تاریخ نشر : 06.06.2010

 

پس از سرگردانی در ناکجا

 

گفت و شنود با رزاق مامون

بخش دوم

 

گردنه ها و چرخشگاه های زنده گی و آرمان ها، افکار و کرده های رزاق مامون از  زبان خودش

از جمله با پاسخ به این پرسش ها :

- مامون چرا زندانی شده بود از زندان و در زندان چی چیزهایی را آموخت؟ ...

- مامون چی گفتنیی برای گلبدین حکمتیار  و احمد شاه مسعود دارد؟...

- نکات ضعف و قوت کرکتر مامون کدام ها اند؟...

- آیا مامون ستالینیست-ماوویست است؟...

 

حمید عبیدی: شما از سقوط صحبت می کنید و آن هم از سقوط دولت ... در حالی که تجربه چند دهه گذشته نشان داده که سقوط دولت الزماً به معنای استقرار دولت بهتر نبوده است- به خصوص که سقوط ها از سال 1992 به اینسو باعث فروپاشی تمام ساختارهای قدرت و حاکمیت دولتی بوده اند. پس پرسش در این است که آیا هدف شما رویکار آمدن یک حکومت توانا متشکل از کارشناسان و سیاستمداران نیکنام ، پاکنفس، کاردان و متعهد به منافع و مصالح ملی و به حاشیه کشیدن عناصر هنجارناپذیر  و اصلاحات بنیادی در همه ارکان نظام در چهارچوپ قانون و با استفاده از ابزار قانونی است و یا   همه چیز را به هر قیمت ضرب صفر کردن و دوباره از  زیر  صفر شروع کردن!؟

 

رزاق مامون: آری من از"سقوط" دولت به حیث یک نیاز تاریخی وگریزناپذیر سخن گفتم. اما نه  شیوۀ دیروز. نه از راه قوۀ قهری؛ نه طی یورش مسلحانه وخشونت بار. من ازین منظر به قضیه نگاه می کنم که آیا حاکمیت کنونی، برای آوردن تغییرات و اصلاحات بنیاادی حاضر است؟ آیا در راستای ایجاد یک نظام سالم ملی ( نه نظام پنج صد یا شش صد نفر که منافع و سرنوشت نظام را در انحصارخود گرفته اند) اراده ی عملی از خود آشکار می کند؟ تا حالا که هیچ نشانه یی از تغییرات سازنده و به دور از محاسبه های چپاولگری و غارت، در رفتار و عملکرد حکومت و دولت مشاهده نشده است. اگر کسی چنین علایمی را بالفعل مشاهده کرده، برای ما هم توضیح کند. هر کس درین عرصه به میدان می آید، شرطش این است که از مسموعات و گزارش های رسمی و تبلیغاتی گپ نزند. مشخص، با ارقام و علمی بحث کند. اکنون وضع کشور از حیث امکانات توسعه و بازسازی و تقویت روحیه و مشارکت مردم که بتوانند احساس جمعی خود را در عمل نشان دهند، بسیار اسفبار است و به آب ایستاده شباهت دارد. تغییرات و اصلاحاتی که من همیشه از طریق تلویزیون ها، مقالات و کتاب ها مطرح می کنم، تغییراتی ریشه یی، ملموس، اثرگذار و متناسب با خواست های ملت است. توضیح شعاری و رسمی انباشته از دروغ های ترشیده به درد ما نمی خورند. تغییراتی که من خواستار آنم، در واقع آنقدر عمیق و ضروری اند که به معنای "سقوط" این نوع مدیریت سیاسی تعبیرمی شود.


حمید عبیدی: شما را چرا و به چی اتهامی زندانی کرده بودند؟

 

رزاق مامون : من به اتهام حزب اسلامی به رهبری آقای حکمتیار به زندان افتادم. وقتی مستنطق در جمع اسنادی که از خانه ما به دست شان افتاده بود، نگاه می کرد، به ناگاه عکس ولی جان را شناخت و گفت: بلی... حالا فهمیدم که این گروه در کدام موقعیت قرار دارند. به عکس اشاره کرد و گفت:

ولی را از دوران فاکولته می شناختم... بچه بسیار خوب اما از نزدیکان گلبدین بود. سپس پرسید:

چه قرابتی با این عکس داری؟ گفتم پسر خاله ام است. او گفت: شبکه مهمی در دست توست!

مستنطق خبر وحشتناکی را به من گفت: ولی در جوزای 1358 با تمام رفقایش در زندان پلچرخی کشته شد! روبه سوی یک مستنطق دیگر کرد وافزود: در همان روزها ما و شما با چند تن دیگر از رفقای کابل مخفی بودیم... ( اشاره او به اختفای شاخه پرچم در زمان امین بود.)

در باره سرنوشت اعضای ارشد نهضت اسلامی در بلاک دوم پلچرخی چیزهایی شنیده بودم. مگر در آن لحظه برایم قطعی شد که ولی جان دیگر زنده نیست.

 

حمید عبیدی: اگر فرصت ملاقات چند دقیقه یی به با آقای گلبدین حکمتیار را داشته باشید به وی چی خواهید گفت؟

 

رزاق مامون : اگرفرصتی برای گفتن باشد این طور می گویم:

شما همیشه فریاد بلند کرده اید که به خاطراسلام و تأسیس حکومت اسلامی حاضر به ائتلاف با دیگران وخصوصاً با دسته های غیراسلامی نیستید، اما تاریخچه سیاسی حزب اسلامی مشعراست که عمر شما درساختن ائتلاف های ناکام با این گروه یا آن گروه ها گذشته است. علت چیست؟
 

حمید عبیدی: و  اگر بالفرض فرصت ملاقات چند دقیقه یی به با  احمشد شاه مسعود را داشته باشید به وی چی خواهید گفت؟

رزاق مامون : این طور خواهم گفت:

شما آگاهی داشتید که با دخول به کابل، درسال 1371 میان گروه های مسلح «حمام خون» به راه می افتد، چرا ترجیح دادید همزمان با دخول حکمتیار به کابل داخل شوید؟ اگر تا سه چهار سال اول در همان سوق الجیش اصلی باقی می ماندید، بهترنبود؟ چون ازق بل روشن بود که دسته های مسلح تنظیم های مختلف، به زودی به جان حکمتیار و سپس به جان هم می افتادند و شما به حیث قوت ثالت باقی می ماندید؟


حمید عبیدی: چی سبب شد تا شما در زندان به ادبیات رو بیآورید؟

 

 رزاق مأمون: علتش مطالعه آثارادبی بود و کم وبیش این کار مستلزم داشتن فکر فعال نیز است. در ضمن، زندان نوعی حالت سکون دارد که روح ادبی بالقوه را در وجود آدم به تحرک می آورد. خاصیت این سکون اجباری (علی رغم شکنجه، از دست دادن آزادی، و دوری ا زخانواده و تحصیل و...) به گونه یی دیگر است و در قدم اول، ساعت های متوالی آدم در خود فرو می رود و در خود فرو رفتن، بالطبع افکار نسبتاً عمیق تری نسبت به آن چه اتفاق افتاده را در ذهن شخص بیدار می کند. خصوصاً در چنین موقعیتی، اگر غیر از کتاب، اشتغال دیگری هم نباشد، فضای ویژه یی برای شخص دست می دهد. اگر خرده ذوقی در ذهن و روح جرقه بزند، گرایش به ادبیات با نخستین کتاب شروع می شود. اما من وقتی از حیث ادبی تکان خوردم که کتاب «سپارتاکوس» را خواندم.

قبل از زندان، عمدتاً آثار پلیسی و بعضاً آثاری در باره مبارزان فلسطینی را خوانده بودم. همیشه به رادیو گوش می دادم و از حوادث درون و بیرون مطلع می بودم. مثلاً از کلیه جریان کشته شدن علی احمد خرم و دستگیری مرجان و اعترافات جنرال عبدالرزاق خان و خان محمد خان و امثالهم که از رادیو پخش می شدند، خود را با خبر می ساختم. حتا به سرم زده بود که کتاب بنویسم؛ ولی راه گم و  بی تجربه بودم. در نتیجه اخبار و اطلاعات منطقه و افغانستان را از دیدگاه اخوانیزم پشت سرهم می نوشتم و مثلاً دشمن حبشه و هیلاثلاثی در برابر سومالیا بودم. طرفداری من از سومالیا به خاطر این بود که ولی جان همواره به من گوشزد کرده بود که جنبش اسلامی «اریتیریا» در جنوب سومالیا بر ضد کفار می جنگد. من در نظرنویسی های خودم همه کاسه و کوزه را بر سرحکومت حبشه می شکستم که چرا این «رژیم ضد بشری» بر ضد مسلمانان می جنگد! در همان سال ها در به در دنبال حوادث فلسطین بودم که ابوداود فلسطینی چه گونه یازده ورزشکار اسراییلی را در میونیخ آلمان کشته بود و ازین قبیل مسایل... دشمنی من با فلانژیست های لبنان که بی پایان بود! معلوم هم نبود که از چه کسی طرفداری کنم... آن وقت کمال جنبلاط را خوش داشتم با آن که می دانستم رهبر سوسیالیست هاست اما سپس او را در بدل اعمال عجیب و غریب جورج حبش از ذهنم راندم؛ چرا که کتاب «مصاحبه با تاریخ» اوریانا فالاچی مرا از راه به در برد. تا آن زمان، اکت و ادای مبارزان نام آور را درمی آوردم.
وقتی به زندان رفتم؛ غمزده، نگران و تنها شدم. یک روز در بلاک اول کوته قفلی یک ساعت اجازه گردش در فضای باز را یافته بودم که بشیر بهمن- اسطوره مقاومت در زیر شکنجه های خاد- از رهبران جریان انقلابی
«ساوو» با من سرخورد. من با اسدالله دشتی بودم. بهمن لباس ورزشی به تن داشت و ریش سیاه و درازی گذاشته بود. نمی دانم چه واقع شد که ناگهان بهمن روی شانه ام نواخت و گفت:
ترس و تشویش را از سرت دور کن... تا می توانی بخوان... در بهترین لحظه عمر قرار داری!

