جعفر عطايی

آزادی بیان غربی در آیینه درک شرقی ها

 اعتراض شرقی به کردار٬ گفتار و پندار غربی ها ريشه ديرينه دارد. ناسازگاری دنيای مدرن با جهان سنت و ديانت ناسازگاری دو جنس متفاوت است. يکی ريشه در جهانی ماورای عقل و پرسش و تفحص دارد و داشته هايش را از روايت و تاريخ و وحی و نبوت و امامت می گيرد و معمارانش در باور خودی موجوداتی از جنس ديگر و جهان ديگرند. پايسنگش بر باور های مقدس و پرسش ناپذير آدم های فوق انسانی استوار است. اين جهان يک جهان بسيط با ابتدا و انتهای روشن و مصور است. در آن٬ جهان از آغاز تا پايانش شناخته شده و معرفی گشته است. فقط لازم است که علم رجال آموخت تا تشخيص راوی صادق را ممکن سازد. فقيه شد تا درک شريعت شود. به کلام و فلسفه تا سرحدی پرداخته شود که رفع شبهات و توجيه ايرادات کند. تفسير بايد آموخت تا راز وحی آسمانی را بگشايد. يکی از مهمترين شاخصه های اين جهان٬ ايمان و يقين است و شک و ترديد امری ناشناخته و يا حداقل ناپسند است.

 در مقابل٬ جهان مدرن ريشه در عقلانيت و پرسش و تفحص دارد. هرچه که دارد آغازش از يک پرسش است. نوعی عقل ابزاری همه امور و ثغورش را در چنگ دارد. پايسنگش نه بر باورهای مقدس که بر پندارهايی استوار است که از ميان جدال و استدلال نفسگير راه خود را گشوده است تا چشمگير شود. اين جهان٬ پيچ در پيچ است. می خواهد آغاز و پايان جهان را بداند اما نمی داند. همه چيزش در عالمی از درهم تنيدگی گم است. جهان شک و ترديد است. اگر ايمان و يقينی هم است از اما و اگرهای بسيار جان می گيرد.

در ميانه اين دو جهان٬ احتمالا جهان سومی شکل گرفته است که محصول مختلط شدن اين دو است. نتيجه اين اختلاط گاهی باعث می شود که جهان ديانت و سنت با ديد مدرن درک و تحليل شود. يا اينکه جهان مدرن با ديد جهان سنت و ديانت درک و تحليل می شود. بعضی وقت ها اين امور آگاهانه است و خيلی وقت ها هم ناآگاهانه و نادانسته.

در مورد درک آزادی بيان غربی توسط شرقی ها در نظر است تا درک آنانی به بحث گرفت شود که بيشتر فرزندان جهان سومند و عموما نيمی سنتی و نيمی مدرن. البته در اينجا تنها تحليل واکنش ها به همان کارتون های نامقدس از چهره ای مقدس هدف است.

يکی از مسايلی که بسيار درباره اش بحث شده است٬ رفتار عمومی غرب در برابر مسلمانان است. از جمله اينکه آنان معيارهای دوگانه دارند. آنچه را در مورد ديگران نمی پسندند بر مسلمانان روا می دارند. در تاييد اين ادعا مصداق هايی را هم پيش می کشند که هرکدام در جای خود قابل بحث است. مثلا در غرب هلاکوست را منکر شدن جرم است اما ديانت مسلمان را به کارتون کشيدن مجاز. اين برداشت از رفتار غربی ها٬ درکی بر اساس ذهنيت و روان شرقی است اما با استناد به مفاهيم و ابزارهای غربی.

اينکه همه چيز در برابر حق ناچيز و بی ارزش است و بايد آنچه که حق است به هر قيمتی اجرا شود و بر صدر بنشيند٬ در ذهنيت و روان شرقی ريشه بسيار عميق دارد. بسياری از کسانی که به ظاهر مدرن می انديشند هنوز مفاهيم غربی را بر همان بستر روانی شرقی حل و هضم می کنند. برای غربی شدن فقط درک منطق و چهارچوبه استدلال و منطق غرب کافی نيست. بايد روان و ذهنيت هم غربی شود. يا حداقل روان و ذهنيت غربی ها درک شود. به عبارت ديگر باور پيدا کردن به مفاهيم غربی به شکل اديالوژيک و دينگونه٬ غربی شدن با روان و ذهنيت شرقی است. اين نوع ديد به غرب٬ درک مفاهيم غربی با جان مايه های شرقی است. بيهوده نيست که در شرق٬ دهه ها پيشتر از ليبرال دموکراسی٬ مارکسيسم جای پای باز کرد و در دروه ای٬ تقريبا هر کسی در ميان شرقی ها ادعای نوگرايی و مدرن بودن داشت به نحوی مارکس زده هم بود. چون مارکسيسم غربی بيشتر با روان دين باور شرقی سازگاری داشت. روان شرقی از پريشانی و سرگردانی بيزار است. می خواهد کسی پيدا شود تا برايش اول و آخر جهان را نشان دهد و مرادی باشد تا او مريدش شود. اين بيزاری از درهم تنيدگی مهمترين علت در بی علاقگی شرقی ها به ليبرال دموکراسی است.

