رسیدن:  08.07.2011 ؛ نشر : 12.07.2011
 

ص. ر. طرزی

زنده گی نامه ی سيد بهاالدين مجروح

 

« افغانستان همانند گوساله یی است در بازی بز کشی میان مسکو و واشنگتن. ما، آن را در این جا، در پشاور نیز آورده ایم. این بازی آیینه تمام نمای بازی بزرگ تر کنونی است».

با این حرف ها، شادروان سید بهاالدین مجروح، تصویر تمام قد حالت و وضع آن زمان بازی بزرگ را که رود یارد کیـپلینگ Rudyard Joseph Kipling داستان نویس و شاعر بریتانیایی، در اثرش به نام کیم Kim آن را سکه زده بود، و بعد رواج گسترده تر یافت و تا کنون با کژی و مژی هایی ادامه دارد، بیان می دارد.

بر آن می توان سخن های دوست دیگرش را با این بیان که ٫٫...این بازی، بدون حمایه گر قویی نه می تواند صورت بگیرد. این بازیی دارایان است. جنگ کنونی نیز شباهتی به این بازی دارد، زیرا پشتیبانان بزرگ دارد. در یک سوی بازی، کمونیستان قرار دارند و در سوی دیگر بازی، بنیاد گرایان اسلامی. ما چون گوساله یی در دست این چاپ اندازان قدرتمند، تکه تکه می شویم.،، اضافه کرد.
شاد روان مجروح، به این دید و نتیجه به سببی دست یافت که در برابر چشم هایش می دید که مجاهدان، بر خط منافع گروهی خویش به شدت در برابر هم قرار گرفته اند. البته ریشه این دید و نگاه را می توان به گذشته درون پـُـر احساسش پی گرفت.

 

