نشر : 07.06.2011
گفت و شنود با آقای محمد آصف آهنگ
حمید عبیدی : دور ترین خاطره یی را که از زمان کودکی تان به یاد دارید کدام است؟
آصف آهنگ : فکر می کنم این خاطره بر می گردد به زمانی که هنوز چهار ساله بودم. پس از رفتن شاه امان الله، کابل به دست حبیب الله کلکانی، افتاده بود و او جشنی در کنار منار علم و جهل برپا کرده بود. من با لاله ام از آن سوی دریا این جشن را تماشا می کردیم. خوب به یاد دارم که حبیب الله خان کلکانی در موتری آمد که پیش روی آن یک قاز نصب بود .
حمید عبیدی : سخنانش را هم به خاطر آورده می توانید؟
آصف آهنگ : نه خیر ، فاصله آن قدر بود که آوازش به گوش ما نه می رسید و اگر هم می رسید، در آن سن و سال چیزی از آن نه می فهمیدم و تا امروز به یادم نیز نه می ماند .
حمید عبیدی : آیا عکس العمل پدر تان در مورد رویدادهای آن وقت را هم به یاد دارید؟
آصف آهنگ : تنها این قدر به یاد دارم که پدرم و پسر خاله اش برگت عبدالرحیم خان، که تا آخر از قله آسمایی در برابر شورشیان جنگید ، در عقب خانه در اتاقی سنگر گرفته بودند و مادرم بعد ها گفت که مصمم بودند اگر شورشیان برای دستگیری شان بیایند تا پای جان مقاومت بکنند.
حمید عبیدی : پدر تان در مورد این حوادث چی می گفتند ؟
آصف آهنگ : این را به یاد نه دارم ؛ چون هنوز بسیار خردسال بودم. اما چهره ایشان را که در ذهنم روشن نقش بسته ، خوب به یادم دارم. بعدها دانستم که ایشان تا آخر به شاه امان الله و مفکوره ی مشروطیت و ترقی و بهروزی افغانستان وفادار بودند .
حمید عبیدی : بعد چی شد ؟
آصف آهنگ : پدرم نماینده مخفی اعلیحضرت شاه امان الله خان در کابل بود . تلگرافی های امانیست جسورانه عمل می کردند و پیام های اعلیحضرت را به پدرم می رسانیدند و همچنان گزارش های پدرم در مورد فعالیت های امانیست ها را به شاه امان الله می رسانیدند ، تا این که گرفتار شدند .
با رویکار آمدن محمد نادر شاه، تنها توقیفخانه و محبس زندان سیاسی نه بود ؛ تمام شهر کابل زندان سیاسی بود . پس از قتل نادرشاه ، بدون مبالغه تمام افغانستان زندان شده بود . حتا زندانبانان هم از ترس ضبط احوالات ، زندانی بودند . نادرخان پیش چشم خود با قنداق های تفنگ دو مرد قلم و شمشیر کشور -خدا رحمت کند سپهسالار غلام نبی خان چرخی و مشروطه خواه اول کشور عبدالرحمان خان لودین- را که چشم و چراغ روشنفکران افغانستان بودند، با بیرحمی به شهادت رسانید .
وقتی نادرخان به دست عبدالخالق ترور گردید ، بگیر و ببند و بکش هواداران شاه امان الله با بیرحمی وسعت یافت .
به خصوص محمد هاشم خان که نسبت قتل بردار تنی اش سردار محمد عزیز خان- پدر محمد داوود خان و محمد نعیم خان- کینه ی مردم کابل را به دل گرفته بود ،نه تنها زندان ها را از روشنفکران پر ساخت ، بل اطفال شان را نیز مورد تعقیب قرار داد . برای تعقیب اطفال آنان نیز اداره ی خاصی را ایجاد نمود .
در لیسه امانی که بعدها به نام نجات تغیر یافت ، بیت الخلاها هم قفل و کلید داشتند . اطفال کوچک هم پس از کسب اجازه ی معلم ، باید به همراهی کفتان و یا یک نفر معتمد دیگر جهت رفع ضرورت می رفتند . فرد همراه موظف بود تا پس از خروج طفل، در و دیوار بیت الخلا را ملاحظه کند تا چیزی بر آن ها نوشته نه شده باشد .
