سخيداد هاتف

در باره آزادی بیان


آزادی بیان دلرباست و برای محرومان از این آزادی صدچندان دلرباتر است. برای حفظ همین گوهر دلرباست که بعضی استدلال می کنند که مخالفت ما با انتشار کارتون های پیامبر اسلام در دنمارک و دیگر کشورهای اروپایی ، تیغ افراطیان مسلمان را تیز تر خواهد کرد.

اگر این استدلال مصلحتی و البته خیراندیشانه را بپذیریم ، باید پیشتر هم برویم وقبول کنیم که اصلا انتشار آن کارتون ها خود کار غلطی بوده است. زیرا ، اگر مسلمانی افراطی بتواند از مخالفت ما با کارتون های پیامبر اسلام سوء استفاده کند ، چرا همو نتواند اصل انتشار کارتون ها را دستاویز افراطی گری خود کند.

دفاع از آزادی بیان در "ساحت بیان" معنا می دهد و نه خارج از آن. در تاریک ترین دوره های تاریخ بشر هم نمی توان کسی را یافت که به خاطر " گفتگوهای درونی خود" گرفتارشده باشد ، به زندان رفته باشد، شلاق خورده باشد و یا جان خود را از دست داده باشد. اگر شما سحرگاهی به جنگلی دور افتاده بروید و فارغ از نگاه ناظری به گرگی بگویید : " من باید ترا بکشم ، چون تو مانند اسلام کریم اف رئیس جمهور ازبکستان هستی" ،هیچ کس مزاحم تان نخواهد شد. اما اگر در ازبکستان باشید و در روزنامه ای بنویسید که " اسلام کریم اف گرگ خونخواری است که باید نابود شود" ، آن گاه آن کریم چنان کرامات عیانی نشان تان بدهد که هیچ حاجت به بیانش نیست. هیچ چوپانی را می شناسیم- در تمام تاریخ بشر- که گله کرده باشد که " مأموران حکومت نمی گذارند من با گوسفندانم سخن بگویم" ؟

مبارزه برای آزادی بیان همواره مبارزه برای آزادی " بیان گفتگو های درونی با صدای بلند و در محضر دیگران" بوده است. معنای " آزادی بیان ندارم" همواره این بوده که " نمی گذارند عقاید ، آرمان ها ، پرسش ها و اعتراض هایم را با دیگران در میان بگذارم". در ساحت بیان انسانی همیشه وجود و حضور "دیگر"ی مفروض است. وقتی من می خواهم چیزی را "بیان" کنم از امکان مشترکی استفاده می کنم که میان من و " جز من های انسانی دیگر" وجود دارد. وجود واسطه ای معقول به نام زبان مشترک به من امکان می دهد که بتوانم بر " مجموعه ای از نشانه هایی که از خودم بروز می دهم" نام بیان بگذارم. حال اگر کسی بیاید و از بروز این مجموعه ی نشانه ها از وجود من جلوگیری کند ، من به این نتیجه می رسم که شخص جلوگیری کننده هم معتقد است که آن مجموعه نشانه ها در حوزه ای فراتر از من ، و برای دیگران معنا و پیام دارند. در این حالت من چیزی را بیان کرده ام و کسی با آزادی بیان من مخالفت کرده است.

به این ترتیب ، " بیان" همواره بر این فرض بنیادین استوار است که "دیگر"ی هست که من می توانم با او گفت و گو کنم. آنچه در این فرض بنیادین نهفته است این است که اگر من چیزی را بیان نمی کنم ، این بیان نکردن حد اقل سه توضیح عمده دارد:

1 – چون من از زبان مشترک میان من و "دیگر"ی استفاده می کنم ، اساسا چیزی در درون من شکل نگرفته است که در همین زبان مشترک پخته شده باشد و با همین زبان مشترک قابل بیان باشد( خلاء بیان).

2- گرچه در رسانه مورد استفاده مشترک میان من و "دیگر"ی امکان بیان پاره ای از دیدگاه من هست ، اما من قادرنیستم همه آنچه را اندیشیده ام در این رسانه بیان کنم( نقص ظرفیت در رسانه).

3- من نمی خواهم جز آنچه دوست دارم ، چیز دیگری را بیان کنم ( برخورد گزینشی با محتوای بیان).

***
اکنون ، وقتی یک کارتونیست دنمارکی کارتون پیامبر اسلام را می کشد ، از حق آزادی بیان خود استفاده می کند. در این کارتون ها ، کارتونیست بعضی چیزها را – که می توانستند سوژه کارتون باشند- بیان نکرده است . چرا که یا رسانه اش ظرفیت بیان محدودی داشته و یا کارتونیست گزینشی عمل کرده و به بیان همان چیزی پرداخته که مورد نظرش بوده – نه بیشتر.

کارتونیست دنمارکی می تواند بگوید : " بر اساس حق آزادی بیان ، من حق دارم هر چیزی را بیان کنم و نیز حق دارم چیز های بسیاری را بیان نکنم. همچنان من حق دارم خودم رسانه مورد نظر خودم را انتخاب کنم."

