8

 

*تفکر سياسی به جای عمل سياسی

اسماعيل اکبر

کابل

     

 

 

 

من به يك عقب نشيني ستراتيژيك روشنفكران معتقد هستم. روشنفكران ما فعلاً بايد از كلانكاري سياسي صرفنظر كنند. اين را صرفاً از نظر مطالعات نظري نمي گويم، از ديدگاه مطالعهء بسيار مشخص در مطبوعات روشنفكران، در روابط و تشكيلات شان مي بينم كه فعلاً زمينهء يك تشكل يا يك برآمد و يا حركت سياسي در بين روشنفكران نه تنها نيست، بل  از طرف خود اينان خنثي مي شود، در اثر اختلافات و تشتت و پراكنده گي داخلي. به اين خاطر مي گويم كه ما بيشتر به برنامء توسعه و انكشاف فكر بكنيم، مثل آن چه در افريقا يا امريكاي لاتين تجربه شده است. اين مردمان - خصوصاً در امريكاي لاتين - با وجود اين كه در مبارزات سياسي جداً شكست خوردند،  همهء شان به برنامه هاي اصلاحات و توسعه روي آوردند. يعني رفتند به دهات، اتحاديه هايي ساختند براي بهبود زنده گي مردم در مرغداري، دهقاني، كوپراتيف، تركاري فروشي، فارم هاي حيوانات. يعني به پروگرام هاي اجتماعي و توسعه و پيشرفت روي آوردند كه از طريق واداركردن جامعه به حركت هاي اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي، آهسته آهسته آن را به سطحي پيش ببرند كه صبح اگر در جامعه فضاي دموكراسي ايجاد مي شود، جامعه با اتكاي اقتصادي و فرهنگي خود بتواند به طرف يك نظام مطلوب سياسي دموكراتيك حركت كند. من اين تجربه ها را بسيار ارزشمند مي دانم. من فكر مي كنم كه روشنفكران افغانستان به جاي مبارزه براي گرفتن قدرت سياسي كه به فكر من كاملاً عبث مي آيد، بنا به تشكل شان و بنا به وضعيتي كه در افغانستان شكل گرفته، بيشتر متشكل شوند در پروگرام هاي انكشاف و توسعه براي انكشاف معارف، انكشاف كوپراتيف ها، براي انكشاف اتحاديه ها، براي رشد فارم و مزرعه و تمام چيزهاي ممكن ديگر. براي ايجاد كورس ها و آموزش و اين گپ ها. از اين طريق تمام نيروي خود را بسيج كنند و دوباره حيثيت خود را به شكل خدمتگاران اجتماعي به تثبيت برسانند.

بعد از آن يك پروگرام توسعه و انكشاف كه پيشتر اشاره كردم خاص مطابق شرايط كشور خود داشته باشيم و مردمان زيادي را در آن بسيج كنيم. به طور خلاصه ما در داخل كشور خود، در شكل عمل ، بيشتر به شكل كارمندي هاي اجتماعي و فرهنگي، كارمندي هاي توسعه و پيشرفت اقتصادي- اجتماعي و فرهنگي داخل شويم و در عرصهء سياست براي ذخيره حلقاتي بوجود بياوريم كه فكر بكنند و مطالعه بكنند و نوشته بكنند و تحقيق بكنند، براي شرايطي كه در كشور مساعد مي شود براي احياي وجاهت داخلي روشنفكران كه اين ها حرف شان براي جامعه شنوايي پيدا بكند.

