5

 

 

   

کاوه شفق آهنگ

آلمان

 

 

 

چند نکته و چند پرسش


·      مسؤوليت تاريخي و اجتماعي روشنفكر است كه مقدم تر از هر حركت ديگر نگذارد تا رشته رشد فرهنگي ازهم فروپاشد و نگذارد تا فرهنگ كه هويت ملت است ، دچار هرج و مرج شود.
·      امروز كه سرنوشت ملي ما تعيين مي گردد ... روشنفكران ما كجا هستند؟! چرا صدايي از آنان شنيده نمي شود؟!
·      وقتي روشنفكر در بين نسل جوان نفوذ نداشته باشد ، پيام خودش را به كدام نسل مي خواهد برساند ؟
·      اگر از جوانا ن مقيم در اروپا  بپرسيد امير شيرعلي خان كي بود و غبار  كيست ، با تعجب نگاه خواهند كرد  و خواهند پرسيد كه اين چيزها را در افغانستان با ويسكي مي خورند و يا با ودكا؟!...

 

فغان كه ميوه صدساله تاك آزادي

به فصلِ حاصلِ مي سركه شد ، شراب نشد

مجله آسمايي در شماره خزاني سال 1380 خورشيدي ، بحث را در مورد روشنفكر و نقش روشنفكر در جامعه افغاني باز كرده كه توجه ام را جلب نمود.

من ، مربوط به نسلي مي باشم كه در طفوليت شاهد كودتاي سرطان و بعداً شاهد جريانات سياه تر ديگر بوده ام . از  نوجواني  تا كنون فرسنگ ها در فرسنگ دور از وطن به سر مي برم؛ ولي نظر به علاقه يي كه به فرهنگ ، تاريخ و جريانات سياسي - اجتماعي كشورم دارم ، مي خواهم برداشت خودم را به حيث يك جوان افغان كه در فضاي سياسي ، اجتماعي افغانستان به سر نبرده است ، ابراز نمايم. شايد در تحليل و نتيجه گيري خود كلاً اشتباه نمايم ، ولي ، اين وظيفه بزرگان ماست كه ما را متوجه اشتباهات ما نمايند. هرچند بزرگان ما تا به حال گوشه چشمي هم به ما نشان نداده اند - گويا ما اصلاً به دنيا نيامده ايم و وجود نداريم. با آنهم در پهلوي نا به ساماني هاي فراوان ديگر اين هم برماست تا دروازه هاي فكر بزرگان را دق الباب كنيم و فرياد بـــزنيم كه ما وجود داريم و خــواهي نخواهي آينده اين كشور هستيم ، تجربه هاي تان را براي ما بگوييد تا ما هم خداي ناخواسته باعث تكرار سياه تاريخ نگرديم.

اگر از بحث هاي قراردادي روي كلمه روشنفكر بگذريم ، جنبش روشنفكري در افغانستان را در چهار مرحله - كه هر كدام آن خصوصيات خود را دارد - مي توانيم بررسي نماييم. لذا ناگزيرم مختصراً اين مراحل را ذكر نمايم .

   مرحله اول جنبش روشنفكري در زمان سلطنت امير حبيب الله خان در پشت ديوارهاي مكتب حبيبيه ظهور كرد. اين جنبش نظر به شرايط آن زمان جامعه افغاني ، فكري بود نو . شايد در حد يك طفل تازه به دنيا آمده ، ولي به هر صورت فكري پا به عرصه هستي نهاده بود. شايد با ديد امروزي ما ، خواسته هاي جنبش اول روشنفكري بسيار محدود به نظر رسد ، ولي به هر صورت اين جنبشي بود آغازگر - آغاز گر انديشيدن براي آزادي و زنده گي مدني و گفتن نه در مقابل قدرت عام و تام سلطنت. از سوي ديگر محمود طرزي ، با چاپ و پخش سراج الاخبار ، در محدوده  امكاناتي كه داشت، مولد روح انتقادي بود. اين كه چرا اين حركت - مشروطه خواهي - در جامعه رشد نكرد و به حيث نظام فكري مطرح نشد ، يقيناً علل بسيار دارد. به نظر من دو علت عمده آن يكي سطح سواد در جامعه و ديگري استبداد طبقه حاكمه بوده است.

