· روشنفكر كيست ؟

 ·  روشنفكر بودن يعني چه ؟

 ·  كارروشنفكرانه كدام است ؟

 ·  روشنفكر  در اصل و به خصوص در شرايط كشور ما چي نقش اجتماعيي را بر دوش دارد ؟

 · روشنفكران در فصول اخير تاريخ نوين افغانستان ، چي نقش ايفا كرده اند ، چي اشتباهاتي را مرتكب شده اند و درسها و عبرت هايي كه بايد از اين اشتباهات گرفته شوند كدام ها اند ؟

 

 
 

 

l   استاد عزيز نعيم

l   عبدالله سمندر غورياني 

l   دكتور رسول رحيم  

l   الحاج محمد امين فروتن 

l   خانم فاطمه گيلاني

l   دكتور حميدالله روغ

 
 

                                  

به پنداشت ما ، پرداختن به اين پرسش ها و كوشش براي ارايه پاسخ هاي درست به آن ها ،  حايز اهميت بنيادي و آينده ساز است. به همين هدف است كه ما در شماره كنوني  پرسش هاي بالا را  شماري از شخصيت هاي سرشناس افغاني مطرح كرده ايم ، كه اميدواريم پاسخهاي آنان بتواند لااقل برخي نكات مهم در مورد اين پرسشها را روشن بسازد.

ما تنها سه  معيار را در انتخاب اشتراك كننده گان اين بحث مد نظر داشته ايم :

1- اين كه هر اشتراك كننده از ديگر اشتراك كننده گان طرز فكر و پيشينه متفاوت  داشته باشد ؛

2- داشتن پيشينه كار در عرصه فرهنگي و مطبوعاتي ؛

3 - آماده گي براي پاسخگويي به پرسشهاي مطروحه .

بي نياز از گفتن است كه انتخاب شخصيتها و دعوت از آنان يك چنين تركيبي كار ساده و آسان نبود . البته بسيار بهتر ميبود اگر  شخصيتهاي ياد شده در پشت ميز  مباحثه حضوري و يا لااقل تيلفوني در باره پرسشهاي مطروحه با هم به بحث ميپرداختند. و امّا ، بنابر  برخي دشواريها ، عجالتاً چنين امري ميسر شده نتوانست. ما ، ناگزير پرسشها را به گونه تحريري به خدمت هريك از اشتراك كننده گان ارسال نموديم و اينك پاسخهاي آنان را بدون كم و كاست به خدمت تان شما تقديم ميداريم. البته شايان يادآوري است كه تنها مصاحبه با خانم فاطمه گيلاني ، به گونه حضوري صورت پذيرفته و همين است كه روا ل يك گفت و شنود  زنده را دارد.

در شماره آينده ، اشتراك كننده گان بحث و نيز ساير صاحبنظران فرصت خواهند داشت تا به نقد نظريات و ديدگاه هاي اراإـه شده بپردازند.  همچنان اگر خواننده گان در رابطه به بحث و نز پاسخهاي اراإـه شده توسط اشتراك كننده گان پرسشهايي داشته باشند ، خواهشمنديم تا آنها را به اسرع وقت به اداره آسمايي ارسال دارند تا  بتوانيم پاسخهاي مربوطه را تهيه و در شماره آينده به نشر برسانيم.

بي نياز از گفتن است كه  هر اشتراك كننده خود مسووليت پاسخهاي اراإـه شده را بر عهده دارند و نشر آنها ، الزاماً به معني تأييد از جانب آسمايي نميباشد.  ما ، به آزادي انديشه و بيان باور داريم و  هدف ما در اين رابطه در سرمقاله همين شماره روشن ساخته شده است. 

