رسیدن:  08.07.2011 ؛ نشر : 12.07.2011

تقديم به همه کسانی که سر بر آستان اژدهای قدرت نه سايدند
ص. ر. طرزی


روشنفکران افغان در تبعيد:
رخ ها و زاويه های فــلسفی و روانی

اثری از  سيد بهاالدين مجروح

 

یاد آوری مترجم
من در این روزها، در جریان جستجو و بررسی در خط دریافت مفهوم ها و کاربُرد واژه گان روشنفکر و روشنگر بودم تا آن چی در باورم رسوب نموده بودند، به سنجه نوین بگیرم.
آن گونه که روشن است، در این روز ها، امر یاد شده سر و صدای زیادی را در میدان های اندیشه یی جال جهانی آگاهی یا انترنت، و هم چنان نشریه های چاپی این جا و آن جا در میان هم میهنان ما، به راه انداخته است. امر مسلم است که تا کنون هر کس از گمان خویش به آن یار گردیده و از درونش به دریافت اسرار، نه کوشیده است.
در این راستا، در کتابخانه بزرگ دانشگاه گـُـت تینگن-شهری در قلب جرمنی- که من در آن پناه آورده ام، سرگرم جستجو بودم که ناگهان چشمم به کتابی زیر نام ٫٫پایه فرهنگی ملی گرایی افغان،، با ویراستاری ایوان اندرسن Ewan Anderson گیر کرد.

در این اثر، در کنار دیگر مقاله ها، به نوشته یی از آقای سید بها الدین مجروح، بر خوردم. این اثر، در مورد روشنفکران در تبعید که نگاهی به داخل هم دارد، البته سال های پیش، نوشته شده بود.
راستش را بگویم در همان هنگامی که چشمم به نام او بر خورد، به گفته فروید، یاد مانده های گذشته در برابر دیده گانم، مانند صحنه های یک فیلم، با سرعت برق گذر نمودند. این جرقه ها که بر رخداد های گذشته نور می پاشاندند، در دو جای-یکی اژدهای خودی و دیگری خبر سو قصد به جانش در شهر پشاور- ایستادند.

اولی بر روزگاری پرتو افگند که در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه کابل در خط اندیشه های فلسفی و نظریه های سیاسی از افلاطون تا جان دیویی جر و بحث داغ و پُــر شوری ــ در آن روز ها و شب های پُر هیجان جستجو برای دریافت حقیقت ــ در تمام تار و پود کارم تنیده شده بود.

این چراغ، ما را به سوی خود که در وجود واژه گان من، خود محور و بزرگ بینی تبلور می یافتند، رهنمونی می نمود.

دومی، سال های خط کشی های اندیشه یی (ایدیولوژی) چپ و راست که در هر دو سو، روشنفکران! فریاد به راه انداخته بودند، را در برابر دیدگانم، زنده نمود.

راستش را بگویم، اندوه سنگینی، مانند همان سالی که خبر سو قصد به جانش، روانم را پـُـر نموده بود، این بار به سراپای وجودم چنگ دردناکی انداخت.

بر آن بودم تا دیدگاه هایم را در مورد واژه گان روشنفکری و روشنگری با بر گردان این نوشته، همراه بسازم. اما، به زودی متوجه شدم که این بحث دراز دامن است و ظرف تنگ یک نوشته، گنجایش هر دو را نه دارد.
به همین سبب، پَــله برگردان نوشته، سنگینی نمود و به آن پرداختم. البته برای آگاهی آنانی که با نام او آشنایی کم تری دارند، بر آن شدم تا به ورقی از زنده گی نامه اش نگاه گذرایی بیندازم و آن را در برابر دیدگان شما بیاویزم. تا چی در نظر آید!

ورود به زنده گی نامه ی سيد بهاالدين مجروح
 

 

روشنفکران افغان در تبعيد: رخ ها و زاويه های فــلسفی و روانی


نوشته ی سید بهاالدین مجروح، به زبان انگلیسی
بر گردان از ص.ر. طرزی

کودتای نظامی چپی در ماه اپریل ۱۹۷۸، در کابل و یورش شوروی پس از سال ۱۹۷۹، به این سو، مصیبت بزرگی را بر کشور در درازای تاریخ طولانیش بار آورد. هزارها انسان کشته و یا معیوب گردیده و یا این که در زندان ها ناپدید شدند. کودکان با تنی بی دست و پا باقی مانده و بر جان های شان داغ های ژرف کاشته شدند. صد ها دهکده با خاک یکسان گردیده و کشور هم اکنون در جریان و روند ویرانی جسمی و فرهنگی قرار دارد.

یکی از غم بار ترین اثر این تجاوز این است که بزرگ ترین گروه پناهنده را در دنیا به وجود آورده است : نزدیک به پنج میلیون نفر درکشور های همسایه (پاکستان و ایران)، و یک ونیم ملیون در داخل کشور بی خانمان و بی جای گردیدند. به این گونه، از شانزده میلیون باشنده این کشور، نزدیک به نیم آن به پناهنده خارجی و یا داخلی تبدیل شدند. در میان اینان کودکان، زنان، پیر مردان، تمام اعضای گروه همبود های قومی ـ زبانی قرار دارند. وضع اینان توسط دانشمندان، کاوشگران، و یاری دهنده گان بشری، از نزدیک مورد بررسی و کاوش قرار گرفته و می گیرد.

در این بخش، تنها و تنها جنبه های روشنفکری مصیبت ملی مان مورد توجه قرار می گیرد. در این جا، به سه پرسش اساسی پرداخته می شوند : کی ها را می توان روشنفکر افغانستان نامید؟ وضعیت شان در زیر سیطره کمونیزم چی گونه بوده است؟ چی گونه سرنوشتی در تبعید دارند؟

کی روشنفکر است؟

تا جایی که روشن و معلوم است، مفهوم روشنفکر حاصل و بازده فرهنگ غرب، به ویژه یک پدیده ی فرهنگی فرانسه یی می باشد. آیا می توان آن را در جامعه ها و همبود های بیرون از غرب به کار برد؟ پاسخ به صورت روشن نی است. با آن هم، گونه فردی را که این مفهوم در بر می گیرد و بیان می دارد و یا ما می خواهیم به توضیح آن دست بیازیم، ممکن در جامعه ها و همبود های دیگر یافت. اینان یا حا صل شرط های بومی اند و یا این که در اثر نفوذ غرب پا به میدان گذارده اند.

تعریف و وصفی که ما سعی داریم برای روشنفکر ارایه بداریم به صورت یقین به گوش غربیان که با واژه گان دانشی و علمی آشنا هستند بیگانه، ناجور و ناخوش می خورد، اما، امیدواریم که گوهر اندیشه ی ما را انتقال بدهد.

یک روشنفکر را می توان نوع جدید بـُـت پرست خواند. بُـتـش اندیشه ها و مفهوم ها انتزاعی مانند خرد گرایی، پیشرفت و انقلاب ــ نی به برداشت های افلاطونی ــ که دنیای واقعی و جسمی را تنها و تنها مُـثـــُـل (جمع مثال به معنای مانندها و شبیه ها. طرزی.) یا سایه یی می دانست. بل روشنفکر جدید، که روی به اندیشه مطلق هگل دارد که به باور او ایده کـُـل و تمام جهان، طبیعت و فرهنگ را در بر می گیرد.

