رسیدن به آسمایی: 11.2007 .15 ؛ تاریخ نشر در آسمایی :11.2007 .15

 

امیربانو

آمریکا
 

 

آلبوم سپید و سیاه

سومین اثر هنری داود سرخوش


آلبوم سپید و سیاه، قسمی که از نامش پیدا است، ثمری از تاریک ترین، سردترین و سیه ترین روزگاری است که مردم افغانستان  در آن به سر می بردند. زنده گی مردم افغانستان در آن روزگار واقعاً بی رنگ بود و شب و روز آن روزگار جز سیاهی و سپیدی چیزی بیشتری نبود که از جلو چشم مردم آن دیار سیاه سپید شده می گذشت. این آلبوم اساساً ثمری از چنین یک مقطع زمانی است اما متأسفانه در وقتی که باید به دست شنونده هایش می رسید، نرسید. این آلبوم سومین اثر هنری داود سرخوش است که در ماه مارچ سال توسط گروه هنری میچد رسماً نشر گردید. از آن روزگار تا کنون، نقد و نظرهای گوناگونی را در مورد این آلبوم خوانده و شنیده ایم که در پهلوی کلمات بعضی از این نقد و نظرها، علامت سوالیه مشاهده شده و عدم رضایت شنونده را به وضوح نشان می دهد.

حقیر پقیر که از آغاز کار این آلبوم تا انجام آن در جریان قرار داشت، خودش را مؤظف دانسته تا در جمع کسانی که در ارتباط به چگونه گی این اثر حرف زده اند و یا می زنند، شریک کند.

 

هنر از دیدگاه این حقیر پقیر

همه می دانند که یک هنرمند از میان مردمش قد می برافرازد و آنچه هم که در کیسه دارد، اساساً از مردم است. به عبارت دیگر، خود هنرمند ثمری از طرز زنده گی اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، سنتی، دینی، بی دینی، ظلمی، مظلومی و... مردمش است. یعنی مردم در زنده گی یک هنرمند، آبی است که بر کانکریت تازه کار شده ریخته شود تا در استحکامات آن قدرت ببخشد. در حقیت مردم است که تصمیم می گیرد که هنرمندش چه گونه باید باشد. داود سرخوش هم یک فردی از مردم و جامعه ی خود است و قسمی که خودش بارها به زبان خود گفته، نمی تواند و نمی توانسته جدا از آنچه که شرایط برای وی و جامعه و محیط و مردم و کشورش مهیا می کرده، زنده گی کند. آهنگ، و هر اثر هنری دیگری، در حقیقت تصاویر و برداشتی است که از چگونه زیستن و وضعیت اجتماعی و... یک جامعه از راه چشم و گوش در مغز هنرمند عکس برداری شده و ثبت می گردد و بعد بصورت یکی از انواع اثر هنری بیرون داده می شود.

آهنگ های داود سرخوش، اساساً صدای گریه و ناله اطفال یتیم و مادران داغدیده و مردمان در آتش سوخته و در خون طپیده ی افغانستان است که از راه گوش در مغزش ثبت گردیده، و یا عکسی است که از راه چشم از سوخته گی ها و ویرانی ها و بدن های نیمه سوخته و نیمه پوست شده ی هموطنانش برداشته شده و در هارد دیسک کله اش جاگرفته و بعد بصورت آهنگ بیرون داده شده اند. پس باید روشن شده باشد که هنرمند از مردم است و مردم هنر هنرمند است. خوب بخاطریکه از اصل مطلب دور نرویم، می پردازیم به ادامه خود مطلب و این که عدم توفیق آلبوم سپید و سیاه در فراهم کردن رضایت شنونده، ریشه در چه چیزهای داشته و دارد.

تفاوت زمان و اثرات آن بر روح آهنگ ها
اشاره  شد که آلبوم سپید و سیاه تهیه شده در شب و منتشر شده در روز است. به این مفهوم که آهنگ های این اثر در تاریک ترین مقطع از زمان یعنی در دوران تاخت و تاز دشمنان افغانستان که به نام طالب گردهم آمده بودند، ساخته شده و ترتیب و تنظیم گردیده است. در آن وقت فضای سیاسی و اجتماعی و همزیستی در افغانستان این گونه نبود که امروز است. بناءً شعری که در چنین جو و فضای انتخاب گردد و آهنگی که در چنین یک وضعیتی ساخته شود، دقیقاً چنین خواهد بود که «سپید و سیاه» است و بایسته است که چنین باشد! در آن روزگار، افغانستان با تمام آن چه که داشت، در آتش می سوخت و تمام داشته ها و اندوخته های مادی و معنوی اش بنابودی کامل کشانیده می شد و هیچ راهی هم بنطر نمی رسید که میراث های فرهنگی و تاریخی این سرزمین را حد اقل به ساحل نجات می کشاند. از سوی دیگر خود هنرمند در بدترین وضعیت روحی در کمپ مهاجرت بسر می برد. خلاصه کلام این که این اثر اصالتاً ثمره یی از یک چنین مقطع زمانی است. اما دقت کنیم که اثر مزبور در چه زمانی انتشار یافت.