هنوز سرنوشت من تعیین نشده و در انتظار محکمه به سر می بردم. در اتاق 67 منزل دوم وینگ غربی با خواجه موسی فریور( که آن زمان از صنف دوم فاکولته حقوق به زندان کشانده شده بود) هم اتاق شدم. ایشان اکنون استاد دانشگاه است. وی به پنج سال حبس محکوم شده بود. او هر چه کتاب داستان در خانه داشت به زندان خواست و من همه آن را مطالعه کردم. «واژه نامه سیاسی» امیر نیک آیین را از کسی امانت گرفتم و تقریباً آن را بلعیدم؛ چون استعدادی برای تظاهر به سیاسی بودن داشتم؛ خوش داشتم اصطلاحات سیاسی را در حافظه بگیرم و در صحبت هایم استفاده کنم. در آن آشفته فضای زندان، اکثراً بازار لاف و خودبینی و مبالغه گویی گرم بود. بسیاری ها سعی می کردند پاداش زندانی شدن شان را در نظر همیاران خویش تثبیت کنند و معمولاً مدعی شوند که در بیرون از زندان «سرگروپ» یا «لیدر» یک بخش بوده و ... کمتر کسانی بودند که دیدگاه روشنفکرانه داشتند و به مطالعه آثار سیاسی و ادبی می پرداختند. به طور قطع، اعضای سازمان های چپ به خصوص اعضای «سازمان آزادی بخش مردم افغانستان»،« سازمان رهایی» ، «اخگر» و... ادبیات و فلسفه و تاریخ می خواندند و تقریباً همه آنان طبع شعرسرایی و نوشتن داشتند. من نخستین کسی از وابسته های گروه اسلام گرا بودم که به کتابخوانی معتاد بودم. فعالان «تنظیم ها» به طور معمول، آثار فقه، زبان عربی، تجوید و سیرت النبی و برخی ترجمه ها در باره تاریخ اسلام را می خواندند. انگشت شمار کسانی را شاهد بودم که ادبیات و تاریخ افغانستان و جهان و علوم سیاسی را بخوانند. حالا هم که این مسایل را می نویسم، احساس تأسف به من دست می دهد. آنان در نهایت، در باره سید جمال الدین افغان چیزهایی را می خواندند و اگر شرایط اجازه می داد، شاید آثار سیدقطب و دیگر تیوریسن های اخوان بین المللی را می خواندند. من این چانس را یافته بودم که در امرمطالعه، فعالان جنبش چپ عمدتاً سازمان های مأویست با من همکاری می کردند. من هیچ ترس و تخویفی از اتهام زنی های عوامانه دیگران در دل نداشتم و هر چه به دستم می رسید، می خواندم. من فرصت یافتم که آثار شاملو، اخوان، مشیری، طبری، فرخزاد و سیمین بهبهانی و رضا براهنی و... را از آنان به امانت بگیرم و بخوانم. در آن سال ها، سویه چندانی در فهم این آثار نداشتم اما از هر کسی که با من رویاروی می شد، سوال می کردم و همه را در کاغذ قوطی پودر کالاشویی و... یادداشت می کردم. این جریان، مقارن سال های شصت و شصت و یک بود. در همین سال ها، آثار مارکسیستی به خصوص آثار لینن را در چند نوبت خواندم. در همین آوان بود که تب رمان خوانی به جانم افتاد. لحظه های طولانی زندان را چه گونه می شود درنوردید؟ وحشتناک است. اما خواندن رمان، مرا از دیوانه شدن رهایی داد. خوشبختانه در بکس لباس ده ها تن از روشنفکران، بهترین رمان های آن زمان و نخبه ترین آثار قرن نوزده فرانسه، روسیه و انگلستان وجود داشت که برای مطالعه شان به من هم نوبت رسید و من که این سطور را می نویسم، احترام عمیقی نسبت به آنانی که دست سخاوتی داشتند و از مطالعه دیگران خرسند می شدند، احساس می کنم. طی مدتی که در سلول انفرادی بودم، برخود فشار می آوردم که شعر بسرایم، اما وقتی چیزکی روی کاغذ می آمد، می دیدم که تکرار رنگ و بوی اشعار مثلاً واصف باختری و عبدالله نایبی یا شاملو است. خوب شد که فی البداهه خجلت زده می شدم و به زودی دریافتم که من اهل سرایش شعر نیستم. این در حالی بود که از مجموع مطالعه فشرده یی که انجام می دادم، افکاری در سرم به چرخش می آمدند تا مخرجی بیابند. پس به یادداشت برداری آغاز کردم. مثلاً به نفر پهلویی چپرکتم که می دیدم، فوری به ذهنم می گشت: تیخون! مرد فلاکت زده یی از قهرمانان ماکسیم گورکی، که زبان سوخته داشت و کم و بیش کفر هم می گفت! رمان زده شده بودم و به آسانی چیزی در من جاری می شد که بتوانم قلم بگردانم و بنویسم. وقتی به چهره پردازی قهرمان ها شروع کردم، متوجه شدم که رمان همان چیزی نیست که تا کنون کشف شده است، بل، همان اسرار و عوالمی است که در انتظار کشف شدن اند... چند داستان کوتاه نوشتم. صاف و ساده به شیوه رهنورد زریاب بود. تکرار و باز هم تکرار... در جستجوی هویتی برای خویش بودم. حالا هم همان سفر جستجو برای درک چیزهایی است که احساسش با من است، اما تعریفی در زبان ندارد. اکثر داستان های کوتاه را در همان سال ها نوشتم. ولی مباحث تیوریک و تاریخ، مرا از راه به درمی بردند. شش ماه تمام در پی رد یابی اسرار عبدالخالق قاتل نادر شاه بودم تا آن را هویت داستانی بدهم؛ اما بیست سال بعد توانستم این کار را کنم. البته هنری ساختن رویداد تاریخی نیز مانند سوژه ناب و نوشته ناشده، به پخته شدن نیاز دارد. مقالاتی در باره احوال فروغ فرخزاد نوشتم که همه در یادداشت های آن زمان که به بیرون فرستاده ام، موجود اند.
مشکل زندان درین بود که سایۀ زندانبان، فضای آفرینش را برهم می زد. قلم ممنوع بود و کاغذ، ممنوع تر از آن! اما من موفق شدم تمامی دست نوشته های مخفی را از گزند سایه های جاسوس ها نجات بدهم.

حمید عبیدی: در زندان چی چیزهای تازه یی را آموختید و از این میان کدام ها طوری اند که در جای دیگر آموختن شان دشوار است؟

 

رزاق مامون : اولین دریافت من در زندان این بود که افغانستان بر خلاف آن چه در کتب مکتب خوانده بودیم، و یا بزرگان ما بنا از روی نیات مختلف یا از سراحساسات ناسیونالیستی به گوش ما خوانده بودند، یک کشور پیشرفته، ثروتمند و خوشبخت نیست. مثلاً من تا هفده ساله گی فکر  می کردم که اگردر کره زمین، سرزمین زیبا، آباد، قدرتمند، پرافتخار و مسلمان وجود داشته باشد، غیر از افغانستان کدام خطه یی دیگری درین عالم آفریده نشده است! از حساب غیرت و شمشیرزنی و جنگ و... که اصلاً جای بحث نبود! بزرگان سیاسی یا دینی، به اولاد معارف، مسایل حیاتی در باره حقایق زنده گی درافغانستان و حقیقت قضایا درین کشور را نیاموخته بودند. تاریخ کشور را وارونه جلوه داده و برای حراست از حاکمیت یک قشر یا یک خاندان، به اصطلاح نخودهای پوک را در جیب نسل های جوان ریخته بودند.