با بیان دیگر و گسترده تر، یک روشنفکر موجود و جانداری است که برای راه رفتن به جای پای، از سرش کار می گیرد و چنین به نظر می آید که برای پرواز بال می کشد و با آن از فراز مرزهای اجتماعی ـ فرهنگی خویش، پرواز می نماید تا خویشتن را و دیگران خویش را در یک گسترده وسیع تر بنگرد. او به مانند یک هشت پای آبزی است که همزمان بال دارد و پرواز نیز می نماید. هر گاه بر خورد یک روشنفکر را در مورد زنده گی با کسی که در جامعه یی به شدت در بسته که در آن تمام کردارهای گروهی و یا فردی به وسیله سنت ها و عادت ها، شکل داده می شوند و هر پرسش، پاسخش را در باور اجتماعی نهادینه شده یی می یابد، به مقایسه بگیرم، به شدت گونه گونه و پـُـر پرسش می باشد. در میان ما ضرب مثلی وجود دارد مبنی بر این که ، ٫٫هر گاهی که مورچه بال بکشد، زوالش می آید.،، در جامعه یی که ارزش های اساسی و پایه یی اش همسانی و همانندی است، روشنفکر بر آن است تا متفاوت از دیگران باشد. البته یک جامعه منسجم و یا همآهنگ همچنان تفاوت هایش را دارد :یک رهبر مذهبی و یا روحانی و یک سردار قبیله، از دیگران تفاوت دارند، اما، این دگرگونی و تفاوت در چارچوب همان همانندی قرار دارد. این گونه کسان همیشه وجود داشته اند، به ساده گی شناخته و پذیرفته می شوند، مگر روشنفکر تفاوت دیگری دارد. او به مثابه ی یک فرد (تاکید از من است. طرزی.) قد بلند می نماید و در سر هوای خویشتن خویش را دارد. بر آن است تا خویشتن را و دورادورش را به وسیله ی دیدگاه روشنفکری خویش دریابد. به این گونه، مرز های همانندی را زیر پا می گذارد. به بیگانه یی بدل می شود. خود، تبعید را بر می گزیند.

باید به مفهوم پیشنهادی خویش یک عنصر متناقض دیگری را نیز اضافه نماییم. ما، در افغانستان روشنفکر را در زبان فارسی از ترکیب دو واژه ی روشن و فکر ساخته ایم که معنای روشن بین را می دهد. این روشنفکر، چراغی (منظور همان چراغ تیل یی که فتیله اش بلند تر قرار داشته و در زیرش تیلدانیی وجود دارد) است که دورا دورش و حتا دورترها را روشن می سازد، مگر در دور نزدیکش، در زیر تیل دانیش، سایه یی را می اندازد. از این سبب مردم می گویند،٫٫زیر چراغ همیشه تاریک است،،. مهر دل مشرقی (تولد ۱۸۳۴، کندهار)، که یکی از شاعران سده نزدهم می باشد، این امر را با زبان زیبای شعری بیان نموده است. او در کنار این که مرد سیاستمدار بود، در عرصه ادبیات دست چیره یی داشت. خانه اش در کندهار، انجمن دانشمندان و شاعران به حساب می رفت. او به زبان های فارسی و پشتو شعر می سرود و یکی از نسخه های قلمی دیوانش در آرشیف ملی نگهداری می شده است. او در ۱۶ ماه مارچ ۱۸۹۳، جهان را وداع گفت. این شما و تصویر شعری :
« شنیدم یکی مردِ با رای و هوش

همی گفت در بزم با شمع، دوش،
که ای روشن از نور تو بزم ها !
ترا در ته پاست، ظلمت چرا ؟
چو شمع این سخن را ز دانا شنید،
از این طعنه اش، نیش بر دل رسید.
زبانی ز شعله بر آورد، و گفت،
به معنی چنین گوهری را سفت:
چو از نور من انجمن روشن است

چه غم، گر مرا در به ظلمت تن است !
خوشم هر نفس، گر مرا سر رَوَد،
که از شعله ام، بزم، روشن شود.
سراپا همی سوزم از بهرِ آن
که کلفت شود محو، از دیگران.»

این را می توان تصویر تمام قد یک روشنفکر دانست. در حالی که چنین فرض می شود که او به افق گسترده یی دست یافته است، اما، او در مورد واقعیت دورادورش به شدت در تاریکی قرار دارد. او با خویشتن خویش در تناقض قرار دارد، اما هنوز هم به شدت یک پدیده مهم انسانی و فرهنگی قابل توجه است.

 

روشنفکران کشور : اصیل، جا افتاده یا قدیمی و نو

در تمدن اسلامی، به ویژه کشور های فارسی زبان، دو خط، گرایش و روند آموزشی و تعلیمی شکل گرفتند. : تعلیمات دینی از یکسو و راه و روش ادبی از جانب دیگر.
اولی، در مدرسه ها تدریس شده و نصاب تحصیلی را می ساختند. این بخش، به صورت کامل در چارچوب موضوع های اسلامی مانند : قرآن، سنت محمدی و فقه یا شریعت در بند بود. آنان که از این مدرسه ها فارغ می شدند، برای یافتن کار با دشواری رو به رو نه می شدند. آنان ملا، واعظ، معلم (با باز نمودن درب مدرسه خصوصی)، قاضی، و دیگر و دیگر ... می شدند. آنان مردمان محترم و صاحب صلاحیت به حساب می رفتند. آنان به شدت سخت گیر، خشن و نا برده بار بودند.

دومی، مکتب های ادبی، یا به عبارت دیگر مکتب های دارای دانش دنیایی، موضوع های گسترده و وسیع را در بر می گرفتند. دراین مکتب ها، به جای زبان عربی، زبان فارسی مورد توجه بودند. زبان عربی، به حیث وسیله یی برای دست یابی به متن های مذهبی همانند زبان لاتین در اروپای قرون وسطا، مورد استفاده قرار می گرفت. اثر های شعری و نثری زبان فارسی، همه جانبه مورد بررسی قرار می گرفت. این امر، مهارت قابل توجه را در نوشته های ادبی بار آورد. درنتیجه این کار، خوش نویسی رشد قابل ملاحظه یی نمود. موضوع های پـُـر اهمیت دیگر مانند فلسفه، منطق، دانش تجربی ــ طبعی، طب و دیگر و دیگر نیز تدریس می گردیدند. به این گونه، ادب سنتی که نگرش دنیایی داشت، شانه به شانه درکنار مدرسه ها، گاهی همراه با هم و گاهی در جدل با هم، جریان می یافت. تعالیم اساسی اسلام در هردو بخش همسان بودند. به ترین معلم کسی به حساب می رفت که در هردو بخش مهارت قابل توجه می یافت. او بایست، هر بامداد درداخل مدرسه می نشست و در حالی که کوهی از کتاب ها او را احاطه می نمودند، یک یک از طلبگان یکی پشت دیگری در برابرش زانو می زدند. یکی با کتاب دینی اش و دیگری با کتابی در مورد شعر کهن و کلاسیک، و دیگری با یک اثر فلسفی و یا طبی. به این گونه آنان درس روزانه شان را فرا می گرفتند.
مدرسه ها، با آن هم در اکثر مورد ها، در برابر دانشمندان آزاد اندیش، مطالعه آنان از اثر های یونانی، مانند فلسفه، ماوراطبیعت و تلاش برای جای گزینی صلاحیت دانش سنتی با تفکر خرد گرایی، بر خورد نقادانه داشته و از خویشتن نابــُردباری نشان می دادند. به صورت عموم در جریان ادبی، چیزی در مخالفت با اسلام وجود نه داشت. تلاش و نیت فیلسوفان این بود تا دایره تفکر دینی را فراخ تر ساخته و درب آن را به روی دیگر علوم و دانش ها به ویژه علوم تجربی، باز نمایند. برای اصل های دینی، مساله پیامبری و دیگر و دیگر مساله ها، پایه های عقلی بیابند. اما، عالمان دین این تلاش را که در خط کاوش های عقلی و خرد گرایانه صورت می گرفتند، خطرناک به حساب آورده و هنوز هم می آورند. به این گونه، فیلسوفان به صورت دایم در حاشیه رانده شده و در لبه پرتگاه تکفیر قرار می گرفتند.

