06.01.2016
عمران راتب
عینالقضات و دغدغههایشنیچه در «بحر را در کوزه»نمودن از رهگذر گزیدهگویی و اختصار در نوشتار، مشهور و سرآمد روزگارش بوده. نامبرده در هیچ یک از آثارش )مگر تا حدی در «تأملات نابهنگام»)، به شرح و بسط موضوعات به صورت تفصیلی نپرداخته و بسا مسائل بغرنج و تفسیرخواه را، در قالب جستارها، گزارهها و کوتاهنوشتهای گاه شاعرانه و گاهی هم عمیق و فیلسوفانه طرح نموده است. این کوتاهنویسی نیچه چه بسا مایهی کجفهمی و غلط اندازی در بین خوانندههای متنوع و گونهگونش شده و باعث شده تا از نوشته های نیچه تفسیرهای متفاوت و گاه متناقض بهمیان آید. نیچه گویا خود به عمد و دلخواه خود این شیوه را برگزیده بوده و بدان عشق نیز میورزیده بوده؛ چنانچه باری در قطعهی 51 «غروب بتان» مینویسد: «... البته مرا مایهی مباهات است که در ده گزاره، همهی آن چیزهایی را توانم گفت که دیگران در یک کتاب میگویند. چه بسا آن دیگری در یک کتاب نیز نتواند گفت.» (۱) و دکتر حامد فولادوند در پیشگفتار «واپسین شطحیات» نیچه میگوید: «از نظر ما اصولاً این نوع سخنوری و قلمزنی (به سبک جملات قصار)، مختص اهل حکمت میباشد و عرفا و اشخاص اهل مکاشفه بودند که از این سبک نوشتن استفاده میکردند.»(2)
این شیوه در نویسندگی که خود حاکی از قدرت نویسنده در بیان و نوشتار است، آن گونه که معلوم است، کمتر در بین دیگر فیلسوفان اروپایی و نویسندههای غیر اروپایی معمول بوده و تا آنجاییکه میدانیم، با چنان ظرافت و دقتی که رسم نویسندگی نیچه بوده، در هیچ یک از آثار دیگر نویسندهها بهچشم نمیخورد. اما هفت قرن قبل از نیچه، چنین شیوهیی در شرقِ هنوز استوار و پویا، در آثار عینالقضات همدانی بهخوبی و زیبایی قابل مشاهده تواند بود. عینالقضات نیز در اغلب متنهایش از تطویل کلام پرهیز نموده و به کوتاهنویسی روی آورده بوده. محض نمونه، تجلی مشهود این شیوه را در «زبدته الحقایق» میتوانیم دید. زبدته الحقایق که در کنار «تمهیدات» از مهمترین آثار قاضی بوده و خلاصهی تمام هستی فکری او را در خود جا داده، هر یک با قطر اندکی که دارند، گسترده ترین مباحث را بهصورت مختصر ولی خیلی جدی مطرح نموده؛ طوریکه در زبدته الحقایق، صد فصل حاوی موضوعات کمابیش پراگنده بهگونهیی مطرح شده که بعضی از این فصول، در کم تر از نیم صفحه آغاز و انجام یافته است و الا، هیچ فصلی بیشتر از یک و نیم صفحه را به خود اختصاص نداده است. مهدی تدین، مترجم فارسی این کتاب و یکی از مفسرین اندیشهی عینالقضات، در مقدمهیی که بر کتاب مذکور دارد، در کمال احترام به قاضی، از ایجاز در نوشتارش لب به شکایت میگشاید:
«دیدگاه توحیدی او (عینالقضات) در زبدته الحقایق وحدت وجود است، که یک قرن پیش، ابن عربی و شاگردان او وجود همهی موجودات را به طور صریح شعاع و ضّل وجود حق دانسته، ذات او را حقیقت وجود معرفی میکنند. اما باید گفت ایجاز سخن عینالقضات تا حدی از نوع ایجاز مخل است، و شور و حال ذوق و عرفان، سخن او را در برخی موارد از صورت بیان عقاید عقلی و نظری خارج ساخته، احیاناً رنگ شطح وطامات و دعویهای مبالغهآمیز داده است.»(3)
***عینالقضات از رهگذر سیر و سرگذشت زندگی، در خط سهروردی و حلاج است، بهلحاظ فکری اما، در امتداد خط فکری غزالی قرار میگیرد. یا دست کم، خیلی فراتر از غزالی گام نگذارده؛ با آن که در تمهیدات و نامههایش نقدهایی نیز بر بعضی از آراء ابوحامد غزالی دارد.