حمید عبیدی : و این رویدادهای تراژیک چی اثرات و پیامدهایی برای زنده گی شما داشتند ؟
آصف آهنگ : من آن وقت هفت - هشت ساله بودم . مساله تنها این نه بود که مادرم در جوانی بیوه شد و من و برادرانم از داشتن پدر محروم گشتیم ؛ بل به اثر تصمیم سردار هاشم خان که زمام امور دولت را به دست گرفته بود ، من و برادرانم را هم مانند سایر کودکانی که پدران شان توسط حکومت به شهادت رسیده بودند و یا زندانی سیاسی بودند از مکتب اخراج کردند تا از نعمت سواد و دانش بی بهره بمانیم . هوا و فضا چنان اختناق آمیز بود که نه تنها دوستان ، بل خویشاوندان مردانه ما نیز از ترس این که مبادا متهم به همدستی و همفکری با پدرم و یاران مشروطه خواهش شوند ، ناگزیر بودند از رفت و آمد به خانه ی ما حذر کنند .
تصورش را بکنید من پدر کلان مادریم را زمانی که نوجوان بودم برای نخستین بار از روی تصادف در راه دیدم و سلام داده دست هایش را بوسیدم .
حمید عبیدی : چی گونه توانستید بر مانع محرومیت از تعلیم رسمی غلبه نمایید ؟
آصف آهنگ : این کار از برکت تصمیم مادرم میسر شده توانست . او ابتدا از طریق اقارب زنانه با خویشاوندان نزدیک مان مشورت کرد . کسی پیام فرستاد که ما را نزد بوت دوز به شاگردی بنشاند و کسی هم خیاط و کلاه دوز و دریور را سفارش کرد . و اما مادرم که آن زمان بیست و پنج ساله بود ، چنین مشورت هایی را نه پذیرفت . او به جواب این سفارش ها مصممانه گفته بود : � نی! من می خواهم فرزندانم راه پدر شان را بروند و همانند وی شوند � .
همان بود که مادرم ما را در مکتب خانه گی میر عبدالحمید آغا، شامل ساخت . این مدرسه بیش از یکصد و بیست شاگرد داشت. به علاوه ی میر عبدالحمید آغاُ یک مولوی دیگر هم ما را درس می داد . در هر پنجشنبه به نام دوره خوانی از ما امتحان می گرفتند . اگر شاگرد به پرسش ها جواب درست می داد ، مدرس به وی آفرین می گفت و هرگاه جواب درست نه می داد او را به فلکه بسته و چند چوب می زدند .
بچه ها اکثراً درس می خواندند. درس از ساعت 8 صبح تا ساعت 12 و از ساعت یک تا چهار ادامه می داشت .
ما صرف بهایی و صرف میر و زنجانی و نصاب صبیان را در چند ماه خوانده بودیم که حکومت از وجود این مدرسه با خبر شد . هیاتی از سوی حکومت آمد و در نتیجه آغا صاحب حاضر شد تا مدرسه اش رسمی گردد . خودش مدیر مکتب متوسطه شد و معاونش هم معلم مقرر گردید . دو معلم دیگر هم از سوی حکومت توظیف شدند . یک حویلی بسیار کلان را هم برای مکتب به کرایه گرفتند .
شاگردان نظر به لیاقت شان از صنف اول تا صنف چهارم تقسیم گردیدند . من و برادر بزرگترم به صنف چهارم و برادر کوچک تر مان در صنف دوم پذیرفته شدیم .
امتحانات سالانه به حضور هیات رسمی گرفته شد . من و برادرم و ناصر نعیمی- پسرکاکای ما- هم کامیاب شدیم . فهرست فارغان جهت تقسیم به مکاتب عالی به وزارت معارف ارسال شد . همه را به مکاتب تقسیم کردند اما من و برادرم و پسر کاکایم را باز هم رد کردند . ما با یاس به منزل برگشتیم . حتا خواهران ما را هم در مکتب نه گرفتند .
به هر رو ، مادرم باز هم ما را به مدرسه ی دیگری فرستاد و ما آن جا به آموزش ادامه دادیم .
پس از ختم جنگ دوم جهانی، زمانه دگرگون شد و با آمدن سردار شاه محمود خان، دریچه های امید گشوده شدند . صدراعظم جدید سیاست های سختگیرانه را کنار گذاشت و تا حدی هم در راه دلجویی از مصدومین دوره ی اختناق گام نهاد .
