تاریخ نشر : 21.06.2010

 

پس از سرگردانی در ناکجا

 

گفت و شنود با رزاق مامون

بخش سوم

 

گردنه ها و چرخشگاه های زنده گی و آرمان ها، افکار و کرده های رزاق مامون از  زبان خودش

از جمله با پاسخ به این پرسش ها :

-  آیا نمی شود ما مثل المان ها به جای فکر شکست دیگران، در فکر پیروزی خود شویم ؟

-  مامون چرا به واژه ی منفور فاشیزم چسپیده است و مراد وی از «فاشیزم نوع افغانستان» چیست؟

-  راه پیشنهادی رزاق مامون برای نجات افغانستان کدام است ؟...

- شعار های اصلی رزاق مامون کدام ها اند؟...

-  رزاق مامون به کدام شخصیت های افغانی و کدام شخصیت های خارجی علاقه دارد؟...

-  رزاق مامون کدام آثارش را بیشتر دوست دارد؟...

-  و پرسش های دیگر...

 
حمید عبیدی: ببینید آلمان پیوسته در تاریخ منبع ترس برای همسایه گانش بود و همسایه گان قدرتمند هم منبع ترس برای آلمان.آلمان امروزی نه منبع ترس است و نه هم از همسایه گان ترسی دارد. آلمانی ها بیشتر از ملل دیگر اروپایی در برابر جنگ و زورگویی حساسیت نشان می دهند ؛ پیشرفت ، عدالت و همبسته گی اجتماعی، رفاه و همکاری با همسایه گان منابع ثبات آلمان را تشکیل می دهند. برای یک چنین آلمانی، پس از جنگ چند دهه آلمان ها کار کردند و دندان بر جگر نهادند و آخ هم نگفتند ؛ وحدت دو آلمان بدون این که بینی کسی خون شود تامین گردید و برای برگشت اردوی سرخ هم باج و خراج سنگین مالی پرداختند...
آیا فکر نمی کنید بهتر این باشد که ما هم اینبار به مثابه یک ملت باید در فکر پیروزی خود در تعیین و تحقق آرمان های قابل دسترسی و شایسته برای آینده بهتر خود مان باشیم تا آن که در فکر ترسانیدن و شکست دادن قدرتهای جهانی و منطقه
 یی؟!


رزاق مأمون:
مثال شما در سطح آلمان به حیث یک کشور سرشار از امکانات خداداد در عرصۀ تاریخ و جغرافیه، اقتصاد و بافت فکری و فرهنگی، قابل توجیه است. مگر موقعیت ما از
هیچ منظری با هم قابل مقایسه نیست و اگر در مقام تشریح شباهت ها برآییم، زمینه های احتمالی مشترک ما نیز با آلمان از ریشه متفاوت اند. آلمان حتا از زمانه هایی که حاکمیت های ملوک الطوایفی بر آن مسلط بود، به اندازه افغانستان آسیب پذیر نبوده است و پس از شروع رستاخیز تجارت دریایی و ارتباط اروپا با سرزمین های خارج از قلمرو اروپا و در نتیجه تحولات بورژوایی، به حیث کشوری دارای فرصت ها، صنعت بومی و تکنیک خیره کننده عرض اندام کرده است.
یکی از دره های عمیق تفاوت میان ما و کشورهای اروپایی نظیر آلمان، حد اقل تفاوت زمان و زمینه های تفکر مدنی و گرایش به سوی پیشرفت و تغییر است. این دره را با چه موادی می توان پر کرد؟
به نظر من، هنوز در روان آلمان ها کابوس تشدد و بلیات قرن گذشته به طور ته نشین شده وجود دارد و از میان نرفته است. آلمان قرن بیستم هرگز در روان آلمان های قرون آتی فراموش نخواهد شد. اما امتیاز جرمن ها مانند دیگر ملل اروپا در آن است که ذاتاً خود را مسوول احساس می کنند و حس مالکیت نسبت به سرزمین خویش را در هیچ شرایطی از دست نداده اند. مگر موقعیت ما، معکوس تصویر انسان آلمانی یا اروپایی بوده است.
در افغانستان امروز، حس مسوولیت جمعی فرو مرده و هیچکس نسبت به هیچ چیزی از ته دل التزام ندارد. چون بنای اعتماد نسبت به همه چیز منهزم گشته، اضطراب و چنگ زدن به فرصت های دم دستی، به فلسفه دنیا و آخرت مبدل شده است. این تفاوت بسیار وحشتناک نیست؟ البته این معلول، علت های خشن و منحوسی دارد که کم و بیش در پاسخ هایی که به سووالات گذشته مرقوم داشته ام، افاده شده اند. حال سووال این است که آلمان از چی موانع و کتل هایی گذشته که به منزل فعلی گام نهاده است؟
هرمان گورینگ نازی برجسته زمانی گفت: «آلمان واقعی با خون خود می اندیشد!». مهم نیست که این از زبان یک نازی ابراز شده؛ فقط از همین گفتار کوتاه، ویژه گی جرمن ها را می توان درک کرد و فهمید که پس از دو دور جنگ مغلوبه، چه اعجازی در آنان زنده بود که دوباره هستی اصلی خویش را که در جنگ و تباهی تعریف نشده و در حالت استتار قرار داشت، با زبان صنعت و تمدن بشری به اثبات برسانند.
به نظر من، این یکی دیگر از تفاوت های فاحش و غیرقابل تصور میان ما و آلمان هاست. ناملایماتی که ما به حیث کشوری بدون سیستم و بدون بهره مند از مزیت های تمدن پیشرفته از سرگذرانده ایم، از حیث عمق و فشار، بیشتر از آلمان ها نیست. در افغانستان تقریباً در مقایسه با آلمان، زیرپایه یا امکانات حجیمی را که بخشی از دست آورد های بشری روی آن استوار بوده باشد، از دست نداده ایم. نهایتاً ما درشرایطی قرار داریم که ساختارهای متفرق خام و غیر قابل اتکا از بین رفته اند؛ اما بنیاد فضایل فرهنگی و انسانی نیز همزمان با اضمحلال آبادی های نیم پخته نیز، در درون ما متزلزل گشته اند. این جاست که مصیبت ما، راه خود را از مصایب اروپا جدا می کند. ببینید؛ آلمان شکست خورده دیروز زیر بار افزایش بی رحمانه مالیات، کاهش نومید کننده هزینه، پرداخت غرامات جنگ، آلام تیره روانی بازمانده از دهشت جنگ و شکست و... کاملاً خرد شده بود. در همه کشورهای فاتح و مغلوب، پس از جنگ های بزرگ، توازن تولید و عرضه به هم خورده و سطح خرید مردم به شدت سقوط کرده بود. احتکار و بی رحمی و آدم ربایی به یک التهاب اجتماعی مبدل گشته بود. حدود سیاسی و اقتصادی، فرهنگی و صنعتی آلمان معروض به تهدید ها و انفجارات تازه بود. از همین سیاهی و نا امیدی های عمومی، هیتلر سر برآورد. ارتش منحل شده را دو باره سامان داد و جاذبه و خشم فروخورده توده ها و اقشار متوسط را که تعادل زنده
 گی خویش را از دست داده بودند، برای تهاجم های بعدی به گروگان گرفت و نیمی از دنیا را به آتش کشید.
مراد ازین توضیح، سفید کردن سرشت هیتلر نیست که دیدگاه ملعون نازی را به حیث بدیل حتمی سرنوشت بشریت موعظه می کرد. مقصد این است که جوامع دیگر، بالاخره از یک راهی، راز بقای خویش را کشف می کنند؛ هم خود و هم دشمنان شان را به لرزه درمی آورند و خود را از قفس بن بست می رهانند. ما در افغانستان به تکان سرنوشت نیازمندیم؛ ورنه، طعمه دیگران می شویم. افاده فاشیزم از نظرمن درین گوشه جهان، اجماع تلخ خواسته ها و اراده ها به خاطر کار ونان و قدرت برای بقا است. مگر ما همین حالا، بازیچه همین خواسته های نیستیم؟ تجربه تاریخ انسانی به گونه یی می آموزاند که تهدید و ترس از آینده، یکی از راه های چاره و مرهم گذاری بر زخم هایی است که مهر لاعلاجی به آن زده اند.
من در کشور خودم، مخالف سیاست دفاعی هستم؛ این حرکت مرده ریگ دیگر به درد ما نمی خورد. ما باید قدرت تهدید کننده یی برای دیگران در اختیار داشته باشیم. این که قدرت تهدید گر از چه نوعی باشد و چی گونه در اختیار ما درآید، موضوع بحث های گسترده در سطح ملی باید باشد. اگر آلمان ها امروز (به قول شما) نمادی از « پیشرفت، عدالت و همبسته
 گی اجتماعی رفاه و همکاری با همسایه گان» بدل شده است، دلایلی دارد که نمی شود آن را در افغانستان انطباق داد. آلمان توفان های تاریخی در مراحل مختلف تکامل اجتماعی و صنعت را از سرگذرانده است؛ اما ما هنوز شهروندان اقلیم توفان های اولیه یی هستیم که قوۀ محرک آن بتواند ما را ازین مراحل دشوار تاریخی موفقانه به جلو برد . مگر قوانین بازی بزرگ درین جا، طور دیگری اند. اروپا و امریکاییان ما را نمی گذارند(یا مستحق نمی دانند) که مثل خودشان باشیم. در وضعی که دیگران، هر گونه حقوق و فرصتی برای  «ملت» شدن را از شما گرفته اند، چی گونه می توانید به خاطر «تحقق آرمان های شایسته» به همان شیوه های فریبنده یی که اصولاً برای اغفال دیگران اختراع شده اند، دست و پا بشورانید؟
گفته معروفی است که: آدمی در ویرانه و کاخ یکسان نمی اندیشد. احتمال می دهم که اگر یک سال وضع کشور را از نزدیک و به گونه تجربی مطالعه کنید، ضرورت های جدید برای خروج از زندان بازی های دیگران را احساس خواهید کرد. به تکرار متذکر میشوم: اگر کشورهای منطقه، چیزی را چه از جنس ثروت، قدرت و عامل تهدید کننده یی که اقتدار دیگران را به چالش بکشد، مشاهده نکنند، هیچگاه به شما اجازه نمی دهند که مثلاً از راه افغانستان لوله نفت و گاز بگذرانید، یا این که چهارراه افغانستان به حیث چهارراه صلح و داد و ستد، و زون ثبات و فرهنگ مشترک مبدل شود.
در فرجام به طور فشرده یاد آورم می شوم: این که (به قول شما)  «وحدت دو آلمان بدون این که بینی کسی خون شود، تأمین گردید» فلسفه دیگری دارد که بس عمیق است. فقط یاد آور می شوم که میدان بازی جنگ سرد، نه آلمان، بل، افغانستان بود. بهای وحدت دو آلمان و تغییرات شگرف جغرافیایی و فلسفی در آسیا و اروپا در جای دیگری (یعنی افغانستان) پرداخته شد. از همین رو بود که «بینی کسی خون نشد». معامله در جایی، و مبادله امتیازات در جاهای دیگری صورت داده شد. متأسفانه تاریخ (به قول اردو زبان ها افسون ناک) افغانستان درهم ریخته
 گی های ذاتیی دارد که ثمرۀ جهاد نصیب پاکستان می شود و ماحصل ستراتیژیک آن، دنیای غرب را از شر خطرات رقیب جهانی مجهز با فلسفه تهاجمی  «کمونیزم» بیمه می کند. حاصل آن همه خون و اشک و نومیدی چندین نسل، به اصطلاح در جای دیگری  «برشیرین» می آورد و برای تغییر سرنوشت تاریخی حتا بینی کسی خون نمی شود.