به این گونه، در تمدن اسلامی، بزرگ ترین و مهم ترین سهم در رشد دانش هایی چون فلسفه، علوم طبیعی، تاریخ نگاری، ادبیات و دیگر و دیگر...به وسیله کسانی صورت می گرفت که به جریان ادبی تعلق داشتند. آنان را بر اساس تعریفی که از روشنفکر ارایه داشته ایم، روشنفکر با تمام واژه می توان نامید. همینان بودند که مرز های تنگ چارچوب بسته اجتماعی ــ فرهنگی خویش را درهم شکستند. در حالی که پیروان مدرسه ها، تمام توجه خویش را به تکرار و حفظ سنت ها متمرکز ساخته و آن ها را هم در چارچوب تنگ سنجه های عتیق در بند می ساختند، هواداران جریان های ادبی به خلق اثر های نو دست یازیده و دایره تفکر خویش و شاگردان خویش را به سوی افق های نو گسترش می دادند.
دوران قرون وسطا (این واژه، قرون وسطای عیسایی را در بر می گیرد. اما، جالب است که نویسنده گان ما نیز آن گاهی که گپ از تفکر مذهبی در بسته می زنند، آن را قرون وسطایی بدون ذکر عیسویش می خوانند. در حالی که به حساب تقویم ما این قرون وسطای خود ما برابر به سده هفتم هجری می گردد. به باور من این امر نه می تواند کاربرد معنایی داشته باشد. طرزی.) را می توان درخشان ترین دوره فرهنگ و تمدن اسلامی خواند. در چارچوب تعریفی که ما از روشنفکر ارایه داشته ایم، به نمونه هایی از متفکران اسلامی در دوران قرون وسطا (البته اروپایی اش. طرزی.) می پردازیم :
دانشمندی مانند البیرونی (۱۰۵۰-۹۷۳). او هم ستاره شناس و هم دانشمند دانش های اجتماعی بود. او در دانش ستاره شناسی دگرگونی های شگرفی را به میان آورد. او هم چنان با دید عینی و دانشی فرهنگ های غیر اسلامی را و علم دین در هند را به بررسی نشست. او، در این راستا گام های بلندی را برداشت و مرز های تنگ را در نوردید. ابن سینا، فیلسوف و دانشمند هم عصرش (۱۰۷۳-۹۷۳) رساله یی در مورد روح نوشت. او درمورد نبوت طرح خردگرایانه و عقلی ارایه داشت. او در مورد موضوع هایی چون روان انسانی، زنده گی پس از مرگ، وحی مقدس، و دیگر و دیگر... که مساله های مورد توجه دینی و مذهبی بودند، بررسی نمود و نوشت. در حالی که موسیقی در دیدگاه مردم امر لهو و لعب به شمار می رود و از نظر عالمان دینی گناه به حساب می آید، فارابی فیلسوف، کتابی زیر عنوان ٫٫دانش موسیقی،، نوشت.
در پایان سده هجده و نزده عیسایی، هر دو جریان ادبی و دینی راه سراشیبی را در پیش گرفتند. با آن هم، هر دو جریان در دو خط جداگانه به رشد کندش ادامه دادند : مکتب های دینی در تنگنای نص گرایی دربند ماندند. این ها به مطالعه تفسیر های دست دوم و سوم که متفکران بزرگ دینی از خویش به جای گذارده بودند، بسنده نموده راه تحجر و سنگواره گی فکری را در پیش گرفته بر سینه هر آن چی نو به حساب می رفت، دست رد گذاردند. جریان ادبی، افق های دید شان را گسترش دادند تا آن که در بحر نفوذ غرب (اروپایی. طرزی.)غرق گردیدند. نوع جدید روشنفکر که در مکتب های مدرن آموزش دیده بودند، جای  فکران را آن گاهی که امپراتور گرایی غرب زمینه رشد نهاد های نو سیاسی بومی را فراهم نمود و آموزش فلسفه، تفکر و کردار غرب را تشویق نمود، گرفتند. (نانسی. چ. دوپری۱۹۸۵ع.)
روشنفکران اصیل، جا افتاده یا قدیمی و غرب

روشنفکران قدیمی، از دید ظاهری، مانند عالم دینی به نظر می آمدند : عمامه به سر، ریشی بر زنخ، لباس سپید سنتی را به بر می نمودند. وظایف دینی را با دقت اجرا می کردند و حتا موعظه سر می دادند. اما، او یک فرد عاشق کتاب به شمار می رفت و حتا کتابخانه شخصی داشت. در کتابخانه اش در مورد موضوع های مهم و حتا نا مهم نیز اثر هایی وجود داشتند. بخش زیاد این کتاب ها به زبان فارسی و عربی بوده و به شکل نسخه های خطی نگه داری می شده اند. او بخش زیاد وقتش را به مطالعه و یا نوشتن مصروف می ساخت و یا کسانی را که علاقه به دانش داشتند، می پذیرفت و به پرسش های شان پاسخ می داد و یا با آنان به بحث می پرداخت. گاهی برای این که چند درهم و دیناری به دست آورد، به هنر طب یونانی دست می زد. اما، او بیش تر به خانواده های دارا و ثروتمند زمیندار تعلق داشت و به کار های دانشی و ادبی به خاطر رفع تشنه گی و عطش روشنفکرانه اش دست می زد.

در افغانستان، در آغاز سده بیستم، وضع دگرگون گردید. روشنفکران قدیمی اولین گروهی بودند که در برابر اندیشه ها و دیدگاه های تازه یی که از غرب راه اش را به دل کشور باز می کردند، آغوش گشودند و پذیرای آن شدند. این امر در حالی صورت گرفت که مقام های دینی در آغاز آن ها را نادیده گرفتند و بعد تر، به شدت با آن ها به مخالفت و ضدیت بر خاستند. روشنفکران با اشتیاق تمام، عطش و تشنه گی، نوشته ها و کتاب های غربی را که از زبان های عربی و ترکی به فارسی بر گردانیده می شدند، می خواندند. برخی آنان حتا زبان انگیسی و یا دیگر زبان های اروپایی را فرا می گرفتند. به این گونه، به فضا و جو خفقان آور روشنفکری که سده های دراز بر کشور سایه افگنده بود، نقطه پایان گذارده شد. این امر، به شیوه تفکر کهنه و قدیمی نیز نشانه پایانی گذارد. به این گونه، آنان مانند مورچه گانی بودند که بال کشیدند. (به باور ا. ندرسن، ویراستار این مقاله به زبان انگلیسی، خود مجروح هم مانند این مورچه گان، بال کشید. طرزی.).

شاعران، نویسنده گان و دیگر اهالی ادب، خانه های خویش را در دهکده ها ترک گفتند و به کابل، پایتخت کشور، روی آوردند. آنان عضو انجمن ادبی که از سوی مقام های رسمی، بنیاد گذاشته شده بود، گردیدند و یا در اداره دولت جذب شدند. آنان ریش خویش را تراشیدند و لباس غربی به تن نمودند. اما، هنوز هم مقلدان ساده راه و روش غرب نه بودند. نسل بعد که در مکتب های مدرن که با شیوه غربی آموزش می دیدند، فارغ گردیدند، این بار دگرگونی را به دوش کشیدند. روشنفکران آغاز سده بیستم عیسوی که گذشته نیرومندی در سنت داشتند و ریشه ژرف در جامعه و فرهنگش، با اندیشه های جدید بر خورد خلاقانه یی نموده و اثرهایی به صورت واقعی ناب و دارای اصالت آفریدند. به این گونه شاعران، نویسنده گان، تاریخدانان، متفکران اجتماعی و سیاسی که گروه بزرگشان با کار فرهنگی خویشتن خویش سربلند نموده بودند، پا به میدان فرهنگی گذاردند. در این راستا، می توان ازنام های چون  محمود طرزی، عبدالهادی داوی، محی الدین انیس، غلام محمد غبار، عبدالحی حبیبی، گل پاچا الفت، قیام الدین خادم، عبدالروف بینوا، سید شمس الدین مجروح، خلیل الله خلیلی، عبدالرحمان پژواک، و بسیاری دیگر یاد نمود. در نتیجه تلاش فرهنگی این فرهیخته گان، نیمه آغاز سده بیستم را به درستی می توان دوران نوزایی در هنر و ادبیات خواند. (دوپری، ن. هـ. ۱۹۸۱).

