رسيدن به آسمايی : 25.04.2007 ساعت 06:11:59 ؛ نشر : 25.04.2007  ساعت 10:00

 آصف بره کی

رازق فانی
شاعری با بینش مستقلانه درگذشت

باهزاردریغ و درد که رازق فانی شاعر گرانمایه، صمیمی و نامدارافغانستان به روز یکشنبه ۲۲ آپریل در زیستگاه کنونی اش “سندیاگو”ی امریکا جان به حق سپرد و داعیه اجل را لبیک گفت.
رازق فانی شاعری بود که به قول استاد ناظمی همانگونه که شعر گفت، زیست و همانسان زیست که شعر گفت؛ یعنی دنیای شاعرانه و دنیای زنده گی عادی رازق فانی توازن و یکسانی داشتند. اودرحالی که شاعر توانا و شیوا بیان و آگاه از رمز و راز فن شعردری فارسی بود و به قول استاد واصف باختری شعری سرایید که از ابتذال دور و دارای زبان خاص بیان بود که از سوی مردم پذیرفته شد و این دشوارترین کاریست که به ساده گی نصیب هر شاعر نمیشود.
در این نبشته من به بررسی شعر و شخصیت شاعرانهء رازق فانی نمی پردازم- نه شاعرم و نه منتقد شعر؛ ولی ، به مثابهء روزنامه نگاری که سالهای اخیر چند بارفرصت صحبت تیلفونی و دیدار با رازق فانی دست داده بود، تنها به یاد کرد چند خاطره از ایشان می پردازم.
و نخست از همه باید بگویم که رازق فانی از اندک شخصیت های مطرح ادبیات افغانستان بود، که تکلف و تشریفاتی که بعضاً برای بلند نشاندادن تصویراجتماعی ارايه میکنند، در او اندک ترین آثاری از این برخورد دیده نمیشد. فانی استاد مسلم در شیوه و شگرد بیان شعر و کاربرد مضمون و در نمایهء مهم جریانات روز جامعهء افغانستان در شعرخود بود. و این شعر فانی و شخصیت واقعی انسانی او بود که جایگاه بلند و فاخری در جامعه ادبی و اجتماعی برایش کسب کرده بود.
در یکی از روزهای بهاری سال ۲۰۰۵ میلادی بود که با رازق فانی در خط تیلفون هم صحبت شدیم، برنامهء سفر افغانستان داشت و تازه آن روزها من و وحیدقاسمی نیز رهسپار افغانستان بودیم. رازق فانی غزلسرای بلندمقام که دلباخته حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی بود، پیش از آن به زیارت آن مرشد والای دنیای معنوی شعر و غزل عارفانه به قونیه رفته بود. ولی رازق فانی میخواست که یکبارهم در بهارهمان سال ۲۰۰۵ میلادی به سرزمینی پیاده شود، که ازروزگاران نخست سرایش شعر تا آن روزها و از آن روزها تا همین آخرین لحظات سپردن جان به حق، بیشترین بخش سروده هایش را وقف آن سرزمین یعنی زادگاهش افغانستان کرده بود:
دل من به یاد وطن می تپد

چو مرغی که دور از چمن می تپد

دل اندر خروش و زبانم خموش

درون گلویم سخن می تپد


به سرزمینی که گاه به زبان بلند شعر بر مصیبت های بارآمدهء انسانی اش گریسته:


حسرتا لانهء عقابان سوخت

جنگل آتش گرفت و مرغان سوخت

رستم داستان کجا رفتی

تا ببینی که کابلستان سوخت

و گاهی افسرده و مملو از خشم میخروشد که:

ما دوزخیانیم که آتش وطن ماست

خون نیست، شرار است که جاری به تن ماست


و گاه به زبان شعربه ذات اقدس روی آورده و گفته:

ای به دل گردیده پنهان همچوجان
ای چوخون در عمق رگهایم روان

ای پر و بال خیال شاعران
ای ز تو روشن چراغ اختران


کوتاه سخن که رازق فانی هرچه گفته، بیشترین بخش اشعارش به ویژه غزلیاتش مملو از بافت نابترین واژه ها با معانی و مفاهیم انسانی، اجتماعی و هنری اند که خاتم کارانه در ابیاتش بافت خورده و جا گرفته اند. بافت واژه ها و مفاهیم ناب در بیان احساسات درونی رازق فانی پیرامون مردم و زیستبومش افغانستان.

خیل خفاش، همان لحظه چو بر شهرهجوم آوردند
جغد ها را سر منبر بردند
حکم اعدام قناریها را،
همه فتوا دادند
و به شب نامه نوشتند که جاوید بمان،
ما هوادار تو ایم

فانی در آن شب و روزهای بهار ۲۰۰۵ میلادی خیلی هولزدهء پرواز سوی افغانستان بود و خوشوقتر هم از این که با دوست ارادتمندش وحیدقاسمی که سروده های زیادی از او -فانی- را در قالب بهترین آهنگها مثل “شامگاهان، بازار دور دست، لانه عقابان، قفس و...” درآورده و سراییده، همسفر خواهد بود. ولی به زودی سرنوشت رنگ دیگری قلمزد و شب دیگری آگاه شدیم که بیماری جدی عاید حالش شده و دکتوران برایش مشورهء پرواز نمیدهند.
بدینسان از یکسو فانی از دیدن دوبارهء زیستبومش افغانستان محروم شد:

زهستی به جز رنج پیهم ندیدم
دم دیدهء خویش بینم ندیدم

ولی از سوی دیگر باز هم ضعف روحی و ناامیدی به خود راه نداد و گفت:

ای دل اگرچه پاییز بیداد می نماید
آزاده باش چون سرو افسرده گی نشاید

و با توانمندی خاص معنوی و روحی بیشتر از همه وقت شعر آفرید. و به شهادت هم خانواده ها و دوستان درد جانکاه بیماری سرطان او را نتوانست معنا به زانو در آورد. و جای آن دارد که از قوت معنوی و روحی فانی در این جا سرگذشتی را یادآورشوم. او دو سال پسین را با متقبل شدن درد و عذاب شدید جسمانی بسر برد، با آن که ریشه های بیماری مهلک سرطان با تندی به تسخیرسلول های حیات بدنش میپرداختند، ولی به قول رابعه سخی فانی دخترش این بیماری نتوانست بر روح و معنویات اوغلبه کند. رابعه سخی فانی در یک صحبت تیلفونی شام بیست و سوم آپریل گفت: ... پدرم تا آخرین لحظه زنده گی لبخندش را از ما نکند و تا آخرین روزها شعرسرود”. آری، آخرین و تازه ترین شعری از سروده های فانی را هم رابعه سخی فانی به ما ارسال داشت، که به زودی منتشرخواهد شد. اما قابل یادآوریست که «پیامبران کاذب»، آخرین مجموعه چاپی رازق فانیست که در امریکا به چاپ رسیده و شامل مثنويی است زیر همین نام که اینک چند بیت از آن را تقدیم میکنیم:



مردکی را نزد هـارون الرشید
شحنه بست و برد، هارونش چو دید

گفت : بکشا دستهایش کیست این؟
شحنه گفتا: مرد صحراییست این

با خلایق فاش گوید این فضول
که منم بعد رسول الله رسول

ادعا دارد که او پیغمبر است
امت گمراه را او رهبر است

گوید از نزد خدای ذوالمنن
جبرئیل هر روز آید نزد من
...آ
یکی دیگر از خاطرات یاد نارفتنی اینست که روز دوم دسامبر۲۰۰۶ مجلسی به خاطر نیکو داشت از کار و آثار رازق فانی در دانشگاه مریلند ایالت ویرجینیا سازمان داده شده بود. یک شب پیش ما و چند دوست دیگری نیز زیر سقف هوتلی به سر بردیم که فانی صاحب و خانواده اش، با تعدادی از دوستدارانش به شمول مهمانان ارجمندی مثل استاد واصف باختری و استاد لطیف ناظمی نیز در آنجا بودند. صبح روز بعد که بعد از ظهرش مجلس داشت برپا میشد، پس از صرف چای صبح از رازق فانی مشترکاً با استادان واصف باختری و لطیف ناظمی دعوت کردیم، نشستی به مقصد انجام مصاحبهء اختصاصی داشته باشیم که از سوی همه پذیرفته شد و فانی صاحب برای دیدن ما از اتاقش به سالن پذیرایی هوتل پایین شد، با لبخند و صمیمیت همیشه گی با همه پرسانی کرد، ولی به زودی ثریا خانم بانوی گرامی شان با آهسته گی به ما گفتند، که همین حالا بسیار درد شدید دارد و بایست در اتاق میماند، ولی نخواست که در اتاق بماند و داروی خاص کشنده درد که برای چنین موارد خاص برایش داده شده، نگرفت و برای دیدن دوستان پایین آمد، نمیدانم که امروز قادر خواهد بود به مجلس حضور یابد یا خیر. به هرحال رازق فانی بعد پرسانی با دوستان دوباره به اتاق برگشت. و در فاصلهء دیگری باز هم که جویای احوالش شدیم، شنیدیم که خیلی درد شدید دارد و در بستر است. قرار ما بر این شد که نشست ما درغیاب رازق فانی تنها با استادان واصف باختری و لطیف ناظمی انجام شود و قرار گذاشتیم که با آنها سرساعت یازده قبل از ظهرببینیم. سرانجام حوالی ده و چهل و پنج بود که رازق فانی بازهم با همان لبخند طبیعی و همیشه گی در برابر ما ظاهر شد و ما که انتظار چنین حالتی را نداشتیم و پنداشتیم که برای پوزش از غیابت در نشست آمده، ولی برخلاف او پیش از آمدن استادان باختری و ناظمی در چوکی نشست و ما هم به ثبت گفته هایش پرداختیم. رازق فانی حدود نیم ساعت دیگر با ما تنها ماند تا این که استاد باختری و استاد لطیف ناظمی هم سررسیدند. استاد لطیف ناظمی با دیدن رازق فانی بادریشی زیبا و سر و صورت منظم و معطر و موهای غلوی سپید و طبیعی خودش که پیش از همه حاضر شده بود، به شوخی گفت: ...اوه، اوه فانی صاحب که ...خیلی فیشنیات کرده اند.”
بدینسان نشست ما که با این سخن شوخی آمیز آغاز شد تا یکساعت دیگر با جدیت ادامه یافت و رازق فانی بدون نشاندادن کوچکترین آثار ناراحتی و درد وعذاب بیماريی که در وجودش در اوج پیشرفت خود بود، با ما نشست. او آن روز نه تنها که دو ساعتی با ما نشست و بعد ازظهر آن روز برای بیشتر از چهارساعت دیگر در سالن برگزاری مجلس که به افتخار ایشان سازمان یافته بود، نشست و درآخرمجلس چهل وپنج دقیقه شعر خواند، و هر شعر را با محتوای که داشت شاد را با چهرهء طبیعی شاد، صوفیانه را با روحیه لازم خودش و شعر شوخی آمیز و طنز آلودش را با روحیه لازم خودش زیبا دکلمه کرد.
روانش شاد باد