حال سوال این است که چرا کارتونیست دنمارکی دوازده تا دایره کوچک و کاملا سیاه را برای انتشار در نشریه نفرستاده است؟ پاسخ روشن است : برای اینکه دوازده دایره سیاه کوچک کارتون هیچ چیز و هیچ کسی نیستند و هیچ مدیر مسول عاقلی حاضر نمی شود صفحات نشریات خود را با چنان چیزهایی پرکند.

کارتونیست دنمارکی وقتی کارتون پیامبر اسلام را ( مثلا با عمامه ای از بمب )می کشد و نشریه ای آن را منتشر می کند ، به بیان چه چیزی می پردازد و می خواهد مخاطبانش از کارتون او چه بفهمند؟ اگر برای آن کارتونیست این اهمیتی نداشت که ممکن است بخش بزرگی از "دیگر"ان ( یعنی مسلمانان) برداشت های ویرانگری از کارتون های او بکنند ، چرا برای یک مسلمان مهم باشد که از نظر گاه او به پیامبر خود نظر کنند؟ چرا مثلا یک مسلمان نتواند " بیان کارتونی" آن کارتونیست را " تجاوز بر ناموس خود" معنا کند؟ شاید آن کارتونیست بگوید که چنین تفسیری از کارتون او احمقانه و مغرضانه است. اما آیا آن کارتونیست وقتی می خواست نظرگاه خود در مورد پیامبر اسلام را به زبان کارتون به " ساحت بیان" بیاورد ، زمینه های فهم و تفسیر مسلمانان را نیز به عنوان بخشی از مولفه های سازنده " ساحت بیان" سبک و سنگین کرده بود؟ حقیقت آن است که وقتی ما با استفاده از رسانه ساده کننده ای چون کارتون ، پیامبر محبوب یک میلیارد مسلمان را به " بت واره ی تروریسم" تقلیل می دهیم ، در واقع به این مسلمانان چنین می گوییم:

" بیان من "بیانی است برای مخاطبان خاص ( آنانی که من می توانم و می خواهم در زبان مشترک میان من و ایشان نگاه خود را منعکس کنم و در ساحت بیان شان نظرم را بازتاب بدهم). بیان من برای آنانی است که یا پیشاپیش از افق زبان و بیان مشترک با من قضیه را می فهمند و یا از این پس چنین خواهند کرد. من گرچه در باره بخشی از هویت شما سخن می گویم اما خود را ملزم نمی بینم که "بیان" خودم را در افق فهم و " عالم معنا"ی شما هم بیازمایم".

وقتی به اینجا رسیدیم دیگر حق نداریم بگوییم چه تفسیری مغرضانه و احمقانه است و چه تفسیری مطابق با واقع. زیرا وقتی شما خود را ملزم نمی بینید که بیان خود را در افق فهم و عالم معنای من نیز سبک و سنگین کنید ، چرا من ملزم باشم به افق دید شما نزدیک شوم؟ در چنین حالتی ، آزادی بیان شما آزادی بیان شماست و برای من – که جهانم برای شما و باشما نا آشناست- ممکن است آزادی بیان شما آزادی اهانت و بل آزادی تجاوز معنا بدهد. دلیلش هم اینست که وقتی شما در کار "بیان" بودید ، خواستید بیان تان " مجموعه ای از نشانه ها در زبانی مشترک با عده ای دیگر" باشد ، اما من نه جزو آن عده بودم و نه با شما زبان مشترکی داشتم.

اگر آزادی بیان ارزشی جهانشمول است ، بیان هم – به طریق اولی- باید بر بنیادی جهانشمول استوار باشد. پروردن بیان جهانشمول تنها با مشارکت مسولانه در گفت وگویی همدلانه ممکن است و نه در تک گویی های یک جانبه. نمی باید به جوامع مسلمان ( یا جوامع عقب افتاده دیگر) گفت: ما به هیچ وچه حاضرنیستیم با شما گفت و گو کنیم و دست شما را بگیریم. این شما هستید که باید خود تان را به سوی ما بکشانید". نتیجه چنین برخوردی عمیق ترشدن شکاف هاست و زیان دیدن آزادی بیانی که این همه عاشقش هستیم. از این برخورد دانه های شوم جنگ تمدن ها تکثیر می شوند و نه بذر خجسته آزادی بیان و پلورالیسم تمدنی.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------

ساده و مغلق

 

کمال کابلی گرامی نوشته است: 

 

" کو آن کسی که نرنجد ز حرف راست؟ به جای بیان صاف و ساده و اعلام نظر و موضع خود ، اگر به مغلق نویسی بپردازیم و با کلمات بازی کنیم ، درین بستر چنین افاده می شود که طرف یک فیلسوف است و می تواند گرد طلا را در ترازوی قپان نیز وزن کند. مثلا اگر بگویم طرح یک مساله ساده را در قالب فلسفی بیان کردن با دیدگاه من منافات دارد و آنرا نمی پذیرم ، حتم دارم که رخ بر می گیرید و می رنجید که دیگران مسیر سخن شما را بر نمی تابند..."