روشنفکران قدیمی و دوران مدرن و یا عصرجدید، به شدت از دست آورد های دانشی و فنی غرب اثر پذیرفتند. در نتیجه، ادبیات نوین در قیافه شکل های ادبی نو، مانند نمایشنامه و ناول و دیگر و دیگر، به ویژه برخورد نو با تاریخ، پا به میدان وجود گذارد. تاریخ به حیث نیرویی برای ایجاد و شکل دهی دولت ملی، جایگاه ویژه یی در این راستا به دست آورد. پیش از این جریان و روند تاریخ کشور، ره به دوران پیش از اسلام نه می برد. اما، اکنون به روشنفکران فرصت آن میسر گردید تا این مرز و سد را زیر پا نهاده و با گذر از آن، با افتخار و سربلندی تاریخ ملی کشور را به زمان پیش از اسلام به دوران یونانی ـ بودایی و حتا دور تر از آن برسانند.
در انگشتر این اندیشه ها، همین گوهرهای پـُـربهای دموکراسی، پیشرفت، آزادی فردی، اصلاح های اجتماعی ـ سیاسی، ملت و دیگر و دیگر ارزش ها بودند، که به شدت می درخشیدند و برای شان جاذبه جادویی داشتند. به این گونه روشنفکر مدرن، روزنامه نگار و جریده نگار شد و جنبشی را برای شاهی مشروطه به راه انداخت. این روشنفکر، در جریان مبارزه برای دست یافتن به آزادی، سال های زیادی را هم به زندان به سر برد.(دوپری، ل.۱۹۸۰ع.).

روشنفکران اصیل، جا افتاده یا قدیمی و تاثیر مارکس
روشنفکران اصیل و یا قدیمی، به دلیل پیوند تنگاتنگ شان با آزادی و استقلال ملی، از همان آغاز صدای مخالفت با قدرت های استعماری غرب را بلند نمودند. اما به هیچ صورت زیر تاثیر اندیشه های مارکس قرار نه گرفتند، زیرا پیوند ژرفی با فرهنگ گذشته داشتند. دیدگاه مارکس که بر اصل خدا ناباوری و مادی استوار بود، سنگین تراز آن به حساب می رفت که توسط اینان جذب و هضم گردد. اما، این روشنفکر که شاهد یک جامعه مختنق، دربسته و عقب مانده بود که در آن مردم بیخبر از دنیا، به وسیله خانواده های دینی و سیاسی مورد بهره برداری قرار می گرفتند، به این آرمان دست یافت که دگر گونی های تند و سریع را شاهد گردد. به این گونه، به شدت جذب اسطوره انقلاب شد. (دوپری. ل.۱۹۷۹ع.).

شوروی، توجه خاص و ویژه یی به این روشنفکران نمود. در حالی که در غرب این آدمان ناشناخته باقی ماندند، روسیه اثر های شان را ترجمه می نمود و به دست نشر می سپرد. به صورت نمونه، اثر های شعری بینوا، در ٫٫انستیتوت شرق شناسی مسکو،، مورد بررسی و کاوش قرار گرفته و برایش برنامه ویژه یی سر و سامان دادند. هم چنان اثر های شعری الفت و دیگر شاعران و نویسنده گان به شدت مورد بررسی قرار می گرفتند. حتا ٫٫اژدهای خودی،، اثر کوچک من که به زبان فارسی نوشته شده بود، (کابل، ۱۹۷۲ع.)، در نشریه با اعتبار ٫٫اکادمی شوروی،، نشر شد و مورد بررسی همه جانبه قرار گرفت و پژواک گسترده یافت. بسیاری از روشنفکران مربوط به این نسل قدیم و یا اصیل، مانند طرزی، انیس، غبار، الفت، و دیگران پیش از آن که کودتای چپی صورت بگیرد، سر به خاک گذاردند، بدون این که فرصت دیدن وجود و هستی انقلاب را بیابند. آنانی که هنوز زنده بودند، راهی تبعید، شدند. در این راستا، بینوا، شاعر معروف زبان پشتو، استثنایی بود که مقام سفارت را پذیرفت و به لیبیا رفت. برخی روشنفکران در تبعید، در خط مقاومت قرار گرفتند. نمونه های برجسته شامل خلیلی، ع. پژواک، س. ش. مجروح و عدد انگشت شمار دیگر بودند.

خلیلی، آخرین شاعر کهن سرای زبان فارسی، به یکی از مهم ترین شاعران و نویسنده گان مقاومت بدل می شود. او، یک هفته پیش از مرگش که روز سوم ماه می ۱۹۸۷، در اسلام آباد به زنده گیش پایان داد، در حالی که هشتاد سال عمر داشت، هم چنان مصروف نوشتن بود. فرماندهان مقاومت را از سراسر کشور، می پذیرفت. شعر هایی که او در تبعید سروده است، هنوز هم بهترین سروده های مقاومت، به حساب می آیند.

روشنفکران نو و مدرن : نسل آسیب پذیر
روشنفکران نو، بازده و محصول مکتب های جدید که به سبک نظام آموزشی و تحصیلی غربی سر و سامان داده شدند، می باشند. لیسه حبیبه، اولین مکتب مدرن است که در آن زبان انگلیسی و دیگر مضمون ها و موضوع های نو، به وسیله آموزگاران هندی درس داده می شد. این مکتب، هنــــگام فرمانـــروایـــی امیر حبیب الله، (۱۹-۱۹۰۱)، پــایـــه گــذاری شد. امان الله، (۲۹-۱۹۱۹)، پسرش که توانست حق ایجاد رابطه سیاسی را با کشور های دیگر، در نتیجه جنگ سوم افغان ـ انگلیس (۱۹۱۹)، به دست آورد، تلاش نمود تا کشور را در خط مناسبت های اجتماعی مدرن یا اروپایی گونه شکل بدهد. او، دو لیسه جدید دیگر را به نام های لیسه امانی که در آن زبان جرمنی و به وسیله آموزگاران جرمن درس داده می شد، و لیسه استقلال که در آن به زبان فرانسه یی آموزش داده می شد، بنیاد گذارد. هنگام فرمانروایی محمد ظاهر، شاه سابق، پس از سال ۱۹۳۳ع.، تعداد مکتب های ابتدایی و متوسط افزایش قابل ملاحظه یی یافت. سپس و به ویژه پس از جنگ جهانی دوم، تعداد زیاد افغانان به فرانسه، جرمنی، ا. م. امریکا و جای های دیگر، برای آموزش تحصیلات عالی فرستاده شدند.

در کشور، نظام جدید تعلیمی، ریشه و یا بنیاد در فرهنگ محلی نه داشت و هم چنان ادامه آموزش های دینی و یا حلقه های ادبی نه بود. به این گونه، از همان آغاز، میان این دو بخش، خلا ژرفی دهان باز نمود. خط جدایی میان دیروز و امروز کشیده شد. سنت گرایان نی توانایی و همچنان نی اراده آن را داشتند تا با راه حل های اساسی و اصیل که از درون بافت جامعه مایه می گرفت، گامی به پیش بگذارند. از سوی دیگر، نوگرایان یا مدرنیستان، نیز بر آن نه شدند تا با دشواری های نو رو به رو قرار گیرند. مکتب های نو، با ساختمان های جدید، آموزگاران به سبک نو که آموزش سنتی را نادیده می گرفتند، پا به عرضه وجود گذاردند.