آهنگ های آلبوم سپید و سیاه زمانی ثبت استدیو می شود که طالبی در افغانستان نیست و خوشبختانه وضعیت افغانستان 180 درجه مثبت تغییر کرده و حالا دل ها به سوی یک امید و فردای آزاد پر می کشند. اینجا است که یک آهنگ پشتو جایش را به آهنگ «وطنم دوباره اینک» و آهنگ دیگری جایش را به آهنگ «صفورا» می دهد. تأخیر در ثبت این اثر و یا ثبت بعد از وقت، تاثیر منفی گذاشته بود روی وضعیت روحی آقای داود سرخوش؛ زیرا وی دیگر از ثبت آهنگ های این آلبوم صرف نظر کرده بود اما گروه هنری میچد وی را وادار کرد تا در پاکستان رفته و آهنگ ها را ثبت کند. آهنگ ها در استدیویی در کراچی ثبت می گردند اما هنوز اصلاح نشده و دوباره صداگذاری نشده، 5000 کست از کویته پاکستان به بازار عرضه می گردد. آهنگ های این آلبوم به صداگذاری مجدد نیاز داشت که متأسفانه به آن نرسیده آهنگ ها دزدی شدند و در یک مجموعه کست به بازار عرضه گردیدند. گروه هنری میچد زمانی که وضعیت را چنین دید، تصمیم بر نشر این اثر گرفت و نهایتاً این اثر نشر شد و به بازار عرضه گردید چون گروه هنری میچد را باور این بود که این اثر ثمره یی از یک دور و زمان است و حیف است که نشر نشده بماند ـ با این که می دانست ناتکمیل است اما چون نشر شده بود پس تکمیل شدن و ناتکمیل بودن آن دیگر هیچ مفهومی نداشت. به طور فشرده و خلاصه باید گفت که آقای سرخوش اساساً از طرف گروه هنری میچد، که خودش بنیادگذار این گروه است، وادار گردید تا در پاکستان رفته و آهنگ های ساخته شده را به هرحال ثبت کند.

شعر، موسیقی و ترکیب آن
موسیقی این آلبوم مرکب از موسیقی نوع پاب و نوع سنتی است. یعنی موسیقی میان دو نوع پاب و سنتی حرکت کرده است. خود آهنگ اساساً جزء از ساختار کل آهنگ شمرده می شود. شعر و آواز قسمتی از آهنگ را تشکیل می دهند که همه اینها دست در دست هم داده، در مجموع یک مقدار بیگانه گی و نا آشنایی را میان آهنگ و شنونده به وجود آورده است. از نظر این حقیر، این خود یک ابتکار است تا یک ضعف اما شاید زود باشد و شاید برای اکثریت مردم افغانستان زیاد مفهوم نباشد اما من اعتقاد دارم که آقای سرخوش این را به صورت یک تعمد در فداکاری می پذیرد چون می داند برای اکثریت قاطع مردم افغانستان، همان آهنگ های محلی که به صورت قدیمی و همیشه گی تکرار خوانده  می شوند، زودتر و بیشتر قابل فهم هستند و دلچسب و لذت بخش. اما آهنگ های که هنرمند آن بیشتر روی کیفیت، جدیدیت و محتوی آن تکیه کند، برای فعلاً در میان جامعه افغانی بازار نخواهد داشت و قابل پذیرش برای کتله بزرگی از مردم نخواهد بود. دلایلی احتمالی را برای خسته بودن صدا در بالا متذکر شدم ولی به حیث یک عضوی از عصر خود، به هیچ عنوان نمی توانم بپذیرم که توجهی برای عدم کیفت اشعار و ترتیب و ترکیب موسیقی هم وجود دارد. از نظر من شعر و موسیقی این اثر از کیفیت و محتوی قابل ملاحظه ی برخوردار است و ای کاش چند آلبوم دیگر هم از این نوع در بازار سی دی افغانی می داشتیم.