 

 

استاد عزيز نعيم

 

 

 

v   شما نقش روشنفكران افغانستان  را در جريان چند دهه اخير چه گونه ارزيابي ميكنيد ؟

  uقبل از اين كه به پاسخ اين پرسش شما بپردازم ميخواهم برداشتم را نسبت به روشنفكر اراإـه كنم. واضح است كه روشنفكر در صف مقابل تاريك انديش بايد قرار داشته باشد ، يعني در برابر آناني كه نه تنها نوآوري را نمي پذيرند ، بلكه ميخواهند نسبت به زمان خود نيز به عقب رجعت كنند. اينان سراپاي خود را با طنابهاي تعصب بدبيني و خشونت بسته اند و هيچ نميخواهند اين طنابها را از خود دور سازند. با اين بررسي بايد روشنفكر برعكس داراي ديد وسيع باشد و عاري از هرگونه بدبيني،  تعصب و خشونت و آنچه را كه به خود مي پسندد به ديگران نيز روا دارد و تحمل شنيدن نظر مخالف را داشته باشد و در برابر آن با سلاح منطق مجادله كند و اگـــر احيانــاً مغلوب شود بايدبا شهامت آن را بپذيرد. عفت كلام و عفت قلم بايد شرط برتري روشنفكر نسبت به تاريك انديش باشد. مهمتر از همه اين كه در نهاد روشنفكر بايد احساسات و تفكر توازن  داشته باشد.

در افغانستان جنبش روشنفكري از آغاز قرن بيست در وجود مشروطيت اول و دوم به حركت آمد و در خلال قرن اين جنبش مد و جذرهايي را پيمود . علت عدم مؤفقيت جنبش هاي روشنفكري در افغانستان عبارت بود از اين كه منبع الهام آنها بيشتر از خارج بود نسبت به داخل . اينها زير تأثير تركان جوان و مفكوره هاي ليبرال غرب و يا هم زير نفوذ مفكوره هاي چپي قرار گرفتند و اين مفكوره ها را بدون در نظر داشت شرايط عيني و ذهني ميخواستند در جامعه افغاني پياده كنند، كه نه تنها نتيجه نداد ، بلكه در هر مرحله كشور را براي چندين دهه به عقب كشانيد.

روشنفكران ما شرايط زمان خود را مورد انتقاد قرار ميدادند ، اما به عوض از نشان دادن راه عملي و معقول و متناسب با شرايط عيني و ذهني جامعه افغاني عاجز ميماندند. اين كوتاهي  بيشتر متوجه معارف ما بود. در هيچ دوره يي معارف افغانستان مؤفق نشد تا يك ايديولوژي ملي را كه خصوصيت آن بر ناسيوناليزم افغاني و استقلال ملي و دكتورين آن بر اساسات دين مبين اسلام و آزاد انديشي استوار باشد، و از تاريخ و فرهنگ افغانستان الهام بگيرد ، تدوين و ارايــه نمايد. درسخوانده گان ما- چه در داخل كشور و چه در خارج- تحت نفوذ كلتورهاي مختلف قرار گرفتند و ميخواستند آن را در افغانستان پياده كنند.

طي چند دهه اخير ، به خصوص پس از فاجعه هفت ثور ، آنعده روشنفكران ما كه طي دهه قانون اساسي در قيافت عناصر پيشرو و مبارز جلوه گر بودند ، دور از تصور و توقع ملت ـــ اكر استثناء را استثناء قرار دهيم ـــ امتحان خوب ندادند. آناني كه فريفته افكار چپي بودند ، مقامات عالي را در رژيم دست نشانده اشغال كردند و آنچه را كه در گذشته بر آن زبان انتقاد دراز ميكردند ، نه تنها خود مرتكب شدند ، بلكه  دهها مراتبه بيشتر ازگذشته آن را  مرتكب شدند. اينان شوروي پرستي را معيار وطنپرستي وانمود ميكردند.