از سوی دیگر، فردی که در نظام جدید آموزشی، تحصیل نموده بود، فرصت آن را به دست آورد تا چند سالی را برای آموزش عالی به خارج در غرب سپری نماید. او، به یک پدیده بیگانه یی بدل شد. او نی یک غربی کامل گردید و نی یک شرقی تمام قد، باقی ماند. او ریشه در فرهنگ خویش را از دست داد. او با آن که در رشته ی به خصوصی که تحصیل کرده بود، به صورت نسبی مهارت قابل توجه به دست آورده بود، اما، به هیچ صورت با تمام ارزش های فرهنگ غرب آشنا نه گردید و آن ها را جذب و بالا تر از همه، هضم نه نمود. به این گونه، او هم با خود و هم با جامعه اش بیگانه باقی ماند. او که اکنون شخصیت دو پاره یی داشت، به صورت دایم در جدل با تضاد های درونش باقی ماند. هر فرد عادی و متعارف، در چنگال تشویش روانی درونی قرار می گیرد و همیشه در میان خود آگاه و نا خود آگاهش در نوسان و در جدل دایمی به سر می برد. با آن هم در مورد روشنفکر خود مان، این درد سر و مشکل دارای رخ ها، چهره ها و بــُعد های گسترده تر فرهنگی و اجتماعی است. او که نا خود آگاه شرطیه شرقیش را زیر فشار خودآگاه اکتسابی غربیش قرار می دهد، زندانی ذهنی گرایی و خود بزرگنمایی شدید می گردد. او با دیدگاه غربی، فرهنگ و جامعه خویش را که درموردش کم می داند، بی ارزش به حساب می آورد. کردارش به شدت با فریاد ها و هیاهوی موعظه گرانه اش در تناقض قرار دارد و هم آهنگی لازم را برقرار کرده نه می تواند. به صورت نمونه او بر اصل اساسی ساختار جامعه افغانی دست رد می گذارد و آن را ابتدایی و عقب مانده می انگارد، اما، هرگاه پای خانواده اش به میان می آید، برای دفاع از حیثیت و شرفش، چنان عمل می نماید که گویی تا مغز استخوان، فرد طایفه یی است. او در گفتار از حق مساوی زنان با مردان داد سخن می دهد، اما، هرگز حاضر نیست تا زنان آزاد را در خانواده خودش تحمل نماید.

از سوی دیگر، روشنفکران گروه هم آهنگ اجتماعی را نه می سازند. به جز از برخی بلند پروازی ها و جاه طلبی های فردی، در میان خویش بر خط های فکری و اندیشه یی جداگانه یی تقسیم شده اند. به صورت مثال، روشنفکران تحصیل یافته در جرمنی به شدت با روشنفکران درس خوانده به زبان انگلیسی و فرانسه یی، مخالف و در تضاد اند.

از سوی دیگر، تحصیل یافته گان فرانسه، خود را بر تر از همه می پندارند و این سیاهه تا نهایت ادامه دارد. آن چی به شدت نگران کننده است، این واقعیت تلخ است که روشنفکران در خط قومی ـ زبانی به دسته های گونه گونه و مخالف در برابر هم، تقسیم شده اند. فارسی گویان، به ویژه تاجیکان از کابل و دیگر شهر های شمال کشور، خویشتن را شهری تر و متمدن تر می دانند و پشتونان را وحشی و بی تمدن خوانده و زبان و فرهنگ شان را بدوی می دانند. پشتونان در خط باور به این امر که زبان پشتو یگانه زبان ملی کشور است، و باید به حیث یگانه زبان رسمی اعلام گردد، دست به نبرد سنگین زده و دست رد بر سینه زبان فارسی و فرهنگش گذاردند. این زبان را ایرانی و متعلق به یک کشور خارجی می دانند.

اما، برای مردم عادی، تمام روشنفکران از یک قماش بوده و همرنگ به حساب می آیند. دهاتیان، روشنفکران را از خود نه می دانند. به او به دیده یک بیگانه، یک شخص حکومتی که از شهر آمده، که به زبان شان گپ نه می زند، و کرداری همانند خود شان نه دارد، نگاه می کنند. او با رفتار، کردار و گفتار خودش از یک سو، و به بر نمودن لباس، داشتن اخلاق خاص و دیدگاه همراه با جهان بینی غربی، از سوی دیگر، بین خود و آنان دیوار چین پُـر بری می کشند. دهاتی کسی است که در همبود خویش جذب شده و هویت خویش را حفظ نموده است، در حالی که روشنفکر، گوهر و محتوای فرهنگی و اجتماعی خویش را از دست داده است. همین نقطه ضعف، او را در برابر ایدیولوژی مارکس، آسیب پذیر ساخته است.

مردم عادی حق دارند تا روشنفکر را یک آدم حکومتی بدانند، نی از خود. از آن جایی که در جامعه هنوز نهاد ها و موسسه های خصوصی به وجود نیامده اند و خود هم توانایی ایجاد چنین نهاد خودی را نه داشته است، برای پیدا کردن کار و زنده گی به صورت کامل به حکومت وابسته می باشد. این یگانه راهی در برابرش برای دست یافتن به موقعیت و قدرت، قرا دارد و بس. این امر، نیز به نقطه های ضعفش بدل شده و قدرت حرکت آزاد و سیال از یک سو و جا به جایی را از جانب دیگر را از او سلب می نماید. به این گونه، او در چارچوب تنگ دیوان سالاری اداری برای دست یافتن به مقام و منزلت، در بند می ماند.

به صورت عموم، نظام آموزشی و تعلیمی غربی، چشم های مردم را به وضع، حالت و چگونه گی زنده گی کشور های صنعتی پیشرفته باز نموده و همزمان نشان داد که خلیج ژرف تفاوت میان ایشان و کشور های پیشرفته جهان، وجود دارد. حتا عالمان دینی، با آن که در پوست و صدف نشانه های بیماری حفاظتی خویش سنگپشتوار خزیده بودند، این تند باد سنگین دگرگونی را حس نمودند. برخی از آنان، برای مقابله و یا پذیرش با اندیشه های نو، به متن و نص قرآن، روی آوردند. درحالی که طبقه تحصیل یافته جدید و مدرن، بر اصلاح های اجتماعی ــ سیاسی، برای شکل دهی و ایجاد شرط های لازم برای زنده گی هم شان انسانی، فشار وارد می کردند، عنصر های دین مدار، بیش تر و بیش تر سختگیر و متعصب می شدند. ایشان به جای این که با مساله های نو و مشکل های ناشی از آن ها رو به رو گردند، این مبارزه و چالش را نادیده می گرفتند و هنوز هم می گیرند و یا با ساده گی، اما، به شدت، دیدگاه های نو را رد می کنند. روشنفکران قدیمی پیش از سده بیست و عالمان دینی آن زمان، بیشتر وقت در جدل بودند، اما، همیشه یک نوع گفتگو و یا گفتمان میان شان جریان داشت. از سوی دیگر، در دور جدید روشنفکران نو و مدرن، هیچ زبان مشترکی با علمان دینی، نه یافتند. هر دو به شدت از یک دیگر مـتـنـفر بودند. عالمان دینی، روشنفکران مدرن را آدمان ملحد و دشمن اسلام می خواندند، و روشنفکران مدرن، عالمان دین را مرتجعان و تاریک اندیشان خوانده، آنان را سبب تمام بدبختی و عقب مانده گی کشور به حساب می آورند. رابطه های دشمنانه و خصومت آمیز، درد سرها و دشمنی های زیادی را برای موجودی به نام روشنفکر، هنگام مقاومت در برابر تجاوز شوروی به میان آورد: او، از یک دشمن دست به فرار می گذارد، ولی در تبعید، با دشمن به شدت قدرتمند دیرینش- رهبران دینی- رو به رو می گردد.