از آنجاییکه برخی از موضوعات مورد انتقاد قاضی بر غزالی، کماکان از برجستهترین بحثهای غزالی را نیز تشکیل میدهند و نیز، سرنوشت قاضی بعد از ایراد آن مباحث و نقدها، دچار دگرگونی بدی شده و زندانی و بر دارشدنش نیز رابطهی مستقیمی با آنها دارد، در اینجا از یکی – دو تای آنها عجالتن نام برده میشود.
یک: دیگرگشت اخلاق و جهش غزالی به سوی تاریکی:
مشهور است که ابوحامد غزالی در کتاب بزرگش «احیاء علوم الدین»، در مورد تغییرپذیری اخلاق، به رد نظریات کسانی پرداخته است که آن کسان در دوران زندگی غزالی نه نام مشخصی داشته و نه نشان معینی دارند.
غزالی در آغاز جلد سوم «احیاء العلوم...» تحت عنوان «بیان قبول الاخلاق للتغییر بطریق الریاضه»، به تفصیل از آنانی که معتقد بودند اخلاق انسانها تغییر ناپذیر است، انتقاد نموده و در لابلا، نظریات خودش را نیز در این خصوص بیان داشته است. نقطهنظر غزالی در نقدش بر آراء حریفان، ایناستکه گویا آنها معتقد بوده اخلاق جزئی از خاصیتهای ذاتی و طبیعی انسانها است. لذا، همانطوری که انسان نمیتواند طبق میل و ارادهی خود در زشت یا زیبانمودن اندام طبیعی خود دخالت کند و مسوول زشتی و زیبایی آنها نیست، از دستبرد به پدیدههای اخلاقی و اِعمال تغییر بالای اخلاق نیز عاجز است. غزالی این موضع حریفان را نشانه گرفته و با حمایت از نظریهی تغییر پذیری اخلاق، آنها را به باد انتقاد گرفته است.
حال، نقدی که عینالقضات در این رابطه بر غزالی وارد نموده، این است که، آنچه که غزالی را به اشتباه افکنده، نه نقطهی اتکاء و نظرگاه او، بلکه بیهویتی یا مفقودیت حریف است:
بدان ای دوست عزیز، که آن دلیل که خواجه امام غزالی آورده است بر آن که اخلاق تغییر پذیرد چیزی مشکل نیست...(4)
قاضی، در خصوص تغییرپذیری/ ناپذیری اخلاق، معتقد به امکان اعمال تغییر بالای اخلاق است و از اینرو، پیرو غزالی است، اما نقدش بر استاد این است که، کجایند آن کسانی که غزالی به نقدشان پرداخته است؟
در گام دوم، نقد جدیتر قاضی بر غزالی ایناستکه، اگر هم کسانی بوده که در مورد تغییرپذیری اخلاق و تحول در مبانی ارزشهای اخلاقی، در مخالفت با آراء غزالی نظر داشته، غزالی در مقام یک محقق منتقد، نظریات آنها را درست در نیافته و با یک سطحینگری ناشایسته، به رد آنها پرداخته است. بهسخن دیگر، غزالی به هدف غالبآمدن بر حریفان، سخنان آنها را به ناحق تخطئه کرده است و چنین نقدی بر حریف، فرزانگی نبوده و جهشی است به سوی تاریکی.