آن عده يي كه چپگرا نبودند و وطنپرستي را شعار خويش قرار ميدادند ، نه تنها در برابر رژيم دستنشانده مبارزه نه نمودند ، بلكه اكثريت شان چه به نثر و چه به نظم ، در  مدح آن قلم زدند. و آناني كه در آن شرايط دشوار در مقابل رژيم كمونيستي مبارزه ميكردند يا در زندان بودند و يا هم در جوقه دار !

آن عده يي كه در خارج بودند، مؤفق نشدند تا با استفاده از شرايط مطلوب و آزادي عمل ، در سازماندهي صبغه ملي و  وطني مبارزه ملت افغانستان ، در برابر تجاوز شوروي ، سهم مؤثر بگيرند و جبهات سياسي و ديپلماسي و فرهنگي اين مبارزه را بكشايند. خلاصه اين كه اينان نتوانستند به سويه ملي و بين المللي موجوديت خويش را تثبيت نمايند. اينان به جاي آن كه جامعه بين المللي را متوجه طبيعت مبارزه افغانستان نمايند ، خود زير تأثير روندهاي قرار گرفتند كه ديگران براي افغانستان تجويز مينمودند.

با كمال تأسف بايد اضافه نمود كه روشنفكران ما در خارج به جاي ايجاد وحدت فكر و عمل ، به جاي آن كه بر دردها و كدورتها مرهم گذارند ، تفاوتهاي نژادي ،  قومي ، لساني و مذهبي را دامن ميزدنند و نه تنها تحمل شنيدن صداي مخالفان را نداشتند و  ندارند و با آن با سلاح منطق نمي رزمند ،  بلكه با  اداي الفاظ دور از عفت قلم در برابر يگديگر صف آرايي مي نمايند.

اگر استثنا ء را ، استثنا ء قرار دهيم ، روشنفكران ما در اين مرحله بسيار حساس تاريخ افغانستان ، امتحان خوبي از خود نداده اند.

  vبه نظر شما روشنفكران چه اشتباهات بزرگي را مرتكب شده اند؟

   uقسمت اعظم اين پرسش شما ، در پاسخ قبلي ارزيابي گرديد ،  با آنهم بايد بگويم كه اشتباه بزرگ روشنفكران ما دراين بود كه ميدان را براي حركات ارتجاعي و واپسگرايي خالي گذاشته گذاشته اند. در نتيجه اين اشتباه منافع ذيدخل و كشورهاي همسايه توانستند كه جهاد مردم افغانستان را از مسير اصلي منحرف بنمايند.

  vدرس و عبرت عمده نقشي كه روشنفكران در افغانستان ايفا كرده اند چيست ؟

   u اكثريت روشنفكران افغانستان توقع و آرزومندي ملت افغانستان را كه در اين لحظه مصيبت بار تاريخ كشور  از آنان داشتند ، برآورده نساختند . و شايد هم براي ساليان زيادي اين يأس از حافظه ملت فراموش نگردد.

   vبه نظر شما  منتجه نهايي آنچه كه اكنون روشنفكران انجام ميدهند در سمت مطلوب است و يا در جهت معكوس آن ؟ و اگر در جهت معكوس باشد ، به نظر شما روشنفكران افغانستان  چه ميكنند كه نبايد بكنند و چه نميكنند كه بايد بكنند؟

   u آنچنان كه با پاسخ به پرسشهاي قبلي به عرض رسانيده شد ، مكرراً به عرض ميرسانم : نتيجه نهايي آنچه كه روشنفكران ما انجام ميدهند نه تنها در سمت مطلوب نيست ، بلكه  در سمت مخالف آن عمل ميكنند. در اين مسووليت چه دولتمردان سابق ما  ، چه شخصيت هاي سياسي و نظامي ما ، چه قلم به دستان ما ، و چه اين احقرالعباد شريك ميـباشيم و نميتوانيم با بهانه هاي گوناگون خود را تبرإـه كنيم-قضاوت تاريخ سخت است و بيرحمانه .