گروه های تحصیل یافته که با اندیشه های نو در مورد زمان، تاریخ و دگرگونی ها ی تند در جهان سوم، دست یافته اند، به حیث موجود جدیدی می اندیشد. این امر، او را به موجود نا جـــور در متن همبودش بدل می نماید. مردم، هنوز هم اثر و رد پای استعمار را به شکل حضور مستبدان و دیکتاتوران، که عامل فشار و استبداد در محل به حساب می رفتند و می روند، با گوشت و پوست خویش احساس می کردند و می کنند. روشنفکران به این امر که روند تدریجی و گام به گام دگرگونی ها برای شان چیزی را درهیچ حالت و شرطی به میان نه می آورد، باور یافته بودند. آنان آرمان و آرزو داشتند که دگر گونی و تغییر را در عمر خویش شاهد گردند. به این دلیل، اسطوره انقلاب در ذهن شان شکل گرفت. آن را چون چراغ جادویی که تمام سد راه ها و مانع ها را یکشبه از سر راه بر می دارد و به یک چرخش و چشم به هم زدن، بهشت برین را به همراه می آورد، می پنداشتند. آنان به این باور دست یافتند که انقلاب دست به معجزه و سحر می زند و گیتی را از وجود تمام اهریمنان پاک می سازد.
به این گونه، برای گروه کوچک شان، دیدگاه های مارکس و لنین اندیشه های پـُـرجذبه و کشش به حساب می آمدند. آن ها را معجزه یی با یک ظاهر خرد گرایانه، عقلایی و دانشی دانسته به این باور دست یافته بودند که این رویای عقلی، با تیوری و اندیشه همه جانبه مارکس و راه های عملـــیی که لنین با تصرف قدرت سیاسی برای ساختمان سرزمین رویایی، نشان داد، تحقق می یابد.
 

روشنفکران نو و مدرن و مارکس
روشنفکران نو و مدرن، در چار نوع آموزشگاه، دست به تحصیل و آموزش زدند :
۱- در داخل کشور، به ویژه دانشگاه کابل، مکتب های عالی و فنی.
۲- در کشور های عربی، به ویژه مصر که به شدت زیر تاثیر اندیشه های انقلابی نو اسلامی اخوان مسلمین قرار گرفتند.
۳- در غرب مانند :فرانسه، جرمنی غرب، بریتانیا و ا. م. امریکا.
۴- در گروه بندیی به نام شرق مانند: شوروی، پولند، جرمنی شرقی و بلغاریا.

بخش زیاد روشنفکران با سمت گیری و هواخواهی مارکس از غرب سر بلند کردند. روشنفکرانی که بر مارکس قرار گرفتند از شرق آمدند. در واقعیت امر، غرب به ویژه ا. م. امریکا، نه دانسته و از سر بی توجه یی، زمینه پرورش روشنفکرانی که با مارکس قرار گرفتند، در آغوشش فراهم آورد و از سوی دیگر، شوروی روشنفکرانی را که بر مارکس شوریدند، پرورش داد.

تره کی و به ویژه امین (۷۹- ۱۹۷۸)، اولین سران دولت، برخاسته از دل کودتای چپ، در هند بریتانیایی و سپس ا. م. امریکا آموزش دیدند. تره کی، باری به حیث نماینده فرهنــــگی در ســــفارت افغانستان در واشنگتن کار نمود. در شوروی، تنها نظامیان و افسرانی که در مرکز های ویژه و خاص به سر می بردند، و از جامعه شوروی دورنگه داشته می شدند، به آدمان سختگیر و متعصب هوادارا ن شوروی بار آمدند.

با آن هم، بخش زیاد افسران به کشور شان وفادار باقی ماندند. بخشی از این افسران آموزش دیده در شوروی به فرماندهان فعال مقاومت بدل شدند. محصلان دیگری که در رشته ملکی، فنی، و دیگر و دیگر... آموزش دیده و سال ها زیر نظام کمونیستی زنده گی کردند، فرصت آن را به دست آوردند تا با مردم محلی بیامیزند و به این گونه نی کمونیست شدند و نی هوادار شوروی. به هر حال، چون آنان در کشور  زنده گی می کردند، به گروگانان دستگاه شوروی و حزب کمونیست هوادار شوروی تبدیل شدند. بخش زیادی از این روشنفکران درس خوانده در شوروی، پس از آن که آن کشور در دسامبر سال ( ۱۹۷۸)، دست به یورش زد، آن جا را ترک گفتند.

در شوروی محصلان رشته های ملکی زیاد زیر فشار درس قرار نه داشتند. از آنان به ساده گی امتحان گرفته می شد و شهادتنامه هایی برای شان داده می شد که به اصطلاح معادل ماستری و داکترا در غرب شمرده می شدند. اما، سطح آگاهی و توانایی شان به شدت پایین تر از معادل غرب بود. به این گونه تحصیل یافته گان شوروی در کابل، خویشتن را پایین تر از تحصیل یافته گان غرب و حتا محلی می یافتند. به این گونه، آنان دست نگر جانبداری شوروی و یا چشم به حمایت حزب هوادار مارکس دوخته بودند. پس از کودتای کمونیستی (۱۹۷۸)، که روشنفکران با دیدگاه سمت گرایانه غربی، آزاد و لبیـرال با قرار گرفتن در پشت میله های زندان، سپرده شدن به جوخه های اعدام و یا خروج از کشور، از میان برده شدند، آنانی که در شوروی تحصیل کرده بودند، جای شان را پــُر نمودند. اما، بخش زیاد اینان به ترجمانان ساده ی آموزگاران و مشاوران روسی، بدل شدند. کمونیستان به شدت فعال و متعهد، گروه کوچکی را می ساختند که آموزش محلی دیده و هرگز پای به بیرون از کشور نه گذاشته بودند. آنان تبلیغ های شوروی را حقیقت مطلق پنداشته و جهان غرب را فاسد انگاشته و تصویر آرمانیی از بهشت سوسیالیستی در شوروی در ذهن خویش ساخته بودند.

محصلان و استادان دانشگاه کابل و شاگردان و آموزگاران مکتب های دیگر، در دوران دهه دموکراسی یا قانون اساسی (۷۳-۱۹۶۴)، آن گاهی که فضای آزادی نسبی و دموکراسی بار دیگر در کشور برقرار شد، به شدت فعال گردیدند. در این گاه، دو جریان به شدت افراطی و گزافه گرا، پا در میان گذاردند : یک سو، گروه های هوادار مارکس (خلق و پرچم) که از هوا خواهی شوروِی دم می زدند و شعله جاوید که رو به سوی اندیشه های ماوو، داشت، صف آراسته بودند و در سوی دیگر، جنبش جوانان مسلمان قرار گرفتند. سه نکته مشترک این دو سمت گیری را با هم پیوند می دادند : هر دو، ادعای انقلابی می کردند، هر دو ایدیولوژی و آرمان سیاسی خویش را از خارج از افغانستان الهام می گرفتند و فعالیت هر دو در چارچوب دانشگاه و مکتب های عالی، در بند بودند. به این گونه، اینان هیچ اثری بر مردم خارج از شهر نه داشتند. پرچم و خلق، توسط شوروی سامان داده شده و مورد بهره برداری قرار می گرفتند (آرنولد ۱۹۸۳)، و جنبش جوانان مسلمان توسط روشنفکرانی که در مصر درس خوانده بوده و به شدت زیر نفوذ اخوان مسلمین قرار داشتند، بنیاد گذاشته شد. در میان این دو جریان افراطی و گزافه گر، بخش زیاد تحصیل یافته گان و درس خوانده گان، غیر سیاسی باقی ماندند. اینان اصلاح طلب و یا ملی گرا بودند. این بخش، به وسیله هر دو جریان گزاف گرا، در مظاهره های موافق و یا مخالف خیابانی، مورد بهره برداری قرار می گرفتند.

