حمیرا نکهت دستگیرزاده

 


چه گونه راه مي دهي....

 
 
چگونه راه ميدهي به باغ من جوانه را
که عشق جاده ميشود عبور هر ترانه را
 
به برگ ها چکيده است مگر صداي سبز تو
که بيشه واژه پرورد سرود عاشقانه را
 
چگونه آه ميشود، نفس به شهر سينه ام
که آتش نياز تو نفس کشد زبانه را
 
خيال ديدن تو گر به جوي لحظه ها دود
چراغ سرخ مشوم عبور هر بها نه را
 
چه بي دريغ مانده ام به باغ چشم هاي تو
بهار رويش دلم تداوم زمانه را
 
هواي گريه کرده ام به روي شانه هاي تو
ز اشک آب ميدهم صبوري زنانه را
 
***