در کنار گفته های بالا٬ ساختار قضايی و قانونی و ميزان قدرت دولت در دخالت در امور کشوری نيز عموما در نزد بسياری ها٬ گرفتار همان برداشت شرقی از قضاوت٬ حقوق و وظيفه و قدرت دولت است. اين بدفهمی در مقايسه برخورد غرب با انکار هلاکوست و کارتون محمد (ص) بسيار برجسته است. عدم حق انکار هلاکوست برای شهروندان در ساختار قانونی چند کشور اروپايی قانونی شده است و قانون است. اما در هيچ کشور اروپايی قانونی تصويب نشده است که مانع توهين به پيامبر اسلام (ص) شود. دليلی هم برای تصويب چنين قانونی وجود ندارد. چون دانمارک يا فرانسه جمهوری اسلامی نيستند. چنين انتظاری از اين کشورها هم بيهوده است. اين مثل اين می ماند که از امارت اسلامی طالبان خواسته شود که چرا شما به طلاب کرام که دوآتشه مسلمان هستند اجازه می دهيد که به مارکس يا کارل پوپر توهين کنند. درست است که جايگاه حضرت محمد (ص) در ميان مسلمان ها با جايگاه آن دو در غرب قابل مقايسه نيست. اما وقتی پيامبر از جغرافيای محبوبيتش خارج می شود٬ ديگر آن تقدس را که نزد مسلمانان دارد ندارد. اين واقعيتی است که اگر توسط عوامی که حتی نمی دانند کاريکاتور چه است درک نمی شود٬ حداقل بايد توسط کسانی درک و هضم شود که ادعای مدرن بودن فکر خويش را دارند. بنابرين٬ از غرب بايد در چوکات رسم و قانون خودش انتظار داشت. اگر قانونی وجود داشت که توهين به پيامبر اسلام را منع می کرد و بعد اين قانون عمل نمی شد٬ آن وقت می شد که ادعا کرد که معيارها دوگانه است. اما با قوانين فعلی غربی که برای دولت-ملت های سکولار و ليبرال غربی وضع شده اند و نه برای جمهوری های اسلامی شرقی٬ چنين ادعايی نمی تواند پايه و اساس داشته باشد.

نکته مهم ديگر که مقداری نيازمند موشکافی است٬ درک محدوده و مرز مسووليت پذيری سياسی غرب است. معمولا از ليبرال-دموکراسی٬ عده ای همان انتظار را دارند که مثلا از مارکسيسم و يا اسلام انتظار می رود. ليبرال-دموکراسی اگر در شعار جهانی باشد که نيست٬ در عمل وظيفه اش فقط محدود به شهروندان دولت-ملت خويش است. اسلام برای همه جهانيان است و ولی امر مسمين و يا خليفه مسلمانان در برابر همه مسلمانان جهان حداقل در تئوری مسووليت يکسان دارد. به همينگونه است مسووليت سياسی مارکسيسم در برابر همه کارگران جهان. اما کشورهای ليبرال-دموکرات دو چهره دارند. يکی چهره درون مرزی است و ديگری چهره بين المللی.

به طور نمونه٬ آمريکا در درون مرزهايش متعهد به قانون٬ دموکراسی٬ حقوق بشر و تمام ارزش هايی است که ادعايش را دارد. البته اين هم مطلق نيست و در بسياری موارد کمی ها و کاستی هايی وجود دارد. اما همين آمريکا در برون از مرزهايش ديگر متعهد به همان ارزش ها نيست. شايد خود معترف نباشد. اما کسانی که با روح و پايه های ليبرال-دموکراسی آشنا هستند اين را می دانند. اين مربوط به جورج بوش و يا مثلا ريگان هم نيست. بلکه هر دولتی در اين بستر چنين است. علت واضحش هم ارجح بودن واقعيت ها بر ارزش ها در انديشه سياسی آنان است. آمريکا به جای پرداختن به اين ناممکن که مردم عربستان سعودی را معتقد به ارزش های ليبرال دموکراسی بسازند٬ به تعامل با همان مردم بر اساس ارزش های بومی شان می پردازد تا حداقل مدافع منافع ملی خويش باشند.