ما هم عریضه یی به صدرات نوشته و تقاضای کار کردیم که در پای آن بر اساس حکم شاه محمود خان منع تعلیم و تحصیل رفع گردید و همچنان ما اجازه یافتیم تا به غیر از دستگاه اداری دولت در هر جای دیگری که خواسته باشیم به کار بپردازیم . همان بود که کاکایم مرا به نماینده گی نساجی افغان برد . در آن جا به حیث کاتب توظیف شدم. در این میان باید بگویم که در اثر مشق، خط بسیار خوبی داشتم که توجه را جلب می کرد . آن وقت ها امیرالدین شنسب رییس نساجی افغان بود . او با من با لطف برخورد می کرد . باید بگویم که همه همکاران نساجی با من بسیارمهربان بودند .
به این ترتیب از سن هژده ساله گی تا شصت ساله گی – به جز شش سالی که زندانی سیاسی و چهار سالی که وکیل ولسی جرگه شدم – متباقی عمر کاری ام را از کتابت تا ریاست عمومی در نساجی افغان کار کردم . در سال 1362 از همان موسسه تقاعد نمودم و بقیه عمر را به مطالعه و نوشتن و معاشرت با دوستانم سپری کردم .
حمید عبیدی : مادر تان در زنده گی شما چی نقشی ایفا کرد؟
آصف آهنگ : نقش مادرم را در مورد ادامه آموزش من و برادرانم قبلاً گفتم . و اما استقامت و استواری او نیز در شکل گیری شخصیت ما بسیار مهم بود- در واقع از او آموختیم که چی گونه در برابر دشواری ها ایستاده گی کنیم . همچنان از مادرم که خودش بانوی با سواد و مشروطه خواه بود ، نخستین اطلاعات را در مورد نهضت مشروطیت و رهبران آن دریافت کردم . ایشان تا زنده بودند به مسایل سیاسی علاقه داشتند و حتا زمانی که به سن هشتاد ساله گی هم رسیده بودند در مظاهرات سیاسی اشتراک می کردند . در علاقه مند شدنم به کتابخوانی نیز مادرم تصادفاً نقش داشتند . قصه از این قرار است که روزی مادرم از من خواست تا از تحویلخانه چیزی را بیآورم . آن جا که رفتم پس از گرفتن شیی که مادرم خواسته بود ، سر صندوقی را باز کردم که پر از کتاب بود . کتابی را گرفتم و شروع به خواندن آن کردم . این کتاب �«جزیره ی پنهان» از ترجمه های محمود طرزی بود . سه چهار صفحه را که خواندم بسیار خوشم آمد . وقتی که مادرم مرا برای چندمین بار برای نان شب صدا کرد ، ناگزیر کتاب را بستم ؛ ولی پس از خوردن چند لقمه نان باز به خواندن ادامه دادم ، تا این که خوابم برد . فردا که برخاستم ، دیگر به سوی کفترخانه نه رفتم . به لاله ام گفتم که کفترها را به کسی ببخشد . تمام کتاب های پدرم را به اتاقم آوردم . از آن زمان که شاید چهارده – پانزده ساله بودم ، کتابخوانی به عادتم مبدل شد . دقیق تر که بگویم مثل غذاخوردن جز نیازمندی های زنده گی ام شد .
حمید عبیدی : شما خود چی گونه و چی زمانی فعالیت سیاسی را آغاز کردید ؟
آصف آهنگ : وقتی که با رویکار آمدن شاه محمود خان ، مشروطه خواهان از زندان رها گردیدند ، زمینه تماس نزدیک و رویاروی من با آنان فراهم شد . آنان نخست برای فاتحه پدرم نزد مادرم و مادرکلانم آمدند و پس از آن نیز برای احوالگیری از ما به خانه ی ما می آمدند . در همین جریان بود که من با اندیشه ها و آرمان های آنان از نزدیک آشنا شدم و کم کم وارد فعالیت های سیاسی گردیدم . از اثر همین فعالیت ها بود که پسانترها شش سال زندان و بعد هم یک دوره وکالت شورا را سپری کردم .
حمید عبیدی : این دوستان پدر تان کدام اشخاص بودند؟
آصف آهنگ : مرحوم سرور جویا، فتح محمد فرقه مشر، عبدالغفارخان معروف به سرحددار، محمد عمر خان تاتا، بابه عبدالعزیز، احمد جان رحمانی، خواجه هدایت الله، اعضای خانواده چرخی و دیگران
حمید عبیدی : شما در آن زمان چند ساله بودید و آیا مطالعه در رابطه با مسایل سیاسی و تاریخی داشتید که توجه آنها را به خود جلب کرده بتوانید؟
آصف آهنگ : من آن زمان نوجوان بودم و فکر می کنم آن ها نظر به علایق شان با پدر مرحومم به من توجه داشتند تا سطح مطالعه و معلوماتم در آن زمان.