 

حمید عبیدی: شما گفتید که هوادار ایجاد خشت پایه های فاشیزم نوع افغانستان به خاطر بقای افغانستان هستید ؛ آیا این جا هم می خواهید با به کار برد واژه منفور فاشیزم ، باز هم مانند مورد ماوو و ستالین چیزی بگویید که با این واژه بیگانه است؟!

مثلاً آیا منظور تان نفی اجتماعی «فرقه گرایی ها»  از طریق رشد و قوام نوعی ملیگرایی افغانی معطوف بر شکلگیری آگاهی ملی و هویت ملی معاصر نوع افغانی  در روند شکلگیری واقعی و قوام دیموکراسی  و «ملت-دولت» مدرن است و یا چیزی غیر از آن که واقعاً با فاشیزم همریشه است؟!

 

 رزاق مامون: واژه «فاشیزم» برای اروپاییان «منفور» است نه برای «ما» و من که سال هاست در آتش فاشیزم صادراتی ایران و پاکستان و غرب می سوزیم تا آن ها به راحتی زنده گی کنند و میدان شکست «کمونیزم» در جایی باشد که بعد از جنگ هیچ کسی به خاطرحقوق انسان، ویرانی یک سرزمین و آبرو و عزت مردمانی با تاریخ کهن و تعیین کننده از آن ها سوالی نکند. قبلاً توضیح دادم که فاشیزم تفکری است که از ته آوار جنگ و گرسنه گی و سرکوفت ملی و اقتصادی سر بر می آورد. توضیح دادم که فاشیزم یعنی تلاش برای اعاده کار، نان و شغل و حق هستی و ستیز در برابر جریان غالب زور و جبر. آری من باز هم تکرار می کنم که طرفدار ایجاد بنیاد فکری و عملی فاشیزم نوع افغانستان برای بقای هستی و حیات افغانستان هستم. مراد من نفی هر نوع فرقه گرایی، هر نوع برتری جویی، هر نوع مظاهر افتراقی است که به فاشیزم سیاه کشورهای منطقه خوراک تهیه می کند.

من آگاهی ملی و اثبات هویت و ارزش های ملی را بدون دستیابی به قدرتی مهیب در منطقه یک خیال محض می دانم. ما  نخست به قدرت ملی تهدید کننده نیاز داریم نه به نسخ کاپی شده حقوق بشر و دموکراسی که دیگران از برای ضمانت منافع خود شان به ما موعظه می کنند. وقتی ما قدرت خود را به حیث یک نیروی ناظر و حساس نظامی و بسیج عمومی مردم برای بقای عمومی، در سطح افغانستان آشکار کنیم، به درستی می توانیم امکانات ملی را به کار گیریم، انرژی عمومی را برای بقای ملی به کار اندازیم. نظم قاطع و انضباط انسانی و حسابگرانه در خانه خویش برقرار کنیم. در یک چنین صورتی می توانیم در سطح منطقه و جهان متحدانی برای خویش دست و پا کنیم تا مثل علف زیر سم ستوران همسایه ها و دیگران متلاشی نشویم. گفتن و طرح این مسأله با دوره عمل و ایجاد تفکر بسیج عمومی برای بقا ممکن است خیلی زمان بر و دشوار باشد. اما به نظر من راه دیگری وجود ندارد. اگر راهی در نظر سایر هموطنانم وجود دارد، مطرح کنند و من هم دعا می کنم که عمر دردهای ما کوتاه شود. خدا کند که واقعییت ها طوری اتفاق بیافتند که اشتباه و خطای محاسبات من برجسته شود و من آن گاه ازهمه پوزش طلب شوم.

  

 حمید عبیدی: بزرگترین اشتباهات ما در قرن بیستم کدام ها بوده اند؟

رزاق مامون :  در نیافتن نبض زمان. چرخیدن در قفس پندارهای تنگ. در غیاب علم و عبرت دیگران. چون از لحاظ جغرافیه و روابط تاریخ، ما را زندانی کرده بودند. در زندانی کردن ما، در قدم اول، پادشاهان، نخبه گان، شهزاده ها و سرحلقه های نظام قبیله یی و فیودالی نقش داشتند و سپس نوبت به انگلیس و روسیه تزاری رسید که قفس محکم تری به دور ما کشیدند و نام خانه ما را«حایل» گذاشتند. از احمد شاه ابدالی تا ملاعمر، همه در یک مسیر اشتباه گام زده اند و هم خود و هم سرنوشت این مملکت کهن را به گودال انداخته اند. شرح علل این نکاتی که می گویم بس طولانی است. « یک نکته درین معنی، گفتیم و همین باشد.» کشوری فراروی مان دامن گسترده است که فلسفه وجودی اش، سیاه و سفید و افراط و تفریط است. به نظرم، گفتمان ملی برای بقای افغانستان، پرچالش ترین گفتمان های تاریخ بشری است. من فی نفسه، وقتی به گذشته و حال می نگرم، حس انتقاد نسبت به هیچ پادشاه و ملا و شهزاده یی در من برانگیخته نمی شود. در عوض، خیلی اشتیاق دارم که گفتمان هایی به راه بیافتند، که نه این که غرورها و افتخارات دروغین و بی حاصل را بربشماریم، بل، آسیب شناسی تاریخ، جغرافیه و جامعه موزاییکی افغانستان را مورد مداقه و گفتمان سراسری قرار دهیم.

