان، نظام شاهی می پاشد تا دولت های خودکامه ی کمونیستی روی کار بیاید. مجاهدین به قدرت می رسند تا افغانستان بار دیگر به قرون وسطا بر گردد.

این درس هایی از تاریخ هستند که نشان می دهد ضعف جنبش های دموکراسی و شهروندی، به نظام های فاشیست، دیکتاتور و طرفدار هژمونی سرمایه داری در منطقه، اجازه ی بقا را می دهد. خاورمیانه به شدت رادیکال، سنتی و بنیادگرا شده است. جنبش های شهروندی و دموکراسی خواهی در اقلیت قرار دارند. برای سرمایه داری ثبات مهم تر از هر ارزشی است. بوش هم با احمدی نژاد و بشار اسد کار می کند و هم با مرکل و سارکوزی. مهم این است که آیا منافع سرمایه و بازار تامین می شود یا نه؟ هرگز سرمایه داری به رقیبان مخالف بازار آزاد، اجازه ی ظهور سیاسی و قدرت دولتی را نمی دهد. اگر ما با عقلانیت سیاسی در قالب جنبش های دموکراسی و شهروندی با خطرات نظامی و هژمونیک سرمایه داری برخورد نکنیم، هرگز نمی توانیم جلو هجوم بنیادکن نظامی و توطیه گر سیاسی آن را بگیریم.

دوم، خلط دموکراسی با عملکرد سرمایه داری آن هم نیو لیبرالیسم امریکایی، نوعی از تقلب واقعیت ها و تحولات تاریخی است. دموکراسی غربی صفت بدنام کن بنیادگرایی اسلامی است که می خواهد نظام توتالیتر تیوکراتیک خود را توجیه کند. استفاده از این صفت با ادبیات چپ، شارلاتان گری اشکار است. آیا وقتی ما از تکنولوژی و نظام اداره و حقوق غربی استفاده می کنیم، با چنین نفرت از آنها یاد می نماییم؟ آیا گاهی شده که کسی را بخاطر یادگیری دانش اداره و تکنولوژی و حقوق و شهرداری غربی سرزنش کنیم؟ بنیادگرایی و چپ مبتذل جهان سومی، نوعی از بیگانه ستیزی کوچه بازاری را دامن می زند. دموکراسی غربی، با تمام کراهتی که آقای حکیم نعیم و بنیادگرایان در افغانستان دارند، تنها نظام مشروع و الگوی فراگیر سیاسی و اجتماعی در دنیا امروز است. به شرط این که همانند اسلام و کمونیسم، از دموکراسی نیز ایدیولوژی نسازیم، و تاریخ و تنوع تجارب را به درک خود از مفاهیم تقلیل ندهیم.

اگر آقای نعیم به دموکراسی می تازند و آن را به دلیل پیوسته گی با بازار آزاد در ایدیولوژی نیولیبرال محافظه کاران امریکایی محکوم می کنند، راه دیگر، به جز تایید نظام سیاسی و اجتماعی بنیادگرایی اسلامی و کمونیسم دولتی و خودکامه در اختیار شان قرار ندارد. مشکل تمام بنیادگرایان، چه چپ و چه راست، این است که نظام بدیل برای دموکراسی ایجاد کرده نمی توانند، ولی، در عوض به بهانه های سیاسی، آن را رد می کنند. امپریالیسم، هم اسلام و هم کمونیسم را بهانه ی برای تجاوز اختیار می کند، و هم دموکراسی را. از این رو، مهم شهروندانی اند که با غیر سیاسی شدن روزافزون، در مرز های ملی خود اسیر نشوند، و در جزیره های گسسته از هم، از عملکرد دولت های ملی خویش غافل نشوند. تنها دموکراسی است که با سیاسی کردن و حساس ساختن آنها در برابر نهاد های قدرت، همبسته گی شهروندی را، چه در سطح ملی و چه در سطح جهانی، بستر سازی می نماید.