آنچه را كه روشنفكران نكرده اند و بايد ميكردند  عبارتند از :

- سازماندهي جبهات سياسي ، ديپلوماسي و كلتوري  مبارزه ملت افغانستان؛

- سازماندهي يك ايديولوژي ملي در برابر استعمار ايديولوژيك اتحاد شوروي سابق ؛

- مرهم گذاري بر كدورتها ، و رفع دشمنيها و مخالفتها.

روشنفكران به جاي اين كه خود متحد و يكدست شوند و راه سالم و سوم را براي معضله افغانستان جستجو كنند و جامعه بين المللي را  مجبور به پذيرش آن سازند ، زير تأثير روندهاي خارجيي قرار گرفتند كه سوال افغانستان را به نفع خود ارزيابي ميكردند.

در دوره بعد از جهاد زماني كه جنگهاي بين التنظيمي در گرفت هريك نظر به درك و ديد خود از جوانب درگير جانبداري مينمودند و هنوز هم ميكنند ، كه اين به هيچ صورت روش مطلوب نيست.

v      به نظر شما چرا نيروهاي سالم انديش افغاني در داخل و خارج كشور نميتوانند براي برونرفت از بحران و گشايش راه به سوي فرداي بهتر و كسب حمايت فعال " اكثريت خاموش" مردم  ، با هم به تفاهم و همكاري دست يابند و از يك نيروي بالقوه پراگنده   ،  به نيروي بارز بالفعل مبدل گردند؟

    u به ارتباط اين پرسش بايد بگويم كه گرچه به حيث يك درسخوانده در اين مسووليت خود را شريك ميدانم و نزد وجدان خويش سرافگنده هستم ، با اين هم از آوان جهاد، طي نوشته ها ، طي صحبت ها ، طي سخنراني ها و طي مصاحبه ها ، روشنفكران افغانستان را متوجه مسووليت هاي شان ساخته بودم و بر سازماندهي صبغه ملي مبارزه مردم ما در  پهلوي صبغه اسلامي آن تأكيد مينمودم . امّا ، متأسفانه اين آرزو در حلقه هاي مختلف روشنفكران افغاني ، با بي تفاوتي روبرو شد. با اين هم نوميد نيستم و به اين وسيله يكبار ديگر  صــدا ميـكنـــم كه

متحد شويم ، يك مشت و يك آواز گرديم و آنچه را كه به زبان بيان مي آريم به دل هم باور داشته باشيم . آن وقت من يقين دارم كه دنيا متوجه ما خواهد شد و نيروهاي مخالف يكي پي ديگري خنثي خواهند گرديد.

و من الله توفيق

****

 

ع. سمندر غورياني

 

 

 

 

v      شما نقش روشنفكران افغانستان  را در جريان چند دهه اخير چه گونه ارزيابي ميكنيد ؟

l      من نقش روشنفكران افغانستان را در مجموع به حد نقش يك " تحصيلكرده "  و نه " روشنفكر" ارزيابي  و خلاصه ميكنم.

v      به نظر شما روشنفكران چه اشتباهات بزرگي را مرتكب شده اند؟

l      تعبير " اشتباه " در اين مورد ، از نظر من به لحاظي نارساست كه تحصيلكرده هاي افغانستان ، يك طرحي براي عملكرد درست  درقبال نداشتند ، كه ميتوانستيم و يا بتوانيم  به رؤيت و ارزيابي آن طرح و بعد به خاطر تخطي از آن ، از اشتباه و يا به تعبير شما " اشتباه بزرگ " سخن بگوييم ، چون روشنفكران ( تحصيلكرده ها ) افغانستان  ، به مانند روشنفكران قرن نزدهم اروپا ، از پشتوانه فرهنگي عظيمي  مانند ميراث غنامند اصحاب دايرته المعارف ، بهره مند نبودند و آنچه را هم كه بخشي از آنان از ادبيات ماركسيتي ـــ لينيستي به عاريت گرفته بودند ، "روشنفكر" را  " قشر " تعريف ميكرد و يا اگر بهتر بگويم در جايگاه غير مناسبي قرار ميداد  ، و متأسفانه همان طور هم " قشري " عمل كردند.

