رسیدن به آسمایی: 19.05.2009 ؛ نشر در آسمایی: 19.05.2009
جاویدفرهاد
ورود به صفحه ویژه ی می خواهيم ملت شويم يا « جمع پراگنده باقی بمانيم»؟
ملیگرایی زیاد، ملینگری کم
ملیگرایی، حس مشترکیست که با توجه به باورهای گوناگون – و حتا متضاد – مردمان یک حوزهی جغرافیایی، برای پاسداری از آن تلاش میکنند و مجموعهی ارزشهایی را که به حیث باور مشترک از این حس مطرح است، گرامی میپندارند.
افغانستان کشوریست که باوجود داشتن تضادها و تناقضنماییها (پارادوکس) در زمینههای باور و عمل، هنوز به این حس مشترک (ملیگرایی) به طور واقعی نرسیده است.
برخوردهاباآن که درموردمقوله ی ملی گرایی بیشترشعاری بوده ، وازسویی این رویکردشعاری به مساله شدت هم داشته،اما درکشورما ، تجربهی ژرف و سامانمندی تا هنوز درباره ی ملی گرایی شکل نگرفته است.
به بیان سادهتر میتوان گفت که در واقع نگاه ما به مسألهی ملیگرایی، بیشتر شعاری و ابزاری بوده و این گرایش نیز به گونهی کذایی هنوزهم در میان ما زیاد است؛ اما دید ما در مورد ملینگری سطحی، کمرنگ و ضعیف است.
ما با آن که هر روز، شعارهای دهن پر کن ملیگرایی و ارزشهای وابسته به آن را زیاد سر میدهیم؛ اما ژرفای فکر ما در مورد مسألهی ملینگری، بامشکل کوتاه بینی همراه است.
ما در شعار ملیگرا، ولی در عمل ملی نگر نیستیم و درست هم همین مسأله، آغاز نقطهی بحران در جامعهی ماست.
اگر واقعبینانهتر مطرح کنیم، بیشتر ما هنوز تعریف دقیق مقولههای ملیت و ملت را نمیدانیم، و بدون دانستن این مفاهیم، به قول معروف: "مشت در تاریکی میزنیم" و دهانمان در هنگام گفتار به لحاظ تعصب و احساسات در مورد چیزهایی که معنایش را نمیفهمیم، کف میکند.
مهمترین مشکل جمعی ما آدمها این است که به جای شناخت و بحث دربارهی مفاهیم و مقولههای قابل درک – اما دشوار – پیش از این که چیزی بدانیم، زود احساساتی میشویم و با این واکنش، عقلانیت خود را زیر سؤال میبریم.
برای درک درست آسیبهای شعاری "ملیگرایی زیاد و ملینگری کم" نخست از همه، دریافت دقیقی از مقولههای "ملیت" و "ملت" ارایه میکنیم.
ملیت (Nationalism):"بسیاری ،پدیدهی ناسیونالیسم (ملیت) را امری اکتسابی و محصول تمدن قرن شانزدهم به بعد میدانند که این موضوع درست نیست؛ زیرا درازمنهی قدیم، در کادری کوچکتر، حدود 500 سال قبل از میلاد، مساله ملیت، یا موضوع ناسیونالیسم را ابتدا در دولتشهرهای یونان و سپس روم باستان ملاحظه میکنیم که این احساس برای مردم آن سرزمینها نیز از اهمیت قابل ملاحظهای برخوردار بوده است.
افلاطون و ارسطو، ناسیونالیسم رانه به شکل امروزی آن، بلکه به صورت یک همطرازی شأن و منزل اتباع کشور – شهرها میدانستهاند که از تفکر فیلسوف فرانسوی "ژان بودن" در قرن شانزدهم، فاصلهی چندانی ندارد. یعنی وقتی ژان بودن در عصر "هانری ناوار" از یک قدرت انحصاری و ویژهی شاه پشتیبانی میکند، همان اعلام نظر افلاطون است که معتقد به یک حکومت متمرکز قوی در جمهور یا مدینهی فاضلهی خود است.
در قرن نوزدهم، "هگل" فیلسوف آلمانی از ملیت آن چنان سخن میگوید که گویی انعکاس صدای ارسطو است که حکومتها را در کشور – شهرها تقسیمبندی میکند و سرانجام به حکومتی ایدهآل با مردم صاحب آرمانهای مشترک دست مییابد." (1)
با توجه به پیشینهی تاریخی خاستگاه ملت که به گونهیی به آن اشاره شد، مسألهی داشتن "آرمانهای مشترک" با باورهای گوناگون – و شاید هم در برخی موارد داشتن باورهای متضاد - است که در چنبرهی آرمان مشترک، شکل میگیردوسپس"ملت"رامی سازد.
در تعریف دوم دربارهی ملیت با آن که – تا حدی – ابهاماتی وجود دارد؛ اما میشود، شیوههای شکلگیری ملیت را به گونه ای بازیافت.