شهزاده داوود، با کودتای نظامی سال (۱۹۷۳ع.)، دستگاه سلطنتی را از میان برداشت و رژیم جمهوری را با نصب پرچمیان در مقام های کلیدی حکومت، اعلام نمود. در نتیجه، جنبش جوانان مسلمان، میدان را در دانشگاه و مکتب های عالی از دست داد. برخی از رهبران آن جنبش، بندی شده و برخی اعدام گردیدند. یک تعداد فعالان شان مانند برهان الدین ربانی، گلبدین حکمتیار و رسول سیاف به پاکستان، به تبعید روی آوردند و در آن جا سازمان های به اصطلاح بنیادگرای مقاومت را سر و سامان دادند. داوود، آن گاهی که به حیث صدراعظم در میان سال های (۱۹۵۳ تا ۱۹۶۳)، زمام امور را به دست داشت، نشان داد که شخص مستبدی است. او، این گاهی که برای بار دوم قدرت را به دست گرفت به همان شیوه، مگر نی آن قدر سختگیر، عمل کرد. او سیاستمداران آزادیخواه، از آن میان محمد هاشم میوندوال، (به باور«اندرسن» ویراستار این مقاله، هنوز هم درمورد این مرگ پرسش های بی پاسخ باقی مانده اند. برخی به این باور اند که داوود در این امر، نقشی نه داشته است. او، به دست افسران پولیس به هدایت ک.ج. ب. از میان برد شد. طرزی.) و دیگر و دیگران را به زندان انداخت و یا سر به نیست نمود، شورای ملی را که نماینده گان منتخب مردم در آن حضور داشتند، منحل اعلام داشت، آزادی مطبوعات را لغو نمود و فعالیت سازمان های سیاسی را قدغن نمود. او با آن که آزادی را لگام زد و نهاد های دموکراتیک را ازمیان برداشت، با اعلام رژیم جمهوری چنین به نظر می آمد که یک گام انقلابی به پیش نهاده است. اما، روشنفکران فکر نه می کردند که دیوار بلند قلعه مصیبت در چار طرف شان قد بر می افرازد. واقعیتی که به زودی نمایان گردید، همان تاریکی زیر چراغ، به حساب می رفت.
اما ضربه بیدارکننده مصیبت همان وجود انقلاب، توسط حزب هوادار مارکس که به شوروی تمایل داشت، با به دست گرفتن قدرت سیاسی توسط کودتای نظامی درماه اپریل ( ۱۹۷۸ع.)، بر فرق روشنفکران وارد آورده شد.

هنوز یک ماه از کودتا نه گذشته بود که دستگاه دهشت افگنی سر و سامان داده شد. تحصیل یافته گان به پشت میله های زندان قرار داده شده، شکنجه گردیده و به چوبه دار سپرده شدند. برخی همراه با خانواده های شان پای به فرار گذاشتند. به صورت نمونه در بخش فلسفه و علوم اجتماعی در دانشگاه کابل، پیش از کودتای ثور، به تعداد چارده استاد عضویت داشتند. در این میان، سه نفر با درجه دکترا، شش نفر فوق ماستر و پنچ نفر ماستر. ازمیان این شش نفر، به شمول کسی که درجه داکترا را از جرمنی غرب به دست آورده بود، در زندان غیب شدند. هشت تای آنان کشور را ترک گفتند (چار تای شان هنوز در پشاور به سر می برن). گروه دانشمندان در دانشکده طب، بیش تر از هشتاد پروفیسر و استاد را می ساختند. از میان اینان، هشت تای شان اعدام شدند و چل و پنج تای شان پناهنده گردیدند. تنها پنج تای شان با پناهنده گان در پاکستان باقی ماندند. به صورت عموم، از هشت صد نفر گروه استاد و دانشمند در دانشگاه کابل که دارای کیفیت عالی تدریس بودند، در حدود هفتاد و پنج تا گرفتار و کشته شدند و به تعداد پنجصد و پنجاه تا در کشور های غربی چون ا. م. امریکا، جرمنی غربی، فرانسه و دیگر و دیگر جای ها، پناه بردند. از آن میان بیست وپنج تن در پشاور باقی ماندند. هشت تن شان در بخش اداری سازمان های مقاومت، مشغول شدند. هنگام نوشتن این اثر، برخی از آنان راهی ا. م. امریکا شدند و توقع می رود که دیگران به دنبال آنان، این جا را ترک نمایند. سی نفر دیگر، کارهای موقت در سازمان های امدادگر بین المللی برای پناهنده گان که در پشاور وجود دارند، به دست آورده اند. اینان نیز دیده به راه پذیرفتن از سوی غرب هستند. (سید شمس الدین مــجروح و عـِـلمی در سال (۱۹۸۷)، این جا را ترک گفتند.). تنها چار نفر شان به مقاومت مسلح در داخل کشور پیوستند. از آن میان، سه تا کشته شده و یک تای شان به نام عبدالرحمان که در رشته روانشناسی درجه دکترا دارد، در هرات به جنگ ادامه می دهد. آنانی که در کشور ماندند، به سن تقاعد رسیده و احساس این که زنده گی نوی را شروع کنند، نه دارند. دست یاران جوان در کادر دانشگاه کابل که بخش زیاد شان فرصت طلب اند، با رژیم دست یاری دادند. آنانی که با سران مقاومت کدام رابطه، واسطه و یا این که وسیله یی نه دارند، در آن جا باقی ماندند.
 

روشنفکران و مقاومت
دهشت افگنی و ترور دستگاه و رژیم تره کی ـ امین (۹-۱۹۷۸ع.) و یورش نظامی شوروی در سال (۱۹۷۹ع.)، پرده اسرار انقلاب را در برابر چشم های تحصیل یافته گان از هم درید. اما، اکثر به این درک دست نه یافتند تا در برابرش چی گونه واکنشی را انجام بدهند! بخشی کوچک آنان گروه های مقاومت زیر زمینی و محلی را ایجاد کردند. بسیاری از این گروه ها گرفتار شدند، و برخی از آنان هنوز هم به نبرد مخفی در داخل کابل ادامه می دهند.

در تبعید، تنها همان روشنفکرانی که عضو جنبش های مقاومت اسلامی بودند و یا با آنان، به ویژه جنبش های انقلابی این بخش، پیوند نزدیک دارند، در این جا ماندند و در جهاد  اشتراک کردند. اینان یا عضو اداری حزب های سیاسی در تبعید گردیدند و یا به حیث فرماندهان مجاهدان در داخل ماندند. اما، روشنفکران آزادیخواه و تحصیل یافته گان و یا هواداران غرب با دشواری بزرگ و عظیمی رو به رو شدند. برای دریافت پرسش به این پاسخ که چرا روشنفکران نه توانستند تا نقش رهبری و یا کم ازکم موثر و فعال را در نبرد رهایی بخش ملی به دوش بکشند بایست به سبب ها و دلیل های درونی و بیرونی این پدیده پرداخت.

احساس خود مهم انگاری و امنیت شخصی، روشنفکران را به این امر واداشت تا کابل را ترک کنند. این حقیقت تلخ که رژیم هوادار مارکس به شخصیت های دارای تحصیلات عالی، ارزش و بهایی قایل نه گردید، دلیل اساسی به نظر می آید. هرگاه روشنفکری می خواست تا به شخصیتی در داخل رژیم کابل بدل گردد، باید از همه اول تر خویشتن خویش را تسلیم ارزش های دیگری که هیچ پیوند و رابطه یی با سطح تحصیلش نه داشت، می نمود. او باید عضو حزب می شد. به وسیله منشیان جوان و کم سواد که از سطح پایین دانش بر خوردار بودند، تربیت دوباره می یافت. به امرها و فرمان هایش گردن می نهاد و به نظم سختگیرانه یی تن در می داد. این امر، دیگر برای من اش غیر قابل تحمل بود. از سوی دیگر، او در خطر جسمی قرار داشت : خانه اش هرگاهی، چی شب و چی روز، مورد بازرسی و تلاشی قرار می گرفت و کتاب ها و نوشته هایش مصادره می شدند، و چی بسا که خود و یا عضو خانواده اش، بدون دلیل و سبب، گرفتار می شدند، شکنجه گردیده و یا به حبس دراز مدت محکوم می گردید.

از سوی دیگر، او به این باور دست یافته بود که در همکاری با مقاومت، از یک سو، حس و درک مهم بودنش و از جانب دیگر، امنیت شخصی اش به صورت کامل اعاده می گردد. او، ساده لوحانه توقع داشت که سازمان های سیاسی مقاومت در تبعید، از او با آغوش باز و گرمی، پذیرایی می نمایند. برایش موقعیت و مقام خاص و مورد توجه، پُــراعتبار همراه با ارزش های مادی، قایل می گردند. او، فکر نه می کرد که از دیدگاه مقاومت، او نیز بایست تربیت دوباره می شد تا توانایی بررسی دوباره وضع مقاومت را دریافت می نمود و خویشتن خویش را با شرط های جدید، عیار می ساخت و تطابق می داد. در حقیقت امر، او در برابر یک پدیده یی به نام رد دو چندان و دو جانبه رو به رو می شد :در درون با خود و در خارج توسط نیروهای بیرونی.

