رسیدن: 28.02.2013 ؛ نشر : 01.03.2013

بدون ویرایش املایی

س. ح. روغ

مِهر- مُهر- مَهر

یک بررسی مجدد

آرزوها ماند محو ناز در بزم وصال

پاس ناموس تحیر، مهر این گنجینه بود/بیدل/

پیش از همه پوزش می طلبم که من این نوشتهء جناب قدیر حبیب را در زمان نشرآن{23.01.2013} ، در سایت وزین آسمایی، نه دیده بودم؛ و اخیراً که بر جریان بحث پیرامون «بیت بوزینه» مروری مجدد می کردم ، به این تذکر کوتاه، اما پُرمعنای، جناب قدیر حبیب برخوردم؛ اینک می کوشیم، طی یک بررسی مجدد، این بیت را دقیق تر بشگافیم .

1- بیدل هرسه صورت کاربرد مفهوم «مهر» یعنی مِهر؛ مُهر؛ مَهر؛ را می آورد؛

اول: مِهر با کسرِ "میم"

مِهر به معنای محبت:

چو بیدل آنکه مِهر رُخَت دلنشین اوست

نقش نگین نمی‌شودش حرف‌ کینه‌ ها

وهم هستی هیچکس را از تپیدن وانداشت

مِهر بال و پَر ، همان جز بیضهٔ عنقا نداشت

نیست جز مِهرِ زبانِ موج ، تمکینِ‌ گهر

دل چو ساکن شد ، نفس از شوخی پرواز ماند

مِهر به معنای آفتاب و آیین مِهر:

بساط مِهر باید ، سایه را ، از دور بوسیدن

به برق جلوهٔ او هستی من بر نمی‌ آید

به روی پرتو مِهر از خرام سایه مپرس

تأملی‌ که درین عرصه پایمال تو چیست

فضولی می‌کنم در انتظار مِهر تابانش

گرفتم پرده بردارد ،‌ کجا تاب است شبنم را

دل گداخته دعوتسرای جلوهٔ اوست

فروغ مِهر نیفتد در آب ‌، دشوار است

مِهر عشق از روی دل ها گر براندازد نقاب

باطن هر ذره از چندین تپش آبستنست

ای دل از مِهر رخ دوست چراغی به ‌کف آر

کز خم زلف به راه تو شب تاری هست

دوم مُهر با ضمِ "میم"

مُهربه معنای نشان

عجز، طومار طلب ها طی‌کرد

مُهر شد آبله بر دفتر ما

صورت های چندگانهء کاربرد مفهوم « مُهر » {به معادل نشان} در بیدل:

1- مُهر به معنای نشانی که بر نامه و دفتر{و هر چیز دیگر} می نهاده اند:

خواندن اسرار وفا مشکل است

مُهر شد آن نامه ‌که پروانه برد

2- مُهر به معنای نقش و انطباع:

چمن ز بندگی حُسن اگر کند انکار

خط بنفشه ‌گواه‌، مُهر داغ لاله بجاست

راز داران کز ادب راه لب گویا زدند

مُهر بر بال پَری از پنبهٔ مینا زدند

3- مُهر به معنای امتناع از سخن و نا گویا بودن:

عشق بردارد اگر مُهر از زبان عاجزان

نالهٔ یک نی به آتش می ‌دهد صد بیشه را

مُهر خاموشی‌ست چون آیینه سرتا پای من

گر به عرض ‌گفتگو آیم، زبانم جوهر است

از دلم برداشت بیدل ناله مُهر خامشی

اضطرابِ ریشه ، آب ِ خلوتِ این دانه ریخت

4- مُهر به معنای احاطه بر چیزها :

رشتهٔ چندین امل یک‌ گِرِه آمد به‌ عرض

بر دو جهان مُهر زد یأس دل تنگ ما

نقش چندین عبرت از عنوان ِ حالم روشن است

شعلهٔ جوالهٔ من مُهر طومار فناست

5- مُهر به معنای ناگشوده گی و نهان بودن :

بیدل به‌ حرف و صوت ، هم‌، آواره ‌گشت‌ خلق

بردیم سر به مُهر عدم راز آشنا

غفلتِ دل‌ ، دَرِ کیفیتِ‌ بینش نگشود

پنبهء شیشهٔ ما، مُهر به ساغر زده است

`- مُهر به معنای باکره گی{مُهر دختری}:

لب‌ کم{کی؟} شکند مُهر ودیعتکدهٔ راز

گر تشنهٔ رسوایی ی گنجنیه نباشد

هزار موج در این بحر قاصد هوس است

ز نامهٔ همه مُهر حباب بردارید

7- مُهر به معنای مُهره :

