10.2014 .09

حمید عبیدی

چند گپ در مورد سرخرویی های ببرک ارغند*

 

من با دکتور ببرک ارغند  چهل سال  پیش آشنا شدم. این آشنایی ما به زودی به دوستیی مبدل شد که  از فراز و نشیب های زمانه نه تنها آسیب پذیر نشده ،‌ بل عبور از این آزمون ها آن را استوارتر و ژرفتر ساخته است.

من آن آثار داستانی ببرک ارغند را که در افغانستان نوشته شده اند ،‌ خوانده بودم. و اما در مهاجرت با خواندن «پهلوان مراد و اسپی که اصیل نبود»‌ با ببرک ارغند روماننویس دوباره آشنا شدم.

من پس از خواندن «پهلوان مراد و اسپی که اصیل نبود، به حیث یک خواننده  نظرم را در مورد این رمان نوشتم. شاید بهتر است بگویم احساسم را چنان که بود نوشتم:

«وقتی رمان « پهلوان مراد و اسپی که اصیل نبود » را در دست گرفتم ، با بی میلی ناشی از پیش داوری  شروع به خواندن آن کردم  ؛ شب صبح شد ، ولی دیدم که نمی توانم کتاب را ببندم و به خواب روم . وقتی  رمان به آخر رسید ، فکر کردم که عالی ترین فلم هنری در مورد بزکشی و پهلوانان بزکش را دیده ام . و بار دیگر به خاطر پیش داوری خودم را سرزنش کردم .

صرف نظر از این که منتقدین ادبی در بارهء رمان « مراد و اسپی که اصیل نبود » چه بنویسند، برای من - به حیث یک خواننده - این اثر یکی از بهترین رمان های افغانیی باقی خواهد ماند که تا کنون خوانده ام .» (۱)

این اولین بار بود که من در باره ی یک اثر ببرک ارغند ابراز نظر میکردم.

طوري که ديده شد ، رمان  « پهلوان مراد و اسپي که اصيل نبود »، طلسم سکوت منتقدين ادبي  در مورد ببرک ارغند را  شکست و او را فراتر از مرزي برد که کسي بتواند به خاطر تعلقات انديشه يي و سياسي نويسنده ، آثارش را هم تجريد و تبعيد کند و ناديده بينگارند و يا هم از خود وي صرف به حيث يک نويسندهء دههء هشتاد در داخل افغانستان ، نام ببرند. شايد اين امر سبب شود که روزي منتقدين بار ديگر آثار قبلي ببرک ارغند را هم دوباره بخوانند و دوباره در مورد آن ها داوری بکنند.  اگر چنين هم شود ، باز هم اين نکته بر جا خواهد ماند که داستان هاي قبلي ببرک ارغند ، در دههء هفتاد و به ويژه دههء هشتاد ، بار   سياسي بيشتر و برهنه تر داشتند و ...

رمان «کفتربازان» را با همان اشتیاقی خواندم که «پهلوان مراد و اسپی که اصیل نبود» در من بر انگیخته بود.

از دید من « کفتر بازان» از بسا جهات با « پهلوان مراد و اسپي که اصيل نبود » شباهت دارد- به ويژه از نظر بازتاب و ثبت هنرمندانه ی شیوه زنده گی و برخی  جلوه های فرهنگ و فلکلور مردم. از برکت همين ويژه گی این دو رمان های ببرک ارغند در آينده ها نيز به تاق نسيان نخواهند رفت.
يکي از صاحب نظران تفاوت عمده
 ی رمان « کفتر بازان» از « پهلوان مراد و اسپي که اصيل نبود » را عدم بازتاب زمينه ی اجتماعي وقوع حوادث، دانسته و آن را کاستی عمده ی اين رمان تلقی می کند. و امّا ، پرسش در این است که آيا بازتاب زمينه ی اجتماعي مشخصه ی حتمي و اجتناب ناپذير هر رمان باید باشد  و بايد چنین باقي بماند !؟

وقتي که من « کفتربازان » را مي خواندم ، فقدان زمينه ی اجتماعي را احساس نکردم. شايد اين کمبود را خواننده ی خارجي و ناآشنا با تاريخ دهه ی هفتاد و هشتاد افغانستان ، احساس کند و شايد هم کساني از نسل هاي آينده افغان ها در دهه هاي بعدي- اگر تاريخ اين دوره را نخوانده باشند.

اطلاع از تاریخ و تیوری های ادبی البته که نه تنها هیچ ضرری ندارد، ‌بل میتواند بسیار مفید نیز باشد- کم از کم مفید برای این که تکرار گذشته گان نباشیم . من از لحاظ رشته ی تحصیلی بیشتر با تاریخ هنر سر و کار داشته ام و میدانم که آثار بزرگ هنری همیشه مرزهای تصورات کهنه از هنر را شکسته اند - گاه به حدی که ارزش آن ها مدتها پس از تاریخ تولد شان قابل درک و شناخت شده است. به هر رو ،‌ من به حیث علاقه مند ادبیات داستانی ،‌ آثار ادبی را مستقل از نظریه ها در مورد این یا آن ژانر و این یا آن سبک ادبی و باید ها و نبایدهای آن ها میخوانم.

*

من که دانش آموخته ی رشته های مهندسی و شهر سازی ام ،  اصلا در نظر نداشتم تا در مورد آثار ادبی ببرک ارغند سخن بگویم.  اما، در محفل بزرگداشت از کارهای فرهنگی-ادبی ارغند ، نمیشد در مورد این رخ شخصیتش سخن نگفت. به هر رو ،‌ من اگر این نویسنده  را شخصا هم نمیشناختم، ‌فکر نمیکنم به حیث خواننده ،‌ در مورد این دو رومانش که در بالا نام بردم ،  چیزی غیر از آن چه آمد، میگفتم.