 

ظاهرا چند تن از دوستان و از جمله دوست عزیز کمال کابلی نوشته قبلی من در باره آزادی بیان را مغلق یافته اند. من به عمد و برای فیلسوف نمایی سعی نمی کنم مغلق بنویسم. گاهی خود قضیه مغلق است. بیان صاف و ساده خوبست اگر همیشه میسر باشد. رسولی عزیز هم نوشته مرا نخوانده اند و حکم داده اند که گویی من به تئوریزه کردن دفاع از آزادی بیان بی حد و حصر مشغولم.

سخن من در آن نوشته – اگر همین دوستان با حوصله خوانده باشندش- این است که کارتونیست دنمارکی کار غلطی کرده. چرا؟  دلیلش راسعی کرده ام در همان کوشش بی فایده در آن نوشته توضیح بدهم.

خدمت کمال کابلی گرامی هم عرض کنم که مسایل مهمی چون آزادی بیان را " یک مساله ساده" دیدن از ساده گی ذهن و معصومیت نگاه ما ناشی می شود و گرنه آنقدر ساده هم نیستند.  کی دوست دارد که به جای مرگ بر دنمارک گفتن خودش را غرق توضیح پیچیده گی های مساله آزادی بیان کند؟

من انکار نمی کنم که کلمات رام من نیستند. اما مغلق یافتن یک نوشته و خواهان ساده گی اش شدن ممکن است گاهی به این علت نیز باشد که ما به نوشته های سرراسته ، ساده و بی فراز وفرود عادت کرده ایم.

------------------------------------------------------------------------------------------------------

روش استدلال منطقی به زبان روشن و ساده




از آنجا که در شرایط حساس برهه کنونی کافه مسلمانان مورد تاخت و تاز اجانب قرارگرفته ، بر خود واجب دیدیم که دین خود را در پیشگاه امت ادا نماییم. همه شما آگاهی دارید که استعمار و امپریالیزم خونخوار غربی یک بار دیگر نقاب نیرنگ وفریب و حیله و خدعه و مکر و شیطنت را از چهره خود دور کرد و احساسات پاک میلیون ها مسلمان متدین را جریحه دار نمود. غربی ها که همیشه در میدان جنگ رو در رو از فرزندان با شهامت امت اسلام شکست خورده اند ، این بار با سلاح معلوم الحال کارتون بر سنگر شرف و عزت ما یورش برده اند. زهی خیال باطل! فرزندان غیور شما نخواهد گذاشت که دشمنان به مقاصد شوم خود برسند.
اما امت شریف و همیشه در صحنه باید هوشیار باشید. دشمن نه تنها با کارتون بلکه با فلسفه الحادی و منطق بی پایه خود می خواهد ایمان فرزندان شما را نابود کند. آگاه باشید که عده ای اجیر و مزدور به عنوان مارهای درون آستین شما تلاش می کنند به عنوان آلت دست امپریالیزم و جهان کفر فرزندان شما را شست و شوی مغزی داده و به انحراف بکشانند. بر شماست که این مارهای درون آستین را کشف و افشا نمایید.
در این برهه از زمان دشمن می خواهد صفوف فشرده شما را در هم بشکند. یکی از وسیله هایی که دشمن در دست دارد این است که در میان شما شبهه پراکنی کند. ما برای ادای دین در پیشگاه شما ملت شریف و شهید پرور و نیز برای ادای دین به معلمانی که به ما تعلیم دادند و ما را مجهز به سلاح منطق و فلسفه کردند ، و نیز برای درهم کوفتن فلسفه الحادی در زیر چند نمونه از استدلال های منطقی را می آوریم. این استدلال ها می توانند در عین ساده گی و روشنی دماغ دشمن را به خاک بمالند.
استدلال منطقی :
در تعریف منطق گفته اند: " المنطق آله قانونیه تعصم مراعاتها المسلمون عن السقوط فی الکفر". با استفاده از همین منطق است که به مصاف دشمن زبون خواهیم رفت:
استدلال یکم:
صغرای قیاس: هرکس با دنمارک مخالف باشد ، زنده باد!
کبرای قیاس: ما مشت به دهن دنمارک می زنیم
نتیجه قیاس : ما زنده باشیم
( توضیح: در این استدلال منطقی چون کبرای قیاس حاوی مخالفت شدید در حد مشت به دهان زدن است ، می توان نتیجه گرفت که ما به شدت زنده باشیم. اما چون ما نمی خواهیم قواعد منطق را تغییر بدهیم همان زنده باشیم را کافی دانستیم.)
استدلال دوم:
صغرای اول قیاس: اگر کسی از آزادی بیان دفاع کند، غربزده است
صغرای دوم قیاس: هر غرب زده یک مزدور است
کبرای قیاس : هرکس مزدور باشد ( به خدا پوزش را به خاک می مالیم و از او مثل خر کار می کشیم و ...)
توضیح : ( ببخشید خود ما هم پیش از اینکه به نتیجه برسیم یک کمی احساساتی شدیم)
کبرای قیاس : هرکس مزدور باشد ، باید به حرفش گوش نداد
نتیجه قیاس: پس هرکس از آزادی بیان دفاع کند ، باید به حرفش گوش نداد
استدلال سوم :
صغرای قیاس : اگر کسی چیزی در باره آزادی بیان نوشت ، آن را نخوانید
کبرای قیاس : ما هم نخواندیم
نتیجه قیاس: پس بیایید شروع کنیم به حمله کردن به چیزی که نخوانده ایم و ندیده ایم
توضیح:( گر چه بعضی ها این قیاس سومی را قیاس عقیم می دانند و معتقدند که از زمان ارسطو به بعد چنین قیاس هایی از اعتبار افتاده اند ، اما این نظر چندان صایب نیست. در منطق جدید نه تنها چنین قیاسی ممکن است ، بلکه خیلی خوب هم هست.)
در برهه زمانی حساس کنونی همین مقدار تجهیز به منطق کاملا کارساز است. امت شهید پرور می تواند بر اساس این نمونه ها در هزاران مورد دیگر با سلاح منطق ساده و روشن خود بنیاد امپریالیزم پوچ و فاسد غربی را در هم بکوبد.