حمید عبیدی : در میان این شخصیتها کدام ها را از نگاه دانش و آگاهی سیاسی ـ اجتماعی ـ تاریخی برازنده تر یافتید؟
آصف آهنگ : طبعاً مردمان با تجربه مانند جویا، غبار، عبدالفغار توخی، بابه عبدالعزیز ، فرهنگ، نعیمی وشمار دیگری که شاید نام همه شان را همین لحظه به یاد آورده نه توانم
حمید عبیدی : آیا افکار سیاسی تان تنها در اثر معاشرت با رهبران مشروطه خواه شکل گرفت و یا عوامل دیگری نیز در میان بودند ؟
آصف آهنگ : خوب بدون شک در این رابطه خانواده، عل الخصوص توجه مادرم و معاشرت با رهبران و اعضای فعال جنبش مشروطیت ، نقش مهمی داشتند . و اما مطالعه، باور به افکار و آرمان های مشروطه خواهی را در من تقویت کرده و باعث رشد فکری ام در این مسیر شد .
حمید عبیدی : از میان آثاری که شما مطالعه می کردید کدام ها در شکل گیری افکار سیاسی تان بیشتر اثر داشتند ؟
آصف آهنگ : من آثار گوناگونی را که دسترسم قرار می گرفتند مطالعه می کردم. در نتیجه همین مطالعات بود که من به صورت آگاهانه دیموکراسی اعتقاد یافتم که یک جز آن تفکیک قوای ثلاثه دولت بود و مفکوره اساسی مشروطه خواهی را تشکیل می داد.
حمید عبیدی : آیا جریان تحولات اندیشه یی و سیاسی اروپا را نیز مطالعه کرده بودید؟
آصف آهنگ : از نوجوانی تا امروز بیشتر وقت من صرف مطالعه شده است. مطالعه تاریخ بیشتر مورد توجهم بود و است . تاریخ تحولات اجتماعی و سیاسی اروپا و جهان را نیز بار بار خوانده ام. در این میان به ویژه مشروطه خواهی اول انگلیس برایم جالب بود- چون دیموکراسی را بدون انقلاب آورد. راه این تحول در فرانسه با انقلاب گشوده شد.
در عین حال باید بگویم که در مورد تاریخ کشور خود ما و کشورهای همسایه بیشتر تحقیق و تفحص نموده ام ؛ زیرا تاریخ کشور ما باید از سر نوشته شود ؛ چون همسان سایر کشور های جهان سوم در آن برای اهداف خاصی دستکاری هایی به عمل آمده است. به طور مثال استقلال کشورما توسط شاه غازی امان الله خان به تاریخ 28 اسد به دست آمد و اما خاندان آل یحیی آن را به روز 6 جوزا به نام نادرخان تغیر دادند. این یک مقوله است که تاریخ استبداد بعد از مرگ مستبد نوشته می شود.
حمید عبیدی : و در زمان جوانی به چی منابعی برای مطالعه دسترسی داشتید ؟
آصف آهنگ : خوب هر روشنفکری که مبارزه سیاسی می کند، ناگزیر باید در جستجوی راه های حل معضلات اجتماعی، سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی ، باشد. و این کار بدون مطالعه ممکن نیست.
وقتی فضا باز شد ، شوروی ها از طریق شرکت وستوک انتورگ به عرضه ی آثار مارکسیستی- لینینستی آغاز کردند . این کتاب ها به بهای نسبتاً ارزانی عرضه می شدند . همچنان امریکایی ها نیز به عرضه مجانی کتب و نشریات مبادرت ورزیدند . کتب و نشریه های ایرانی نیز توسط یک کتابفروشی شخصی عرضه می شدند . من تا جایی که ممکن بود می کوشیدم عطشم را برای دریافت اطلاعات از طریق مطالعه کتب و نشریه های گوناگون ارضا بکنم . در این میان باید به طور خاص از کتاب «تاریخ تمدن » اثر ویل دورانت، یادآوری کنم که نسبت به البرماله صادق تر بود.