حجم بیشتر آراء انتقادی عینالقضات، در «نامهها» و اندکی هم در «تمهیدات» جای گرفته است. چنانچه نامبرده در ادامهی نقدهایش بر غزالی پیرامون این موضوع، بیان میدارد:
اول به تحقیق بباید دانست که او چی میخواهد بدین، آن گاه در ابطال آن سخنراندن که پیش از فهم مقصود خصم، سخنگفتن در اثبات و نفی مذهب او نه انصاف بود.(5)
قاضی پس از اینکه میگوید غزالی در حق خصم بیانصافی نموده و در واقع، «تحقیقناکرده» حق رد نظریات آنها را به خود داده است، خود در پی بسط بیشتر موضوع برآمده و صراحت میدهد:
بدان ای دوست، که اوصاف سه قسم است: قسمی را ذاتی خوانند و قسمی را لازم گویند و قسمی را عارض گویند.(6)
و در ضمن تعریف و واضح نمودن هر یک از این اوصاف سهگانه، بیان میدارد که اخلاق در ذیل قسم سوم آنها قرار میگیرد. یعنی به باور قاضی، اخلاق، خود یک سفت عارضی است و هر صفت عارضی، زوالپذیر و قابل تغییر است:
صفات ذاتی آن بود که ممکن نبود که ذهن منطوی گردد بر حقیقت موصوف دون آن صفت، تا هر کس آن صفت نداند، او را ممکن نبود که آن موصوف را فهم تواندکردن.(7)
قسم دوم از صفات، لازم است. و لازم صفتی بود که ذات بدان ایستاده و متقوم نبود، اما بیآن صفت هرگز موجود نبود...(8)
قسم سوم صفات عارض است... هر صفت که موصوف بی آن صفت موجود تواند بود، آن صفت را عارض خوانند. چه، اگر لازم بود زوال نپذیرد، و چون زوال پذیرد، نه لازم است، چون طول و قصر و سواد و بیاض آدمی.(9)این بود خلاصهی نقد عینالقضات بر غزالی و ایراد نظر خود قاضی در مورد تغییر پذیری اخلاق.
چنانکه میبینیم، قاضی در این مورد، موضع روشنگرانه و خردپذیرتری را نسبت به غزالی حایز است. چه، قاضی بهخوبی دریافته است که بدون درک درست سخن حریف و داخلشدن در عمق نظریات او و مواجهه با جوهر آن نظریات، سخن نقد در برابر آنها راندن، فرزانگی نبوده و عاقلان را چنین کاری نشاید.
آنچه از این نقد بر میآید، ایناست که غزالی در نقدش بر آراء مخالفین، تلاش نکرده تا از سطح و صورت ظاهری آن آراء به عمق و باطنشان نفوذ نماید. نقد بر ظاهر در خصوص مسایل ارزشی، ره به بیراهه میزند و این کار، کار روشنگرانه نمیتواند بود.
دو: راه کسب معارف:وجه دیگری از اختلاف نظر عینالقضات با غزالی، آراء هر یکشان در خصوص چگونگی کسب و حصول معرفت است. اینجا نیز نقد قاضی بر غزالی از نوع نقدی است که در بخش قبلی ذکر شد؛ یعنی به زعم قاضی، هدف غزالی غلبه بر خصم بوده، بدون اینکه دقتی بر نظریات آنها داشته باشد.
میدانیم که غزالی در مورد چگونگی کسب معرفت، خیلی تند و تکخطی پیش رفته و از این رهگذر، به طعن و لعن تعلیمیان یا اسماعیلیهها دست یازیده است. اسماعیلیه معتقد است که عقل انسان بهتنهایی خود در راه کسب معرفت ناتوان و قاصر است. بر این مبنا، جهت نیل به این مقصود، امام و راهنمایی لازم میشود. در این طریقت، امامباوری و امامگزینی یک جریان ممتد بوده و امامان نیز، معصوم و قدسی پنداشته میشوند.