دنباله اين حركت كه در تاريخ افغانستان به نام " نهضت دوم مشروطه خواهي " درج است ، حركتي است كه از داخل دربار بر مي خيزد. اين جنبش - با وجود تمام كمي ها و كاستي هايش - توانست با سياست و درايت ، آزادي افغانستان را حاصل نمايد و دروازه هاي كشور را به روي جهان بگشايد. در اين دوره معارف ترقي كرد و امكانات رشد فكري بيشتر شد. و امّا ، در اين جا نيز مي بينيم كه جرقه هاي فكري به وجود آمدند ، ولي اين جرقه ها به  جريانات عميق و گسترده فكري در جامعه تبديل نشدند. افكار مدرني كه از جانب دولت اماني و شخص شاه مطرح گرديدند نيز نتوانستند در سطح جامعه آن زمان افغاني جاي پا باز كنند. عشق و علاقه امان الله خان به پيشرفت و ترقي و مدرنيته باعث شتابزده گي هايي گرديد كه نيروهاي ارتجاعي به رهبري انگليس از آن ها سؤ استفاده ها بردند. و چون مدرنيته هنوز به حيث انديشه در جامعه استحكام نيافته بود ، از يك سو شتابزده گي ها و يك دست بودن قدرت و  از سوي ديگر سياست بازي هاي انگليس با استفاده از افكار عقبمانده داخلي گليم دولت اماني را برچيدند. 

پس از شكست نهضت دوره اماني ، تا فرارسيدن دوره صدرات شاه محمود خان ،  تعداد زياد روشنفكران يا كشته شدند و يا هم در زندانها جان سپردند و يا پير و مضمحل گرديدند.

نهضت مشروطيت - به رغم شكستي كه با آن موجه گرديد ـــ دو دستاورد بزرگ داشت : يكي استرداد استقلال سياسي افغانستان و دوم كاشتن بذر روحيه مدرنيته در زمينه فكر جامعه افغاني. بعد از جنگ دوم جهاني ، افكار مختلفي داخل افغانستان گرديدند . مطالعه جوانان وسعت يافت . جوانان بيشتر از هرزمان ديگر متوجه حقوق بشري گرديدند و خود را با سلاح فكري در برابر حكومت مطلقه و استبدادي هاشم خاني مجهز ساختند. پادشاه هم كه به سن و سال رسيده بود ديگر حكومت هاشم خان را براي جامعه مطلوب نپنداشت و وي را از وظيفه سبكدوش نموده و شاه محمود خان را به جايش در كرسي صدارت مقرر نمود. اين كه شاه محمود خان نظر به فشار اجتماعي و سياست تازه جهاني مجبور به دادن يك سلسله آزادي هاي نسبي براي مردم شد، يا طبيعتاً مطلق گرايي هاشم خان را نداشت ، بحث است خارج از حوصله اين مقالت. به هر حال ، از جمله آزادي هاي آن زمان يكي هم اجازه فعاليت سياسي جوانان بود. هرچند كه كسي اجازه نداشت زير نام حزب فعاليت نمايد ، ولي تحت نام جميعت اجازه فعاليت داشتند. " انتخابات" به وجود آمد و مردم نماينده هاي شان را براي پارلمان انتخاب نمودند. جميعت ها هريك به نام خود جريده يي نشر مي كردند و افكار خود را در  ميان مردم و مخصوصاً جوانان تبليغ مي نمودند. در شهركابل جميعت وطن به رهبري مرحوم غبار و جميعت نداي خلق به رهبري مرحوم دكتور محمودي از محبوبيت خاص ميان جوانان برخوردار بودند. هرچند اين آزادي ها بسيار محدود بودند ، ولي به هر حال روزنه يي بود كه شخصيت هاي آزادي خواه جهت گسترش مفكوره روشنفكري و مستحكم نمودن و بلندبردن انديشه آزادي و مدرنيته از آن استفاده هاي مثبت نمودند. جنبش فكري تازه يي به وجود آمده بود ، به اين معنا كه اين بار محركين جنبش با شناخت و آگاهي از تاريخ جنبش هاي بشري وارد ميدان شدند . مسايل سياسي ، اقتصادي و اجتماعي را در سخنراني ها و مقالات خود مطرح نمودند و به اين طريق دامنه نقد را كه پايه اساسي تفكر مدرن است وسيع تر ساختند. البته در محافل حاكمه حلقاتي هم وجود داشتند كه حتاّ اين آزادي هاي نسبي و محبوبيت روزافزون روشنفكران را نيز مانعي براي به قدرت رسيدن خود مي پنداشتند. مثلاً ، زماني كه محمودي مرامنامه جميعتش را تحت عنوان مرامنامه "حزب نداي خلق" به چاپ رسانيد ، رياست مطبوعات كه از جانب يك از حلقات محافل حاكمه حمايه مي شد با داكتر محمودي گويا برخورد "قانوني" نمود كه چرا اسم " حزب " را به جاي " جميعت " استفاده كرده است. با همين اتهام جريده نداي خلق را مصادره و فعاليت جميعت را ممنوع قرار دادند. حالا فكر كنيد ، سيستمي كه با يك كلمه بنيادش متزلزل مي شد ، تا چه اندازه فرسوده بود و روشنفكري كه تحت حاكميت اين سيستم براي آزادي مبارزه مي كرد ، حتاّ براي نوشتن يك مقاله چه رنج هايي را بايد متحمل مي گرديد. چند روز پس از مصادره جريده ندايخلق ، جريده وطن نيز توسط رياست مطبوعات كه سرنخش جاي ديگر بود ، مصادره گرديد و فعاليت جميعت وطن ممنوع قرار داده شد.