پناه گاه
او ارثیه ی گران بهایی را در این دید و نگاه به همراه داشته است.
آن گونه که می دانیم او نواسه ی پاچای تیگاری، یکی از خلیفه گان ملای هده است. این روحانی پُـر نفوذ و قدرتمند، همیشه نقش میانجی را در مناقشه قبیله های مهمند و صافی که بر هر دو سو خون ریزی و مرگ را بار می آورد، به دوش می کشید. خدمت بزرگی را که این پیر جهاندیده ارایه می داشت، بیطرفی در مناقشه های گونه گون بود. او در دنیای پــُـر از زد و خورد راه و رسم زنده گی قبیله یی که انتقام جویی در گوهرش قرار دارد، پناهگاهی را فراهم می کرد. پس از آن، به میانجیگری برای پایان دادن به کـُـشت و کـُـشتار های بی پایان و نفس گیر، می پرداخت.
دفتر و جا ی کار مجروح در پشاور، به چنین پناهگاهی بدل گردیده بود.
اولین واژه گان
هنوز چشم این کودک بر زیبایی های زادگاه اش باز نه شده بود که واژه گان پـُـر ترنم و آگاهی دهنده شاعران ژرف اندیش که نقش به گفته آن زمانی حکما و یا به زبان امروزیان فیلسوفان که بر چار دیوار خانه پدریش با آوای سحر آفرین زنان که لـَـلولـَـلـو و لندی را در گوشش زمزمه می کردند، طنین می انداختند، بر گو ش های پـُـرهوشش نشستند. (روز دوازده فبروری ۱۹۲۸ع.)
او صدا، صلا و فراخوانی سعدی، آن حکیم مصلح را مبنی بر این که همه انسانان از یک گوهر اند، شنید. این امر از همان آغاز بر همه باور های دویی و نژاد پرستانه رایج، چلیپای بزرگ کشید. این واژه گان تا پایان عمر او را همراهی می کردند :
٫٫بنی آدم اعضای یک دیگر اند،
که در آفرینش ز یک گوهر اند.،،
...
٫٫تو کز محنت دیگران بی غمی،
نشاید که نامت نهند آدمی،،
نوا و صدای زنانی که در گوشش می نشستند، با خویشتن درد و اندوه ستم و فشاری را که در جریان سده ها و قرن ها بر آنان روا داشته شده بود، به همراه داشتند. این فریاد ها، بیان امیال سرکوب شده شان را از یک سو، و عصیان و سرکشی آنان را در برابر همبود به شدت در بسته، از جانب دیگر، به حساب می رفتند. لندی، یگانه شاه پُــل گذر این احساس پس رانده شده در ناخود آگاه، شمرده می شد که هیچ نیروی قدرت باز داری آن را نه داشت:
٫٫که مــــــا ويـــــلی، خـــــــــدای مــــنلی!
ما په رنگ کری وو، ليکلي قلمونه ! ،،
هرگاه من آن چی می گفتم و خدا آن را می پذیرفت،
من تمام این قلم هایی که سرنوشت می نویسند، توته توته می کردم.
یا
٫٫قلمه مات شی! بخته واوری!
تنديه مات شي، په تا څه ليکلي دينه ؟،،
قلم بشکنی! بخت بر گردی!
لوح جبین بشکنی، بر تو چی نوشته اند؟
یا
٫٫مـــا وی د زره يــــــار بـــــــــه چی خـــــــپل شي،
مرگ می ميلمه شو، د شامار په برخه شومه ،،
من به این باور بودم که یار دلم، از من می گردد،
مرگ مهمان من شو، سرنوشت مرا گرفتار اژدها نمود!
پیش از آن که آهنگ آذان بر گوشش بنشیند، زمزمه حافظ را که راه رسیدن به مطلوب را از گذر رندی می جویید و می سرود :
٫٫ ما، در پیاله عکس رخ یار دیده ایم،،
را شنید.
او هم چنان به باور جلال الدین، این عارف بلخ، آن جایی که تلاش خرد گرایان را که با پای استدلال به جستجوی حقیقت بودند، چوبین می خواند، با شگفتی نگاه می نمود.
٫٫پای اســتدلالـــیان چوبــــــین بود،
پای چوبین سخت بی تمکین بود.،،
بعد، شعر خوشال ختک که دریافت حقیقت را بدون تلاش، جستجو و کاوش ناممکن می دانست، چراغ راه اش در این راستا گردید. او چنین سروده بود:
٫٫چرته پسی درومم، په کوم لوری به يی مومم؟
ورکــــه موندی نـــــــشی بی رهبره بی سراغه،،
او کاشتن اولین پرسش ها را، از این دیدگاه فلسفی، از خیام فرا گرفت که می پرسید :
٫٫دَوری کـــه در آمدن و رفتن ما ست،
او را نی نهایت نی بدایت، پیداست،
کس می نزند دمی در این معنا راست،
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست؟،،
او توصیه فردوسی، حماسه سرای بزرگ مان را مبنی بر این :
٫٫ بیا تا جهـــان بــــه بد نسپریم،
به کوشش همه است، نیکی بریم،،
را تا آخرین نفس زنده گی که گلوله های داغ و سربی دشمنان جهان نیک بر آن نقطه پایان گذاردند، آویزه گوشش ساخته بود.
این سرود ها که تا واژه گان زنده اند، آدمی را برای گسترش نور و نیکی فرا می خوانند، با آوای آهنگین و پـُـر محبت زنان کوه های قاف نشین خانواده اش بر ذهنش نشستند و اثر نیرومند و ژرفی برای شکل گیری شخصیتش که همیشه جستجوگر بود، از خویشتن به جای گذاردند.
او، در اینجا در کنار گوش فرادادن به سرودهای پیشینیان، به اُسطوره ها و افسانه هایی که از آن سوی کوه قاف یا بلورستان که در بلور همیشه سپید برف پوشیده شده بودند، می آمد، دل جانش را می سپرد.
در این سرزمین که به باور نویسنده ٫٫حدود العالم،، اهالیش، ٬٬چنین گویند که ما فرزند آفتابیم و تا آفتاب بر نه تابد از خواب بر نه خیزند،،، یک سده و اندی پیش ــ قبل از آن که با زور سرنیزه بلورستان که مسلمانان آن را کافرستان می خواندند، را به نورستان بدل نمایند ــ مردم آیین نیاکان شان را می پرستیدند. در این اُسطوره ها، باور به این امر وجود دارد که گــُـل ــ به زبان پارسویی مربوط به دره پیچ، معنای دره و جهان هر دو را در بر می گیرد ــ خلق نه شده و برایش ازل و ابدی، آغاز و پایانی وجود نه دارد. بر اساس این باور، پیش از آن که مارا و ماندی، انسان را بیافرینند، یا به گفته خود شان تخم انسان را بکارند، تنها خدایان و دیوان، در گـُـل وجود داشتند. در این اسطوره ها، از خلق انسان چیزی بیان نه می شود، اما، به صورت مفصل از چی گونه گی کردار خدایان مانند خدای یخ در زمستان، آوردن روشنی و آب به دره یا دنیا، سخن زده می شود.
در گوهر این اسطوره ها، رهایی خورشید و ماه جایگاه شکوهمندی دارند. در این اسطوره ها، آرمان دیرین انسان برای دست یافتن به روشنی و نور، تبلور ژرفی دارد.
این اسطوره ها، تا پایان عمر، در گـُـل یا جان اندیشه هایش و ذهن فلسفی اش حضور نیرومند داشتند.
٫٫زگهواره تا گور دانش بجوی،،
او ابجد را با زانو زدن در مسجد دهکده شینکورک فرا گرفت. سپس با این پشتاره سنگین فرهنگ کهن و نو، وارد کابل گردید. این شهر، پس از عبور از روزگار سیاه جنگ داخلی که درب مکتب ها را به روی همه بسته بودند، نفس تازه می کشید.(۱۹۳۹ع.).