حمید عبیدی : آیا زمانی به کدام �ایزم� هم گرایش داشته اید ؟
آصف آهنگ : به خاطر روشن ساختن حقایق برای کسانی که علاقه مند تاریخ جنبش های فکری و سیاسی در افغانستان هستند ، باید بگویم که شماری از مشروطه خواهان و از جمله لودین، شیر آرتی، جویا، بینوا، براتعلی تاج و فرهنگ کم از کم در یک مقطع از زنده گی خود شان �کمونیست � بوده اند . من نیز زمانی یک چنین تمایل فکریی داشتم . و اما پس از سقوط ستالین و روشن شدن جنایاتی که در شوروی اتفاق افتاده بود، چشمم باز شد و آن افکار نزدم بی اعتبار شدند . و اما هیچ یک از مشروطه خواهان دارای تمایلات فکری کمونیستی ، برنامه یی برای تحقق آن در سر نه می پرورانیدند . آنان می دانستند که چنین افکاری نه تنها در میان مردم افغانستان زمینه پذیرش نه دارند ، بل با توجه به واقعیت های عینی می دانستند که برنامه یی مبتنی بر چنین افکاری در یک جامعه ی ماقبل صنعتی هیچ گونه زمینه یی برای تحقق نه دارد .
حمید عبیدی : آیا میان این مشروطه خواهان و مشروطه خواهان دیگر مرزبندی هایی نیز وجود داشتند ؟
آصف آهنگ : وجه مشترک همه مشروطه خواهان همانا خواسته های مشترک بود . تفاوت تنها از نظر روش موجود بود - کسانی بیشتر واقعبین و عملگرا بودند و کسانی نیز با یک مقدار آرمانگرایی بیشتر .
حمید عبیدی : این خواسته های مشترک کدام ها بودند ؟
آصف آهنگ : به صورت خلاصه اگر بگویم، تبدیل شاهی مطلقه به شاهی مشروطه ، تفکیک قوای ثلاثه دولت و نهایتاً ساختن نظام دیموکراسی و همچنان کار برای رفع عقبمانی اقتصادی، سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی ، بهبود زنده گی مردم و قرار گرفتن افغانستان در جایگاه مناسب و آبرومند در جهان، اهداف اصلی مشروطه خواهان بودند.
حمید عبیدی : در کشوری که فهم کافی نظری از دیموکراسی موجود نه بود و از سوی دیگر طوری که می دانیم اعضای جامعه نه در خانه و نه هم در محیط دیموکرات تربیه نه می شدند ، تا چی حد می توان باورمند بود که رهبران مشروطیت خود دیموکرات بوده باشند؟
آصف آهنگ : خوب اگر در جامعه افغانی کسی را در آن زمان بتوان دیموکرات گفت همین رهبران نهضت های مشروطه خواهی بودند . در عرصه ی سیاسی ـ اجتماعی دیدیم که جنبش مشروطیت بالاخره به دهه ی دیموکراسی انجامید که خود تحول بزرگی بود در تاریخ افغانستان.
حمید عبیدی : خوب یک هوادار آرمان دیموکراسی هم در صورتی که در کرسی قدرت قرار بگیرد و فرهنگ دیموکراسی در جامعه در یک حد اقل لازم رشد نه یافته باشد تا زمامداران ناگزیر باشند از آن حساب ببرند، می تواند اسیر نفس و قدرت طلبی شود...
آصف آهنگ : بلی چنین چیزی هم ممکن است و هم محتمل و اما راجع به رهبران مشروطیت نه می توان بر مبانی چنین فرضیه هایی ، قضاوت کرد. این رهبران امکان آن را داشتند تا از خوان قدرت بهره بگیرند، اما در عوض آنان همه سختی ها و خطرات را متقبل شدند و به آرمان های خود خیانت نه کردند.
حمید عبیدی : تفاوت مشروطه طلبان با گروه هایی که در دهه ی قانون اساسی ظهور کردند و سپس در راس استقطاب های خونین قرار گرفتند در چی بود ؟
آصف آهنگ : مشروطه طلبان ایدیولوژی زده نه بودند و برنامه ی ایدیولوژیک وارداتی و وابسته گی خارجی نه داشتند . مشروطه خواهان هم مخالف استبداد بودند و هم مخالف افراط گرایی . مشروطه خواهان ملی گرا ، وفادار به منافع و مصالح ملی و واقعبین بودند .
حمید عبیدی : آیا مشروطه خواهان حد اقل در محیط خانواده در عمل دیموکرات بودند ؟
آصف آهنگ : این را باید از خانواده ها و فرزندان مشروطه خواهان بپرسید . اما گفته می توانم که مشروطه خواهان انسانهایی با آرمان و سر به کف بودند؛ زیرا در مقابل دیکتاتورانی چون حبیب الله خان، نادر خان، هاشم خان و بعداً هم داوود خان و شرکایش بلند کردن صدای آزادی به قیمت جان خود و فامیلهای شان تمام می شد که در بسیاری موارد هم شد.