 

 حمید عبیدی: و به کدام چانس ها پشت کرده ایم و کدام چانس ها را ندیده ایم؟

رزاق مامون : من که به تاریخ مملکت خیره می شوم، «چالش ها»، «چانس» های ما را بلعیده اند. قبل از تأسیس خراسان و سپس افغانستان چالش ها از مواد و مصالح سنت، جهل، ناگزیری، عصبیت و سرکشی ذاتی ما تولید می شدند. وظیفه ما این بود که در معیت زورمندان و فیودال ها نان شب و روز فراچنگ آوریم. وقتی شهزاده یی از دایره نظارت پدر می گریزد و می آید به فلان ولایت. کیسه زر را باز می کرد و به سربازگیری بر ضد فلان شهزاده یی که یا کاکایش بوده یا برادرش، ما در نقش توده انسانی برای حرکت موتور جنگ و جمع آوری علوفه و قاطر و خیمه و خرگاه  روز را به شب تحویل می دادیم و شب را به روز. غنیمت می دانستیم که منطقه دور افتاده ما قدوم شهزاده را گرامی داشته و یک لب نانی هم به ما رسیده است. شهزاده یا فیودال سرکش یا از صحنه بدر می شد یا قدرتی بیشتر می گرفت و ما به نام اولوالامر و سایه خدا و.... دورش می پلکیدیم و نان ما هم از حساب عصیان شهزاده سر سنگ! این چالش های محلی و بدوی، چانس های رفتن به سوی دریا ها، تجارت منطقه یی و آمیزش با مردمان دیگر را قورت می داد. بعد ها زمانی رسید که مدیریت استعماری با تجیهزات عالی و هنرعالی تر( اما برای ما ناشناخته)  عقب خانۀ ما فراز آمد و چیزهای از جنس اسب و تجهیزات و خوراک و پوشاک داشتند که ما ندیده بودیم. کنجکاو گشتیم و به مرور، احساس کردیم که «کفار» چیزهایی دارند که ما نداریم. تا چشم برهم نهادیم، نخبه ها و فیودال ها و خاندانی ها به سوی غریبه های خارجی لغزیده بودند و یار گرمابه و گلستان مأموران آنان شده بودند. درک نمی کردیم که آنان (خارجیان) برای آن که درین جا برای خودخانه منافع درست کنند، باید در قدم اول، همین سرحلقه های بومی و بی از دنیا و عقبی را شکار کنند. نمی فهمیدیم که آنان برای چه درب خانه ما را لبخند زنان می کوبند!؟ کی می دانست که گنج شبه قاره را در خورجین کرده و احوالی از همسایه در به دیوار خویش می گیرند تا مبادا کسی از اینان همچون احمد شاه ابدالی و شاه زمان ابدالی خیالات خود را تازه کند و شلاق بر ران اسب های گرسنه شان زنند تا به سوی این ولاهای رؤیایی تاخت بردارند. از همین آوان بود که چانس های ما برای غنا و بهزیستی و بهره گیری از مزیت های تمدن و تعلیم و مدارا، راکد ماندند و چالش هایی که «کفار» پی در پی به برکت مغز و هوش خویش تولید کردند، ابتداء شهزاده ها و امرا را در رشته ناگسستنی چند سکه زر و اسب به تار کشیدند و سپس راه را به روی مان بستند تا از رهگذر رشد اقتصادی و مدنی نفس گیر شویم و خود به خود به پای آنان سقوط کنیم. سرنوشت ما نشان داد که همان گونه شد که آنان طراحی کرده بودند. پادشاهان ما بعد از آن که در قفس دوزخی کینه توزی داخلی محبوس شدند، طوری حوادث آفریدند که غرور و عزت شان در همان قفس ها ته نشین گشت و بهترین آمال شان، کور کردن برادر و پسر کاکا بود و بدین وسیله، چنان دست آموز روزگار ابتر گشتند که غیر از مقداری جیفه نقد و پناهگاهی برای اسبان و خادمان و.... هیچ چیز دیگری را برای این سرزمین آرزو نکردند. این ها محکومان تاریخ بودند. موازی با نخبه گان، صاحبان این خطه نیز، قدم به قدم محکوم همان الزاماتی بودند که به دست خویش  نوشته بودند و دیگران نیز در غیاب شان  مدون کرده بودند. ما همیشه برای دیگران جنگیده ایم و فکر کرده ایم که خداوند ما را به عزت می رساند. وقتی سنگ واقعیت ها به پیشانی مان خورده، تا نوبت بعدی، در خود پیچیده ایم که اینبار فریب نخواهیم خورد. چون از زمان عقب افتاده و چانس های ما ضایع شده است، در نوبت بعدی نیز سررشته کار در دست خود مان نبوده و لاجرم بازیچه چالش های دیگران شده ایم به این گمان که چالش ها از درون خود ما بر افراشته اند. ( و خود نفهمیده ایم)  در حالی که چالش های درونی ما، در دور اول بازی از برکت شهزاده ها خانزاده ها، در قیمومیت از ما بهتران قرار داشته و درین دور بازی، پاک خلع سلاح هستیم! 

حالا که همه چیز از صفر شروع شده است، لازم است خود را از کابوس دهشت ناک دو صد سال اخیر، رها سازیم و فقط به جلو نگاه کنیم.

 

حمید عبیدی: حالا هم پس این قومندان و آن آمر و این امیر و آن دبیر و رهبر این تنظیم و آن سازمان ایستادن ها  همانا تکرار ایستادن با این زورمند و آن مدعیی که شما در موردش سخن گفتید ، نیست؟

رزاق مأمون: تاریخ امروزی هم تکرارهمان نوع وقایعی است که در بالا شرح دادم. حالا هم «نخبه گان» به مهره های سوخته مبدل شده اند. اگر دیروز، شهزاده ها، امیران و سرداران در مدیریت تاریخ مملکت، فرصت ها را از کف دادند، امروزی ها نیز از منظر منافع ملی، کار بهتر و سودمندتری نسبت به قدمای سیاست و اربابان زور انجام نداده اند. زنجیره باطل تاریخ ما همین است.

پرسش این است که چه کسانی به قول شما در پس این قوماندان و این امیر و رهبر می ایستند؟ طبیعتاً آنانی اند که کشتی زنده گی شان درتب وتاب توفان حوادث درهم شکسته وجز این راهی برای ادامه زنده گی برای خویش سراغ ندارند. یا خاصتاً کسانی اند که از شیره و انرژی اقتصاد جنگی بازوان ستبری نصیب شان شده است و جاذبه جادویی ادامه این درامه های خونین را به سود خویش می دانند و در واقع برای بقای خویش در نبرد اند. کشورهای مختلف از جمله امریکا، انگلیس، پاکستان، ایران و روسیه هم در عقب آنان قرار داند.