مجروح، با نیرو و توانی که از فضای پُــرفرهنگ خانواده و آموزگارش، به همراه داشت، به زودی توانست تا در میان همصنفان شهری در لیسه استقلال جای پای مهمی برایش باز نماید.
همین پشتاره حکمت اندیشه های سعدی، حافظ، خوشال، فردوسی و حتا لحن پرخاشگرانه مولوی بلخی بر استدلایان، او را به سوی فلسفه که چیز دیگری جز عشق به دانش نه می باشد، کشاند. فلسفه، درب کاوش و جستجو را با کاشتن چرا های بزرگ تک تک می نماید. اما، در حوزه تفکر اسلامی، این امام غزالی بود که درب نگرش پُــر چرا ها را با میخ احیا علوم الدین، به شدت میخکوب نموده بود.

او در همان مکتب استقلال که دریچه بازی به سوی افکار و عقاید فیلسوفان اروپایی به حساب می رفت، بر چوکی بخش فلسفه نشست و گوش به پاسخ هایی برای این چرا هایش گذاشت و خود در ذهن خویشتن نهال چرا های نوی را کاشت.

دریچه باز
او از همین دریچه توانست راهی به بیرون بگشاید و از فضای تنگ و نفس گیری که بر آن کشاله استبداد کبیر با آن که کم رنگ تر شده بود، اما، هنوز حضور سنگینش بر ذهن ها فشار وارد می کرد، گامی به بیرون بکشد.(۱۹۵۲ع.)

او وارد پاریس که آن را عروس شهر ها می گفتند، اما، به باور من تلاقیگاه آزاد و سیال اندیشه های فلسفی و پرسشگرانه است، گردید.

اروپا، و به ویژه پاریس در آن دهه یی که مجروح در جستجوی یافتن پاسخ هایی برای پرسش های فلسفی اش بود، از درون با جوشش نوین برای ساماندهی تازه زنده گی همراه بود. ذهن کاوشگر، او را که در آن پرسش های اولی در همان زادگاه اش قد بلند کرده بودند، درس های منظم فلسفی که سدی در برابر پرسش نه می افراشتند، رنگ دیگری بخشید.

او در این درسگاه، با باور ها یا درست تر بگویم، پرسش های فلسفی از دوران بابل که جدل، بحث و گفتگو در گوهرش قرار داشت، رو به رو شد.

بعد، نگاه اش به فلسفه یونان که در وجود فیلسوفانی مانند سقراط که درب اندیشه اش را افلاطون بیش تر گشود، و ارسطو، بر آن چرا های نوی کاشت و راه دید زمینی تری را در پیش گرفت، گیر آمد.

او از کنار جریان دیدگاه و باورهای دین های ابراهیمی که در گوهر شان جدل دایمی میان ایمان از یک سو و خـِــرَد از جانب دیگر، قرار دارد، به ساده گی نه گذشته است.

اما، این فیلسوفانی مانند دکارت و کانت بودند که نگاه اش را دردستگاه تفکر خویش جذب نمودند.