حمید عبیدی : آیا میان مشروطه خواهان از لحاظ تعلقات قومی ، زبانی ، مذهبی و سمتی هم پنهان و یا آشکار اختلافاتی وجود داشت ؟
آصف آهنگ : نه خیر . یکی از میراث های ارجمند مشروطه خواهان این است که فرقه گرایی قومی ، سمتی و مذهبی میان شان موجود نه بود . ما طرفدار تفاهم و وحدت ملی بودیم . حتا برخلاف برخی ادعاها که گویا نام افغان توسط محافل حاکمه ی وقت بر همه مردم افغانستان تعمیم گردیده ، این ابتکار از روشنفکران و مشروطه خواهان بود . در اصل �افغان� واژه ی پشتو نی ، بل واژه ی دری است که فارسی زبانان پشتون ها را با این نام یاد می کردند . مشروطه خواهان این نام را برای مشخص ساختن تعلق مشترک ملی مردم افغانستان ، تعمیم بخشیدند و نام پشتون را به جای نام قبلی افغان برای اطلاق به یک قوم خاص پذیرفتند .
حمید عبیدی : آیا جمعیت وطن که شما عضو آن بودید، یک ترکیب بین الافغانی داشت ؟
آصف آهنگ : بلی . جمعیت وطن ترکیب کاملاً بین الافغانی داشت. اول این که همه ی ما فکر افغانی داشتیم و به وحدت ملی متعهد بودیم و دیگر این که از میان همه بخش های طیف تنوع اتنیکی و فرهنگی جامعه افغانی شخصیت هایی در جمیعت وطن حضور فعال داشتند. من در این جا از روی ذهن می توانم برخی نام ها را هم برای اثبات این مدعا ارایه بکنم؛ مثلاً : حکم چند خان ، داکتر بالمکنداس، عبدالحی عزیز ، قیوم رسول ، میر غلام محمد غبار ، میر محمد صدیق فرهنگ ، سرور جویا، براتعلی تاج، محمد حسین نهضت ، سید محمد دهقان بدخشی، محمد کبیر غوربندی، محمد انور بره کی، نور علم مظلوم میدانی، عبدالولی قریشی، سخی امین، میر فتح محمد فرقه مشر، محمداکبرپامیر، علی احمدنعیمی، حاجی عبدالخالق خان، عبدالعلیم خان عاطفی، میرعلی احمد شامل، علی محمدخان خروش ، نورالحق هیرمند، فاروق اعتمادی، براتعلی تاج ، عبدالحلیم هاتفی و دیگران.
حمید عبیدی : شما را در سال 1336 به جرم اشتراک در کودتای عبدالملک عبدالرحیم زی دستگیر کردند . آیا شما با وی آشنایی و ارتباطی هم داشتید؟
آصف آهنگ : نه خیر با مرحوم عبدالملک عبدالرحیم زی هیچ گونه آشنایی نه داشتم و این تهمت خاینانه ی مستبدین است. من قصه ی این گرفتاری را به صورت مفصل نوشته ام که قبلاً هم نشر شده است . اگر خواسته باشید آن را برای نشر در آسمایی هم در اختیار تان می گذارم . این یادداشت ها ظلم و ستمی را که آن زمان زندانیان سیاسی متحمل می شدند، تا آن جا که خودم شاهدش بودم و خود هم از آن نصیبی داشتم ، بازتاب می دهند که شاید برای خواننده گان علاقه مند به تاریخ جالب باشد . این که عبدالرحیم زی کودتا می کرد و یا نی ، مساله ی دیگری است ؛ و اما من و برخی همفکران دیگر مان را به ناحق در لحاف این توطیه پیچیدند تا از صحنه ی سیاسی حذف مان کنند . ما نه کودتاگر بودیم و نه هم رابطه یی با عبدالرحیم زی داشتیم .
حمید عبیدی : از این مهربانی شما تشکر ، حتماً آن را با یادداشت های دیگر تان منتشر خواهیم کرد . و اما، اجازه دهید بپرسم که آیا شما در زندان با آقای عبدالرحیم زی امکان دیدار و صحبت هم داشتید؟
آصف آهنگ : نه خیر ، وی در صدارت زندانی بود و ما در دهمزنگ . و اما دو برادر عبدالملک خان عبدالرحیم زی با ما کوته قفلی بودند .