وقتی کم کم به ماهیت حوادث در زادگاه مشترک ما پی می بردم، مأیوس و دلزده می شدم و شب و روز زندان، یک محیط دوزخی را برایم شکل می داد. با این اوصاف، وقتی به آدم های اطرافم نگاه می انداختم، مرگ زودرس را آرزو می کردم تا دست کم ازین شکنجه آزاد شوم. شرح صحنه های رابطه آدم های زندان، هفتاد من مثنوی می خواهد و درین ایجاز، از عهده کلام و حوصله من و شما بیرون است.
در گام بعدی در زندان متوجه شدم که ظواهر آدم های لاف زن و به ظاهر، بزن بهادر و شخ بروت، با شخصیت اصلی شان یکی نیست! مثلاً اکثراً شخصیت خویش را برجسته تعریف کرده و از مقاومت های خیالی در زیر شکنجه سخن می راندند؛ اما وقتی در جریان تحقیق با هم تصادفی سر می خوردیم، با یک سیلی مستنطق، ناگهان فریاد گریه شان بلند می شد و به تضرع می افتادند! به یاد دارم، یک آقای اخمو و قهری و به ظاهرغیرتی را که دوبار مستنطق سرش را به دیوارکوبید... آقای محترم نام خواهرش را به قلم داد! ازین تیپ نقاب پوشان خیلی زیاد بو
دند. جالب این بود که همین آقایان، وقتی تعیین سرنوشت شده و پنج سال و ده سال حبس برای شان ابلاغ می شد، ادای رهبری و شجاعت در می آوردند و گروه های فشار و زورآور را در اطراف خود تشکیل می دادند و از کشتن آدم های خیالی در بیرون زندان برای آدم های ساده یی که به دور شان جمع می شدند، داستان های دروغین می گفتند. این گونه دریافت به من کمک کرد که نسبت به هر کسی مشکوک باشم. تا هنوز حس شک و بدبینی در من بسیار ریشه دارد و شاید این عادت چندان سالم هم نباشد ولی چه می شود کرد؟

مهم ترین تحول فکری و رفتاری دیگر که از نخستین سال های زندان در من پدیدار شد، بررسی انتقادی سخت گیرانه نسبت به اهداف، ظرفیت و نیات گروه های سیاسی اسلامی و پی گیری در فهم کمبود ها و نواقص رفتاری آنان در برابر علم، تاریخ، ادبیات و مدرنیزم بود. این تقابل فکری در شرایطی به وجود آمده بود که من خود عضو یک جریان اسلامی بودم و ازین بابت موقف گیری من، نزد عوام گرایان، کفر محض و غیرقابل باور تلقی می شد و صاف و ساده به من کمونیست می گفتند. ویژه گی رفتار من در مقایسه با دیگران این بود که من هرگز از توضیح شفاف، بی ترس و مقابله جویانه مسایل نسبت به این گروه ها خود داری نکردم. آنانی که این گفتار را می خوانند و مرا از آن زمان به یاد دارند، می توانند چنین چیزی را به یاد بیاورند.
به عنوان اتمام کلام درین باب، می توانم بگویم که مجموعۀ آلام سال های زندان به من درس داد که نسبت به فشار و زورگویی بسیار قاطع و حساس شوم؛ ضمن این که حس بی آزاری در من ریشه عمیق یافته است و همیشه برای خود می گویم: آدم بودن چقدر دشوار است!

 

حمید عبیدی: شما خود، کرکتر تان را چی گونه ارزیابی می کنید؟


رزاق مامون :
از بی عدالتی و زورگویی به طور جنون آمیزی متنفرم و هر چه در توان داشته باشم، در برابر این دو پدیده شنیع استفاده می کنم. اگر زمامدار قهاری باشم کسانی را که بردۀ پلید منفعت و خود بینی خود شان هستند و به حقوق دیگر آدم ها آزمندانه و خیره سرانه پشت می کنند، لزوماً سلب حیات می کنم و مطمین هستم که وجدان آرامی هم می داشته باشم. مذهب من مروت، فتوت و نمایش معراج شخصیت روحانی انسان است که خدای عالمیان در روح بنده گان خویش ذاتاً به ودیعه می گذارد. (کاش بتوانم به این مدارج یا به یکی ازین مدارج برسم.) رگه های مردی، جوان سری و دلاوری انسانی به مرد ها منحصر نیست. اگر تقدیر چنان آورد که شما دلاوری و مروت یک زن را در زنده گی تان تجربه کنید، فلسفه و مذهب تان طور دیگری شکل خواهد گرفت. مسلمان یا نا مسلمان نامرد و بی رحم، که ارزش فطری دینی را در روح خویش نابود می کند، هر دو از نظر من در یک ردیف گناهگاران قرار دارند و هر دو مستوجب عقوبت دنیایی اند و ... کار آخرت که در دست انسان نیست. از زاویه دیگر: دزدان و فسادکاران، فضیلت های بشری را در جامعه افغانستان پیوسته در حال نابود کردن اند. در غیاب قانون همه چیز به راحتی وقوع می یابد. غدر و تبذیر مسند خوبی و مهر را غصب می کند. این جا شاهد آدم هایی هستیم با ظواهر نظیف، خدمتکار و محترم؛ اما وقتی از شخصیت شان در جریان تحقیقات لایه برداری می کنم، وحشت زده می شوم که آوردن حکومت قانون در افغانستان چی قدر دشواری هایی دارد! صف گدا ها در حال فزونی است اما این «تفاله های دو پا» و گمراه فقط از انفاس اماره شان تبعیت می کنند و من از آینده نگران هستم که کشورم در موجودیت این تفاله ها کارش به کجا خواهد کشید. من در صورتی که دستی در قدرت داشته باشم، استبداد قانون را مسلط می کنم تا ندای وجدان در خاک پاک افغانستان را لبیک گفته باشم.

 

حمید عبیدی: کدام کاستی ها و یا نکات مثبت در این کرکتر بارزتر اند؟

 

رزاق مامون : از دیدگاه و احساس خودم، همه آن چه را که به حیث جلوه های کرکتر خویش در پاسخ سوال قبلی برشمردم، مثبت اند و خوشحالم که در من «بارزترند.»