نتیجه این که کشور، به دلیل آن که مرکز جنگ خاموش جهانی انتخاب شده بود، از همان سال های اول از خط توازن خارج شده است. آبرو و حاصل «انقلاب» های پیاپی در افغانستان، از سوی کشورهایی که اشباح اطلاعاتی آنان درین جا لانه گرفته اند، به غارت رفته است و ما با عالمی از رؤیا های تباه شده، چنگ و دندان به سوی یکدیگر نشان می دهیم. از همین جاست که من در باره قدرت قهار و تصفیه گر جدیدی را به حیث ضرورت تاریخی مطرح می کنم. قوماندان و امیر و رهبر و... مانند گذشته در چنگ کشورهای خارجی اند. همین حالا به تشکیل دولت و حکومت افغانستان نگاه کنید: هر کشور، دسته بندی ها و نماینده های خویش را مورد حمایت قرار می دهد. طالبان و گروه های ضد طالبان و مردم که در تضاد با هر دوی آن قرار دارند، از سوی قطب های متفاوت جامعه جهانی حفاظت می شوند. هنوز هم مدیریت بین المللی ترجیح می دهد که در بازی های کلان آینده، ازین گروه ها و افراد، به مثابۀ ریزرف های به درد بخور استفاده کنند. در صورت ضرورت، تهدید اولی را با دومی بتوانند رفع کنند و هرگاه لازم شود، برای مهار هر دو، عامل سوم (مردم) را به جان شان بیاندازند. فکر من این است که در همین آشفته بازار و در گرماگرم حضور جامعه جهانی، در کنار مدیریت غالب جامعه جهانی می توانیم، زمینه ها و فرصت های لازم به منظور ایجاد قدرت ممثل برای بقای افغانستان را به وجود آوریم. نسل کنونی نسبت به روایات رسمی تاریخ علاقه یی ندارد. این نسل وارث دروغ های شاخداری است که حتا نمی خواهد به گذشته نگاه کند. این نسل عملاً از زنده گی خود بیزار شده است. هر تغییر باید، ظرفیت هایی را بپروراند که ناهمواری های گذشته را صاف کند؛ نه آن که خواب کاذب مواعیظ دوره های فتور سیاسی را در روان نسل کنونی ذخیره کند. این نکته را قید کنم که در بیان کلی نمی توان همه را به نام قوماندان و امیر و رهبر تنظیمی به چوب ملامتی بست. این جا بسا شخصیت های سالم از جمع جهادگران و مقاومت گران بر ضد طالبان و پاکستان حضور دارند که شخصیت و آبروی خویش را به حیث بهترین فرزندان افغانستان حفظ کرده اند و راه شان را از صف معامله گران و اهالی چپاول و غدر جدا کرده اند. به نظر من، ( جداً معتقد هم هستم) که افغانستان سالم آینده عمدتاً به یمن متفکران و فعالانی دوباره ساخته خواهد شد که در کشور حضور دارند؛ روح و عقیده خویش را به ایران و پاکستان و روسیه و هر آن چه از جنس خارجی است، نفروخته اند؛ دردها و نیازهای کشور و مردم را به طور ملموس درک می کنند و در همین گاهواره پرورش یافته و برای حفظ همین گور مشترک رزمیده اند. جامعه جهانی اگر همچنان از انارشیزم جاری، راه نجات برای خویش تدارک کند، مشکل بتوان باور کرد که به نتایج درستی دست یابند. افغانستان شاید تنها سرزمین غافلگیرکننده امپراطوری ها در جهان باشد.

 

حمید عبیدی: به نظر شما چرا دقیقاً چپی و اسلامیست ها که هر دو مدعی نوع جهان وطنی و انترناسیونالیزم بودند نهایتاً  به حصارهای قومی، قبیله یی ، محلی، زبانی و مذهبی پناه بردند؟

رزاق مامون : این جریان ها در اول چنین نبودند. اکثراً جوانان جان فدا، حاضر به عمل و قانع بودند. از مظاهربی عدالتی در زنده گی خویش سوهان می شدند. قلبی برای دوست داشتن و روحی برای آفریدن زیبایی ها برای کشور خویش داشتند. هیچ کسی خایین و جنایتکار و منحرف از مادر زاده نمی شود. این ها فرزندان صدیق و در عین حال محکوم دورۀ جنگ سرد بودند. بعد ها که به حیث اصحاب قدرت و ضد قدرت مبدل شدند، اعمالی از دست شان سر زد که شیاطین و نمرود های تاریخ را در گورهای کهنه شان تکان دادند. این ها مدل نسلی بودند که به عوض نقب و کشف ارزش های بومی کشور و مردم، از زرق و برق و جادوی پیشرفت های دیگران به هیجان می آمدند. این نسل ها در حالی فراز آمدند که چرخۀ محکومیت در سطح عمومی بر فراز سر شان دور می زد. این جریان ها گروگان سیستم های جهانی بودند که برای ته مانده ثروت، راه ها و ظرفیت های حیاتی کره زمین، دندان های خود را برای بلعیدن یکدیگر تیز می کردند. چپی ها و اسلامیست ها در افغانستان، ایران و هر کشور دست دوم و سوم در واقع متحدان آسیایی و محلی جریان های جهانی بودند. انصافاً جریان های مذهبی و ضد مذهبی در مسیر تلاش های شان، از هیچ نوع فداکاری دریغ نکردند. خشونت و حرکت کلیشه یی این جریان ها نیز میراث خشونت های معمول در سیاست های شرق و غرب بود. گویا اولین بار بود که محافل تحصیل یافته و کم و بیش آشنا با فضا و هوای سیاست، پذیرفته بودند که به «حقیقت» رسیده اند و بالاتر از آن چه فهمیده بودند، حقیقتی را تصور نمی کردند. جالب این است که چپی های افغانستان فلسفه ماتریالیسم را که پایه آن را تغییر تشکیل می دهد، روخوانی می کردند اما هیچگاه به طور مثبت نتوانستند در خود تغییری بیاورند. اسلامیست ها که در بند این قال و مقال نبودند، چنان کوک شده بودند که وقتی همه چیز به برکت بازوان شان، فروریخت، سر بالا کردند و اکنون در وادی سرگردانی فلسفه سیاسی به سینه می خزند. من تا جایی که خود شاهد هستم، محافل چپ و راست تا زمانی که بازار شان گرم بود و آب های سیستم جهانی از آسیاب ها نیفتاده بود، از خط جهان وطنی خارج نشدند. این مرض زمانی به جان شان افتاد که بوی شکست و- بنبست سیاسی و فکری به دماغ شان نشست و آنان را از اوج نشئه کاذب به زیر سقوط داد. این گروه ها زمانی که مستأصل شدند و خطر حیات و مرگ را به چشم مشاهده کردند، بر طبق قانون صیانت نفس، دست به وسایلی بردند که سخت مکروه و شنیع بود و اشتباهات شان را به معاصی کبیره مبدل کرد. این گروه ها مانند دوره های اول که مقهور حقیقت های سمعی و کتاب های کلیشه یی (حاصل تجارب نامکمل دیگران) بودند، در مرحله بعدی، نیز از حالت درمانده گی و انارشیزم و تلخی های شکست خیالخانه های آرمانی، خیلی زود تر به هوش آمده اند. حالا که من می بینم با ورق های سوخته مسایل زبانی، قومی و... نیز نمی شود بازی کرد. فلسفه امروزی، تلاش جمعی با نفی القاب و اتهام سیاه و سفید به آدرس یکدیگر، برای بقای مملکت است. بورژوازی عادتاً همه را با یک چوب می راند و غیر از رؤیای سود و پول، سخت بی تعصب است. ما کم کم داریم با خیالات قبیله یی وداع می کنیم. جامعه جهانی چوپان بدون قلب است. به هر خانه وارد می شود و قبل از ورود، در و پنجره اش را می شکند. ما دیگر توان خزیدن در سوراخ های قرون گذشته را نداریم. ما را بیرون می آورند که هم رکاب کاروان جهانی شویم. مهم نیست به چه زبانی گپ می زنیم. مهم نیست چه افتخارات راست و دروغ را بر قامت افکار مان دوخته ایم. مهم نیست نسب خاندانی ما به کجا می رسد. ما را آرد کرده اند و از سر خمیر می کنند.