----------------------------------------------------------------------------------------

حق در عالم فرهیخته گی

 

شاید بعضی فکر کنند که بحث در باره حق آزادی بیان بس است. مساله روشن است: کسی حق ندارد به مقدسات ما به بهانه آزادی بیان توهین کند.

اگر کمی بیرون از این نزاع مدافعان و مخالفان آزادی بیان در تعابیر گوناگونش بایستیم ، مساله صورت سومی هم پیدا می کند.

 فرض اینست که هم مدافعان سرسخت آزادی بیان(در همه سطوح)  و هم مخالفان آزادی بیان ( درهمه سطوح) بر حق اند. لحظه ای با این موضع مدارا می کنیم و می گوییم کارتونیست دنمارکی حق دارد کارتون پیامبر اسلام را بکشد و معترضان و مخالفان این کارتون ها حق دارند چنان برآشفته شوند که می بینیم.

سوال این است که آیا محض حق داشتن کافی است که کشیدن کارتون پیامبر را توجیه کند؟ آیا محض حق داشتن کافی است که آدم چنان عصبانی شود که سفارت خانه آتش بزند؟

ما روزانه در زنده گی خود از بسیاری از حقوق خود چشم پوشی می کنیم. کسی به ما دشنام می دهد اما جدی نمی گیریم. ما حق داریم عصبانی شویم و به تناسب دشنامی که شنیده ایم ، از خود واکنش قهرآمیز نشان بدهیم. اما نمی خواهیم روز مان را با دشنام آدمی فحاش خراب کنیم. نمی خواهیم خود ما هم سقوط کنیم. می خواهیم چون کنشگری شریف در زنده گی اجتماعی حضور داشته باشیم. نمی خواهیم واکنشگری باشیم که مهار احساسات مان به دست دیگران باشد تا هر وقت که خواستند ما را " خشم رقصان" کنند ، ما هم برقصیم.

ما حق داریم در اول صف بایستیم و ساعت ها پیرزنی را که پشت سر ما ایستاده معطل کنیم. گاهی نوبت خود را به این پیر زن میدهیم. چرا؟ می دانیم که این کار گذشتن از حق خود است.

***

فکر کنید که هیچ کس حاضر نشود یک سانتی متر از حیطه حقوق خود عقب نشینی کند ، چه دنیایی خواهیم داشت؟ هیچ کس حق ندارد ما را به زور از حقوق مان محروم کند. اما آیا ما به عنوان انسان های آزاد و عاقل هم نمی توانیم نسبت حقوق خود با اجزای دیگر زنده گی را به سامان کنیم؟

تنها در عالم فرهیخته گی است که می توان به خود گفت:

من حق دارم کارتون پیامبر اسلام را بکشم ، اما هرگز این کار را نخواهم کرد. من از این حق خویش استفاده نخواهم کرد. برای من هویت دینی و احساسات یک میلیارد انسان قابل احترام تر از آن است که بخواهم با استفاده از حق خود  به شیشه این احساسات سنگ بزنم.

تنها در عالم فرهیخته گی است که می توان به خود گفت:

این کارتونیست کار نا بجایی کرده. من اما به او ، به کشورش و به آنچه به او هویت می دهد اهانت متقابل نخواهم کرد. من حتا اگر حق داشته باشم سفارت خانه کشور او را آتش بزنم ، از این حق خود استفاده نخواهم کرد.

ما می توانیم به آن کارتونیست بگوییم : نافرهیخته نباش. ما را بشناس و عالم معنای ما را بفهم. ما می توانیم به مسلمان خشمگین بگوییم: نا فرهیخته نباش . آزادی بیان حق انکار ناپذیر هر انسانی است. ذهنت را باز کن.

ما می توانیم به کارتونیست نا فرهیخته و مسلمان نا فرهیخته بگوییم:

زنده گی هم در عالم مدرنیسم غربی زیباست هم و در عالم دینداری اسلامی ، اما به شرطی که شما نافرهیخته گان به معنای حق در عالم فرهیخته گی برسید.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------


حق در عالم زورآوری

 

به نظر شما اگر کسی تمام موارد اهانت به پیامبر اسلام را گردآوری کند ، با کوهی از اسناد روبرو خواهیم شد؟  

گمان نمی کنم.