 

حمید عبیدی:  این روشی که شما برای مبارزه با بی عدالتی و زورگویی مطرح می کنید  با روش ستالین و ماوو چی تفاوتی دارد؟

 

رزاق مامون :  تفاوتی ندارد؛ اما برای بقای مملکت و نجات تاریخ کهن و خانه رؤیا های ما یک ضرورت است. کارنامه های ستالین و ماوو برای نسل های ما وحشتناک معلوم می شود؛ مگر برای ساختن تمدنی بزرگ در روسیه و چین، یک نیاز حیاتی بوده است. کشتارها و وحشت در روسیه و چین نتیجه یی را به دست داد که ما امروز مشاهده می کنیم : سیستم های قدرتمندی آفریده شده است و هر کس تلاش دارد ویزا بگیرد و به این کشورها سفر کند. اساساً تمدن بشری محصول سخت گیری، مدیریت، سرکوب و حکومت داری جدی بوده است. این دو کشور، از ابرقدرت های نظامی و اقتصادی به شمار می روند. اما به تاریخ مملکت ما نگاه کنید: طی دو صد سال اخیر، کشورها را غارت کردیم. نخبه های خاندانی و فیودال های بی مسوولیت گوشه گوشه کشور را به سلاخ خانه مبدل کردند. مردم گرسنه را هماره پا بر رکاب اسب نگهداشتند تا خود  و دیگران را آرام نگذارند. ملیون ها نفر کشته شده و از گرسنه گی مرده اند. از اعمار زیرساخت برای تضمین آبروی خود شان و نسل های آینده، خبری نیست. از هر  دست«مقرری» دریافت کردند و خانه خود را زیر تگرگ عقبمانی و فراموشی قرار دادند.  وحشت هایی برین کشور رفته است که با وحشت استالین و ماوو از  بسا جهات قابل  مقایسه اند؛ اما حاصل آن همه وحشت ها، تولید وحشت و رنج برای مردم بوده است. یک بار هم نتیجه سازنده دربرنداشته است. رشد و حفظ تمدن کهن و تمدن آفرینی امروزین آن کشور ها چرا در کشور ما به چشم نمی خورد؛ علت چیست؟

علت آن است که مدیریت ستالین و ماوو درین جا وجود نداشته است وهمه خون ها به هدر رفته و یا دیگران مفاد آن را شکار کرده اند. مانند شکار دستآوردهای جهاد ضد شوروی از سوی پاکستان و امریکا و انگلیس. من هوادار ایجاد خشت پایه های فاشیزم نوع افغانستان به خاطر بقای افغانستان هستم.

 

حمید عبیدی: اجازه دهید بگویم که این گفته های شما یا از روی قهر اند و یا به مقصد دیگری جز آن چی عقیده شما است- زیرا در استبداد ستالینیستی و ماوویستی ده ها میلیون انسان بی گناه قربانی شدند؛ چین امروزین محصول سیاست دن سیاوپین است که در دوران ماوو به مجازات محکوم شده بود و روسیه امروزی را اگر ستلین در خواب می دید سکته می کرد ؛ روسیه امروزی اگر قدرتی دارد همانا سلاح هسته یی اش است و نفت و گاز سرشار و وسعت قلمروش. خمرهای سرخ در کامبودیا و انورخواجه در آلبانی که پیروان صادق ماوو و ستالین بودند کشورهای ویران و ناهنجار و  مردمان استبدادزده و بیچاره را به ارمغان نهادند...

 

رزاق مأمون: من از«مدیریت» سخت گیرانه  ستالین وماوو یا هر تجربه بشری دیگر صحبت می کنم. بحث در باب نظام سیاسی و فکری آنان، طرف دیگر موضوع است. می خواهم بگویم که تمدن ها تا حد زیادی، محصول مدیریت حاکمیت های مقتدر، منضبط  و حاصل ارادۀ بشریت غالب بوده است. منظور، اشاره به ضرورت مدیریت قاطع و آهنین است تا هر آن چه هست را، حفاظت کند و راه پیشروی بعدی را تضمین نماید. چنین مدیریت قاطع و ضمانت کننده بقای تمدنی و ارزش های جدید در افغانستان مشاهده نشده است. اگر هم شده (دوره امان الله و سردارداوود خان) مدیریت آن، درهم ریخته، ناپخته، سازمان نیافته و آبکی بوده است که به جای پایه ریزی پیشرفت و سازنده گی، فاجعه بار آورده اند. یعنی اگر شما سیبی را قبل از موقع ازشاخه می چینید، فاجعه اتفاق می افتد، مگر زمانی که سیب در شاخه می رسد وآماده افتادن است، باید آن را بگیرید. اشاره من به سیمای امروزی روسیه و چین ازین بابت است که چهره امروزی این کشورها، معلول یک علت بزرگ است. حوادث سرنوشت ساز و قوام یافته در جوامع پر از دردهای متراکم تاریخی که دیگر، نمی توانستند متوقف شوند. علت بزرگ، همان مدیریت هوشیارانه حوادث، مدیریت اوهام مردم خشمگین، مدیریت ده های هزار گرسنه مسلح وامیدوار به زنده گی بهتر، و مدیریت تاریخ بوده است. باورم این است که چین امروزی محصول تلاش های دن سیاوپین نیست. چین امروز روی همان خطی در حرکت است که مدیریت سخت گیرانۀ نسل اولیۀ رهبران انقلاب تعیین کرده و خون های زیادی ریخته شده تا بعد ها راه برای تحولات نرم و بدون خون ریزی فراهم شده است.  انقلاب خونین در چین و روسیه را چه چیزهایی می توانستند متوقف کنند؟ این حوادث مرگبار و خونین موتور تکامل جبری و قهری جامعه بشری به سوی دگرگونی بوده اند. این ها نقطه های انفجار در نظام تاریخ اند. شاید اگر بنا به رؤیای امروزی ها (که زندهگی و افکارایشان از برکت مدیریت های انفجارهای تاریخ، حالا مصفا تر و موهبت رفاه و آسایش را تجربه می کنند) اگر رفتار های نوع انقلاب روسی و چینی، چنانی که اتفاق افتادند، به نحو دیگری در تاریخ تکامل بشری نمایان می شدند، شاید قانونمندی طبیعی تاریخ نقض می شد. این حوادث جزو نظام اجتماعی بشر بوده اند. تمدن همیشه از دریای خون گذشته است. تمدن و پیشرفت از آسمان و از اقلیم رؤیای محض بدون خون و خشونت زاده نشده است. تمدن اروپا (برای یک لحظه ظهور تمدن در امریکا و استرالیا را در نظر بگیرید که محض ورود طلایه داران تمدن، نسل بومیان را برانداختند) ابتدا دریای خون جاری کرده و سپس راه برای زیبایی های زنده گی در مراحل آتی، باز شده است.  برای من مدیریتی اهمیت دارد که لحاف کهن فقر و فلاکت را درین دو کشور، به آتش کشید و راه برای یک دوره دیگر(چه خونین و فاجعه بار و هر چه نامش را می گذارید...) مفتوح کرد. حالا کارنامه های مستبدانه و ضدبشری ستالین و یا ماوومبحث جداگانه است و آن حوادث را نمی شود یا معاییر لیبرال دموکراسی امروزین سنجید.