v      درس و عبرت عمده نقشي كه روشنفكران در افغانستان ايفا كرده اند چيست ؟

l      همان حرف هگل ، به يادم آمد كه در فسلفه تاريخ خود ميگويد : مردم تاريخ را به لحاظي مي آموزند كه از تاريخ  پند بگيرند . ولي يگانه پندي كه ما از تاريخ ميگيريم  اين است كه هيچكس پند نميگيرد. دوره حكومت اميرامان الله خان ، به مثابه يك تجربه نزديك به ما ، بهترين گواه و سندي است كه تحصيلكرده هاي چپ و راست ، هر دو بر اين دوره استناد ميكردند و هر دو گروه در قضاوت خود  به خطا رفتند و هيچ گروه نتوانست كه درس عبرت خاص خود را از آن تهيه ببيند. نتيجه اين تخطي ها ديروز به مذهب زدايي از انسان و امروز به انسان زدايي از مذهب منتهي گرديد و اگر اين درس عبرتي و يا اشتباه بزرگي باشد همين است.

v      به نظر شما  منتجه نهايي آنچه كه اكنون روشنفكران انجام ميدهند در سمت مطلوب است و يا در جهت معكوس آن ؟ و اگر در جهت معكوس باشد ، به نظر شما روشنفكران افغانستان  چه ميكنند كه نبايد بكنند و چه نميكنند كه بايد بكنند؟

l      نتيجه نهايي آنچه كه روشنفكران انجام ميدهند ، از لحاظي در جهت مطلوب ارزيابي نميشود كه حرفهايي جسته و گريخته يي كه اينجا و آنجا آن را به دست نشر ميسپارند ، اگر تا ديروز در حلقه هاي فرهنگي حزبي ( منظور ح د خ ا )  و خارج حزبي گفته ميشد ، آن را جزء روند معمول در ادبيات همچو احزاب ، از مقوله " انتقاد و انتقاد از خود "  به شمار آوريم ؛ ولي امروز هيچگاه نميتواند  تخطي هاي بزرگي را كه هواداران آن را از " متن تاريخ " به " حاشيه " تاريخ  رانده است ، جبران نمايد. اين تلاشهاي نقد گونه به خاطر آن است كه اشتباهات خود را با استفاده از اشتباهات ديگراني كه بعداً روي صحنه آمده اند ، توجيه و حتي تبرإـه  نمايند و در نتيجه كمتر پهلوي سازنده گي دارد.  بحث و گفتگو در باره تقارن"  ثور اول "  و  " ثور دوم " ، گواه اين مدعاست.  همانطور كه ميگويند مربي بايد  تربيت شود. آيا از نظر شما وقت آن فرا رسيده كه خود انتقادگر ، انتقاد شود ؟ و من فكر نميكنم تحصيلكرده هاي ما  ، تاب و توان اين آزمون را داشته باشند. شما اگر ميگوييد : آري دارند ، مثالي را براي من نشان بدهيد.

v      به نظر شما تمايل به درك و   اعتراف به اشتباه ، نشانه  شهامت اخلاقي است و يا عكس آن ؟

l      اقرار و اعتراف به اشتباه در مسايل جنايي ، قاعدتاً جزاء را تخفيف ميدهد ؛ ولي در فعاليتهاي اجتماعي و تشبثات سياسي ، اعتراف به اشتباه - اگرهم ناشي از شهامت اخلاقي باشد - كافي نيست ، بل بايد در تهيه و تدارك حداقل رهنماي علي البدل كه بتواند نتايج مرتب اشتباهات گذشته را تا حد امكان جبران و تلافي نمايد ، كومك كند.