ادبگاهِ محبت، ناز شوخی برنمی ‌دارد

چو شبنم ، سر به مُهرِ اشک ، می‌ بالد نگاه آنجا

8- مُهر به معنای "وَرسَم" و "رَشَم " برای نشانه گذاری خِرمن:

حیف نشکافتیم پردهٔ دل

دانه بوده‌ ست مُهر خرمن ها

9- مُهر به معنای کُدِکسِ نُمُو{ که بسیار حیرت انگیز است}:

ز حاصل، قطع خواهش کن که این نخل گلستان را

به طومارِ نُمو مُهر است در هرجا ثمر بندد

10- مُهر به معادل تَمغا {لغت مغلی}:

چشمت به نگاهی ز جهان منتخبم ‌کرد

تمغای قبول از اثر صاد تو دارم

سوم مهر با فتحِ "میم"

مَهر به معنای کاوین

زان زر و سیم ‌که این مردم باذل بخشند

یک درم مَهر دو لب‌ کو که به سایل بخشند

2- مُهر و نشان

مُهر نه به معنای کلید است؛ و نه به معنای قفل است؛ در برابر این دو مفهوم، ابزار های کاملاً معلومی منظور می شوند. مُهر در لغت دری به معنای نشان است؛

حافظ می گوید:

گوهر مخزن اسرار همان است که بود
قصه ٔ مِهر، بدان مُهر و نشان است که بود

و بیدل می گوید:

نشان ها نقش بر آب است در معمورهٔ امکان

نگین بیهوده در زنجیر دارد نام شاهان را

نشان درینجا به معنای نشانی؛ نشانهء خاص؛ محرم بودن؛ دست نه خوردگی؛

و اما بیدل مفهوم نشان و نشانی را ازین بستر معنایی جدا می کند؛ و با مفهوم «نشان» و « بی نشان» چنان کار می کند که در کمتر شاعر همانند دارد:

برقِ وحشت ‌، کاروان بی‌نشانی - منزلم

در نخستین‌گام، می‌سوزم ره و فرسنگ را

بی‌نشانی همتان از هرچه‌گویی برترند

منظر این شاهبازان یک نشیمن داشته‌ست

ز شور بی‌نشانی‌، بی‌نشانی شد نشان بیدل

که‌ گم‌گشتن ز گم‌گشتن برون آورد عنقا را

درین وادی چسان آرام باشد کاروان ها را

که همدوشی‌ست با ریگ روان، سنگ نشان ها را

پرواز بی‌نشانی از این دشت مفت نیست

سعی غبار شو، همه تن بال وپر برآ

عدم - کیفیتم، خاصیت نقش قدم دارم

خرامی، تا به زیرپای خود یابی نشانم را

به‌ این فطرت ‌که درفکرِ سراغِ خود " گُمَم " بیدل
چه ‌خواهم‌ گفت اگر ‌حیرت ، زمن پرسد نشانش را

3- مُهر و مُوم:

از موم و صمغ یک ترکیب چسبنده می ساخته اند که مذاب آن را نخست بر ممهور می ریخته اند و بعد بر روی آن مُهر را داغ می کرده اند؛ این ترکیب از قدیم شناخته بوده است؛ نظامی می گوید:

به سلطانی چین نهم مُهر و موم
زنم پنج نوبت به تاراج روم

4- مُهر و لاک:

جناب قدیر حبیب می نویسند:

«مُهر، همیشه همنشین «لاک» بوده و گاهی که نامه یا دروازۀ گنجی را قفل میزدند، رویش لاک مذاب میریختند و بالایش مُهر می گذاشتند و شاید تا هنوز هم رایج باشد»

لاک در لغت فارسی به سه معنی آمده است:

- لاک به معنای کاسهء چوبی و تغاره؛

- لاک به معنای خَزَف بعضی جانوران چون کژدم، لاک پشت؛ و عبارت« در لاکِ خود خزید»، از همین جا آمده است؛

- لاک به معنای رنگ سرخ که از یک نبات هندی حاصل می آمده است؛ و در زبان هندی هم محتملاً با کلمهء انگلیسی Lack همریشه باشد و به همین صورت وارد زبان دری شده است ؛ به هرحال کاربست آن در زبان دری متأخر نیست و پیش از ورود انگلیس ها درهند، در زبان دری معمول بوده است؛ عنصری می آورد:

همی گفت و پیچید بر خشک ِ خاک
ز خون دلش خاک همرنگ لاک

و اما ترکیب «مُهر و لاک» متأخر است و در قدیم معمول نه بوده است؛ بیدل مفهوم لاک را نه می آورد؛ درعوض وی مفهوم «کَلَف» را می آورد که رنگ زرد - سرخی بوده است که صمغِ مُهر راباآن رنگین می ساخته اند و احتمالاً ریشهء مغولی دارد:


بر جبین ما نشان سجده تمغای وفاست

صنعت عشق ازکَلَف آرایش مه می‌کند

معنا این که در زمان بیدل « مُهر و لاک » {هنوز} معمول نه بوده است؛ فرهنگ دهخدا ترکیب های «مُهر و نشان» و «مُهر و موم» را می آورد و اما این ترکیب "مُهر و لاک" در فرهنگ دهخدا نیامده است؛ پس معلومست که این ترکیب در فارسی{ایرانی} مفقود است؛ و در زبان دری هم یک ترکیب متأخر است؛ و احتمالاً از محصولات حضور انگلیس ها درمنطقهء ما، ومعمول شدن گمرکات، باشد.

5- و اینک دربارهء همان فرد بیدل:

آرزوها ماند محو ناز در بزم وصال

پاس ناموس تحیر، مهر این گنجینه بود

اینجا چی بخوانیم؟ مُهر به ضم میم؛ و یا مَهر به فتح میم؟

جناب قدیر حبیب ، در معنای این بیت، می نویسند:

«در بزمی که به آرزوی رسیدن به وصل حضور یافته بودم، ناز ونعمت ها چنان بی شمار بودند که آرزو های رسیدن به« وصال»، محو این نعمت ها شدند و وصال را فراموش کردند.یعنی وقتی آرزو های «وصل » از زیادت نعمت و ناز به حیرت فرو رفتند ووصال را از یاد بردند در واقع حرمت - گزاری و پاسداری من از ناموس حیرتزده گی، مثل یک مُهر، دروازۀ «گنج وصال» را قفل زد و من به این گنج راه نیافتم.»

اینک تبیین عرفانی این بیت را کاملاً به یکسو می گذاریم؛ گیریم که تبیین عرفانی بر این بیت ، وارد نیست؛

پس ، به اعتبار یک متن معمولی، اینقلم این بیت را چنین می فهمم:

«...معشوق در بزم وصال با معشوقه وارد شده است؛ شرط ورود درین بزم باکره گی معشوقه است؛ پس آن معنای مُهر که دلالت بر «مُهر دختری» دارد، از پیش مفروض و موجود است؛ اینک اما که به بزم یار رسیده است، چنان در برابر ناز ِیار، محو می ماندکه آرزوهای وصال را واگذار میکند؛ یعنی ارزش محو وتحیر درنازِ یار، برای وی بالا تر قرار می گیرد از آرزو و کششِ وصال؛

پس از وصال{جسمی} منصرف می شود، و پرداختن به ناموس تحیررا بر رفع "مُهردختری" از یار ترجیح می دهد؛ یعنی پرداختن به ناموس تحیر، خودش ، چون وصال {معنوی}می شود؛

پس مُهر دختری معشوقه بر جا می ماند و ازین رو مُهر دیگری نمی توان در اینجا افزود.

بنابران معنای بیت فقط می تواند این شود که معشوق پاس و حُرمت محو ماندن در جمال وجلوهء یار را چون کاوین در برابر باکره گی یار به پیش می کشد.»

ازین رو من نظر دادم که درینجا «مَهر» با فتح میم می خوانیم.

اضافه می کنم که «ناموس»{درینجا ناموس در برابر باکره گی آمده است}، اصلاً مُعَرَّب و مُفَرَّس است از ریشهء یونانی Nomous در برابرLogus؛ و درین معنا یک مفهوم مثالی است. و"ناموس تحیر" ، درینجا،به منزلهء یک مفهوم مثالی{افلاطونی} مطرح شده است؛ ازهمینجا است که راه به سوی تفسیر عرفانی ازین بیت می باید گشوده شود. یعنی بیدل مفهوم وصال {معنوی} را به معادل مفهوم ابن عربی«همدمی» ، در برابر وصال جسمی مطرح می کند؛ و ازهمینجاست که «ناموس تحیر» در تفسیر {عرفانی} این بیت جای کلیدی اشغال می کند:

حیرتم در جلوه ‌اش آهسته می‌گوید به ‌گوش

اینکه آغوش وصالش دیده‌ای ، خمیازه است