انتقاد تند غزالی بر اسماعیلیه این است: صواب این است که مسلمانها به خاطر حصول معرفت، میباید به پیغمبر رجوع کنند. اما بعد از فوت پیغمبر، دیگر آن راهنمای فرزانه و راهگشای دانا، چیزی جز عقل انسان بوده نمیتواند و در چنین احوالی، مسلمانها از متوسل شدن به امامان معصوم، بینیاز اند.(10)
عینالقضات در این نقد خود بر غزالی، همچنان معتقد است که ابو حامد در مورد حریفانش تنگنظری نموده و جوهر کلام آنها را درست بر نگرفته است. قاضی به این باور است که بنا بر رعایت جانب انصاف در نقد و تحقیق، این مجادله، غزالی را شایسته نبوده!(11)
رأی قاضی در خصوص چگونگی کسب معرفت، بهتمامی خلاف رأی و نظر غزالی نیست. قاضی باور دارد که نظر غزالی در آن مورد صائب است، اما اعتراضش بر غزالی ایناستکه غزالی، موضوع را خیلی سهل پنداشته و سطحی نگریسته است و بر این مبنا، به نقد آراء تعلیمیان پرداخته است. قاضی معتقد است که اشتباه زنندهی غزالی در ایناستکه او چرا منظورش از معرفت را بهدرستی روشن نکرده است. زیرا بنا بر باور قاضی، معرفت بر دو نوع است:
یکی آنکه آدمی بهخود مشغول باشد و به هیچ آدمی استعانت نکند و خود را به انواع مجاهدت ریاضت میدهد، تا او را کمالی حاصل شود.(12)
و این نوع معرفت، از آنِ اصحاب صالح پیامبر و اولیای دین است. چنین معرفتی، یقینن نیازی به امام ندارد. اما نوع دوم معرفت آناستکه از راه سیر و سلوک یا ریاضت و مجاهدت خودی به دست نیامده و طالب، جهت حصول آن و طی مراحل و مراتبکمال، دستِ خواهش به سوی پیران معرفت دراز نماید. لذا، اینجا وجود امام یا امامان معصوم لازمی بوده و رجوع به آن، خود فرزانگی تواند بود.
قاضی تصریح میدارد که غزالی بدون تفکیک این دو نوع معرفت، در خلاف نظر تعلیمیان نظر داده است:
تعلیمیان را عادت است که در بدایت دعوت بهخود گویند: معرفت از کجا حاصل شود؟ و طریق حصولاش عقل است یا امام معصوم؟ و این مسأله را شعب بسیار است. و هر که گوید عقل است یا امام معصوم، از حقیقت سؤال بی خبر بوَد، تا به جواب رسد.(13)
با حرکت از این منظر، مبرهن است که غزالی پی به حقیقت موضوع نبرده و گویا با غرقشدن در یک توهم یا سوءِ برداشت از مسأله و نظر تعلیمیان در آن مورد، تیرش را هماره به تاریکی رها نموده است.
