حمیرا نکهت دستگیرزاده







ساقه در بیهوایی





بايسته تر آنکه دست از اميد بداريم

هنگامی که نوميدی سرنوشت محتوم ماست





چرا ترديد؟

مرا به هزار سبب

تنها تو بسنده ای

تنها تو برای بستن تمامی روزنه ها!



شب بيگمان ماندنيست

اين گونه که افق را به تير بسته اي!

در ته شب ته مانده چشمان تست

که درمانده است.

هنگامی که ناجی را از سرزمين دست های خويش

تبعيد کرده اي

و چنين تن به سکوت سپرده اي



تنها تو

به تنهايی

درد را بسنده اي





چرا شک؟



من به غريبانگی پروانه گک تنها

در پروازش به دور سنگ در صحرا

آشنايم



سنگ که آب نميشود

تا خاک را با خورشيد آشنا کند





بايسته تر آنکه

ساقه ها را بگذاري

تا بيهوايی را تجربه کنند



وقتی که هوايی را که به وام ميگيری

خنثا تر است





- خاموشي؟

- نه ذهن تو بايد صدا را به نشانه ها معنی کند

هزار زبان در شش جهت در سخن اند

- تيرگی ؟

نه ، بستن چشم تيره تر است



آتشی در آب

آتشی درخاک

آتشی در باد

آتشی در ابر در صدايند

صدايی در خاک

صديی در آب

صدايی در باد

صدايی در ابر در سخن اند





دستانت را به لمس آتش

گوشهايت را به جشن آواز خوانی صدا ببر

ياس اگر دست از دامنت بدارد



آه اميد چرا؟



[][][][][]

21.03.2005