در تعریف دوم آمده است: "به طور کلی، ناسیونالیسم یا آن چه در دنیای امروز تحت عنوان {اصل ملیت} پذیرفته شده است از ترکیب سه عنصر یا فاکتور به وجود میآید. یعنی با وجود سه عنصر که عبارتند از حق آزادی ملل، حق استقلال ملل و حق حاکمیت آنها بر سرنوشتهای خود، ناسیونالیسم شکل میگیرد که خود امری است نسبی و سخت در تأثیر شرایط فرهنگی هر جامعهیی که ریشه در جدال پایانناپذیر تسلط دو قدرت دنیوی و قدرت اخروی بر امور ادارهی جهانی دارند. (2)
یک تعریف ساده؛ اما روشن:
ملیت، مجموعهیی از اقوام و مردمانی است که با توجه به فرهنگ میان- قومیشان ،خاستگاهشان میتواند، نقطهی جغرافیایی واحد و یا مشترکی باشد؛ اما باید افزود که تنها نقطهی جغرافیایی واحد و یا هم مشترک، نمیتواند اصل نخست برای شناخت هویت ملیت پنداشته شود، بل موجودیت فرهنگ میان-قومی و یا به گونهی گستردهتر فرهنگ میان-مردمی، در واقع نقطهی آغاز پیدایش ملت است.
ملت (Nation):
"هر گاه جمعیتی، حتا با اختلاف در عادات، زبان و باورهای مذهبی، در چهارچوب جغرافیایی معلوم و مشخصی با یکدیگر همزیستی مسالمتآمیز داشته باشند و برای اعتلای جامعهی خود کوشا باشند، از نظر حقوق بینالملل؛ تشکیل یک ملت دادهاند.
طبیعی است چنین ملتی با داشتن مرزهای جغرافیایی معین، زمانی تبدیل به یک کشور میشود که حکومتی از هر دست با دولتی مقتدر، در رأس ادارهی جامعه باشد. (3)
با آن که داشتن "جغرافیای معلوم" و "همزیستی مسالمتآمیز" برای اعتلای جامعه در میان مردم، از موارد مهم در شکلگیری مقولهی ملت است، موردی که در مسأله بالا به آن اشاره شد، موجودیت مرزهای جغرافیایی مشخص و داشتن حکومت مقتدر برای ادارهی جامعه است؛ چیزی که به شدت افغانستان به آن نیاز دارد و نبود آن سبب ایجاد مشکلات و چالشهای فراوانی در عرصهی ملت، ملیگرایی و ملینگری شده است است.
تنوع فرهنگها – به ویژه تنوع زبانی – اکنون در افغانستان، باعث بروز تنش و تشدد فراوان شده است. سیطرهجوییهای ملیتی، قومی و تباری، واکنشهای منفی را در پی داشته و ملینگری جایش را به ملیگرایی درشعار داده است.
ملینگری را تجربه کنیم:
به جای گرایش شعاری به ملی گرایی زیاد، بهتر است ملینگری را تجربه کنیم. این تجربه زمانی میتواند شکل بگیرد که ما در نخست، درک درستی از مفاهیم ملیت، ملت و ملیگرایی واقعی (و نه شعاری) داشته باشیم. برخوردهای شعاری در مورد این مقوله را کنار بگذاریم و تجربهخود را با واقعبینی دربارهی شکلگیری مفهوم "ملت" آغاز کنیم.
ما برای آغاز این تجربه به شناخت ژرف نیاز داریم، و این شناخت را میتوانیم نخست از تعریف ودرک درست مقولهی ملت و سپس تجربهی ملتهای دیگر، بیاموزیم.
***
پانوشتها:
1- " وقتی آرمانخواهی مشترک ملتها مطرح است، مساله از قدرت انحصاری حکومتها پا فراتر میگذارد تا حدی که خود حکومتها در جنبشهای ناسیونالیستی مستحیل میگردند. به سخن سادهتر حکومتها که خود سبب به وجود آمدن دولتها هستند، {در بررسی پدیدهی ناسیونالیسم} خود جزیی جداییناپذیر از هستی ملتها به حساب میآیند، و در اینجا واژهی هستی، مفهوم دارایی و مالکیت شخصی پیدا میکند." دکتر شمسآلدین فرهیخته، فرهنگ فرهیخته، چاپ دوم، 1386، ص 712.
2- همان کتاب، ص 713.
3- "این که حقوق بینالملل حتا در مورد ناهمگون بودن زبان، باورهای مذهبی، آداب و رسوم مردم یک مملکت پای میفشارد، بیشتر به خاطر این است که چه بسا مردمی از مناطق مختلف دنیا در خاکی با مرزهای معلوم گرد آمده و تشکیل ملت واحدی داده باشند چون ملت سوییس که نسب از مردم فرانسه، آلمان و ایتالیا میبرند، با باورهای مذهبی متفاوت و آداب و رسوم گوناگون – و این چنین است در بسیاری دیگر از مناطق جهان." همان کتاب،ص703.