آیا مردم جهان زیر فشار قانون از اهانت به پیامبر اسلام پرهیز می کنند؟ آیا همه گان از مسلمانان می ترسند؟ آیا به عقل هیچ کسی نمی رسد که بی آن که خودش را به درد سر بیندازد به پیامبر ما اهانت کند؟

مسلمانانی که عادت کرده اند در جهانی فارغ از اهانت به پیامبر خود زنده گی کنند ، کم کم فراموش می کنند که عموم مردم دنیا نمی خواهند به پیامبر ما اهانت کنند وگرنه می توانند. وقتی به کسی می گوییم : "حق نداری به پیامبر من اهانت کنی" ، او را به " میدان زورآوری" می کشانیم. در این حالت ، یا به زور قانون جلو او را می گیریم یا به زور تهدید فرا قانونی.

در مورد کارتونیست دنمارکی ، جنبه قانونی کار او مشخص است. بر اساس قانون آزادی بیان شهروندان دنمارکی ، کارتونیست دنمارکی می تواند کارتون پیامبر اسلام را بکشد. می ماند زور ما . حال ، اگر ما به خود حق بد هیم بر اساس اعتقادات خود،  به زور جلو یک کارتونیست را بگیریم و مجالش ندهیم کارتون پیامبر ما را بکشد ، چه دلیلی هست که او هم از زور خود استفاده نکند؟ در" میدان زور آوری" اصلا  صحبت از حق داشتن و نداشتن بی معنا است.

استدلال عمده مخالفان کارتون پیامبر اسلام این است که برای ما پیامبر اسلام قداست دارد و کشیدن کارتون او اهانت به مقدسات ماست . ممکن است این موضع همان قدر که برای ما معتبر است برای دیگران نباشد. یعنی ممکن است کسی به پیامبر ما از نظرگاهی کاملا " قداست زدایی شده" نگاه کند. شاید این در تصور ما نگنجد ، اما این سبب نمی شود که هرچه در تصور ما نگنجد، وجود ندارد یا مزخرف است. از آن طرف قضیه که نظر کنیم هم به همینجا می رسیم. ممکن است کسی که شعارش " هیچ چیز مقدس نیست" هست ، در نماز خالصانه یک مسلمان مومن خیره شود و آن را خالی از هر معنا و منطقی تلقی کند و در ذهن خود هیچ دلیل موجهی برای آن نیابد. چنین کسی البته نمی تواند به ساده گی حکم به مزخرف بودن نیایش یا نیایش مسلمانی بدهد و بگوید: " چون در تصور من نمی گنجد کسی در قرن بیست و یکم نمازی آنچنان بگزارد ، بنابر این نمازگزاردن هیچ معنایی ندارد".

 

ما می توانیم نخوتی سکولار داشته باشیم و نخوتی دین مدار. این که پا بر حقانیت انحصاری خود بفشاریم و حتا به خود زحمت ندهیم در نظر گاه دیگران نظر کنیم ، جز نخوت سرچشمه دیگری ندارد.

فرهیخته گی یعنی از این نخوت – چه سکولار و چه دین مدار- فاصله گرفتن. اگر از من بپرسید چنین فرهیخته گی ای در میان مسلمانان بیش تر پا گرفته است یا در تمدن غربی ، جواب من این است : در تمدن غربی. نمی گویم غرب یکپارچه خوبی است ( زیرا چنین حکمی مساوی است به حکم به بدی یکپارچه غرب دادن). اما در حیات جمعی غربیان به طور کلی نظرگاه های انحصارگرایانه دینی ضعیف است. در حالیکه در میان مسلمانان نه تنها مسیحیان و یهودیان و هندوها و بودایی ها و پیروان دیگر ادیان محروم از هدایت و حقیقت پنداشته می شوند ، که در جدال های میان فرقه ای هم هیچ کس حاضر نیست بپذیرد که جز خودش کسی بر صراط مستقیم باشد . در غرب به کفر مجال تنفس می دهند ، در میان مسلمانان خروج از یک مذهب و رفتن به مذهبی دیگر موجب حرمان های بزرگ می شود. ارتداد که جای خود دارد. کفر که بالکل کفر است!

 

به نظر من اگر مسلمانان قدر فرهیخته گی در جهان معروف به "غرب" را بدانند و با این خصلت از تمدن درخشان غرب وارد گفتگویی سازنده شوند ، به نتایج بهتری می رسند. تحویل کردن مناسبات مبتنی بر منطق و فرهیخته گی به مناسبات مبتنی بر زورآوری و دگماتیسم ممکن است دل تندروان مسلمان را خوش کند ، اما در نهایت به زیان مسلمانان تمام خواهد شد.

