حمیرا نکهت دستگیرزاده

كوچ و غربت


يكي هميشه ز غربت مرا صدا مي زد
صداي رفتن بود
و در تمامي من ميل كوچ مي جوشيد
در آن حواشي دفترچه مكدر شب
هزار سوره سياهي
هزار آيه سكوت
بسيط بودن من را هميشه مي پاييد
صدا مرا مي خواند
و ميل كوچيدن
به ضربه هاي قدم هام در تورم بود
حضور غربت گنگي مرا به خود مي خواند
اصيل غربت جاري خويشتن گشتم
و بغض و تنهايي
عجين در تن بود ...
دلم پر است اي يارا!
كجاست امنيت دستهاي مؤمن تو؟
كجاست شط رهايي
كه بغضي تنهايي خود را
و درد جاري بي همزباني خود را
- به وسعت فرياد-
به روي گسترهء دستهات گريه كنم
تو اي تلاوت جاري
به آشيانه بخوانم
كه آن صدا كه مرا برد
صداي غربت من بود