این که در پرسش شما آمده است که «روسیه امروزی اگر قدرتی دارد همانا سلاح هسته یی اش است و نفت و گاز سرشار و وسعت قلمروش» برای ذهن من قناعت لازم فراهم نمی کند. درین مباحث باید دید بزرگ، متفکرانه و عاری از ملاحظات سیاسی و حساسیت های گذشته به کار گرفته شود. اگر فرض برین باشد که جنگ افزارهای تسلیحاتی مهیب روسیه را از آنان بگیرید؛ باز هم کشور بزرگ با زیرساخت های عظیم تاریخی و تمدنی، ادبیات شگفتی انگیز و قدرت گیج کننده ملتی که هیچگاه مستعمره بودن را تجربه نکرده و روز ملی یا روز نجات ندارد، باقی می ماند. عربستان سعودی هم دارای انباشت های بزرگ انرژی فوسیلی و دارای پیشینه تمدن دنیای کهن و دین است؛ اما چرا این کشور، هنوز از هیأت یک جامعۀ مختنق، بسته، وابسته وفاقد دست آوردهای درخشان تمدن و رفتار پیشرفته بشری و ارزش هایی که حقوق اولیه انسان ها را ضمانت می کند، بیرون نیامده است؟ کشورهای چاد، سودان و لیبیا هم از حیث مساحت  چهار یا پنج برابر جاپان هستند؛ اما چرا در مقایسه با کشورهای اروپایی از هر حیث دست شان خالیست؟ قابل درک است که انقلاب های بورژوایی و فروپاشی سیستم محافظه کار تولید فیودالی در کشورهای غربی و همچنان در جاپان صدها سال پیش، با گذر از سد های خون و درد اشک، به سوی همواری تمدن امروزی گذشته اند. حاکمیت داری سازمان یافته، قاطع و مبارزه بی رحمانه با موانع، ابزار ضروری و دم دستی حکام این سرزمین ها بوده است.

من درین گفتار، بحث روش های سیاسی سیستم ها را جدا از قدرت و ظرفیت تمدن آفرینی ملت های آنان مورد نظردارم. اما مایلم باز به سوی خود مان برگردم.  احتمالاً از ورای پاسخ های من چنین استنباط کرده اید که ممکن است ترجیح می دهم که یک نهاد مدبر حاکم، مجهز با شگردهای کاری قوی، قاطع و جاروب گر موانع غیر ضروری و مزاحم در افغانستان به وجود بیاید که از حیث روش های تکان دهنده بشود با ستالین وماوو قرینه سازی شان کرد. البته این نوعی برداشت غلیظ از مبحث است. یاد آورمی شوم که در تاریخ پر از مفاصل انفجاری ما، چهره هایی داشته ایم که از حیث خوی و خواص، نه به طور کامل مانند ستالین و ماوو، اما با آنان (در صورت قرار گرفتن در موقعیت مناسب تاریخی و جغرافیایی) همزاد بوده اند. اما بحث من این است که سردمداران تاریخی ما چرا افغانستانی را برای ما به میراث نهاده اند که گذشته از دادن یک فهرست بی سر و پا از مجموع کمداشت ها و نداشت های تمدنی و رفاهی، حتا در مرکز سیاست و مدنیت (کابل) شبکه فاضلاب شهری (کانالیزاسیون) وجود ندارد؟ بحث ما باید حد اقل حرکت مقدماتی برای ایجاد یک دهلیز عبور به سوی گفتمان خونسردانۀ ملی به منظور شناخت آسیب های تاریخی و هویتی مان باشد. مشکل ما در کجاست؟ احساس می کنم که اگر شما هم در حال حاضر مدتی در کابل، مدنی ترین شهر افغانستان تشریف داشته باشید، نقشه و شمایل گفتمان کنونی ما مسلماً در مسیر عینی تری ادامه پیدا می کند. فضای تجربی و کسب شناخت نزدیک از آنچه واقعاً به چشم می زند؛ و اذعان به این حقیقت که معلول امروزی ریشه درعلت های توضیح ناشده دیروزی دارند، ما زیر یک سقف تفاهم می آورد.