هنگام هنگامه هامان

گم شد نسب نامه هامان

 

حمید عبیدی: آیا به نظر شما باید بگذاریم و یا ناگزیریم بگذاریم  تا هر طوری که می خواهند ما آسیاب بکنند و یا با هر چی می خواهند خمیر بکنند و به هر شکلی که می خواهند ذغاله کنند و در تنور بپزند  و یا این که بکوشیم تا خود مان در خود قدرت و عزت و خرد رفتن به سوی زمان و جهان امروزین را که برای مان کمتر دردناک باشد بیابیم؟

 

رزاق مامون : راه «کمتردردناک» بعید است که برای افغانستان وجود داشته باشد. آیا تا کنون وجود داشته است؟ (اگر مقداری انتظار توأم با خوشبینی وجود داشته باشد،)  در احوال فعلی، راه کمتر دردناک به نظرم این است که اگر یک قدرت جهانی درین جا بر دیگران غالب شود، به نفع ما است که در کنارش بیایستیم تا آن که کشورهای «دشمن» دور و پیش، دو باره فرصت نیابند که به نام های مختلف، هست و بود ما را لقمه لقمه میان خود قسمت کنند. من وقتی در باره مصایب عظیم خود ما صحبت می کنم، نگاه خود را به سوی آخرین مرزهای دشواری، رنج، چالش ها و زخم های خونین بی درمان رها می کنم و کسب اقتدار و قدرت تهدید کننده را به حیث نخستین شرط مقابله برای بقا مورد توجه قرار می دهم. آن چه من در تشریحات قبلی لایه برداری کرده ام، در واقع شرح ماهیت تاریخی بازی کشورها در افغانستان بود؛ نه پیچیدن نسخه تسلیم در برابر آنان.  افغانستان کم کم واضح می سازد که به نقطه انفجار تاریخ مبدل شده است. افغانستان هیچگاه نگفته است که بفرمایید ما را «آسیاب» کنید؛ بعد «خمیر» و «ذغاله» کنید. نخستین حسن شرح غیر احساساتی موقعیت کشور، دست و پا بستن اراده یک ملت برای ضمانت بقای خودش نیست. بار دیگر توضیح می دهم که من همیشه در باره اجندای حرکتی که فاشیزم ملی (نه فاشیزم قومی و انحرافات دیگر) را آیینه داری کند، می اندیشم. این نوع حرکت فکری و مردمی، کاربرد در سطح داخلی ندارد. بعضاً ممکن است آن را به «فاشیزم پشتون»،« فاشیزم تاجک» و «فاشیزم هزاره» تعبیر کنند. هرگز چنین نیست. ضرورت تاریخی حرکت فاشیزم برای بقای افغانستان به گونه یی است که همین پشتون ها و تاجک ها و هزاره ها و... بانی و مجریان آن خواهند بود.  

 

 

حمید عبیدی: از زمامداران افغانستان در پایان قرن نزدهم و در قرن بیستم کدامیک شان بیشتر از دیگران برای تان پذیرفتنی تر است و بالفرض اگر زنده می بود و کاندید ریاست جمهوری ، وی را بر همتاهای دیگرش ترجیع داده و انتخاب می کردید؟

رزاق مامون : مرحوم شاه امان الله خان، تجسم آمال تحقق نایافتۀ مردم ما بود. او انسانی عاشق و برای افغانستان پیشرفته و مصوون، یک سمبول فوق العاده و آبرومند بود. او شاید اگر زنده بود، اشتباهات و لغزش های دوره پادشاهی خویش را که سرانجام به افغانستان صدمات زیادی وارد کرد، اجازه تکرار نمی داد. با همه این ها من به ایشان رأی می دادم. سه چهره تاریخی دیگر که از نظر من مطلوب اند و بار مسوولیت را حتا بعد از مرگ شان بر دوش می کشند، این ها اند: سردار محمد داوود خان، دکتور نجیب الله و احمدشاه مسعود.

 

حمید عبیدی: از میان سیاستمدارن زنده افغان به چی کسانی بیشتر علاقه دارید؟

رزاق مامون : اشرف غنی احمدزی

 

 

حمید عبیدی: از میان شخصیت های فرهنگی افغانی به چی کسی بیشتر علاقه دارید؟

رزاق مأمون: دکتور سیاه سنگ، پروین پژواک، هژبر شینواری، ظاهرهویدا، اسدالله بدیع و دکتور داود شاه صبا.

 

حمید عبیدی: از میان شخصیت های بزرگ تاریخ بشریت کدام ها  را بهترین سرمشق می دانید؟

رزاق مامون : جواهر لعل نهرو، تروتسکی، کمال اتاترک ( که گفت: بکش ورنه نابود خواهی شد!)

 

حمید عبیدی: کدام آثار بیشتر از همه بر شما تأثیر داشته اند؟

رزاق مامون : آثار داستایوسکی به طور خاص سال ها روح مرا در حیطه خود داشته و حالا هم حتا قهرمانان زنده را «بیمار» و اصطلاح «میذوف» می بینم.

 

حمید عبیدی: آیا  چنین شده است که از نوشتن  و نشر اثری پشیمان شده باشید؟

 

رزاق مامون : برخی اوقات اتفاق افتاده که از نوشتن چیزی، نه تنها «پیشمان» که سخت«شرمنده» شده ام. ازدوره زندان بسیاری یادداشت های من هنوز وجود دارند که از خواندن آنان خنده ام می گیرد. ما آدم ها چقدر خودبین و درعین حال ناقص هستیم!

 

 

حمید عبیدی: به حیث نویسنده کدام اثر تان را بیشتر از همه می پسندید؟

رزاق مامون : کتاب«حق پادشاهی»

 

حمید عبیدی: به حیث ژورنالیست کدام اثر تان را بیشتر می پسندید؟

رزاق مامون : کتاب «رازخوابیده» – اسرارمرگ دکترنجیب الله-

 

حمید عبیدی: شما چی گونه به اسنادی که در این اثر تان  آمده اند دست یافتید؟

رزاق مامون : قریب ده ساعت بعد از آن که طالبان در کابل حاکم شدند، وقتی در موجی از ازدحام و گیر و دار مردم فلاکت زده و پریشان، در چهارراهی آریانا، پیکرهای آویختۀ دکتورنجیب الله و شاهپور احمدزی را مشاهده کردم، این پرسش از ذهنم گذشت: قتل چرا این قدر سریع انجام گرفته؟

وقتی نگاه هایم را اندکی به سوی چپ گشتاندم، افراسیاب ختک شخصیت معروف حزب نشنل عوامی پارتی پاکستان را مشاهده کردم که گاه به سوی اجساد و گاهی هم به توده متحرک انسان ها که یک طالب (شاخه درختی در دست) عقب شان می دوید و مردم گله وار ازین سو به آن سو می شدند، نگاه می کرد.

دو ماه بعد روانۀ پیشاور شدم. بخش فارسی رادیوی بی بی سی برای من فرصت داد که به حیث گزارشگر بخش افغانستان با آنان کار کنم. از همان زمان، جستجوی من برای ردیابی قاتلان دکتور نجیب الله شروع شد. بارها به طور داوطلبانه مأموریت های گزارش گیری در شهر کویته را قبول می کردم و یک ماه و دو ماه در کویته و باجور و دیگر نقاط نواحی طالب خیز قبایل سفر می کردم. در سرحد میان قندهار و ناحیه چمن و همچنان در شهر کویته با طالبان و افراد رابط آنان در تماس می بودم تا نشانه یی را کشف کنم. اما با تعجب مشاهده می کردم که اصلاً رد پای طالبان در کشتن دکتورنجیب مفقود بود. تقریباً با کلیه رهبران صوبه سرحد و آنانی که گه گاه با دکتور نجیب روابطی داشتند، در تماس می شدم؛ اما چیزی گیرم نمی آمد. یک روز نصیرالله بابر به من گفت: هغه شی چه ته غواری، اوس وخت دی چه سری ورباندی خبری وکی!

سپس در ملاقات های مکرری که با افراسیاب ختک داشتم، ایشان گفت: فکرمی کنم که تحقیق در مورد قتل دکتورنجیب الله هنوز لازم نیست و هنوز وقت است!

فشرده کلام: یازده سال بعد به اسناد کامل دست یافتم. در ماه های اولیه بعد از سقوط طالبان، دکتور حیدر صفا ننگرهاری رد پای اولیۀ قاتلان را برایم ترسیم کرده بود. درین مدت با محافظان دفتر ملل متحد (اقامتگاه دکتورنجیب) و برخی دیگر از افراد نیز مصاحبه هایی انجام داده بودم. با این حال، پروژه ناقض بود.