 

اگر پیامبر اسلام کاخی بلند بنا کرد که از باد و باران گزند نمی یابد ، کارتون های یک کارتونیست دنمارکی چه گزندی بر این کاخ بلند وارد می کند که مسلمانان این قدر خود را به آب و آتش می زنند؟ این واکنش های خشونت آلود از ایمان نمی آیند ، از نخوتی می آیند که لباس ایمان پوشیده است. ایمان ورزی یقین داری نیست و همواره هم سفر و هم نشین شک متواضعانه است. آن کس که در ایمان خود هرگز شکی نمی کند ، باید بداند که ایمانش جز یقینی نیازموده و سرد و گرم نچشیده چیزی نیست. چنین یقینی کور می کند ، نخوت می آفریند ، به جدال با انسان های دیگر می انجامد و سر از خشونت و قساوت و تندخویی بر می آورد.

می دانم کسانی خواهند گفت : " من کاری به این حرف ها ندارم. مساله روشن است: یا جهان را چنان می بینید که من می بینم ، یا هرچه دیدید از خود دیدید".  در این حالت صحنه همان می شود که ما مسلمان ها در درونش زنده گی می کنیم: روزها مشت های مان را گره می کنیم و رو به آسمان فریاد می زنیم و شب ها خسته جان و گرسنه در کلبه های فقر آلود خود خواب نان و خوشحالی می بینیم. دین مان را با خشم از پدران خود می گیریم و با خشم به فرزندان خود می سپاریم. جز با طعن و تمسخر نمی خندیم و جز به کین و تفاخر دل نمی بندیم. دست مان تهی است و نگاه مان تیره . بر دل مان نفرت غالب است و بر دماغ مان تعصب  چیره. از زنده گی نامش را می شناسیم و از تلخکامی تمامش را. 

----------------------------------------------------------------------------

آزادی مطلق؟

 

سعیدی عزیز در بخش پیام ها با اشاره به نوشته من – حق در عالم زور آوری- نوشته است:

 

" نوشته حق در عالم زور آوری را تازه خواندم . گاه فکر می کنم فیلسوف شاه اندیشه شما در اتوپیای نا پیدای خود سیر می کند واحتمالا در دو عالم یک سر سوزن عرصه تطبیقی ندارد. آزادی مطلق خیلی خوب است اما خیلی بد هم هست. چرا که در آزادی مطلق نا امنی مطلق هم وجود دارد. شما هر مقدار از آزادی تان را پای قرارداد اجتماعی ای به طرف ببخشید به همان میزان امنیت برای خود کسب می کنید. اگر شما بی نهایت آزاد باشید همگان بی نهایت آزادند و آزادی بی نهایت همگان یعنی نا امنی بی نهایت همگان. در باب تجربه پذیری اعتقاد و تطبیق علمی ایدئولوژی باید بگویم که نحوه برخورد و نحوه انتخاب معیارتان به انتخاب کشتی به عنوان وسیله سفر در کوه می ماند. در باره آزادی غربی و دولت های غربی ( که ایده آل ترین ها شان در اسکاندیناویا است) ملت- دولت های اسکاندیناوی چیزی غیر از دولت-ملت فرانسوی تبار است. باید عرض کنم که در این کشورها قید های بی شماری برای آزادی بیان وجود دارد. بحث تئوریکی این قضیه نیز همان طور که می دانید دارای حرف های بسیار است. به هرحال با بخش هایی از حرف های تان موافق نیستم وفکر می کنم بیش از حد تجریدی است. بخشش باشد از اینکه گذرا می نویسم."

 

اول ، می دانم کل حرف های سعیدی عزیز این ها نیستند. وقت هم می دانم که ندارد.

 

دوم ، یکی دو چیز را می خواهم عرض کنم. سعیدی عزیز گفته که اتوپیایی اندیشی می کنم و احتمالا آنچه می نویسم در دو عالم یک سر سوزن عرصه تطبیقی ندارد. اگر سعیدی عزیز نشانم بدهد که در کجای نوشته ام اتوپیایی اندیشی ای تا این اندازه شدید دیده است البته به من کمکی خواهد شد.

 من فکر می کنم آنچه در باره وضعیت مسلمان ها نوشته ام یا آنچه در باره نخوت دین مدار و سکولار گفته ام سر سوزنی با واقعیت های این عالم ارتباط دارد. اینکه گفته ام اگر مناسبات منطقی را به مناسبات زورآورانه تبدیل کنیم زیان می کنیم ، خیلی دور از واقعیت است؟  آیا دچار توهم شده ام که گفته ام در غرب آزادی و آزادی بیان بیشتر قدر می بیند؟ من هم مثل سعیدی عزیز از تنگناها و فراخناهای آزادی در گوشه ای از این "غرب " تجربه ای دست اول دارم و گمان نمی کنم در این بر آورد که در غرب آزادی خیلی بیشتر است دچار توهم شده باشم.