وقتی آمريکا در پوشش شعار توسعه دموکراسی در خاورميانه به جان صدام رفت٬ بسياری ها می گفتند که چرا به عربستان سعودی چيزی نمی گويد که ساختار مشابه دارد. اين عده از اين درک عاجز بودند که آمريکا رسالتش توسعه ارزش هايش در عرصه جهانی نيست. بلکه در برون از مرزش بيشتر در تامين منافعش می انديشد. با نظر داشت اين واقعيت٬ آمريکا چه گزينه بهتری دارد تا خاندان سعود را تضعيف کند؟ آنان را تضعيف کند تا جای پای برای کسانی چون بن لادن در حجاز باز شود؟ يا اينکه پل دوستی بسازد و کوه و دمن حجاز را سنگربندی کند تا مردم را ليبرال دموکرات بسازند؟

جالبتر اين است که بعضی کشورهای استبداد زده شرقی٬ با نقد عملکرد برون مرزی کشورهای غربی حکم به پوشالی بودن دموکراسی و تمام ارزش های آنان می دهند و از اين آبرويی برای حاکميت های مسخره خويش می سازند. در حالی که چنين نيست و عملکرد آنان در دو سوی مرز٬ دو دنيای از بنياد متفاوت است. به همين خاطر است که کمپ گوانتانمو به جای بودن در درون مرزهای رسمی و حقوقی آمريکا در برون از مرزهايش ايجاد شده است و اينگونه امن تر و برای دولت آمريکا کم دردسر تر است.

واقعيت اين است که ليبرال دموکراسی ادعای بهشت روی زمين بودن را ندارد و چنين وعده ای هم نمی دهد و نداده است. اما ارزش هايش در درون مرزهايش ميان تهی و شعار نيست. واقعی است. همين پايبندی به آن ارزش ها است که همه از بهشت های موعود جمهوری اسلامی و امارت اسلامی و مارکسيستی به اين جهان گنگ و خاکستری به پناه می آيند.

آزادی بيان نيز در غرب فقط مقيد به قانون است. در غير آن٬ آزادی بيان بی قيد و شرط است. اين موانع قانونی تعريف شده و تا حدودی روشن می باشد. در اصل٬ تعريف مدرن آزادی به ميزان برداشته شدن محدويت دولتی و يا به ميزان حق دخالت دولت در آزادی شهروندان تعريف شده است. در نتيجه٬ در غرب مقدار دخالت قانون در تحديد آزادی مشخص است و به غير از موارد مشخص شده قانونی٬ بيان آزاد است.

بسيار مسخره بود که کشورهای اسلامی از کشور دانمارک خواستند تا کاريکاتوريست را مجازات کند. شايد آنان نمی دانستند که در اين وادی دولت از چنين حق فراقانونی برخوردار نيست و رييس دولت دانمارک٬ ملک فهد٬ صدام حسين٬ پرويز مشرف و يا آيت الله خامنه نمی باشد تا فراتر از قانون باشد و عمل به قانون فقط  وظيفه پايين تر از آنها باشد.

در مورد کارتون ها هم موهن بودن آن نسبی بود. برای مسلمانان موهن بودند اما بر اساس فرهنگ غربی يک عمل معمول. در اينجا البته يک نکته قابل توجه٬ جهانی شدن رسانه ها است. رسانه ها اينک فراتر از مرزهای قانونی و ملی خويش مخاطب دارند. درک اين واقعيت در بسياری موارد به بهتر شدن کارها کمک می شود. جای شک نيست که کار کارتونيست دانمارکی برای دانمارکی ها قابل دفاع بود و در آغاز هم دولت دانمارک دفاع کرد و حاضر نشد تا بر سر آن با کشورهای عربی مذاکره کند. اما همين جهانی بودن رسانه ها آخر برای تجارت جهانی دانمارک قيمت تمام شد. با وجود اين زيان های اقتصادی٬ اصرار بر همان مواضع سابق مقداری با واقعبينی معمول غربی بيگانه به نظر می رسيد. دولت دانمارک و بسياری کشورهای ديگر به جای ارزش ها٬ تن به واقعيت ها دادند. البته در سرحد محکوم کردن زبانی و رسانه ای. در واقعيتش هم فراتر از آن ديگر کاری نمی توانستند. قانون به آنان اجازه نمی داد که فراتر از آن کاری انجام دهند.   

بعضی ها مثل هميشه کارتون ها را به تهاجم فرهنگی غرب و توطئه اسرایيل و غيره نسبت دادند. در حالی که چنين ذهنيتی بنيادی درست ندارد. فقط يک بدبينی بيش از حد است. گسترش فرهنگ غرب در ذاتش نهفته است. مثل خاصيت سوزندگی آتش و درنده خويی گرگ است. دير يا زود راهش را می گشايد و جايش را فراخ می کند.