منگنه


رمان تازهء قدير حبيب


بخش
 پنجم


شیخ واسود یمنی از قندهار فاتح و برنده برگشته بودند. ولایات شمالی افغانستان با همه دارو ندارش به نام سازمان القاعده سجل شده بود.مهمانخانه گرچه فراخ بود اما تنها هفت عرب مقرب به بارگاه شیخ، گردهم جمع شده بودند قابلی پلورا خورده بودند .یگان تا با تارهای گوشۀ دستپاک، به اره کشی لای دندانهای خود مشغول بود وچند تای دیگر ، شانه برمتکاهای نرم و راحت خوابانده ویگان باراز سر سیری، آروق میزدند وشکر میکشیدند.شیخ مثل هروقت دیگر،زانوها را خوابانده بود وبرای بی اثر ساختن تحریکات حریفان سیاسیش ،مبنی براخراج او از افغانستان،از ظفرمنطقی خود بر ملاعمر، قصه میکرد :
ــ گفتمش رحم نکنید، منا فق و خاین که به چنگ ما افتاده باید حسابش را تصفیه کنیم.ما مسلمانها قلب مهربان داریم مگرازین مهربانی ما غربی ها به سود خود و ضرر ما استفاده میکنند. دشمن را لباس اسلامی میپوشاند ،درکنار ما جایش میدهد مگر که خداوند رسوایش ساخت،پیش برادران افشا شد،دشمنان ماباز کوشش میکنند که ما همین جاسوس را در غیاب عقل،به حکم عاطفۀ خود به محاکمه بکشانیم.تجربه های زنده گی مانشان میدهد هر وقتی که ما بر خط عاطفه قدم زده ایم،سر منزل مقصود از چشم ما گم شده است .ما دشمن تمام غرب نیستیم. در بوسنیا ،.در البانیه ،در کجا ودر کجا... مردم کلمۀ محمدی میخوانند .برادران دینی ما استند. جنگ ما با کفار است که امریکا در رأس شان قراردارد.منبع اصلی فساد امریکاست . ما اگر بیرق اسلام را بر شانه گرفته ایم به این دلیل است که، اسلام ...
دروازه صدایی کرد و آشپز به درون آمد.پتنوس آلوبالو وگیلاس را دروسط اتاق جلو شان گذاشت .شیخ گپ خود را برید .آ شپز که از اتاق بیرون میشد ، اسود یمنی صدایش کرد .یک قطعه نوت پنجاه دالری را به دستش داد وگفت :
ــ صبح یک سبد گیلاس بگیر ،به خانۀ ما روان کن . باقیش ازتو.
آشپز به نشانۀ شکر گذاری دستش را بلند کرد و زود بیرون شد که گپهای شیخ را اخلال نکند . شیخ گپش را از همان جایی که بریده بودبا دقت پی گرفت :
ــ بلی،گفتم اسلام، جنگیدن با فسادرا به ما یاد داد است.اسلام سلاح ماست اماغرب با زنگار عاطفه،سلاح ما را ازبُرش می اندازد.برای ما احکام دین معتبر است،نه عاطفه.وقتی دست سارق را میبریم حکم خداوند را به جا میآوریم اما اگر تسلیم عواطف شدیم و به بخشایش دست زدیم خود را راضی اما خداوند را ناراض ساخته ایم
اسود یمنی درحالی که با انگشت شهادتش وسط انگشتان پایش را میمالید ،با شیخ همنوایی میکرد :
ــ بلی ،رضای خود راباید در رضای خالق جستجو کنیم،نه برعکس .
شیخ با شوردادن کله،اعتنای خود را به گپهای یمنی نشان میداد :
ــ گفتمش، من صرفاٌ برای رفع مسوولیت اسلامی خود این گپها را گفتم. وگرنه میدانم که شما همۀ این مسایل را ازهرکس دیگر، بهتر میدانید .
اسود که دراوج خشم هم میتوانست بخندد،خندید وبه نیابت شیخ، از سراستهزاء، خطا ب به ملاعمرغایب،گفت:
ــ بلی !بهتر ازهرکسی میدانید.همه چیز را با همان یک چشم،بهتر ازهرکسی میبینید .کرامات چی که حتی اذن معجزه دارید ولی اگرادعای پیغمبری نمیکنید،از تواضع تان است .
چاشنی ها، نظم وتسلسل سخنان شیخ را برهم نمیزد، گپش دنباله داشت :
ــ گفتم،به من بگویید برو،میروم اما با رفتن من آن پلی که ازبالایش به ساحل عدالت عبور میکنیم،ویران میشود. مابرای ساختن این پل،قربانی داده ایم ،دریا دریا خون ریخته ایم ونمیدانم که برادران آن خونها را برما میبخشایند، یانی .
اسود یمنی،مسوول استخبارات القاعده که موساد اسراییل،برای دستگیری یا کشتنش، سالهای درازی بیخوابی میکشید،تسبیح دستش را درهوا بالا گرفت وبا لحن خشن یک جنگجوی بدزبان ،گفت:
ــ ملامعصوم هم بسیار خیزک میزد.گفتم :بیدارشو، توهنوز درخواب استی .شیخ یعنی تاراین تسبیح.ما همه برمحوراین تارمیچرخیم .این تاررا که ازتسبیح بکشیم همه دانه ها ازهم میپاشند.شیخ که ازینجا رفت ما مثل دانه های این تسبیح متفرق میشویم.امریکا دیگرازخدا چی میخواهد جزتفرقه میان ما ؟ من باورکامل دارم که بارفتن شیخ ازینجا،برادران یتیم میشوند دلشکسته میشوند،به دشمنان عصبانی خود ما مبدل میشوند..هرکسی که به رفتن شیخ ازینجا نظرمیدهد،بد میکند ،گـُـه میخورد ، برپدرخود لعنت میکند .عامل امریکاست.جاسوس است .ایجاد تفرقه غیر ازخیانت،غیر ازدیووثی دیگر چی معنی دارد؟. ملامعصوم گفت که شما شریعت را زیر پای کرده اید.طرفش دیدم دیدم شیطان گفت ، بزن یک مرمی در همین پیشانیش که از پشت سرش بیرون شود .گفتم ،اگر شما در قندهار دست سارق را میبرید ماسرش را خواهد بریدیم .