پس از بركناري شاه محمود خان ، " آزادي " هاي نسبي نيز از مردم گرفته شد. فعالين سياسي - البته آناني كه به سيستم حاكمه سر تسليم نمي گذاشتند - يكي پي ديگري به زندان افتادند . بسياري از منورين سال هاي طولاني در زندان به سر بردند و شماري نيز مانند مرحوم جويا ، ديگر هواي آزادي را تنفس كرده نتوانستند ، چون در زندان جان به جان آفرين سپردند -  روان اين بزرگمردان شاد باشد.

بزرگترين دست آورد جنبش روشنفكري در اين مرحله گسترش روحيه انتقادي ، آشنا نمودن جوانان با افكار مختلف سياسي ـ اجتماعي و روشن ساختن ضرورت نظام مشروطه و مبارزه پارلماني است.

دوره سوم جنبش روشنفكري زماني است كه پادشاه اعلام " دموكراسي " كرد. در اين مرحله جميعت هاي سياسي دوباره شروع به فعاليت آزاد كردند ، انتخابات صورت گرفت و مردم نماينده گان شان را انتخاب كردند و براي بار اول صدراعظم از فاميل سلطنتي نبود. به نظر من تفكيك حكومت از سلطنت ، يكي از بزرگترين دست آوردهاي جنبش مذكور است.

من تا جايي كه از روشنفكران امروزي جامعه ما شنيده ام و نوشته هاي ايشان را مطالعه نموده ام ، متأسفانه نشنيده ام و نخوانده ام كه از ارزش هاي مثبت اين حركت ها به حيث جنبش هاي پيش گام در جامعه افغانستان ذكر شايد و بايدي نموده باشند.