یک روز در شهرنو، دکتر نادرشاه احمدزی را دیدم. وی از اعضای شبکه خاص احمد شاه مسعود در بخش ضد اطلاعات بود که به شکل تعجب انگیزی در معاونیت اپراتیفی اداره «احتساب» طالبان نفوذ کرده بود.  در همان سال ها، با چند تن دیگر، در حالی که نقاب نازک به صورت شان کشیده می بود، در خانه شخصی احمدشاه مسعود ظاهر می شدند و سپس ناپدید می شدند. وی مطلع بود که من دنبال چی می گردم. داستان قضیه طولانی است و خلاصه این که اسناد مکتوب در باره قتل دکتور نجیب الله را در اختیارم گذاشت و زمانی که کتاب انتشار یافت، در اذهان عامه انفجاری را به وجود آورد. نشر این کتاب ثابت کرد که طالبان مسبب قتل نجیب نبودند. سازمان آی.اس.آی در پیوند با روسیه و بعضی کشورهای دیگر، اجرای این پروژه را برعهده گرفته و به وسیله شبکه خاص تحت رهبری شهنواز تنی که در دیفنیس کالونی اسلام آباد اقامت دارد، آن را عملی کردند.  به اطلاع برسانم که سارنوالی ریاست امنیت ملی بعد از مطالعه و  بررسی اسناد مندرج در کتاب من، سر انجام قرار گرفتاری غرزی خواخوگی را صادر کرد؛ اما ریاست جمهوری افغانستان از اجرای قرار گرفتاری جلوگیری کرد و اسناد کامل آن نیز دراختیار من هست و آن را منتشر خواهم کرد.

 

حمید عبیدی:  از این گفته های تان که در بخش های گوناگون این گفت و شنود ابراز داشته اید کدام یک و یا کدام ها شعار اصلی شما اند و اگر این شعار اصلی را من نتوانسته باشم بیابم و یا در گفت و شنود حاضر نیامده باشد، لطفاً اکنون آن را در چند کلمه بیان بفرمایید؟

- من طرفدار ایجاد بنیاد فکری و عملی فاشیزم نوع افغانستان برای بقای هستی و حیات افغانستان هستم. مراد من نفی هر نوع فرقه گرایی، هر نوع برتری جویی، هر نوع مظاهر افتراقی است که به فاشیزم سیاه کشورهای منطقه خوراک تهیه می کند

- من در کشور خودم، مخالف سیاست دفاعی هستم؛ این حرکت مرده ریگ دیگر به درد ما نمی خورد. ما باید قدرت تهدید کننده یی برای دیگران در اختیار داشته باشیم

- فلسفه امروزی، تلاش جمعی با نفی القاب و اتهام سیاه و سفید به آدرس یکدیگر، برای بقای مملکت است

- افغانستان شاید تنها سرزمین غافلگیرکننده امپراطوری ها در جهان باشد

- باید  نسل دوره جنگ از صحنه سیاست و اقتصاد و دولت داری کنار  برود

- وقتی در باره چیزی یا کسی به نتیجه یی می رسم که نقشه باور و اعتمادم را برهم می زند، هیچگاه نمی توانم حاضر به سازش یا دیپلوماسی شوم. احتمالاً روی همین مسأله است که برخی از دوستانم بدین نظرند که من هیچگاه یک سیاست دان نمی شوم

- بی عدالتی شر مطلق است

- فقط در یک قضیه کاملاً بنیاد گرا هستم: بقای افغانستان

- من طرفدار تسلط یک ابرقدرت بر مقدرات افغانستان هستم تا همه چیز برای اولین بار درین کشور یک دست شود...من جداً  باورمندم که اگر قیمومیت امریکا و غرب از افغانستان کنده شود، افغانستان با سرعت به وسیله ایران و پاکستان و روسیه به پرتگاه تجزیه و جنگ نا پایان پرتاب می شود

- اکنون جوهره های فکری برای ایجاد یک سقف ملی سیاسی در حال پخته شدن است

- تا زمانی نقب انتقادی سازنده، در خود نزنیم؛ نه شما من را به درستی درک می کنید و نه من ازسلامت درک و دریافت مفکوره شما برخوردار می شوم

- اگر زمامدار قهاری باشم کسانی را که بردۀ پلید منفعت و خود بینی خود شان هستند و به حقوق دیگر آدم ها آزمندانه و خیره سرانه پشت می کنند، لزوماً سلب حیات می کنم و مطمین هستم که وجدان آرامی هم می داشته باشم

من در صورتی که دستی در قدرت داشته باشم، استبداد قانون را مسلط می کنم تا ندای وجدان در خاک پاک افغانستان را لبیک گفته باشم

- قبل از دموکراسی، به ابزارها و زمینه های انسانی و اجتماعی دموکراسی ضرورت داریم. ( به رسم عوام: به صابون نیاز داریم تا به کف آن.)

 

