نگفته بهتر


بگذار در برهوت تنهايی سرود بخوانم
از غمی که تويی
بگذار گندم زاران را به عصيان مهمان کنم
تا نان شب و روزم را
شايسته باشم
ورنه
بايسته ام اندوهی را که تويی
***
درو دست ها را گواه بوده ام
در سر زمينی که نا مرد می
گره کوير ها رابا انگشتان بريده باز ميکرد
و باير زمين را
حاصل خيز استخوان های پوسيده ميساخت.
وتن جوانی را در اعماق همآغوشی خون و خاک جاودانه ميکرد.
10
***
تبار من
خاموشی را بر ميگزيند
وبر نمی آشوبد
حريف را به مدارا ميخواند
با گلوی بريده سرود آشتی سر ميدهد
با واژگان مصلوب.
بگذار مادر وارازآن درخت بهره بر گير م
و
پدر را به خوردن گندم عصيان
ويا هر آن ميوه ممنوعه ء ديگر
که طعم تازهء سرکشی دارد
وادارم.
***
از من دوری
وايل و تبار تسليم شدگان را
پاسبانی
بگذريم...
گيسوبر ميافشانم
و رو بر ميگردانم
من از تبار ديگرم
و
بايسته نيم اندوهی را که تويی.
بگذار شيوا ترين فريادم را
بر بلند ترين قله
بر افرازم.
2004-01-26