بادپکۀ برقی پیوسته دور میزد و ازین سراتاق تا آ نسرش را از وجود مگس و پشه های مزاحم، میروفت.شیخ درآن گرمای چهل درجه هم،دستارش را از سردورنکرده بود.هرباری که دایره چرخان باد پکه به او رخ میکرد،شف دستارش مثل بال سپید کفتری،ازشانه اش اندکی بلند میشد و دوباره همانجا آرام میخوابید .تبسم محجوبانه ازلبهایش دور نمیشد،با شور دادن سر،گپهای اسود را استقبال میکرد.
استاد مرد متفکری که همیشه نظرش را درپایان گپهای دیگران ارائه میکرد ،خسته ها وچوبک آلوبالوی دستش را درگوشۀ بشقاب گذاشت ،چشمها را با تمکین با لاکرد .عینکهای ذره بینش در روشنی چراغ سقف درخشیدند. :
ــ درهرحال،عجالتا ما به یک ظفر واقعاً فوق العاده ، دست یافته ایم اما اثبات کامیابی نهایی به دست زمان است.آ ینده نشان خواهد داد که ما باخته ایم یا ُبرده. یک سمت بسیار وسیع مملکت را دراختیارما گذاشته اند.این یک برد است اما من نه زیاد خوشبین هستم ونه هم بیجهت بدبین.من واقعبینی را ترجیح میدهم.اگرازامکانات استفاده اعظمی کردیم،برده ایم ولی اگرسهل انگار بودیم یا به کم قانع شدیم یقینا میبازیم چراکه اگرامکانی ازدست ما خارج میشود،به دست دشمن می افتد.ما با ازبکستان همسایه شده ایم.ما با تاجکستان همسایه شده ایم.هنوزدراین دوکشور،کمونستها تصمیم میگیرند . ما دربرابرمردم این کشورها مسوولیت داریم اما مسوولیتهای ما تنها با نیت نیک به انجام نمیرسد،ما باید وسایل رفع مسوولیتهای خود را آماده کنیم.دستگاه پولیس و استخبارات این کشورها باید خریده شوند.مابرای رسانیدن مواد به غرب،به همکاری این سازمانها نیازداریم.در ولایات شمال،کسانی که برای تامین رابطه ممد واقع شوند زیاد اند.باید پیدای شان کنیم.وظیفه اول ما درحال حاضر همینست.هیچ باک ندارد که کمونست بوده یا مجاهد.کمونست با کمونستان آن طرف دریا، زبان مشترک پیدا میکنند ومجاهد هم با مسلمانان شان. چگونگی رابطه ما با مردم این ولایت ، بسیار مهم است.خالق تعالی درحق ما بسیارمهربانی کرده است. نیمی ازاین مملکت را دراختیار ما قرار داده است .ما ازین پس دیگر آواره نیستیم . ما درجای مصونی قرارداریم .انقلاب اسلامی را ازهمین مملکت ،جهانی میسازیم ان شا الله ولی تا دل مردم را دردست نداشته باشیم ،از تۀ دل همکاری نمیکنند.باید رسم ورواجهای مردم را احترام کنیم .این مردم راکه راضی بسازیم ، به رغبت خاطر، به دوزخ هم میروند اما اگر راضی نبودند بردن شان به جنت هم مشکل است. کلانهای قوم را که دیدیم ، ضرور است که درسلام دادن ،درحرمت گذاشتن ما پیشقدم شویم نه تنها.چیزی از ما کم نمیشود بلکه برای خود جای پا پیدا میکنیم .
شیخ که گپهای استاد رابا شوردادن سر تآیید میکرد ،گفت:
ــ یک لست از زندانیها ترتیب بدهیم.یک تعداد زیاد شان باید رها شوند بروند پشت کارشان. کسان شان که میتوانند مفید باشند باید وظیفه بگیرند.راه بهتر رابطه اینست که آزادی زندانیها باید به وساطت کلانهای قوم صورت بگیرد.شما بسیار به جای گفتید.اگر آدمهای صاحب عزت و آبرورا باخود داشتیم،همه این ولایات را باخود داریم .ان شاالله.
صحبتهای شان تا نیمه های شب راه کشید . تصا میمی گرفتند ، وظایف را تقسیم کردند و پراکنده شدند که بخوابند.
شیخ به بالا، به اتاق خوابش آمد.عایشه راخواب به آغوش کشیده بود.شیخ سررا ازارسی بیرون کردو نفسهای عمیقی کشید.پستانهای بته های بالغ تریاک،نشترخورده بودند.عطرسُکرآوری برفضای دهکده چترافراخته بود.شیخ دستهارا به نیایش بالا گرفت:
ــ سپاسگذار هستم . مرا به غنی ترین گنجینه روی زمین راه داده ای.به من یاری برسان که یا کلام برحقت را با آب طلا، بر پیشانی بناهای بلند دیارکفر،نقش کنم ویا بلند ترین شان را برخاک سیاه ذلت، فرو بیفگنم.

 

 

***

لينک بخش های قبلی رمان منگنه:

- بخش نخست

- بخش دوم

- بخش سوم

- بخش چهارم

- بخش پنجم