در این میان باید بگویم که یک نفر به نام هلال الدین بدری، از مزار شریف در اتاق پهلوی ما زندانی بود. یگان مرتبه که عسکر در دهلیز نه می بود و صدای پایی شنیده نه می شد، با هم از پشت دیوار یکی دو کلمه حرف می زدیم .
پس از شش سال که از زندان رها شدیم، و در انتخابات ولسی جرگه که مطابق به قانون اساسی جدید برگزار شد ، در کابل به حیث وکیل انتخاب شدم، بدری هم از مزار شریف به حیث وکیل انتخاب شده بود. در روز افتتاح شورای ملی ، من نام بدری را شنیدم . با آن که شش سال در زندان در دو اتاقی که پهلوی هم قرار داشتند، «همسایه» بودیم؛ ولی روی همدیگر را نه دیده بودیم .به کومک یکی از وکلای صفحات شمال بدری را یافتم. نزدش رفتم ، سلام کردم ، او هم سلام کرد. به او گفتم که انشالله که دیگر اشتباه نه می کنی! بدری حیران شد و گفت: اشتباه ؟ او برادر!... مرا خنده گرفت. وقتی به یک قضیه که میان ما بود اشاره کردم، مرا شناخت و با خوشی بسیار مرا بغل کرد و «بغل کشی» نمودیم.
حمید عبیدی : شما پس از استعفای داوود خان، از زندان رها شدید و در نخستین انتخاباتی که پس از انفاذ قانون اساسی جدید برگزار شد، به حیث وکیل شورا انتخاب گردیدید. در همین زمان ملاقاتی هم با ظاهر شاه داشتید که جریان آن قسماً در نوشته ی تان تحت عنوان �بابای ملت� نیز بازتاب یافته است .
پیش از این ملاقات ، در جریان ملاقات و پس از آن به حیث کسی که پدر تان به فرمان پدر ظاهر شاه کشته شده بود، احساس تان چی بود و این ملاقات چی تاثیراتی بر شما بر جا نهاد؟
آصف آهنگ : پیش از پاسخ به این پرسش می خواهم چند نکته را بیان کنم . هاشم خان در زمانی که پیر و زهیر شد ، تمام صلاحیت هایش را به دو برادر زاده اش- داوودخان و نعیم خان- انتقال داد و محمد گل مهمند را به حیث مشاور شان تعین کرد . با کمال تاسف این دو تن زیر تاثیر تبلیغات فاشیستی قرار گرفتند و آنان نیز چنان که آن زمان در تبلیغات آلمان ها مروج بود ، خود شان را آریایی شمرده و بر ضد «غیر آریایی » ها و غیر پشتون ها به اقدامات ناشایسته متوسل گردیدند :
1- انتقال یهودی ها از هرات و صفحات شمال- که بیش از دوهزار سال در آن جاها مسکون بوده و املاک و اشتغال داشتند- به کابل و مصادره ی دارایی های آنان و ایجاد ممانعت برای اشتغال شان در کار و بار تجارت ؛
2- اخراج هندوان و سیکهـ های افغان از مناصب دولتی و اخراج فرزندان آنان از مکاتب ؛ در حالی که این هموطنان اولاد همین سرزمین بوده و پدران ما نیز پیش از آمدن اسلام یا زرتشتی بودند، یا بودایی و یا هم هندو ؛
3- تصفیه قزلباشان، هزاره ها و ازبیک ها از مناصب ملکی و نظامی دولت و ممانعت از ارتقای درسی فرزندان آنان از صنف نهم به بعد ؛
4- تلاش برای الغای زبان فارسی .
همچو اعمال نابخردانه، غیر انسانی و غیر اسلامی ، صدمات جدیی بر روحیه وحدت ملی وارد نموده و موجب بروز واکنش ها میان قزلباشان ، اوزبیک ها ، هزاره ها و تاجیک ها گردید . در محافل مخفیی که در این ارتباط دایر می گردید ، روی اقداماتی که برای مقابله در برابر سیاست های حکومت با اتخاذ شوند ، جر و بحث می شد . در یکی از چنین جلسات که من و یونس سرخابی نیز در آن اشتراک داشتیم ، کتاب «یاسا»ی چنگیز، را آورده بودند و ماده به ماده می خواندند . یکی از این مواد چنین بود : « اگر یک مغول در مجلس داخل می شود ، باید تمام اهل مجلس به احترام آن مغول بر پا برخیزند و هرگاه بر نه خیزند، همه سرزده شوند... »
چنین وضعیتی خطر آشوب بزرگی را به وجود آورده بود . شاه زمانی که این خطر را درک نمود ، هاشم خان را عزل و سپهسالار شاه محمود خان را به حیث صدراعظم تعین نمود .