او، با تشنه گی و عطش بی پایانی که برای گسترش آگاهیش داشت، تلاش نمود تا زبان انگلیسی را که دارای گنجینه بزرگ ادب فلسفی بود و آرام آرام پیوند جهانی می یافت، فرا گیرد. او برای رسیدن به این هدف، درب دانشگاه لندن را کوبید و در رشته زبان و ادب انگیسی، به آموزش پرداخت.(۱۹۵۵ع.).

هوای یادگیری زبان فیلسوفانی مانند هگل، مارکس و به ویژه کانت که رستگاری از نابالغی را از او فراگرفته بود، درب دانشگاه های ماربورگ و میونیخ در جرمنی را به رویش گشود (۱۹۵۷ع.) به این گونه او توانست تا به دستگاه فلسفی مهم فیلسوفان معاصر به زبان خود شان راه باز نماید.

او، با این مایه دانشی که فراهم کرده بود، توانست تا درجه بالا تر از لیسانس را در رشته فلسفه و روانشناسی به دست آورد.

بازگشت
او اکنون با پشتاره سنگین آگاهی در فلسفه، آگاهیی که تمام وجودش با چرا ها سر و کار دارد و روانشناسی که دیگر با جن زده گی پیشین وداع گفته است، و اساس و علت ها را در درون آدمی و در زمینی که در آن زنده گی می نماید به جستجو می نشیند، وارد کشور شد.(۱۹۵۸ع.)

او را، اروپایی که با تب تحول و دگرگونی می سوخت، ژرف نگر تر ساخته بود. او، حالا دیگر روشنفکری بود که به پدیده ها با دید نقادانه می نگریست.

به باور من جایگاه و سنجه برای تشخیص و بود و نه بود یک روشنفکر ــ به مفهوم دقیق واژه ــ بسته به موقعیتی است که او در جریان مناسبت هایش با قدرت سیاسی اتخاذ می نماید.

با این دید، شخص هر قدر که از قدرت دور و بر آن، و نی با آن، البته با دید نقادانه و نی بی توجه، قرار بگیرد، روشنفکر به حساب می آید. روشنفکر با این دیدگاه باید همیشه ناقد قدرت باشد. هرگاه او با قدرت ـ حتا به استدلال برخی از روشنفکران !؟ برای آوردن دگرگونی از درون که در این روزها به شدت مد روز شده است ــ بیامیزد و به نگاه پـُـرنقدش نسبت به قدرت پایان بدهد، دیگر او را نه می توان در دایره تعریف روشنفکر قرار داد و او را روشنفکر نامید. به این صورت، در به ترین حالت، او به مُــبَــلـِـغ و پیامبری بدل می شود که سراپای وجود آگاهیش، در خدمت قدرت، قرار می گیرد.

مجروح، در چنان لحظه هایی دوباره به وطن برگشت که کاخ کهن ثبات پیشین که با استبداد کبیر گره خورده بود، زیر بار دگرگونی های جهانی از یک سو و تلاش شاه برای بیرون شدن از نابالغی در خویشتن خویش و رهایی از سرپرستی و قیمومیت کاکاها و کاکازاده گانش از سوی دیگر، درز برداشته بود.

به باور من، اولین محکی که قدر و اندازه روشنفکر بودن مجروح را ــ بر سنجه ها و دیدی که بیان شد ــ نمایاند، این بود که به ندای وسوسه انگیز اژدهای خودی درون پاسخ نه داد. او بدون این که زرق و برق قدرت نور دیده روشنفکرانه اش را برهم بزند و خیره نماید، به دانشگاه کابل روی آورد. استاد دانشکده ادبیات گردید و به گسترش دیدگاه دانش پژوهش، دست یازید.

بعد، در دوره دهه دموکراسی با این درک که دیگر قدرت به دیمو، همان واژه کهن یونانی که مردم معنا می دهد، تعلق می گیرد، و این امر به مردم زمینه آن را فراهم می سازد تا با لوگو یا همان منطق، خـِــرَد و فلسفه به دنیای دور و پیش خویش بنگرند، آغاز می گردد. این امر چنان شوری از رسیدن به آرزو های درونی در درون جامعه به راه انداخته بود که او هم با آرزوی که در سر داشت، به این باور دست یافت که به روند دگرگونی از درون یاری برساند.