فعلاً امواج عمومي حاكم است و من فكر مي كنم در همين زمينه هم فضاسازي و جوسازي مي كنند. هر افراط ، باز جهت مخالف خود را زمينه سازي مي كند از لحاظ اجتماعي و سياسي تا حداقل شرايط رشد مساعدتر و بي دردسر و بي خونريزي را فراهم آورده برود. آن را كه تضمين مي كند؟ پايه هاي گستردهء روشنفكران در داخل جامعه. اگر پايه نداشته باشند و باز به شكل افكار راديكال خود را ارايه بكنند، مثل اين كه حالا ما و شما مي بينم، دو سه تا گپ را فلان مؤسسهء حقوق بشر يا مطبوعات خارجي مي گويند اينان هم همان را تكرار مي كنند، بدون اين كه فكر كنند كه اين نه تنها به ما و به آبرو و حيثيت ما فايده نمي كند بل براي هشتاد‏ ‏‏، نود فيصد جامعهء ما قابل فهم نيست، مگر فقط چهار، پنج فيصد روشنفكراني كه آنها جدي نمي انديشند و متأسفانه در مسايل اجتماعي و فرهنگي دقيق نيستند. در بين ازبك ها يك گپ است كه " آخونم بدر بدر منم بدر بدر" ، او يك چيزي تكرار مي كند، اينان هم تكرار كرده مي روند و مؤثريتش را، زمينه هاي عملي اش را، ضرورت ايثار و فداكاري اش را، حتي سلوك عملي اش را در زنده گي خود نمي سنجند و گفته مي روند. اين را من روشنفكر نمي دانم. اين حالا در سطح عامه سقوط كرده است. دربارهء اين نوع روشنفكر مثل اين كه دربارهء ديگر آدم ها فكر مي كنيم ، به حيث يك ابوبيكت نگاه بكنيم. به مثابهء يك چيز عيني كه در خود مشكل دارد. اين را هم غمش را بخوريم كه چه رقم شود كه راه خود را پيدا كند و يك كم مشكلات فعلي اش رفع شود تا توان پيدا كند براي تفكر. اين از طريق معاش مي شود، از طريق كار مي شود، از طريق رفتن به خارج ميشود، خود اين يك سلامت زنده گي اجتماعي و معيشتي خود را پيدا بكند. اين ها را من به عنوان روشنفكران مؤلدي كه ذهن داشته باشند و خلاقانه و متفكرانه فكر كنند ، متأسفانه نمي شناسم.

*****

 

 

 

     
    سيد حميدالله روغ
*اسماعيل اکبر سخنی برای گفتن دارد  

 

 

 

اسماعيل اكبر در شمار نادر روشنفكران افغان است كه سخني براي گفتن دارند . انديشه هاي وي بر نوعي - شايد بسيار خاص = نگرش واقعبينانه مبتني است . آن چه را وي مورد سنجش قرار مي دهد ، خود از سرگذشتانده است . وي از ديدگاه يك روشنفكر به بحران ما مي نگرد ، و در اين ميان خاصتاً به بحران روشنفكري ما نظر دارد و نشان مي دهد كه اين بحران از قد روشنفكر ما بالاتر پريده است و روشنفكر ما تا كنون حاصلي ندارد كه آن را " زير پابيفگند " تا مگر خود را نجات دهد . اسماعيل اكبر مي گويد :

- روشنفكر ما در وضع كنوني به نوعي تكرار مكررات و دور تسلسل ، گرفتار آمده است ؛

- آشفته گي كنوني ، خاصتاً در ميان آن عده از روشنفكران ما كه " روشنفكر سياسي " اند ، يك بن بست است كه راه برونرفت از آن مكشوف نيست ، زيرا يك بن مايهء فكري جديد غايب است ؛

- روشنفكر سياسي ما - و اسماعيل اكبر در سطح سياسي مي انديشد - فاقد پيوند سنخي و نسجي با جامعهء خود است ، وي به جاي اين كه راه هاي تحول از درون جامعه را بجويد ، به جاي اين وي افكار و نسخه هاي خوديافته و خود پسنديده را به سوي جامعهء خود فير مي كند ، و در واقع مي خواهد جامعه در دست وي چون مچاله يي باشد كه وي با آن چال برود . از همين جاست كه " باز به شكل افكار راديكال خود را ارايه مي كند ... " ؛