 گفته ام که "در حیات جمعی غربیان به طور کلی نظرگاه های انحصارگرایانه دینی ضعیف است. در حالیکه در میان مسلمانان نه تنها مسیحیان و یهودیان و هندوها و بودایی ها و پیروان دیگر ادیان محروم از هدایت و حقیقت پنداشته می شوند ، که در جدال های میان فرقه ای هم هیچ کس حاضر نیست بپذیرد که جز خودش کسی بر صراط مستقیم باشد."  این ارزیابی زیاد آرمانشهرگرایانه است؟

نوشته ام : " این که پا بر حقانیت انحصاری خود بفشاریم و حتا به خود زحمت ندهیم در نظر گاه دیگران نظر کنیم ، جز نخوت سرچشمه دیگری ندارد." قرار داد اجتماعی -که لاجرم باید بر میزانی از آگاهی عمومی  و دیگر پذیری بنا شده باشد- از انحصارگرایی نمی آید. از نخوت نمی آید. من همین را با زبانی دیگر می گویم.

 

در ضمن نفهمیدم که در کجا از آزادی مطلق سخن گفته یا دفاع کرده ام. به آزادی مطلق کسانی اعتقاد دارند که کارتون پیامبر را می کشند و سفارت خانه آتش می زنند. آن کارتونیست می گوید مقدسات شما برای من مزخرف است . یعنی من تا یک جایی بر حوزه آزادی مدنی اروپایی قدم می زنم و وقتی که این حوزه پایان می یابد بقیه جهان را تهیگاهی بی شعور و تاریک می یابم که تا بی نهایت ادامه دارد و یکپارچه بی اهمیت است. در اروپا به حکم قانون آزادم و بعد از اروپا هم که جهان بی معنا می شود و می توان هر سنگ و خاری را به آنجا ریخت.

آنکه سفارت خانه آتش می زند هم همین استدلال را دارد. برای او هم جهان غیر اسلامی قابل درک نیست. او یک جهان با معنا می شناسد و آن عالم مسلمانی است. بقیه را عملا  زباله دانی می داند. این مسلمان خشونت گر به آزادی مطلق انسان ایمان دارد . منتها عیب کارش این است که هرکس را انسان نمی داند. برای همین وقتی که این مسلمان معتقد به آزادی مطلق به جان خلق جهان می افتد و دیگران فریاد شان بلند می شود که آزادی شان از دست می رود ، او نمی فهمد. اصلا تصور نمی تواند که پا روی آزادی گذاشته باشد. برای او تنها آزادی خودش آزادی است و این آزادی را مطلق می خواهد.

---------------------------------------------------------

ققلهء ظفر و سنگلاخ تجربه

 

این نوشته پاسخگونه ای است برای نظری از مهدوی عزیز . دوستانی که  فکر می کنند بحث کردن در باره آزادی بیان بس است این نوشته را نخوانند.  

 

 مهدوی گرامی در بخش پیام ها نوشته است:

 

"در چارچوب آزادی بیان مقوله هایی چون توهین و اتهام نمی گنجد. توهین نه به آزادی بیان ارتباط دارد و نه به آزادی اندیشه و روان . توهین گری ، عبور از آزادی است. "

 

عرض شود از موارد آسان که بگذریم و پیشتر که برویم مقوله هایی چون توهین و اتهام هم در غبار می پیچند و روشنی و ساده گی شان را فرو می گذارند. دشنام دادن اهانت است. پرویز مشرف را متهم به آلوده سازی هوای مریخ کردن اتهامی است بی پایه.  اما می دانیم که همه اهانت ها و اتهام ها به این روشنی نیستند.

 

مساله اول اینست که ما چه وقت توهین را- در مثل-  تشخیص می دهیم؟ تنها پس از آنکه کسی چیزی را اظهار کرد می توانیم قضاوت کنیم که او به دیگری توهین کرده است یا نه . آزادی بیان یعنی امکان در میان گذاشتن نظر خود با دیگران. آزادی بیان چیزهای خوب آزادی بیان نیست. مثل اینکه با دشمنان مدارا کردن مدارا است. با دوستان مدارا کردن چه هنری است؟

دوم  شما در سکوت چیزی را بیان می کنید و صدای بیان تان را فقط خود تان می شنوید. وقتی که صدای تان را بلند کردید فکر تان با دیگران در میان گذاشته می شود. در این مرحله ممکن است به شما اعتراض شود که به کسی یا کسانی اهانت کرده اید. ممکن است هیچ کسی هم به بیان شما اعتراضی نداشته باشد.

از کجا بفهمیم که با گفتن و نوشتن یا ابراز چیزی در اشکال دیگر بیان ، به کسی اهانت می کنیم یا نه؟

یکی از راه ها مراجعه به قانون است . ممکن است قانون بیان بعضی چیزها را در  زمره اهانت قرار داده باشد. راهی دیگر ، مطالعه در احوال مردمی است که بیان شما را دریافت می کنند. ممکن است شما متوجه شوید که بعضی در زنده گی خود خطوط سرخی دارند که عبور کردن از آن ها اهانت تلقی می شود.

اما مساله دشوار این است که نه قانون مقدس است و نه دلیلی هست که هر خط سرخی که دیگران می کشند و هر لوحه " ورود ممنوع"ی که دیگران بر پا می کنند قداست دارد.