کیفیت در بی کیفیتی
اکثریت قاطع هنرمندان امروزی افغانستان ظاهربین هستند. یعنی یک هنرمند آوازخوان با تمام نیرو می کوشد تا در کنسرت هایش بیشتر کف زده شود، بیشتر رقصیده شود و بیشتر هیجانی و شور و هلهله برپا شود. این که فردای این کنسرت ها و اجراء ها چه خواهد شد، این که پیام چنین گردهمآیی های هنری برای جامعه اش چه می تواند باشد، این که اثری هنر وی در راستای رشد و ارتقای فرهنگ کشورش چه تاثیری خواهد داشت، اصلاً برای شان مهم نیست. زمانی که در سالون کنسرت با یک تجمع کوچکی از مردم روبه رو می شوند، خود سالون به تمام دنیای شان تبدیل می گردد و شرکای کنسرت هم مساوی می شوند با تمام جامعه و مردم شان. از نظر من این روش درست نیست. ما می بینیم که جوامع ملل تمام تلاش شان را می کنند تا هر روز چیزی جدیدی را پیدا کنند، خلق کنند و بهتر کنند. اما ما با گذشت قرن ها، باز هم به دور خود می پیچیم و می پیچیم. تکرار می کنیم و تکرار می کنیم. فقط همین امروز خود را می بینیم و می شناسیم انگار چیزی را به نام «فردا» هیچ نمی دانیم. منباب نمونه، یکی از هنرمندان امروزی که یکی از چهره های شاخص در جمع هنرمندان افغانستان به شمار می آید، یعنی در اکثر جشن ها و محافل عروسی و خینه و شب هفت و از این قبیل... با آهنگ های مست و هیجانی او رقص و پای کوبی می شود، اشعاری را انتخاب می کند که دل انسان را از «دوغ» بد می کند. یعنی وقتی به محتوی آهنگ و انتخاب اشعار وی دقت می کنیم، چیزی را در آن نمیآبیم که به آن امید ببندیم. از این که آهنگ های ایشان زیوری خوبی برای محافلی متذکره است، شکی نیست ـ اما ما به آهنگ هم نیاز داریم که در گردهمآیی های مانند لویه جرگه و مجالس از این قبیل سروده شود تا  سران مردم افغانستان سرهای خود شان را به گریبان شان خم کنند که بس است این همه ویرانی، بس است اینهمه از خود بیگانه گی و بی کیفیتی و... و بس است این همه برادر کشی..!

از آنجایی که اکثریت مردم ما از نعمت سواد متأسفانه محروم هستند، درک و فهم اشعار به کار رفته در آلبوم «سپید و سیاه» برای شان مشکل است ـ و الا تنها شعر «سپید و سیاه» و «دخترم مکن بازی» می تواند برای یک فرزند افغانستان در قرن بعدی که چشم و گوش باز داشته باشد، برساند که در دهه های های پایانی قرن 20 میلادی در افغانستان چه گذشته است.

حرف آخر
حرف آخر این که فرهنگ موسیقی افغانستان در عصر کنونی به  هنرمندی مثل داود سرخوش شدیداً نیاز دارد. یک جامعه طبیعتاً  به گروه های مختلف فرهنگی و اجتماعی تقسیم بندی می شود. ما در گروه های دیگر اجتماع خود جای کسی را زیاد خالی نمی بینیم اما در دایره هنر و فرهنگ موسیقی افغانستان، جای هنرمندانی نذیر داود سرخوش، امیرجان صبوری، عبدالوهاب مددی و... را هیچ کسی دیگری پر نخواهد توانست. بناءً موجودیت این ستاره گان، سرمایه ارزشمندی است برای زنده ماندن موسیقی و آهنگ با کیفیت. آهنگی که پیامی را با خود حمل کند. آهنگی که بیانگر وضعیت درونی جامعه باشد، آهنگی که جامعه ساز باشد و آهنگی که برای شنیدن باشد ـ نه تنها برای تفریح..! اینجا بر مردم افغانستان است که از سرمایه های فرهنگی خود پاسداری کند.

آلبوم سپید و سیاه به هرحال اثری سنگین و وزینی که است که گوش های باز و شنوا را به شنیدن وا می دارد. این آلبوم سخن گفتنی دارد برای یک ملت بیدار و آگاه. این آلبوم حاوی هزاران درد و رنجی نهفته مردم و جامعه در آتش سوخته و سرزمینی ویران شده ی افغانستان است. هزاران راز نگفته و فریاد های سرداده نشده را می توان از لابلای آهنگ های این آلبوم شنید، حس کرد و درک کرد...!

توفیق داود سرخوش، این سرمایه ارزشمند افغانستان را، در راهی که می رود از خداوند می خواهم!

***

پیوند های مرتبطه با موضوع :

- مصاحبه با داوود سرخوش در مورد آلبوم «سیاه و سپید»
 

- استودیو شماره هفت- داود سرخوش در استوديوی شماره هفت