در مقاومت، دو جریان اسلامی، به نام های سنتگرایان و انقلابیان، پـُـر قدرت گردیدند. هر دو در اساس، مخالف روشنفکرانی که ذهن شان با تفکر دنیایی و سکولار دمساز بود، به حساب می رفتند.
مقام های سنت گرای اسلامی مانند ملایان، مولویان و پیران، از همان آغاز مخالف جدی نظام جدید آموزش بودند. حالا، بر تحصیل یافته گان مکاتب نو و مدرن اتهام وارد می کردند که اینان اندیشه های کمونیستی و ضد اسلامی را وارد کشور نموده اند. دسته نخبه گان دینگرا، آن گاهی که به توانایی لازم، به ویژه پس از تصرف قدرت توسط کمونیستان و یورش نظامی شوروی، دست یافتند، به این استدلال دست یافتند که مخالفت شان در درازای سده ها در برابر اندیشه های نو و مدرن، توجیه پذیر است. تا جایی که پای روشنفکران در میان است، از یک سو دریافتند که برای شان بسیار دشوار است تا توسط اعضای مغرور و احمق حزب کمونیست دوباره تربیت شوند، و دشوار تر از آن که به امر و نهی ملایان بیسواد و تنگ نظر، گردن اطاعت خم نمایند. به این گونه، سنت گرایان از همان آغاز، دست رد بر سینه روشنفکران گذاردند و آنان را از خویش راندند. تعداد کمی از روشنفکران مدرن چنان دل و جرات داشتند که تا با سازمان های به اصطلاح میان رو مقاومت کار کنند. اما، این یاری و رابطه دو جانبه همیشه با دشواری رو به رو بود. بسیاری از اینان در پایان دو و یا سه سال کار وقت کـُــش، پـُـر از اضطراب روانی و پـُـرتشنج، راهی ا. م. امریکا، اروپای غربی و یا جای های دیگر شدند.

عنصر های اسلامی انقلابی یا به اصطلاح بنیاد گرایان، بر خورد به شدت تند تر با روشنفکران نمودند. اینان به روشنفکران نو، اتهام کم ازکم اگر جاسوس کمونیستان نه بستند، آنان را نماینده گان شیوه زنده گی و تفکر غرب خواندند. دیدگاه این روشنفکران در باره ملت، دموکراسی، آزادی فردی، حقوق زن و دیگر و دیگر... بسنده بود تا بر آنان بر چسپ، مهر و نشان دشمنان انقلاب اسلامی زده شود. این نوع روشنفکران از سال (۱۹۸۰ع.)، به این سو به پشاور آمدند و سعی بر آن داشتند تا با مقاومت یاری نمایند. اما، ذهن آنان را از همان ماه های اول ملاقات و دیدار با رهبران سیاسی، ابر شک فرا گرفت. بعد، نوبت به نامه های تهدیدگرانه یی مبنی بر این که پاکستان را ترک نموده و به کشور هایی که در آن باداران غربی شان وجود دارند، بروند، فرا رسید. پس تر، تهدید های جسمی آغاز یافت. این روشنفکر که کار و شغلی نه داشت، آینده یی برایش متصور نه بود، زمینه آموزش برای فرزندانش فراهم نه می گردید و از همه بدتر این که جانش در خطر بود، راه دیگری در برابرش قرار نه داشت جز آن که به یک کشور غربی پناه ببرد.

این بررسی کوتاه، پرده از روی سرنوشت اندوه بار روشنفکران افغانستان در داخل کشورش و تبعید بر می دارد. روشنفکر در افغانستان مانند هر کس دیگری که از ستم رژیم کمونیستی که از سال ( ۱۹۷۸)، بر آن جا بر قرار شده بود، رنج می کشید، اما، در تبعید از این امر که مقاومت دست رد برسینه اش به شدت می زد، اضطراب ژرف تر و نگرانی بدتر، او را در چنگالش می فشرد.

در حالی که روشنفکر قدیم، که تعداد کمی از آنان باقی مانده بودند، توانایی آن را یافتند که به جایگاه قابل توجه در میان مجاهدان (جنگجویان مقاومت در داخل) و پناهنده گان به دست آورند، و سهم مهمی در امر ملی داشته باشند، روشنفکران نو، مدرن، و سکولار، خویشتن را در میان صحرای برهوت رد و ناپذیرایی یافتند. این روشنفکر، به خاطر حضور تضاد های گذشته اجتماعی و فرهنگیش، ناتوان تر از آن بود تا در برابر نیرو های دشمن و خصم که پس از سال( ۱۹۷۸)، در برابرش قد بلند کرده بودند، ایستاده گی نماید.

رهبران دینی مقاومت ــ سنتی و انقلابی هر دو یکسان ــ، تمام نیرو را به کار بردند تا این روشنفکر، هیچ نقشی برای کشور مصیبت زده اش به دوش نه کشد. اما، با تمام این همه تلاش، او را نه می توان از صحنه راند. از او توقع می رود تا نی راه ساده پناه بردن به یک کشور غربی را جستجو کند، بل تلاش نماید تا راه باقی ماندن در کنار مردمش را بر گزیند، با آنان در این کشور جنگ زده زنده گی کند، با درد ها و اندوه های شان غم شریکی نماید، دست به ابتکار بزند و به عنصر مفید چی کوچک و چی بزرگ، بدل شود. به این گونه روشنفکر مدرن می تواند بار دیگر مانند ققنوس از آتش بگذرد و از خاکستر بر خیزد و رابطه ی گسسته اش را با کشورش، فرهنگش و تاریخش، برقرار نماید.

جنبش مقاومت، زمین و فرصت تاریخیی را دراین راستا برایش فراهم نموده است. چنین به نظر می آید که او این فرصت تاریخی را از دست می دهد و پرسش اساسی این است : آیا آن گاهی که افغانستان دوباره آزاد گردد، آنان و خانواده های شان که در غرب به سر می برند، بار دیگر به کشور باز خواهند گشت و سهم ــ حتا اگر ناچیز ــ در حل وظیفه های بزرگی که مساله باز سازی ملی، در برابر شان قرار می دهد، به دوش خواهند کشید؟

***

چشمه ها
۱) رنولد، انتون.٫٫دو حزب کمونیست افغانستان :پرچم و خلق،، ستنفورد، کالیفرنیا، نشرات انستیتوت هوور، ۱۹۸۳.
۲) دوپری، لویس.٫٫ پرچم سرخ بر فراز هندوکش،، بخش اول : جنبش های چپ گرا در افغانستان، ٫٫ گزارش هایی از محل،،، دانشگاه امریکایی، شماره ۴۵، آسیا،۱۹۷۹.
۳) ---، نانسی هچ.٫٫ ادبیات افغانستان،، در ٫٫دانشنامه ادبیات جهان درسده بیستم،،، نیویارک، فردریک اونگار،۱۹۸۰.
۴) ----٫٫سرباز گیری نویسنده گان افغانستان: تجربه کوتاه در ریالیزم سوسیالیستی،، مجله ٫٫سروی آسیای مرکزی،، دور چار، جلد چارم:ص.ص.۸۷-۶۹.
۵) مجروح، س.ب. و س.م. ی.علمی، ٫٫شوروی سازی افغانستان،، نشر شده در٫٫ مرکز کار ترجمه جهاد افغانستان،، پشاور، ۱۹۸۷.
۶) Anderson, W. Ewan, ‘‘Cultural Basis of Afghan Nationalism.’’, London, UA Printer and Publisher; 1990.

***

ورود به صفحه اختصاصی مباحثات آسمایی در همین موضوع :

- روشنفکر و نقش او در جامعه افغانی

- آيا دگرگون ساختن فضای مناسبات ميان روشنفکران و فرهنگيان افغانستان ممکن است؟!