عینالقضات در «زبدته الحقایق»، فصل شصت و یکم، میان علم و معرفت نیز فرق قایل شده و از معرفت چونان تعریفی به دست میدهد که با معرفت نوع اول در اینجا، همخوانی دارد. چنانچه گوید:
... هر معنایی که تعبیر از آن قابل تصور نباشد، مگر در صورت ضرورت به کمک الفاظ متشابه، آن را باید از معارف به شمار آورد.(14)
***کلام پایانی من در مورد عینالقضات ایناستکه، نامبرده با وجود اینکه در اوایل عمرش از اصحاب مدرسه بوده و با تحقیق و مطالعه روز و شبش را میگذرانیده، در پایان عمر کوتاهش از این رویه دست کشیده و به سیروسلوک نفسانی پرداخته بوده. باری، ایشان در فصل شصت و چهارم کتاب «زبدته الحقایق» تحت عنوان «بیان بهترین راهها برای اکتساب معارف» که بهروشنی آغاز گسستش از حالت اولیه را نمایان میکند، مینویسد:
شاید برای پژوهندگان مسائلی از نوع آنچه بدانها اشارت رفت (علوم عقلی)، شایستهتر این باشد که در حفظ و یادگیری الفاظی که در کتابها درج شده اند، افراط نکنند. زیرا هر قدر بیشتر بخوانند، حیرت و سرگردانی ایشان بیشتر میشود...(15)
راستی را، دانایی هماره نگرانی و سرگردانی را در پی دارد. آنکسکه این نگرانی را به جان خریده و از دانایی بیشتر نهراسد، در واقع با طبع خودش جنگیده و خطر کرده است. خطرکردنی که لذت و بهایی بسیار دارد. اما آنانیکه نمیخواهند خواب و بیخیالی شان بر هم خورده و سردچار سرگردانی و سرگشتگی گردند، از خواندن و داناشدن میترسند. بیم جان از وحشت دانایی، راه دل را بر آموختن میبندد. لذا، دانایی هرچند افزونتر، از آنِ پیران پاک، پارسا و نترس است که طبع بلند دارند؛ سرگشتگی به دنبال داناشدن بیشتر، کمال احترام به انسان و ستایش از جوهر انسانی است. خودستیزان را با دانا شدن چه کار؟ چهبسا آنکه این داناشدن، به مثابهی ویرانی کاخ خواب و آشفتهشدن بیخیالی نابخردانهی آنها ظاهر میشود.
عینالقضات همدانی، در پایان سه دهه و اندی بیشترِ عمرش، کمابیش از خواندن و دانستن بیشتر میترسیده بوده!*
منابع و مأخذ:
1. نیچه، غروب بتان، ترجمهی مسعود انصاری، چاپ ششم، 1393، صفحهی 194
2. نیچه، واپسین شطحیات، ترجمهی دکتر حامد فولادوند، پیشگفتار چاپ چهارم، 1393، صفحهی 91، پاورقی
3. زبدته الحقایق، ترجمهی مهدی تدین، چاپ اول، 1379، مقدمه، ص یازده
4. عینالقضات، نامه ها، جلد دوم، صفحهی 319
5. همان اثر، همان صفحه
6. همان، ص 325
7. همان اثر، همان ص
8. همان اثر، ص 326
9. همان اثر، صص 326 و 327
10. بحث های غزالی در این باب خیلی مفصل و پراگنده است. خواننده جهت تحقیق بیشتر رجوع کند به کتاب «شک و شناخت»، ترجمهی صادق آیینهوند. این کتاب در واقع ترجمهی کتاب «المنقذ من الضلال» غزالی است.
11. دکتور نصر الله پور جوادی در کتاب «عینالقضات و استادان او» به این باور است: «یکی از اتهاماتیکه دشمنان عینالقضات به او زدند و سر انجام هم او را به شهادت رساندند، عقیده به لزوم امام معصوم بود.» ( ص 162) با آن که عینالقضات بعدها در «شکوی الغریب» به رد این اتهامات پرداخت، نتوانست برائت خودش را حاصل نموده و بالاخره غلطفهمی نظر قاضی یا تخطئهی آن از سوی دشمنان قاضی، باعث بر دارشدن او شد.
12. نامهها، جلد دوم، ص 116
13. همان اثر، ص 113
14. عینالقضات، زبدته الحقایق، ترجمهی مهدی تدین، فصل شصت و یکم، ص 67. قاضی بار دیگر در همین کتاب از فصل شصت و چهارم تا فصل هفتاد و دوم نیز اشاراتی بر این موضوع دارد.
15. همان اثر، فصل شصت و چهارم، ص 70
*بخش قبلی :