ما حق داریم از ارزش های به خطر افتاده و ربوده شده خویش در هر زمانی که دست مان برسد، دفاع کنیم. درک این مسأله که اگر جغرافیای کنونی ما، قابلیت بیشتری برای تقسیم شدن و قیچی کاری استعماری می داشت، بی گمان همین بدنه های کوهستانات لخت و بی حاصل نیز برای ما باقی نمی ماند. ما از منظرسرنوشت تاریخی، دستخوش نفس تنگی بوده و از هوای تجدد و تمدن اشتشمام کمتر، ناقض و دیرهنگام کرده ایم. سراسر تاریخ کشور، نمایش اسفباراز دست دادن فرصت ها و فقدان زمینه برای مدیریت حفاظت کننده ستراتیژیک بوده است. ازهمین جاست که من بحث هسته گذاری ملی را برای ایجاد محور آهنین رهبری سیاسی که بتواند خود را برای فراگیری هنر مدیریتی فعال و قهارآماده کند ( تا بقای ما ختم نشود) یک بحث تعیین کننده در گفتمان امروزی می دانم. بدون تدوین فکری این مسأله، هیچ سیستمی که افغانستان را روی پاهای خودش ایستاده کند، کارآیی نخواهد داشت. ما ملتی مرکز گریز، غیرمرتبط، و تسلیم کوهستانات در سواحل دریا های کم عرض و دور افتاده هستیم. اجداد ما عادت کرده بودند که به عوض تغییر طبیعت و کوهستان ها و رام کردن جلوه های ممکن زراعت و آب و هوا به نفع پیشرفت بهتر حیات، در کنار این مظاهر خاموش طبیعی منزل گرفته و به همزیستی مسالمت جویانۀ خویش ادامه بدهند. در چنین عوالمی، کمتر کسی به فکر افتاده است که در پس کوه یا دریاچه یی که وی با چند خانواده همرنگ و هم خون، رحل اقامت افگنده است، چه کسانی و چه گونه زنده گی دارند. ما در اصل وارث اجدادی هستیم که همیشه تسلیم طبیعت بوده اند. این خصوصیت ویژه افغان هاست. در دیگر کشورها، این چنین درآمیزی و آشتی با فرامین طبیعت به زودی چهره عوض کرده و دگرگونی هایی پدید آمده است که ما شاهد آنیم.  در سرزمین ما، علت کلیدی این معضل در گام نخست، فقدان حاکمیت های دارای استخوان بندی محکم بوده و همچنان تمرکزناپذیری حاکمیت های محلی و فقدان زمینه برای آشتی و مشارکت حاکمیت های قبیله یی در یک محور واحد بوده است. از همین روست که تشنه گی تاریخی ناشی از فقدان چنین حاکمیت ناظر و انتظام بخش را مطرح می کنم. شناسایی سنگلاخ های موانع ما را به ایجاد فکری یک اداره سخت گیر و مسوول نزدیک می کند.

نسخه امروزی چهارچوب حکومتی که قدرتنمدان دنیا (درغیاب خواسته ها و منافع ما) به تأسی از سیاست های مقطعی و ستراتیژیک شان برای ما تجویزکرده اند، در واقع به کشیدن حریر روی یک تندیسه آهن شباهت دارد. رنگمالی های تبلیغاتی غرب، راهی به سوی ایجاد سیستم هم بسته و قدرتمند رهبری که ما را در تعاملات سنگین منطقه یی از سقوط و گم شدن در بطن دیگران نمی برد. اکنون تمام تدابیر تبلیغاتی و نسخه سازی ها به هدف ایجاد پایۀ پایدار و مقاوم حاکمیت دولتی و محلی به مثابۀ خاک خشک اند که به دیوار نمی چسپند. چرا؟ یا ارادۀ جهانی درین زمینه اقضا می کند که به موازات آن، اراده مردم افغانستان را در گرو خواسته های خویش نگهداشته اند؛ یا این که همان طوری که عرض کردم،  بیماری ما در امر ایجاد زیرپایه محکم بر اساس اراده، قاطعیت، انضباط و بنیادگرایی ملی، هنوز هم لاعلاج به نظرمی رسد. ما نیاز به کنار نهادن خطا های حافظه تاریخی و حافظه کنونی داریم. من به حیث یک افغان، خودم را ملزم به قبول چهارچوب هایی که مهندسان دروغین و توجیه گر جهانی طراحی کرده و به وسیله تراشکاران روزمرد سیاست به نماش گذارده می شوند؛ نمی بینم. به قضاوت تاریخ هم نیازی نداریم. قضاوت تاریخ را باید تسلیم نیازهای خودمان بکنیم. نیاز کنونی ما، نان  و امنیت و حفظ آشیانه کوهستانی ماست. مهم این است که ما چه گونه در بارۀ تاریخی که دیگران درین جا می سازند، چه گونه داوری می کنیم. مهم این است که ما توانایی پیدا کنیم که تاریخ ساخته دیگران را مطابق نیازهای خود ما اصلاح کنیم. ملل بزرگ قدرتمند(طوری که ما درین جا شاهدیم) سرگرم تحویل دهی بدعت های سطحی و شعاری به ما اند. برای ما قدرتی ضرور است که بتوانیم این فهم را براذهان سیستماتیک آنان تحمیل کنیم که ما به همان مواهبی ضرورت داریم که سبب بزرگی و پیشرفت آنان شده است. بقیه مظاهر به درد ما نمی خورند. ما باید آماده شویم تا برای آنان بفهمانیم که قبل از دموکراسی، به ابزارها و زمینه های انسانی و اجتماعی دموکراسی ضرورت داریم. ( به رسم عوام: به صابون نیاز داریم تا به کف آن.)

آیا دنیا حاضر است ما را درین امر یاری رساند؟ محور نمونه رهبری قاطع سیاسی می تواند درین معامله حرف اصلی را بگوید. حال مهم نیست که نامش را ستالین می گذارید یا ماوو یا خمینی. چنین محوری (هرچند که حالا برای من یک رؤیاست) جوابگوی یک بخشی از مصیبت تاریخی و سیاسی ماست. آنگاه نوبت به تمثیل قدرت یکپارچه، اراده جمعی و اصول گرایی برای بقا فرامی رسد تا خشت پایۀ فرهنگ سامان بخشی انرژی های مردم به خاطر بقای پایدار را بگذارد. این مأمول اگر دست کم به حیث جوهره گفتمان ملی مطرح شود، بازهم قدمی به جلو رفته ایم. اگر فرض شود که جغرافیای یک کشور تا حدی در مهندسی شخصیت و ظرفیت افراد یک کشور اثر می گذارد، می توان گفت که  ما صاحبت جغرافیای فوق العاده سرکش و تا حد زیادی تسخیر ناپذیر هستیم. این جغرافیا قابل تسخیر مؤقتی است؛ سپس سوار خود را مثل اسبی وحشی به زمین می اندازد. درین ساختار،  ایجاد جغرافیای قدرت که قدرت ملی را پی ریزی کند، خیلی دشواراما نا ممکن نیست.