- كار همه جانبهء سياسي در ميان روشنفكران ما غايب است . روشنفكر ما عادت داده شده است كه در غياب كار فكري به " روشنفكري " بپردازد . " اين ها  را من به عنوان روشنفكران مولدي كه ذهن داشته باشند و خلاقانه و متفكرانه فكر بكنند ، متاءسفانه نمي شناسم  " . پس ما روشنفكران بايد " حلقاتي به وجود بياوريم كه فكر بكنند ، مطالعه بكنند ، نوشته بكنند و تحقيق بكنند... " .

و امّا ، بعد . آن چه را كه اسماعيل اكبر ، تحت عنوان " عقب نشيني ستراتيژيك روشنفكران " مطرح مي كند ، اين يك افادهء آشنا است - افاده يي كه برمي گردد به تجربهء امريكاي لاتين و خاصتاً كشورهاي چيلي و نيگاراگوا . در اين كشورها ، " عقب نشيني ستراتيژيك " يك نتيجه گيري از " شكست ستراتيژيك "  روشنفكران سياسي در سطح داخلي ، بوده است . ضمناً آن چه را كه اسماعيل اكبر تحت مفهوم " عقب نشيني " مراد مي كند ، گاندي در سطح دقيقتري از موضع تعرض مطرح مي كرد . اينك اول در افغانستان در واقع دشواري ما اين است كه حتّا مفهوم شكست نيز نزد ما نهايي نشده است .  مضحكهء ما اين است كه همه خود را برنده و برحق مي دانند - عمدتاً به اين علت كه طي سي سال اخير ، هيچ " پيروزي " و يا " شكست " ي در افغانستان را نمي توان صرفاً به خود نيروهاي افغاني و ظرفيت هاي سياسي داخلي آن ها برگردانيد . اوضاع افغانستان يك تركيب بغرنج داخلي - خارجي بوده است و چنين نيز باقي مانده است .

دوم ، در افغانستان ما يك جنگ تمام عيار را از سرگذشتانده ايم كه  آغاز و  ادامهء آن با ظرفيت هاي داخلي ميسر نبود . بر اين واقعيت اينك همه معترف اند . در اثر اين جنگ ، بيشتر از نود درصد ساختار زيربنايي اقتصاد  افغانستان ويران گرديده است .  رفع ويراني ها جنگ و عمران مجدد افغانستان ، امر عظيم و دشوار وطنپرستانه يي است كه در برابر همه افغان ها -خاصتاً در گام نخست در برابر روشنفكران افغانستان- قرار دارد ؛ و بنابرآن مشاركت بلاشرط در عمران مجدد وطن - از قريه تا شهر و از مرغداري تا شهرسازي و تا پروژه سازي براي آينده - يك " عقب نشيني " ، نيست . اين عين اقدام سياسي است . وي خود هم به اين مساءله اشاره مي كند : " يك پروگرام توسعه ... خاص مطابق به شرايط كشور خود داشته باشيم ... " ؛ و اين جز از طريق اين كه روشنفكر خود ما الهام دهندهء آن باشد ، ميسر نيست ؛ اوضاع افغانستان ، برعكس ، روشنفكر ما را دوباره به خط اول پيش مي كشد .

و امّا  فراتر ،  آن جا كه اسماعيل اكبر از " احياي وجاهت داخلي روشنفكران كه اين ها حرف شان براي جامعه شنوايي پيدا بكند ... و دوباره حيثيت خود را به شكل خدمتگاران اجتماعي به تثبيت برسانند " سخن مي گويد ، به يك مساءلهء بنيادي كنوني ما اشاره مي كند - به مساءله يي كه تا آخر آن را پي نمي گيرد و نمي گشايد .