اين راست است كه جرايم سياسي انگيزه هاي اخلاقي بهتري نسبت به جرايم مدني دارند؛ ولي پيامدهاي آن به مراتب سنكين تر از نتيجه جرايم و جنايات عادي است و همانطور هم جبران و تلافي آن ، صداقت، پشتكار ، فداكاري و از خود گذري بيشتري را ايجاب يكند. از نظر من صرف اعتراف به اشتباه ، نميتواند  در زمينه سياست ، شهامت اخلاقي تلقي شود.

 

 

 

 

خانم فاطمه گيلاني

 

 

v      خانم گيلاني ، به نظر شما چرا روشنفكران در روند جهاد نتوانستند نقش مؤثري ايفا كنند ؟

البته منظورم آن نيست كه روشنفكران و يا به اصطلاح رايج امروزي درسخوانده گان هيچ كاري نكردند . منظور نقش و اثر آينده ساز  است . مثلاً همانند آنچه كه روشنفكران فلسطيني در امر مقاومت فلسطين كردند؟ 

u        ما يك جزٔ جهاد افغانستان بوديم. درب تنظيم ما هميشه به روي روشنفكران باز بود و باز است. در زمان تسلط رژيم كمونيستي در افغانستان ، هر روشنفكري كه از افغانستان فرار مينمود ، در صورت مراجعه به تنظيم ما ، با آغوش باز  استقبال ميشد. تنظيم ما ، نه تنها روشنفكران ملكي ، بلكه نظاميان تعليميافته و تحصيلكرده را نيز در قطار خود جا ميداد.

متأسفانه به هر دليلي كه بود ، غرب با تنظيمهاي مليگرا كه ميخواستند تا افغانها خود در مورد سرنوشت خويش تصميم بگيرند ، سخت مخالفت ميورزيد.

در همان آغاز ، زماني كه مهاجرين تازه شروع به هجرت به پاكستان و قسماً به ايران كرده بودند ، محاذ ملي اسلامي افغانستان ، سخت بر اين امر اصرار و تأكيد ميورزيد تا زمينه آن فراهم ساخته شود كه مهاجرين افغان در امر جهاد در سطوح مختلف سهيم ساخته شوند و از جمله  فرصت بيابند و بياموزند تا آزادانه و آگاهانه رهبران سياسي شان را  برگزينند. پدرم اين امر را بسيار مهم ميدانست.  پدرم در جلسه رهبران تنظيمهاي جهادي نيز پيشنهاد كرد كه مهاجرين بايد نماينده گان شان را انتخاب كنند و اين نماينده گان بايد در كنار رهبران تنظيمهاي جهادي حق حضور ، ابراز نظر و مشاركت در تصميم گيريها را داشته باشند. يك هدف اين پيشنهاد آن بود كه مردم از جهاد احساس دوري نكنند و مشاركت مردم  در جهاد تنها در عرصه نظامي به حيث رزمنده گان سنگرها محدود نشود ، بلكه اين مشاركت مهاجرين و مردم در  خارج و در داخل افغانستان، در  همه عرصه ها و از جمله در عرصه سياسي نيز تأمين شده بتواند.   و امّا ، متأسفانه اين پيشنهاد  نه تنها از سوي حاميان خارجي جهاد ، بل از طرف رهبران تنظيمهاي جهادي نيز شديداً رد شد. نتايج و پيامدهاي رد اين پيشنهاد امروز به گونه واقعيتهاي تلخ پشروي ما قرار دارند.

v      آيا امروز  اميدوار آن هستيد كه روشنفكران بتوانند نقش مثبتي در برونرفت از بحران ايفا نمايند ؟

u        من ، خوشبختي آن را داشتم كه در خانواده يي  پرورش بيابم كه به تعليم و تربيه ارزش زيادي داده ميشد. نه تنها مردها ، بل بانون خانواده ، گرچه به حساب امروزي روشنفكر نبودند ، امّا ، حتي مادر مادر بزرگم  سواد خواندن و نوشتن داشت.  محيط داخلي خانه ما را رفت و آمد و معاشرت ِ روشنفكران سياسي و اديبان کشور ما تشكيل ميداد. از  زمان طفلي ام هر يك از اين شخصيت ها مقام خاص برايم داشته و تأثيري عميقي بر من گذاشته اند با آرزوهاي نيك و پلان هاي شان براي آينده افغانستان آشنا بودم. به تقوي سياسي آنان عقيذه خلل ناپذير داشتم.