اما، او تنها به مدت یکسال چپن قدرت را ببر نمود و والی کاپیسا گردید. (۶۴ -۱۹۶۳). او در این جا، تجربه جدید شناخت قدرت و هم چنان مردم را به دست آورد. او در این جا، اصل معروف مبنی بر این که قدرت فساد را بار می آورد، تجربه نمود. او به یاد آورد که تمام تلاش فیلسوفان و دانشمندان در این خط جستجو قرار گرفته است که چی گونه بتوان اژدهای قدرت را مهار زد و سامانه و ساختاری را بر پا نمود که فرمانبران به ساده گی بتوانند بر دهن اژدهای قدرت فرماندهان، لگام بزنند و خویشتن خویش را از سوختن در شعله های نـَـفـَـس آتشینش، نجات بدهند.

نزد مجروح، شیشه نیمه امیدی که برای تحول از درون دست یافته بود، به سنگ تجربه همان قدرت درهم کوبیده شده و پاشان پاشان گردید. او به زودی این جامه قدرت را از تنش بیرون کشید و به غسل تعمید دست یازید.

او بار دیگر کشور را ترک نمود. در پناگاه نماینده گی فرهنگی کشور در میونیخ واقع در جرمنی خزید.( ۶۸ -۱۹۶۵)

او در این جا، فرصت بیشتری را برای دانش اندوزی و پژوهش به دست آورد. او با نوشتن اثری به نام آموزش خودی که نطفه های اثر پُر قدرت فلسفی ـ اجتماعی اژدهای خودی اش در آن بسته شده بوند، درجه داکترایش را در رشته فلسفه از دانشگاه مون پلیه واقع در فرانسه به دست آورد.(۱۹۶۷)

او بار دیگر به کشور بازگشت. به تدریس روی آورد و با باز شدن بیشتر فضای دانشی در دانشگاه کابل، با رای استادان آن دانشکده، به حیث رییس دانشکده ادبیات، برگزیده و انتخاب شد. (۷۲ -۱۹۶۹)
او یک سالی را به حیث رییس انجمن تاریخ»(۷۳-۱۹۷۲) کار نمود. آن گاه که دید که ذهن پرسشگرش با کار ریاستی جور نه می آید، بار دیگر به آغوش دانشکده ادبیات، بر گشت. کرسی فلسفه در این دانشکده را تا اشغال کشور توسط ارتش سرخ، پیش برد. (۱۹۷۹)

اژدهای خودی :پرخاشی در برابر قدرت

مجروح، در جریان سانحه راننده گی به راستی مجروح شد.(۱۹۷۰).

مجروح، در بستر بیماری، فرصت آن را به دست آورد تا به صورت ژرف تر به کار تفکر در سیر دریافت ها و باورهایش که در جریان گذشت بیش از سه دهه در ذهنش شکل گرفته بودند، دست یازد.

در روان پـُـر پــُرسشش حادثه هایی که از سروده های کهن و باستانی سرزمین سیاه پوشان و سپید پوشان یا بلورستان که یخ و برف دایمی کوه های سر به فلک کشیده اش را چون بلور الماس در آغوش خویش فرو برده اند، تا هیاهوی فلسفی در پاریس و جوشش اجتماعی برای آزادی و داد در آن سرزمین، تا شکستن یخ استبداد در کشورش با آغاز دهه دموکراسی و کاشت چرا های گونه گونه در ذهن یخ بسته آگاهان سیاسی ما، تا پدیدار شدن اژدهای قدرت در افق دور، همه و همه رنگ می گرفتند، و برای دریافت پاسخ و بیرون رفت، فشار وارد می کردند، جوش می زند.

این ها همه و همه راه خلق اثر پـُـر مساله فلسفی ـ سیاسی اژدهای خودی، گردید.