وقتي جنبش روشنفكري را از چهارديوارهاي صنوف مكتب حبيبيه تا آخر ‌‌‌‌"دهه دموكراسي " مطالعه مي كنيم مي بينيم كه روشنفكران در مسير اين حركت هر زماني كه مجرايي براي تنفس به دست آورده اند ، با افكار تازه تر و با ديد و روحيه گسترده تر انتقادي جهت استحكام يك جامعه مدني به مبارزه برخاسته اند. جاي شك نيست كه ما با ديد و دانش امروزي دامن دامن نقص و كمي و كاستي اين حركت ها را به رخ شان كشيده مي توانيم ؛ ولي اگر منصفانه قضاوت نماييم و شرايط سياسي ، فرهنگي ، اجتماعي و اقتصادي جامعه آن زمان افغاني را در نظر بگيريم متوجه مي شويم كه آن حركت ها تا چه اندازه راه را جهت رشد و تكامل فكر مدرنيته در جامعه عقبمانده و استبدادي افغاني باز كرده بودند.

متأسفانه با كودتاي 26 سرطان و طاعون هفت ثور و خيانت ملي 6 جدي و جريان هاي سياه بعدي ، سرمايه معنوي ملت ما كه با جان فشاني ها و تحمل  رنج هاي بيشمار زندان و شكنجه و تبعيد به دست آمده بود ، به خاك و خون كشانيده شد.

و امّا ، روشنفكران دوره چهارم يا نسل چهارم ، نسليست كه در آغاز نوجواني و يا جواني صداي ايديولوژي هاي مختلف به گوش شان رسيد و چون طبيعت جوان بيشتر آماده پذيرش فكر تازه است اين جوانان نيز دانسته يا ندانسته شيفته ايديولوژي هاي وارد شده  گرديدند. در اين مورد دو نكته قابل توجه است :

1- جامعه يي كه افكار مدرن دوره اماني را هضم كرده نتوانست ، توانايي آن را پيدا نمود -ـ ولو در حد بسيار اندك - كه حركات خلاف سنن و عقايد اكثريت مطلق را بپذيرد  و امكان رشد دهد. اين خود نشاندهنده رشد فكر سياسي جامعه بود كه ضميمه آن سواد است. هرچند اين حركت ها منحصر به چند شهر بودند ، ولي بالاخره در تمام جهان جنبش هاي سياسي - اجتماعي از يك جايي آغاز يافته اند. اين وضيعت نشان مي دهد كه " دهه دموكراسي " برخلاف نظر بسياري از روشنفكران امروز ، با وجود تمام نقايص و خلأ هايي كه هر پديده تازه به دنيا آمده مي داشته باشد ، چندان قلابي و بدخواه ترقي سياسي و اجتماعي نبوده است. در جامعه يي كه تا چندي قبل به خاطر نوشتن كلمه " حزب " چه بلايي بر سر روشنفكران مي آوردند، در "دهه دموكراسي" جريان هايي فعاليت مي كردند كه با شديدترين لحن با دستگاه حاكمه برخورد مي نمودند و نظام سلطنتي را رد مي كردند ، ولي من نشنيده ام كه با آن قصاوت قبلي با آنها برخورد شده باشد. به نظر من اين حركت هم در نفس خودش حركت مثبتي بود ، چون از يك طرف حرف هاي تازه تري در فرهنگ سياسي جامعه مطرح مي شد و از سوي ديگر اين حركت باعث سواد بيشتر سياسي و رشد روحيه انتقادي در جامعه مي گرديد.

2- اين كه حركت هاي ايديولوژيك مذكور تا چه حد پاسخ گوي شرايط سياسي ، اجتماعي و اقتصادي جامعه بودند و اين كه آيا اين ايديولوژي ها در مسير يك سلسله بحث هاي بنيادي و سازنده به حيث يك الترناتيف در جامعه مطرح شدند و يا اين كه با خون گرمي و بدون درنظرداشت شرايط موجود و بدون درك عمق ايديولوژي ها از جانب جوانان قبول شده بودند  ، پرسش هايي اند كه به نظر من  بايد توسط روشنفكران اين جنبش ها به حيث بخشي از مسايل اساسي بحث تاريخ سياسي چند دهه اخير افغانستان مطرح شوند و مورد مطالعه قرار بگيرند.

