حمیرا نکهت دستگیرزاده





پنجره





پنجره خانه ام

چشميست که بر زندگی گشوده ميشود

پنجره خانه ام

پر از آخذه های زيبايست

و مرا به تماشای نور ميخواند

و در نشاط برگ شريک ميکند



حيفم می آيد

که پرده را بکشم

مهتاب پشت پنجره

نفس ميکشد

ستاره ها در آيينه پنجره ام

خود را می آرايند

تا به جشن تولد بامداد بروند

دستان پنجره ام

پرده ی شب را

از روی خورشيد پس ميزنند

لبان پنجره ام

خستگیی روزم را

با بهترين لالايی به شهر خواب ميخوانند

من و هستی دو روی سکه یی هستيم



ميمانم

تا پنجره را به روی مهربانی خورشيد

و نوازش ماه بگشايم

کودکان من

در کنار اين پنجره که شماييد

ميمانم.



[][][][][]



11.04.05