رزاق مامون :
- من به حیث یک شهروند
افغانستان با تراژدی سرنوشت کم و بیش آشنا هستم.  از ایامی که طریقۀ فکرکردن مس,ولانه را فراگرفته ام، در باره نجات ستراتیژیک از منگنۀ «موقعیت» و یا تغییر جهت نگاه ظالمانه و لایتغییر کشورهای «دشمن » اندیشیده ام. نتیجه گرفته ام که موقعیت جغرافیایی و قانونمندی بازی هایی که در اطراف ما روان اند، نیز هرگز به نفع ما دگرگون نمی شوند. نمی توان بدون ظهور قدرتی مخوف، ( البته در اول کار) جغرافیای ارضی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی دیگری طراحی کرد. همچنان تغییر نگاه دشمنان (همسایه ها) در صورتی که ما به قدرتی تهدید گر بدل شده نتوانیم، امری محال است.
 پس یگانه راه، تغییر، قدرت آفرینی، ایجاد انگیزه هول انگیز( فاشیزم ملی برای بقای افغانستان)، شیوع عصبیت سالم و مسوول ملی به هدف توحید کلیه انرژی های انسانی و مادی و رخنۀ  پایدار راهبردی به سوی نقاط ضعف دشمنان است. استفاده از تجارب جنگ گرم، جنگ مواد مخدر و تشدید ملیتاریزم و انتشار اسلحه به خلوت سرای دشمنان، جزو اسباب این ستراتیژی خواهد بود. سرزمین ما اکنون در طرح های راهبردی کشورهای بزرگ، به مثابه «کلید امنیت جهانی» مطرح است. پس کشور ما در قدم اول کلید امنیت منطقه یی به حساب می آید. به تعبیری دیگر، کلید امنیت دشمنان افغانستان در اختیار ما است. ما بدون ایجاد فضای رعب، استخوان بندی ملیتاریستی عمومی و صدور بحران به سوی دشمنان، نمی توانیم ازین کلید به نفع آینده کشور بهره بگیریم. ما اکنون در موقعیت پادشاهی امیرعبدالرحمن خان و ظاهرخان هم قرار نداریم که با یک رشته مدارا و مماشات، در ایجاد زیرساخت های اولیۀ ثبات سیاسی به شکل «بینی خمیری» توفیق حاصل کنیم. سرعت حوادث نسبت به گذشته افزایش یافته و حرکت جهان به سوی نجات تمدن و غصب میدانگاه های انرژی تشدید شده است. از شروع هزارۀ سوم، مقرر شده بود که کاروان سیستم بین المللی به بهانه تروریزم و دهشت افگنی به سوی کشور ما به حرکت درآید و در همین مجموعۀ کوهستانی جا خوش کند. حضور قدرت های جهان سرمایه داری در افغانستان، عملیات نوبتی سیستم جهانی برای تقسیم بخشی از ذخایر تقسیم ناشده این منطقه است. ما مکلف هستیم در همین گیر و دارها، با هر وسیله
ی ممکن، قدرت زیربنایی مملکت را از حیث نظامی و توسعه اقتصادی و مشارکت فعال در بازی های کلان تقویت کنیم. کشور از انزوا بیرون شده و با تمام قدرت باید سعی کرد که پلان های ایران و پاکستان به هدف راندن دوباره افغانستان به سوی یک «علاقه غیر» بی اثر شوند. این کار مستلزم یک رستاخیز تاریخی است. لازمه اش ایجاد انگیزه جدید است که قوت های عاطل مانده و یا منحرف شده بشری را به جنب و جوش آورد. این انگیزه جدید خود به خود آفریده نمی شود. یک حرکت دسته جمعی افغان ها در سراسر کشور و سراسر جهان است. استخبارات دشمنان بر روی ما به نام های هم قومی، هم زبانی و هم دینی لحاف عطالت انداخته اند. این لحاف را باید برای خودشان استعمال کرد.
کشور ما دیگر به گذشته شباهت ندارد. اکنون گزارش های اولیه، میزان ثروت دست ناخورده طبیعی کشور ما را به سه هزار میلیارد دالر تخمین زده اند. من با توجه به سرشت جهان تشنه به انرژی، مطمین هستم که ارقام کنونی به مراتب از میزان سرمایه های ملی افغانستان کمتر نشان داده می شود.  اعلام بخشی از دارایی های ملی افغانستان از سوی امریکا، به معنای اعلام دور تازه رویارویی های جهانی در زمین ما می تواند تعبیر شود. ما چه گونه می توانیم میکانیزمی را ایجاد کنیم که در صورت تشدید بحران رقابت جهانی و منطقه یی، بار دیگر در پرتگاه تباهی و فقر کامل نگونسار نشویم؟ از همین روست که طرح فاشیزم ملی برای بقای افغانستان بیشتر از هروقت دیگر اهمیت کسب می کند. این فاشیزم تعاریف چند بعدی و طولانی دارد که در صورت تبدیل آن به یکی از گفتمان های افغان ها، لایه های تشریحی بسیار جالبی پیدا خواهد کرد. کشورهای جهان خیلی تلاش خواهند کرد که دهان ما را با شیرینی های بی کیفیت و دروغین دموکراسی شیرین کنند تا برای ابد، در قعر تلخکامی سقوط کنیم. خیلی تلاش خواهند کرد که روحیات افراط گرایی اسلامی را با لون و طعم دیگری در میان ما شعله ور کنند و مفاد حاصل ازین بازی را دشمنان افغانستان نصیب شوند. چنان که همه ما در زنده گی خود شاهد بودیم که از جهاد و مقاومت، آن چه به مردم ما رسید، میلیون ها کشته و معلول و فروپاشی میلیون های خانواده و فقر فراگیر و بی پایان بود. من بار دیگر آرزوی خود را مطرح می کنم که طرفدار ایجاد بنیاد فکری و عملی فاشیزم نوع افغانستان برای بقای هستی و حیات افغانستان هستم. مراد من نفی هر نوع فرقه گرایی، هر نوع برتری جویی، هر نوع مظاهر افتراقی است که به فاشیزم سیاه کشورهای منطقه خوراک تهیه می کند.
- من در کشور خودم، مخالف سیاست دفاعی هستم. ما باید طرحی را جامعیت ببخشیم که چه گونه بتوانیم از کرکتر اشتعالی مردم خویش برای آتش زدن دشمنان شان استفاده کنیم. متأسفانه در طی بیش از سی سال، دشمنان افغانستان ازین حربه برای پیشگیری از ایجاد افغانستان با ثبات و قدرتمند استفاده برده اند. سیاست های محافظه کارانه صرفاً به درد چند دزد و معامله گرمی خورد. این حرکت مرده ریگ دیگر به درد ما نمی خورد. ما باید قدرت تهدید کننده یی برای دیگران در اختیار داشته باشیم. ما برای اثبات این که جهان مدیون قربانی های ماست، مکلف هستیم تا این روحیه را نیز به اثبات برسانیم که اگرجهان و کشورهای منطقه در دریای خون افغان ها کشتی می رانند، این دریا برای همیشه قدرت آن را دارد که هر زمانی بخواهد کشتی ها را در خود غرق کند. این افغانستان گویا برای شکستن فرعون های تاریخ تشکیل شده است. ما چیزی برای از دست دادن نداریم. اما همه چیز دیگران را می توانیم منهدم کنیم. به نظر من، صرف نظر از آن که ما خود را در سطوح مختلف، شدیداً نیازمند فراگیری دانش نوین و بهره
 مندی از فنون پیشرفته و غنامندی فرهنگ و ارزش های تاریخی و مدنی مسوول احساس می کنیم، در قدم اول به داشتن فرهنگ عالی تعرض و دفاع و پرورش حساسیت آتشین در سطح عمومی برای حفاظت از افغانستان مکلف هستیم. ما اگر به سوی دیگران به هر طریق ممکن به تعرض نگذریم، دیگران بی تردید به سوی ما تعرض می کنند. آیا این واقعیت، تجربه زنده مردم افغانستان نیست؟ قانون دنیا همین است. به نظر من، در افغانستان فعلی، داشتن قدرت خوفناک و خطرآفرین( حتی به شکل نامتعارف ) نسبت به دموکراسی، تیکه داری اسلام و اکت و اداهای بی حاصل حیاتی تر است. چنین حرکت معجزه فاشیزم ملی از دیدگاه من، بازنوشت و تشریح اپراتیفی تاریخ برای نسل امروزاست. ایجاد کنترول و نظارت برای به کارگیری قوای بشری به خاطر ایجاد انتظام در داخل و صدور خشم و ترفند و تعرض به سوی دیگران است. ایجاد مدیریت کارا و فعال در عرصه استفاده کامل از ظرفیت های اقتصادی مملکت و سرکوب بی رحمانۀ دلالان و خونخواران محلی است که برای تضمین منافع خویش، از هر حربه یی برای شکستن کمر افغانستان استفاده می کنند. هر افغان باید برای حفاظت از منافع خودش، ضمن آن که تحصیل یافته و متخصص باشد یک کارکن اطلاعاتی با کفایت نیز باشد. روحیه پوچ « شله ات را بخور و پرده ات را بکن» باید از روح فرزند افغانستان پاک شود. در غیر آن،  موعظه و اندرز و تمثیل های روبنایی از ارزش های مروج آلوده به دیپلوماسی دنیای امروزی، گرسنه گان ما را سیر نخواهد کرد. به مظلومان جرأت و امید هدیه نخواهد داد. کودکان ما را فضای تحصیل و آرامش در کار نخواهد بود و عزت بر زنده گی بزرگان ما برنخواهد گشت. ممکن است که این نظریه در اروپا و امریکا یک مسأله خنده آور و تکان دهنده باشد، اما در افغانستان یک ضرورت تاریخی است. دشمنان افغانستان عملاً با همین تدابیر خانه ما را خراب می کنند تا خانه خود شان آباد باشد. همین کار را قسماً به وسیله ما افغان ها عملی می کنند اما ما چرا از ابزارهای معمول جنگ عریان و پنهان برای تضمین بقای خویش استفاده نکنیم؟
- فلسفه امروز سیاسی ما باید بر پایه انتقاد و بررسی  از گذشته و تحلیل و جمعبندی عاقلانه از اشتباهات و خطاهای چهار نوع نظام سیاسی و ناکام ( کمونیستی، اسلامی، طالبی، دموکراسی بی هویت) در افغانستان باشد. توجه به این اصل بسیار مهم است که تلاش جمعی با نفی القاب خوب کامل و بد کامل و اتهام سیاه و سفید به آدرس یکدیگر، در داخل وخارج پی گیری شود. این یکی از ابزار های بقای مملکت است. همه چیز باید درغیاب ایدیولوژی هایی باشد که به طور متناوب در افغانستان استعمال شده اند.
- افغانستان شاید تنها سرزمین غافلگیرکننده امپراطوری ها در جهان باشد. آرایش استعماری جغرافیایی در قرن نوزده و بیست، افغانستان را به یک مرکز خارج از معامله ها مبدل کرده بود. هر چیز می توانست درین محدوده اتفاق بیافتد- جز توسعه معارف، تولید، زنده گی بهتر و ارتباط با دنیای تجارت بین المللی و فرهنگ های دیگران. به تدریج زندان جغرافیایی، در درون خویش، زندان های سیاسی، اقتصادی، رونق اقتصاد و تجارت را به دنبال داشت. گزافه نیست که استعمارگران در یادداشت های خویش، ازین سرزمین به نام «مردمان فاقد قانون» نام برده اند. میان انگلیس و روسیه منطقه صفر مرزی درست کردند؛ اما برای مردم این ناحیه به منزله قفس آهنین بود که هیچ کس به سوی دنیای آزاد راه نداشت. از همان زمان تا کنون، افغانستان به حیث یک دامگاه برای بازیگران باقی مانده است. حالا هم بازیگران نوظهور مانند ایران و پاکستان ازین دامگاه برای ترسانیدن و فرار امریکایی ها استفاده می کنند. ظرفیت افغانستان در شکستن محاسبه های استعماری کم نبوده است. حالا هم اگرجامعه بین المللی درغیاب منافع افغانستان برنامه های شان را بدون توجه و مطالعه دنبال کنند، شبح شکست در قفای شان است. نیاز افغانستان این است که با قدرت های اول پیمان اتحاد خود را حفظ کند و ضمانت بگیرد تا بتواند دست ایران و پاکستان را قطع کند. در تمامی محاذات نمی توان به پیروزی رسید. متأسفانه رهبری سیاسی کنونی با پیوستن به ایران و پاکستان اهداف سخت کوتاه مدت و بقای سرمایه های شخصی چند نفر را در نظر دارد و با جامعه جهانی درافتاده است. این وضع ایجاد روحیه جمعی برای ایجاد مفکوره فاشیزم ملی برای بقا را با مشکلات تازه یی رو به رو می کند.
- باید  نسل دوره جنگ از صحنه سیاست و اقتصاد و دولت داری کنار  برود. تجربیات مفید خود را به طبقات جدید جامعه منتقل کند و از عرصه مدیریت جا خالی کند. این روند خود به خود در حال عملی شدن است. نظر من این است که زود تر از صحنه دور شوند. در هشت سال اخیر نسل جنگ، صرفاً به چپاول دارایی های دولتی و مردم مشغول بوده است. این نسل به هیچ چیزی پاسخ گو نیست. هرچند ریشه اش در واقعیت های جامعه در حال سست شدن است؛ اما استخبارات خارجی دست شان را گرفته تا به زمین نیافتند. عادتاً تراژدی اجتماعی بر آنان اثری ندارد و به حفظ وضع موجود تلاش می کنند. اینان نه از  گذشته چیز به درد بخوری آموخته اند و نه هم به آینده کدام التزامی دارند. احساس شخصی شان ارضا شده و به ثروت های نامشروع دست یافته اند.
- وقتی در باره چیزی یا کسی به نتیجه یی می رسم که نقشه باور و اعتمادم را برهم می زند، هیچگاه نمی توانم حاضر به سازش یا دیپلوماسی شوم. احتمالاً روی همین مسأله است که برخی از دوستانم بدین نظرند که من هیچگاه یک سیاست دان نمی شوم
- بی عدالتی شر مطلق است.
- فقط در یک قضیه کاملاً بنیاد گرا هستم:
بقای افغانستان
- من طرفدار تسلط یک ابرقدرت بر مقدرات افغانستان هستم تا
همه چیز برای اولین بار درین کشور یک دست شود... .من جداً  باورمندم که اگر قیمومیت امریکا و غرب از افغانستان کنده شود، افغانستان با سرعت به وسیله ایران و پاکستان و روسیه به پرتگاه تجزیه و جنگ نا پایان پرتاب می شود. اگرچه کشورما درحال حاضرصحنه منازعه بین المللی است؛ مگر برای ما ضروری است که جزو سیستم بین المللی باشیم. چه گونه می توانیم شریک مدیریت بین المللی باشیم؟ درعرصه خارجی، لازمه اش، دادن دست اتحاد با قدرت های بزرگ اروپایی وامریکا است. ظرفیت مملکت درحدی است که به راحتی می توانیم زمینه اشتراک در منافع پایدار با قدرت های بزرگ را به وجود آوریم. درگام بعدی، ایجاد قوت بزرگ برای دفاع و رهبری اداری و مدیریتی قانونمند، امری حیاتی است تا توازن داخلی شکل بگیرد.
- اکنون جوهره های فکری برای ایجاد یک سقف ملی سیاسی در حال پخته شدن است. آن چه درین گفتار مطرح کردم در واقع جوهرۀ افکار عمومی است. شما با هر شهروند افغانستان که صحبت کنید، به طور کل نتیجه می گیرید که شعور اجتماعی همه چیز را سره و ناسره کرده و برای ایجاد سقف ملی سیاسی شرایط مساعد شده است.
- تا زمانی نقب انتقادی سازنده، در خود نزنیم؛ نه شما من را به درستی درک می کنید و نه من ازسلامت درک و دریافت مفکوره شما برخوردار می شوم.
- اگر زمامدار قهاری باشم کسانی را که بردۀ پلید منفعت و خود بینی خود شان هستند و به حقوق دیگر آدم ها آزمندانه و خیره سرانه پشت می کنند، لزوماً سلب حیات می کنم و مطمین هستم که وجدان آرامی هم می داشته باشم. این یک اصل عملی و قانونمند است که هرگاه پدیده و یا جریان هایی سازمان حیات فرد یا جامعه را به اختلال و نابودی حتمی تهدید می کند، باید قبل از عمل مضمحل گردند. شما مثلا چرا نزد دکتور می روید؟ در واقع آماده شده اید تا از شرمضراتی که بقای شما را با خطر رو به رو کرده، راحت شوید. برهان قاطع جوامع پیشرفته، اعمال قانون است؛ اما در جایی که هنوز پایه های مدنیت و قانون مستحکم نشده باشد و گلیم چالش ها را آن قدر پیش پای تان گسترده باشند که خطر نابودی و فساد همه چیز را در کام خود فرو کند، راهی جز استفاده قاطع و مشروع از زور و ضرب باقی نمی ماند. بهترین مثال اداره کنونی افغانستان است. من از چند سال به این مسوولیت تحقیقات انجمن مدنی و حقوقی برای افغانستان را بر عهده دارم. سر و کارم با انبوهی از موارد تخلف، قانون شکنی، غداری، بی رحمی و استخوان شکنی حلقات و دسته هایی است که ظاهراً چهره انسانی دارند اما خوی خیانت و ددمنشی چنان بر ارواح شان استیلا یافته که خود به اشباح ترسناک برای هم نوعان خویش مبدل شده اند. اگر خیلی مسامحه یی درن ظریه هایم در کار باشد، این طور نتیجه می گیرم که برای نجات افغانستان، باید استبداد قانون حاکم شود. این کار مستلزم تطبیق پنجاه درصد دکتاتوری است.
من در صورتی که دستی در قدرت داشته باشم، استبداد قانون را مسلط می کنم تا ندای وجدان در خاک پاک افغانستان را لبیک گفته باشم
- قبل از دموکراسی، به ابزارها و زمینه های انسانی و اجتماعی دموکراسی ضرورت داریم. ( به رسم عوام: به صابون نیاز داریم تا به کف آن.)
 