اين كه جزييات اين جنبش ها در افغانستان چه گونه بوده و چه گونه دست آوردهايي داشته اند ، بهتر است همچو مسايل را از محركين و فعالين اين جنبش ها پرسيد. تعدادي از اين روشنفكران خوشبختانه از دم تيغ دستگاه هاي آدم كشي نظام هاي ضدمردمي نجات يافته و امروز در برون از مرزهاي افغانستان زنده گي مي كنند و فعال اند.

برداشتي كه من از جنبش روشنفكري و فعاليت هاي سياسي - اجتماعي اين نسل در طول تقريباً 20 سال اخير مخصوصاً در بيرون از مرزهاي افغانستان و بيشتر آناني كه در اروپا به سر مي برند ، دارم  چنين است :

زماني كه به دكتور نجيب آخرين رييس جمهور سلسله شوروي پيشنهاد گرديد كه از قدرت كنار برود و حكومت را تسليم دهد ، او  گفت كه با كنار رفتن وي خلأ قدرت به وجود مي آيد و خداي نخواسته مملكت دچار هرج و مرج مي گردد.  رباني، هم درست همين جمله را گفت و در طول اين چند سال هرجايي كه پنهان مي شد ، گويا چوكي رياست جمهوري را از خود پيشتر و بيشتر در امنيت قرار مي داد كه خداي نخواسته چوكي بي نفر نماند و خلأ قدرت به وجود نيايد و مملكت دچار هرج و مرج نگردد. ولي ، ما با چشم سر ديديم و هنوز هم مي بينيم كه براي نشستن در اين چوكي و پر نمودن خلأ قدرت كانديدان اندك نبوده و نيستند.

و امّا ، جالب است كه هيچكس از آن زمان تا به امروز نگفت كه خلأ فرهنگ به وجود مي آيد. هرچند براي فعاليت در اين راستا كُرسي به خصوص  وجود ندارد، ولي مسؤوليت تاريخي و اجتماعي روشنفكر است كه مقدم تر از هر حركت ديگر نگذارد تا رشته رشد فرهنگي ازهم فروپاشد و نگذارد تا فرهنگ كه هويت ملت است ، دچار هرج و مرج شود.

روشنفكراني كه در طول اين 20 سال اخير در بيرون از مرزهاي افغانستان و به خصوص در اروپا فعاليت مي كنند آن قدر مصروف زد و بندهاي داخلي و مسايل تيوريك بودند كه ارتباط شان با جامعه افغاني روزتاروز كمتر و كمتر شده است. اينان كه تمام فعاليت هاي شان تنها و تنها در يك جمع محدود و در اتاق هاي دربسته بود ،  چنان مشغول جلسات جهت رفع اختلافات فكري گرديدند كه بيست سال تمام گذشت. در طول اين مدت آناني كه در داخل افغانستان به سر بردند عمر شان را جبراً در تاريكي و رنج هاي بي شمار ديگر كه بر همه ما معلوم است ، گذشتاندند.  و از آن عده يي كه در غرب به سر برده اند -ـ مقصد از جوانان نسل خودم است -ـ شمار معدود شان به درس و تعليم پرداختند و عده كثير ديگر از عيش و نوش هايي كه در اين ممالك به خصوص براي نسل جوان مهياست ، استفاده ها بردند و آخر الامر نسل بي كفايت و بي فرهنگ بار آمدند. اگر از اينان بپرسيد كه تازه ترين مُد لباس چيست و مايكل جكسن كيست ، فوراً براي تان جواب خواهند گفت ، ولي اگر بپرسيد امير شيرعلي خان كي بود و غبار  كيست ، با تعجب نگاه خواهند كرد و خواهند پرسيد كه اين چيزها را در افغانستان با ويسكي مي خورند و يا با ودكا... جنگ هاي پي در پي در كنسرت ها و پروگرام هاي افغاني كه به سعي و كوشش اين هموطنان صورت مي گيرند ، يكي از نشانه هاي اين بي فرهنگي است.

بزرگترين اشتباه روشنفكران نسل چهارم اين بود كه كوچكترين تماسي  با نسل جوان برقرار نكردند . امروز نه نسل جوان از آنان چيزي مي داند و نه آنان از وضيعت نسل جوان باخبراند.