مساءلهء اين كه سيما و جاي و دامنهء نهضت هاي روشنفكري در افغانستان امروز و آينده ، چه گونه بايد باشد ، پيش از همه به اين سوءال برمي گردد كه روشنفكري ما اينك چه تحولي را از سر مي گذراند . در اروپا روشنفكري از مفهوم " انتلجنسيا " يي كه در روسيه در سزدهؤ نزدهم مطرح شد ، و مراد از آن روشنفكران اهل سياست بود ، تا " انتلكتويل " سدهء بيستم تحول يافته است كه مراد از آن كسي است كه امر وي ، امر فكري است . و اين انتلكتويل ، اگر بر سياست  تاءثير مي گذارد ، از طريق مثلاً  " كار سياسي " و " سازماندهي سياسي " نيست ، بل وي فراورده هاي فكري خود را به عرصهء سياسي انتقال مي دهد . امروز معناي " تاءثير سياسي " روشنفكر ، اين است .

اينك در افغانستان ، در طي 140 سال گذشته ، روشنفكري ما در واقع از چهار مرحله گذشته است : " 1) روشنفكري اصلاح طلب اولي ؛   2) روشنفكري مشروطه خواه ؛ 3 ) روشنفكري ايديولوژيك ؛ 4 ) روشنفكري پسا ايديولوژيك . به نظر مي رسد كه عمده سردرگمي جاري ما در عرصهء روشنفكري ، دقيقاً از اين برمي خيزد كه ما تصور و تصوير روشني از روشنفكري پسا ايديولوژيك نداريم . و اسماعيل اكبر نيز اين سوءال را به درستي نمي گشايد . يعني مساءله اين نيست كه روشنفكر ما برود و چندي با " توده ها بياميزد " و " دفع تقصيرات " كند و بعد از ايشان " تصديق وجاهت " بياورد . مساءله اين است كه تحول پسا ايديولوژيك در روشنفكري ما ، حامل چي مضمون و ماهيت  جديدي است.

در سراسر چهار دورهء ياد شده در بالا ، روشنفكري ما يك " دنبالهء " سادهء سياست باقي مانده است . يعني تا كنون ما نتوانسته ايم از " انتلجنسيا " به " انتلكتويل " عبور كنيم . نه صرفاً اين كه " شرايط" براي اين عبور را فراهم نياورده ايم ، بل تا كنون ما اساساً به اين " استقلال " حوزهء روشنفكري نه انديشيده ايم . و اسماعيل اكبر چون اين ضرورت را نميبيند ، هدايت به " عقب نشيني ستراتيژيك  "  مي دهد . معضل ما اين است كه ما تا كنون با دور باطل پنجاه سالهء خود ، برخورد فلسفي كرده نتوانسته ايم . ما تا كنون با " شكست " خود برخورد فلسفي كرده نتوانسته ايم .  اين رسالت ، مهمترين مميزهء روشنفكري پسا ايديولوژيك ما است . و تا با جريان كنوني و " شكست " آن ها برخورد فلسفي شده بتواند ، روشنفكري ما بايد مستعد شود كه از بيرون به اين جريان بنگرد - يعني بايد از آن ها " مستقل " شود . به اين سان ، تاءسيس حوزهء " مستقل " روشنفكري ، تنها يك ضرورت تكويني نيست ، بل از ضرورت برخورد فلسفي با " شكست " ما نيز منتج مي شود . از اين جاست كه مساءلهء اساسي كنوني روشنفكري ما ، يك " عقب نشيني ستراتيژيك " نيست ، بل يك " گسست ستراتيژيك " است . ما بايد بتوانيم از مفهوم معمول " روشنفكر " به مفهوم " روشنفكر روشنگر " عبور كنيم .

از روشنفكر تا روشنفكر روشنگر چي فاصله يي است ؟ همهء ما در اين مساءله تعمق كنيم . اسماعيل اكبر نيز .

* برگرفته از شماره 27 آسمايي ( فبروري 2004)

 

u برگشت به صفحهء اول