قانون می تواند جز مدح دیکتاتور حاکم هر بیان دیگری را در حوزه اهانت دسته بندی کند. هر شیخ و شحنه و محتسبی هم می تواند به پشتگرمی هزاران هوادار متعصب خود همه چیز های مربوط به زنده گی و منافع خود را در حوزه مقدسات وارد کند. هر زورمندی می تواند بر دروازه ورودی شهر تحت فرمانروایی خود لوحه ای نصب کند و در آن بنویسد :

" من از قصه های مفت خوشم نمی آید. اگر سر تان زیاد سنگین نیست ، زبان تان را زیر دندان تان بگیرید". توجه دارید که چنین کسانی می توانند به راحتی هر سخنی را اهانت تلقی کنند.

بعضی اشکال اهانت از قبیل دشنام صریح دادن در سراسر جهان شناخته شده اند. در هیچ جای دنیا به شما اجازه نمی دهند به نام آزادی بیان فحش نثار مردم کنید. اما از این گونه موارد که بگذریم ، به گمان من اصل باید بر آزادی بیان باشد.

 توهین گری( به تعبیر مهدوی ) همیشه عبور از آزادی نیست. ممکن است عبور از خفقان هم باشد. بسته گی به این دارد که ما چه چیزی را اهانت تلقی می کنیم. اتفاقا در چارچوب آزادی بیان است که توهین و اتهام معنا پیدا می کنند. وگرنه در خارج از چارچوب آزادی بیان هر چیزی می تواند هم توهین باشد و هم نباشد .

 

شما یک نگاه نا متعارف به دشنام بیاندازید . متوجه می شوید که دشنام دادن مرحله ای از رشد و تکامل روابط میان انسان ها بوده است. دشنام دادن رسیدن به مرحله ای بوده که انسان ها جز کشتن و زدن و دریدن راه " برون شو" دیگری برای ابراز خشم خود جست و جو کرده اند.

 اینکه امروز ما سعی می کنیم روش های بهتری را برای مدیریت قهر خود جایگزین دشنام ( و توهین ) کنیم ، به خاطر اینست که به این روش های بهتر دست یافته ایم. یعنی اول انسان ها مجال دشنامگویی داشته اند و بعد به تدریج – در آزمونی تاریخی- دریافته اند که دشنام دادن راه حل اختلاف و منازعه نیست. دشنام دادن و توهین کردن و خشونت ورزیدن در آزمونی تاریخی ناکارآمدی و بد فرجامی خود را آشکار کرده اند نه دراثر توصیه پیشینی فلان فیلسوف یا حاکم حکیم.

 ضرورت آزادی بیان ( درفضایی فارغ از تهدید و جباریت زورمندان و مدعیان تصاحب حقیقت تام) پس از آزمونی تاریخی محرز شد. آزادی بیان برای کاستن از رنجی به میان آمد که انسان ها در سایه نظامات تمامیت خواه می بردند. نظام هایی که پیشاپیش میدان جولان انسان های آزاد را خط کشی کرده بودند و دهان متخلفان را با خاک پر می کردند.

اکنون دشنام دهنده گان آنانی اند که از رشد و تکامل بعدی بشریت بی خبر مانده اند و هنوز در عصری زنده گی می کنند که دشنام اختراع بزرگی به شمار می آمد.

خطایی که بیشتر منتقدان آزادی بیان در میان ما مسلمانان درگیرش هستند اینست که لغزش های ناشی از آزادی بیان در غرب را نمونه برداری می کنند و آن را مثلا به جامعه افغانستان می برند. تجربه تاریخی غرب از آزادی بیان – که تجربه ای دشوار و پر پیچ و خم بوده- برای ما در نمونه های تقلیل یافته به موارد منفی عرضه می شوند. وقتی دو رویی غرب در مساله دفاع از آزادی بیان هم به موارد منفی قبلی اضافه می شود ، به این نتیجه می رسیم که از" آزادی بیان هدایت شده" دفاع کنیم. همان چیزی که دیگر نمی توان آزادی بیانش خواند. اما چیزی که معمولا مغفول می ماند این است که گر چه عبرت گرفتن از دیگران و آموختن در تجربه خود هردو آموختن اند ، اما میان شان تفاوت بسیار است. ما نمی توانیم به صرف اشاره کردن به نمونه های منفی اتفاق افتاده در غرب ، آزادی بیان در افغانستان را( مثلا) سرکوب کنیم. نمی توانیم ندای " عبرت بگیرید " در بدهیم و دهان مردمی را که جز خفقان چیزی در عمر خود ندیده اند پیشاپیش ببندیم.

تجربه آزادی بیان تجربه ای بی هزینه نیست. رسیدن به آزادی بیانی خالص و بی غل و غش و خالی از عیب خواب و خیالی بیش نیست.  ما باید از توهین و دشنام عبور کنیم اما دریغا که رسیدن به قله بلند آزادی بیان خواه نا خواه از سنگلاخ اهانت و دشنام نیز می گذرد. می دانید که بعضی صاحب منصبان تملق نکردن شهروندان در حضور خود را اهانت به خود تلقی می کنند. می دانید که اگر به جای " حضرت استاد بزرگ و قهرمان بی نظیر جناب ... فرمودند " بنویسید " آقای ... گفت " ، آن آقا احساس می کند شما به او دشنام می دهید.