در اصل من میخواستم  در مورد شخصیت  ببرک ارغند به حیث یک رفیق و دوست سخن بگویم.

ما در دوران تحصیل با هم آشنا شدیم. سوو تفاهم نشود - آن وقت من صنف اول فاکولته بودم که ببرک ارغند برای طی دوره ی اسپیرانتوری به بلغاریا آمد. جوانی شوخی دارد و محصلی نیز. ارغند و یاران دیگری که این حالت را سال ها قبل یک بار تجربه کرده بودند، ناگزیر بودند این شوخی مضاعف مرا تحمل نمایند. مثلا وقتی ما جوانترهای مجرد  با میتودهای مختلف سن و سال ببرک ارغند ، اسحاق جهش و شادروان فانی را محاسبه میکردیم و این بگو بخندهای ما گاه تا دم دم صبح ادامه مییافت، ‌این بزرگوران ناگزیر باید ما را تحمل میکردند .

امروز که ۶۵ مین سالروز تولد ببرک ارغند را با هم جشن میگیریم، من از جانب خود این «مناقشه تاریخی» را پایان یافته اعلام میکنم؛ زیرا ارغند هر قدر جوانتر باشد ،‌ من جوانتر خواهم بود...

بردباری ارغند را بار دیگر در جریان گفت و شنودی که در سال ۲۰۰۸ برای انتشار در آسمایی با وی داشتم آزمودم. این گفت و شنود تحت عنوان از « دفترچه ی سرخ» تا سرخرویی «پهلوان مراد»،‌ در سایت آسمایی قابل دسترس است (۲). او در این گفت و شنود از پاسخ گفتن به هیچ پرسشی امتناع نکرد- حتا از پرسش هایی که چون تیغ تسلیخ میخواست ذهن و روانش را درون شگافی کند. این را به خاطری تذکر میدهم که برخی از شخصیت های مشهور دیگر ما  با دیدن و چشیدن مزه ی این تیغ از ادامه ی گفت و شنود خودداری کرده بودند.

من و ببرک ارغند در همان گذشته ها و نیز در دنیای مهاجرت گاه گاه بحث های بسیار جدی داشته ایم- اما هیچ گاه این بحث ها سبب ایجاد فاصله میان ما نشده است. ما در زنده گی اجتماعی هر کدام با پای خود مان راه میرویم ؛ با ذهن خود مان فکر میکنیم ؛ مشترکات مان را میدانیم و اختلافات را نیز. تا جایی که من شاهد بوده ام ببرک ارغند  در بحث با دیگران نیز عین رفتار و برخورد را دارد. من ندیده ام که او دوستانش را چه که مخالفان اندیشه یی و حتا بدخواهانش را هم با زخم زبان آزرده باشد.

من ببرک ارغند را به حیث یک انسان مهربان ،‌ بردبار ، صادق و سختکوش و افغان وطندوست و مردمدوست میشناسم.

ارغند یکی از دوستانی است که من با خوشی به خانه اش میروم . فضای خانه  و خانواده اش پر از مهر ، خوشی ،‌ آرامش و باور است.  در خانه اش آیینه ی خاطرم از ملال روزگار سترده میشود. هان  یادم نرود او  عینک هایم را نیز چنان با دلسوزی و دقت کامل پاک میکند که خدمات شرکت اوپتیک فیلمن آلمان به گردش هم نمیرسد.

ببرک ارغند از شمار آن دوستانم است که مرا در کار نویسنده گی تشویق کرده اند. زمانی که پس از زخمی شدن ،‌ هنوز در بستر نقاهت بودم،‌ روزی ارغند از مصروفیتم پرسید . پاسخ گفتم که بیشتر با مطالعه وقت میگذارنم. گفت چرا نمینویسم. گفتم خوب یگان چیزی هم مینویسم. خوب بالاخره گپ به جایی رسید که خواست چند نوشته ام را برای چاپ در نشرات آن وقت برایش بدهم . دو طنزی را که تازه نوشته بودم برایش دادم. هفته بعد که باز به دیدنم آمد آن ورق ها را برگرداند و گفت : با دوستان  وهمکاران شعبه خواندیم و بسیار خندیدیم - خوب نوشته ای ؛ اما متاسفانه نشر شان ممکن نیست. راستش این که من از همان اول هم میفهمیدم که چنین خواهد شد. سال های بعد  نیز که فضا بسیار بازتر و آزادتر شده بود،‌ آن دو طنز ( «فواید پیاز» و «چرا طنز نويسی را ترک گفتم- و باز هم در مورد فواید پیاز»  ) را به مجله ی سباوون و اخبار هفته -که نوشته ها و ترجمه هایم را - پیهم منتشر میکردند ، نفرستادم.

خوب چه میتوان کرد !؟ من و ارغند کم از کم از یک جهت همان آدم های چهل سال پیش مانده ایم : من شوخ و او از روی بزرگواری بردبار.

ارغند عزیز برایت عمر طولانی همراه با تندرستی و خوشبختی آرزو میکنم .

---

* من این متن را برای سخنرانی در محفل بزرگداشت از کارهای فرهنگی- ادبی ببرک ارغند که به تاریخ ۴ اکتبر ۲۰۱۴ در هالیند برگزار شد، تهیه کرده بودم. و اما وقتی دیدم شمار سخنرانان زیاد اند و هر کدام هم گپ های بسیار برای گفتن دارند،‌ متن را کنار نهادم و به سخنرانی کوتاه شفاهی بسنده کردم که برخی نکات عمده ی این متن را  بازتاب میداد.

---

لینک های مرتبط با موضوع:

- صفحه ی ویژه ی دکتور ببرک ارغند در آسمایی

- صفحه ویژه ی حمید عبیدی در آسمایی