 

حمید عبیدی: اگر شما قدرت داشته باشید  استبداد  چی نوع قانونی را حاکم خواهید ساخت؟

 

رزاق مامون :  دیکتاتوری قانون به نام مردم، نظارت آهنین بر رابطه دولت و مردم. دموکراسی نان آور، آرامش بخش و معقول. طرح مدیریت دموکراسی مطابق به نیازهای مادی و روحیۀ اسلامی و سنتی. انگیزه آفرینی و حرکت دادن انرژی های راکد بشری به هدف ایجاد زمینه عمومی برای رفع حوایج اولیه در سراسر کشور. تبدیل غرور مردم به عمل. غرور شعاری و دروغ افغانستان را به یک کارتن محصول دیگران تبدیل کرده است. تشکیل شورا های مردمی در تمامی اداره های دولت ( به هدف نظارت). تدوین دو باره تاریخ. من خیلی مشتاقم که انسان این سرزمین پس ازین یاد بگیرد که برای دیگران نجنگد. در پشاور فیلم های سکس در سینما ها به نمایش درمی آیند اما پاکستان ما را به نام اسلام مأموریت می دهد که اول خود را درهم بشکنیم و سپس مزاحم دایمی تمدن دنیا قلمداد شویم. ایران به مرکز فحشا و انحراف و هسیتری زیرزمینی تبدیل شده، اما جرقه آتش جنگ برای غزه را بر خرمن جان ما می اندازد.

 

حمید عبیدی:  خوب من در این جا به غیر از ظاهر نام «شوراهای مردمی» در محتوا چیزی که بتوان آن را ستالینیستی و یا ماوویستی خواند یافته نمی توانم.  اجازه دهید برای روشنی بیشتر مطلب بپرسم از نظام هایی که در کشورهای مختلف دنیا حاکم اند کدامیک با نظام دلخواه شما بیشتر شباهت دارد؟

 

رزاق مامون : مدل نظام ها مرا به سوی خود جلب نمی کند. درین اندیشه ام که چه گونه می توانیم به قدرتی بدل شویم تا دغدغه بقا، خواب و خور را از ما نرباید. تا من وقتی به صورت کودکم می نگرم، در دلم اندوهی گره نبندد که آینده این طفل چه خواهد شد؟ درین اندیشه ام که چه گونه به ترس آفرینی و جریان اقتدار در منطقه بدل شویم. مهم نیست که دیگران چه خواهند گفت. افغانستان باید خود به یک نظام مصدر، ترسناک، مهم و قابل محاسبه بدل شود. مهم نیست چه گونه. باید جایگاه خود را درین دنیای بی رحم، با هشیاری و بی رحمی به دست آوریم. حتا اگر این مأمول به بهای صدور جنگ، صدور مواد مخدر و صدور وحشت برای دیگران تمام شود. این کار را باید با استفاده از کینه جویی ذات البینی قدرت ها سامان بدهیم. راز بقای افغانستان، مقاومت است. هرچند آن چه می گویم به رؤیا های تکان دهنده شباهت دارد؛ اما «آن چه یافت می نشود، آنم آرزوست». دیگران چه گونه بر مدارج اقتدار رسیده اند؟ تاریخ انگلیس و امریکا برای ما چه درس می دهند؟ همین ها نبودند که میلیون ها تن از بومیان سرزمین های عجیب و دور افتاده را نابود کردند تا زمینه یی برای تمدن زیبای امروزی فراهم آید؟ ما باید قدرت خود را به نحوی تثبیت کنیم. وقتی جایگاه خود را تثبیت کردیم، خود به خود به مدل اقتدار بدل می شویم. دموکراسی و دپلوماسی و... بعد از آن خواهد آمد.

 

حمید عبیدی: شما گفتید : «من هوادار ایجاد خشت پایه های فاشیزم نوع افغانستان به خاطر بقای افغانستان هستم.» ؛ آیا این جا هم می خواهید با به کار برد واژه منفور فاشیزم ، باز هم مانند مورد ماوو و ستالین چیزی بگویید که با این واژه بیگانه است؟!

مثلاً آیا منظور تان نفی اجتماعی «فرقه گرایی ها»  از طریق رشد و قوام نوعی ملیگرایی افغانی معطوف بر شکلگیری آگاهی ملی و هویت ملی معاصر نوع افغانی  در روند شکلگیری واقعی و قوام دیموکراسی  و «ملت-دولت» مدرن است و یا چیزی غیر از آن که واقعاً با فاشیزم همریشه است؟!

ادامه دارد....

*این گفت و شنود در چند بخش منتشر خواهد شد و خواننده گان گرامی نیز  می توانند پرسش هایی را که از آقای رزاق مامون داشته باشند به نشانی ما بفرستند- ما این پرسش ها را با امانتداری کامل با آقای مامون در میان خواهیم نهاد و این پرسش ها و پاسخ ها را هم به حیث جزیی از این گفت و شنود منتشر خو اهیم ساخت

مطالب مرتبطه به این گفت و شنود در آسمایی :

- بخش نخست گفت و شنود

- سخنی در مورد سلسله ی «از این زاویه»

- زنده گینامه قلمی رزاق مامون

- رزاق مامون: رؤيا

- بهزاد برمکی : سخنی با آقای رزاق مامون

- گفت و شنودهای دیگر از سلسله از این زاویه

در سایت های دیگر:

- (راز خوابیده- اسرار مرگ دکتر نجیب الله: قسمت( اول)؛  قسمت (دوم) ؛  بخش( سوم)

- غرزى خواخوږی ادعاى کتاب اسرار مرگ داکتر نجيب رارد نمود

- عبدالخالق

- خط قرمز ايران

- احمدظاهر چگونه ترور شد؟

- طلوع

- دختری ميميرد

- گـــــره