به باور من، گوهر و محتوای این اثر را همان جستجو کهن فلسفی برای دریافت حقیقت می سازد. آن گونه که روشن است فلسفه، جز کاوش و بررسی عاشقانه و باتمام وجود برای دریافت آگاهی و دانش، چیز دیگری نیست. این که برخی تلاش نموده اند تا به دور این مقوله، دژ پولادی دست نارسی به آن را بکشند، به خاطر این بوده است که با باز شدن درب دانش و آگاهی این میوه ممنوع و حرام، همان کاری صورت می گیرد که در اسطوره های یونان، پرومیتیوس Promethuse یکی از خدایان، با آوردن آتش و نور برای انسان، مورد غضب و خشم خدایان دیگر قرار گرفت. او را به زنجیری بستند و بر فراز صخره یی قراردادند. هر روز عقابی جگرش را می خورد و شبانگاه این جگر دو باره درست می شود. به این گونه، او در ازای این خدمت، گرفتار عذاب ابدی گردید.

به باورمن، تلاش و جستجوی فلسفی مجروح، را می توان در چارچوب قدرت، صر ف نظر از این که کسانی بر اریکه اش نشسته اند و یا برآن اند تا به تخت و تاجش دست بیابند، دید.

او برای دست یافتن به این امر، مرزهای دید متعارف را پشت سر می گذارد و با یاری مسافر نیمه شب، این نماد جستجو، تکاپو و پویایی سفر در شبستان را آغاز می نماید. او با بهره گیری از نماد شب، وضعیتی را بیان می دارد که خود و جامعه اش در آن قرار دارند. این بیرون شدن از شهر به معنای ترک آگاهی خودی است و سفر به سوی روشنی که در ناخودآگاه جریان دارد را می توان به گفته قدما سیر آفاق و انفس، نامید.

فشرده این که مجروح، با یاری همین مسافر نیم شب درجریان سفر پـُـر رنج و جستجوگر، به پدیده استبداد خودی که اگر جلوش گرفته نه شود به اژدهای دمانی بدل می گردد، دست می یابد. به باور خودش ٫٫انسان خود با دست های خویش این اژدهای خودی را پرورش می دهد و در سیطره اش قرار می گیرد.،، البته مجروح، به هیچ صورت در چارچوب تنگ فرد به جستجوی رفع این آفت بیرون نه می شود. همین مسافر نیمه شب وی، آن گاهی که بر این واقعیت دردناک دست می یابد در تلاش این است تا که دیگران یعنی جامعه و مردم را آگاه بسازد. اما، این شهریان که در بیخبری و نا آگاهی به سر می برند، مسافر نیم شب را به سخریه می گیرند.

به نظرم پیام روشن این اثر آن است که بایست مردم را آگاه ساخت تا در برابر اژدهای قدرت، سر خم نه نموده و به سجده نیافتند.

او با این دید، به جدل دیرینه میان آن که فرد به تنهایی می تواند برای بیرون رفت از تنگنا به گفته یونانیان به لوگوس یا تفکر منطقی و یا درست تر فلسفی دست بیابد و یا باز هم به باور یونانیان، این دیموس یا مردم اند که در یک فضای باز که هیچ سدی در برابر بیان آزاد اندیشه هایشان وجود نه داشته باشد، توانایی آن را می یابند تا راه بیرون رفتی برای درد سر ها و مشکل های خویش بیابند.

او در این جدل، به روشنی راه بیرون رفت را در دست های مردم آگاه می بیند.

به باورمن، به همین دلیل است که مجروح، درستیز با اژدهای قدرت، قد بلند می کند و مانند همان مسافر نیم شب تلاش می نماید تا چراغ آگاهی را در میان مردم بر افروزد و روشن نماید، مورد غضب اژدرهای گونه گونه قرار می گیرد.

در سرزمین خود، اما، بیگانه

مجروح، مانند همان مسافر نیم شب شاهد سر بلند کردن اژد های قدرت و بلعیدن آزادی ها در شهر خودش که اکنون بر همه جا تاریکی بال گسترده است، می گردد. او در برابر این سربلند کردن ها و بعد سر به نیست کردن ها، مقاومت می نماید و از پناه گاه اندیشه یی اش، چراغ روشنی را فرا راه دیگران قرار می دهد.

اما، او دیگر در برابر اژدر یورش ارتش سرخ که مانند اژدهای اسطوره یی سه سر، آتش هستی سوزش همه را می بلعد و توفانی در کشور به راه می اندازد و درخت ها ـ حتا کهنش ـ را از بیخ و ریشه برمی کند، خود را در شهر دیگر، در پشاور می یابد.(۱۹۸۰)

او در این جا، با آن که در شهر خود قرار می گیرد، اما، با شدت هر چی تمامتر بیگانه می ماند.