كار اجتماعي و به خصوص جنبش روشنفكري اگر تسلسل نداشته باشد ، فايده اش چيست ؟  وقتي روشنفكر در بين نسل جوان نفوذ نداشته باشد ، پيام خودش را به كدام نسل مي خواهد برساند ؟ ملت ما امروز حد اقل يك نسل خلأ فرهنگي دارد و اين زخمي است كه بعدها  دردش طغيان خواهد كرد و آن وقت متوجه خواهيم شد كه دچار چه بدبختيي گرديده ايم - بدبختيي كه شايد همه بدبختي هاي ديگر را از ياد مان ببرد.

زماني كه در انتخابات بلديه ، مرحوم جويا به حيث كانديد نماينده گي اشتراك ورزيده بود ، روزي شخص محترمي به نام ماما هاشم ، نزدش رفت و گفت كه بهتر است براي گرفتن رأي از مردم ، با بزرگان چنداول ديدار نمايد. مرحوم جويا به جوابش گفته بود : ماما جان ، تو بيا و حيثيت اين چوكي را حفظ كن ، بعداً من مي روم و با هر كسي كه شما گفتيد ديدار مي نمايم ؛ من به همه بزرگان احترام دارم ، ولي مبارزه من براي نسل جوان است و نسل جوان اين كشور مرا انتخاب مي كند. و نتيجه انتخابات را كه در كتب مختلف تاريخ نوشته شده است داريم و از آن آشكار است كه تعداد آراي مرحوم جويا از همه بيشتر بوده است.

به همين گونه ، وقتي دولت ، مرحوم غبار و مرحوم محمودي را زنداني نمود ، هزاران جوان به مظاهره برخاستند و آزادي اين نماينده گان خود شان را خواستار شدند. ولي ، ما نمي دانيم كه روشنفكران نسل چهارم نماينده كدام طبقه و كدام نسل اند ؟! من ، با چشم سر مي بينم كه در گردهم آيي اين عزيزان چهار جوان نيز دعوت نمي شوند. من حتاّ باري هم نديده ام كه اين عزيزان گردهم آيي براي جوانان ترتيب داده باشند ، تا با آنان از نزديك رو به رو شوند و در ديالوگ قرار بگيرند.  نه تنها به سراغ نسل جوان نيامده اند ، بل برخلاف نظر به بنبست هاي سياسي بعضاً با كساني دست دوستي داده اند كه تا ديروز در مقابل آنان مبارزه مي كردند و آنان را سبب عقبماني جامعه مي دانستند.

امروز كه سرنوشت ملي ما تعيين مي گردد و هرآنچه امروز مي شود به احتمال زياد اثرات دراز مدت خواهد داشت ،  از خود مي پرسم كه اين روشنفكران ما كجا هستند؟! چرا صدايي از آنان شنيده نمي شود؟!  نميدانم كه روشنفكران در اين لحظات حساس تاريخ چه فعاليتي دارند و چه طرح و داوريي؟!

من به هيچ صورت شخصيت اين عزيزان را كه با تعداد كثير شان از نزديك نيز معرفت دارم ، رد نمي كنم. برخلاف ، به يكا يك شان احترام زياد هم قايل هستم ، چون اينان انسان هاي بادانش و نيك پندار اند و در جامعه ما انگشت شمار  ؛ ولي متأسفانه اينان به نظر من در فعاليت و حركت روشنفكري اجتماعي -سياسي سخت شكست خورده اند.

خوب ، اين هم يكي از مزاياي دموكراسي است كه هر بيسوادي چون من مي تواند نظر خودش را ارايه كند . البته اين ارايه نظر مشروط بر آن است كه به كرامت انسان هاي ديگر تعرض نشود. به هر رو ، گرچه انسان موجودي است در حال تكامل و  امّا ، چون در اين مسير پيوسته مي تواند دچار اشتباه گردد ، لذا اميدوارم اگر در آنچه كه گفته آمد ، دچار اشتباه شده باشم ، مرا متوجه آن سازند.

p 

u برگشت به صفحهء اول