شاه محمود خان پیش از تعین و اعلام کابینه ، سران اقوام آزرده خاطر را نزد خود خواسته و از آنان دلجوی نموده و گل محمد مهمند را مسوول اقدامات نابخردانه معرفی نموده و از کار برکنار ساخت . و اما در مورد محمد نعیم و محمد داوود چیزی نه گفت و آنان را به حیث سفیران به لندن و پاریس اعزام نمود . به هر رو شایان یادآوری است که در پنج سال صدرات شاه محمود خان ، اطلاع نه دارم که یک نفر هم بندی سیاسی در افغانستان وجود داشته بوده باشد .
سالیان بعد که نعیم خان و داوود خان شامل کابینه ی شاه محمود خان شدند، با همکاری یاران هاشم خان همه تلاش ها را کردند تا شاه محمود خان را مخالف روشنفکران بسازند. درست همین گروه مسوولیت سنگین برگشت سیاست های نابخردانه ، مداخله در امور شورا و منع قراردادن احزاب سیاسی اصلاح طلب و سرکوب روشنفکران را برعهده داشتند .
بالاخره باز اعلیحضرت ظاهر شاه با کنار نهادن این گروه از مسند قدرت حکومتی ، راه را برای تدوین قانون اساسی جدید و به میان آمدن دوره یی که به نام دهه ی دیموکراسی و یا دهه ء قانون اساسی معروف است ، باز کرد .
از زبان باشی عالم سرخرودی که پیش از محمد رحیم پنجشیری همه کاره شاه بود، در زندان شنیدم که پس از کشته شدن نادرشاه ، همه ی اشراف ، وزرا و خوانین حاضر ، به شاه محمود خان بیعت کردند ، اما شاه محمود خان با تعریف بسیار از شهزاده ظاهر ، گفت که شما به من بیعت کردید و من به شهزاده ظاهر جان بیعت می کنم . پس از آن که شهزاده ظاهر به حیث پادشاه انتخاب شد، و به حرمسرای آمد، مادرش قرآن و گیسوی سفید خودش را پیش کرد و به پادشاه جوان گفت: به روی قرآن و گیسوی سفید من ، مانند پدر و کاکایت ظلم نه کنی. شاه گیسوان مادر و قرآن شریف را بوسید و قسم یاد کرد که هیچگاه ظلم نه کند .
خلاصه این که من پیش از دیدن شاه نیز می دانستم که او و شاه محمود خان از لحاظ افکار و کردار با دیگر زمامدارانی که از این خانواده برخاسته بودند ، فرق دارند . به همین جهت هم بدون کدام پیشداوری به این ملاقات رفتم . با اعلیحضرت در فضای احترام متقابل و با صراحت لهجه سخن گفتیم . اعلیحضرت انسان حلیم، مهربان، واقعبین و عاری از تعصب بودند. گرچی فکر می کنم پس از این ملاقات نیز دیدگاهش نسبت به من تغیر نه کرد ، اما من به ایشان تا به آخر احترام داشتم . حالا هم به حق ایشان دعا می کنم .
حمید عبیدی : آیا طی این ملاقات گپ های دیگری هم گفته شدند که تا هنوز منتشر نه شده باشند ؟
آصف آهنگ : من در نبشته یی تحت عنوان « بابای ملت » که در کابل ناتهـ منتشر شده است ، در باره ی این ملاقات نوشته ام و حرف نا گفته یی در این مورد باقی نه مانده است .
حمید عبیدی : پس از خروج نیروهای شوروی از افغانستان، شما شاید نخستین کسی بودید که از برگشت ظاهر شاه پشتیبانی کردید ؛ آیا هنوز هم فکر می کنید که اعاده ی نظام شاهی مشروطه در آن زمان می توانست از مصایب بعدیی که بر سر افغانستان آمد، جلوگیری کند ؟
آصف آهنگ : نه خیر من طرفدار جمهوریت بودم و طرفدار برگشت شاه به سلطنت نه بودم. من خواهان اشتراک ایشان به حیث ریش سفید با تجربه در جرگه بودم.
***