او در این شهر، شاهد آن می گردد که در این جا نیز نی یک اژدهاک ــ همان ضحاک ــ بل اژدها کان بسیاری که از مغز سر انسانان آگاه تغذیه می نمایند، بر گنج قدرت لمیده اند.

او در این جا، بار دیگر چراغ و مشعل همان گسترش آگاهی را پرومیتویس وار بر می افروزد. این امر، تیری بر چشم اژدهاکان چمبر زده بر قدرت که این بار مغز بیگانه گان آنان را تغذیه می نماید و چاق می سازد، فرو می برد.

مجروح، به این گونه به باور بسیاری مانند تک جنگجوی تنها در برابر ضحاکان می ایستد.

او، با گسترش آگاهی و در تنگنا قراردادن قدرت های اژدهایی آن سامان، و نشر حقایق دردناک، موی دماغ اژدرکانی می گردد که اکنون با تغذیه از مغز از خود و بیگانه، به شاه ماران و ابر اژدران بدل شده بودند.

او، خود درب مرگ را با نشر این حقیقت ــ پس از مراجعه به آرای مردم در پناه گاهای پناهنده گان از افغانستان در خارج و در میان فرماندهان در داخل کشور ــ مبنی بر این که مردم به رستگاری و نجات خویش توسط سران تنظیم ها باور نه دارند، به روی فرستاده گان اژدران باز نمود.

به این گونه، به تلاش مسافرنیم شب که برای زدودن سیاهی ها و دست یافتن به نور و روشنی و بالا تر از همه، پخش آگاهی، قد بلند کرده بود، گلوله های داغ دو مرد تفنگدار درست یک روز پیش از آن که شصت سال عمر را پشت سر بگذارد، نقطه پایان گذاردند. (سپیده روز ۱۱ فبروری ۱۹۸۸).

به این گونه، مسافر نیم شب، از شب و شبپرستی گریخت و به روشنی و نور پیوست.

تا آن گاهی که تلاش پایان ناپذیر برای گسترش آگاهی و جستجو برای روشنی جریان دارد، او در میان ما خواهد زیست.
٫٫ هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق،
ثبـــــت اســــت بر جـــــریده عــــــالم دوام ما،،
حافظ
--------
یا
دداشت :
دراین جا لازم می دانم تا از یاری فرهنگی خانم پروین مجروح علی، در خط فراهم آوری برخی منبع ها درمورد زنده گی نامه مجروح، تشکر نمایم.
چشمه ها:
۱- ٫٫حدود العالم،، به نقل از لغتنامه اثر دهخد، انتشارات موسسه لغت نامه دهخدا، لوحه فشرده، روایت دوم، ۲۰۰۴.
۲- د مجروح د شعرونو مجموعه، ٫٫نا آشنا سندری :شاعر او زمانه،، دافغان اطلاعاتی مرکز، پیښور، فبروری ۱۹۸۹.
۳- انوشته، حسن." دانشنامه ادب فارسی :ادب فارسی در افغانستان" تهران، ۱۳۷۵ برابر ۱۹۹۶.
۴- ژوبل، محمد حيدر.٫٫تاریخ ادبیات افغانستان،، چاپ چارم، بنگاه انتشارات میوند در «کابل»، 1383، خورشیدی.*
*این اثر را آقای عثمان صابری، در اخنیارم قرارداد که با سپاس از ایشان تشکر می نمایم.
5-Jettsar, K. ‘‘Culture of Hidukush’’. Wiesbaden, Stein, 1974.
ص.ر.طرزی

***


سه شنبه نهم دلو ۱۳۸۶.
برابر ۱۹ فبروری ۲۰۰۷ ع.
شهر گت تینگن، جرمنی

***

ورود به مقاله ی روشنفکران افغانستان در تبعيد: رخ ها و زاويه های فــلسفی و روانی اثر شادروان دکتور سید بهاالدین مجروح

ورود به صفحه اختصاصی مباحثات آسمایی:

- روشنفکر و نقش او در جامعه افغانی

- آيا دگرگون ساختن فضای مناسبات ميان روشنفکران و فرهنگيان افغانستان ممکن است؟!