 

خواننده گان گرامی

اگر شما پرسش هایی  از آقای رزاق مامون داشته باشید آن ها را به نشانی ما بفرستند- ما این پرسش ها را با امانتداری کامل با آقای مامون در میان خواهیم نهاد و این پرسش ها و پاسخ ها را هم به حیث جزیی از این گفت و شنود منتشر خو اهیم ساخت

همچنان اگر در رابطه به این گفت و شنود شما گفتنی هایی داشته باشید ، ما آن ها را با امانتداری تمام منتشر خواهیم ساخت

...

 

مطالب مرتبطه به این نوشتار در آسمایی :

- سخنی در مورد سلسله ی «از این زاویه»

 

- گفت و شنود با رزاق مامون ؛ بخش نخست

 

- گفت و شنود با رزاق مامون؛ بخش دوم

 

- زنده گینامه قلمی رزاق مامون

 

نقدها و گفته ها در مورد این گفت و شنود:

- سخیداد هاتف: بنا کردن بهشت ، با نقشه ی جهنم

- دکتور احمدسیر مهجور: مفهوم در خدمت اندیشه

***

- گفت و شنود های دیگر در سلسله از این زاویه فرهنگ تفکر

- صفحه ویژهء آثار سخیداد هاتف

- رزاق مامون: رؤيا

- بهزاد برمکی : سخنی با آقای رزاق مامون

- گفت و شنودهای دیگر از سلسله از این زاویه

در سایت های دیگر:

- (راز خوابیده- اسرار مرگ دکتر نجیب الله: قسمت( اول)؛  قسمت (دوم) ؛  بخش( سوم)

- غرزى خواخوږی ادعاى کتاب اسرار مرگ داکتر نجيب رارد نمود

- عبدالخالق

- خط قرمز ايران

- احمدظاهر چگونه ترور شد؟

- طلوع

- دختری ميميرد

- گـــــره