 خودم هم زن درسخوانده يي هستم. از ليسه ملالي ، دانشگاه ملي ايران ، كليته الاسلامي لندن ، با كاميابي فارغ التحصیل شدم. لیسانس و دو فوق ليسانس دارم و خودم را روشنفكر ميشمارم. به همين دليل توقعاتي ازخود دارم مبتني بر ايفاي مسووليتي كه بر دوش هر درسخوانده و روشنفكر ميباشد.

شناخت من از روشنفكران افغاني توقع مرا بسيار بلند ساخته بود. از آنان اميد قدم هاي سازنده ، صلح آميز و شعار اتحاد و همبسته گي داشتم.  متأسفانه من اين روش را در تعداد بسيار محدود روشنفكران ما ميبينم. 

v      چرا ؟

u          مثلاً ، اگر پنداشتها ، گفتارها و كردارهاي همين كساني را كه در خارج مصروف فعاليت هستند ، مدنظر بگيريد ، آنوقت ميبينيد كه در اينجا تواناييها بيشتر در  راهها و كارهاي تخريبي  متبارز اند تا در راهها و كارهاي سازنده ، مثبت و اميد بخش.

v      آيا ميتوانم خواهش بكنم تا يك كمي مشخصتر صحبت كنيد؟

u         بلي چرا نه . اگر صاف و پوست كنده بگويم ، در غرب آتش اختلافات  قومي ، زباني و سمتي ميان افغانها به گونه غير قابل مقايسه با داخل افغانستان  شعله ور تر است. من نه در داخل افغانستان شاهد چنين وضعي بوده ام و نه هم ميان مهاجران افغانستان در پاكستان.

هفته نامه اميد ، را كه باز كنيد  و بخوانيد، به جاي اميد،  دچار يأس ميشويد.

v          آيا تنها همين يك نشريه چنين ميكند ؟

u         نخير ، اكثريت مطلق نشريات را كه مطالعه كنيد ، ميبينيد كه آنها و همكاران قلمي اين نشريه ها بدترين فحش ها و ناسزاها را بيدريغ نثار همديگر ميكنند.

v      گرچه ممكن است آسمايي منظم به دست شما نرسيده باشد ، و امّا ، اگر از روي آن شماره هاي آسمايي كه آنها را ديده و خوانده ايد در مورد آسمايي داوري نماييد ، خطوط عمده آن چه خواهد بود ؟

البته ما منتظر داوري نقادانه  و بدون تعارف شما هستيم .

u       بيش از دو سه شماره نشريه آسمايي ، را نديده ام.  امّا ، از آنچه ديده ام ، خوشم آمد ، مخصوصاً آن شماره يي كه به فاجعه باميان اختصاص داده شده بود. من هم مخالفت با انتقاد ندارم و مشكلي در مخالفت سياسي تا زماني كه در چوكات ادب باشد ندارم. گاهي مخالفت ها و انتقادهاي سياسي مرا ميترساند - از اين جهت كه مبادا خداي ناخواسته صدمه به وحدت ملي برساند.  مقاله ها نبايد براي خالي كردن دل باشد ، بل بايد پيامي داشته باشند كه آهسته آهسته راهي براي صلح پيدا شود و جنگ شرم آور داخلي خاتمه يابد و براي تفاوتها سرصحبت باز شود ، نه درب جنگ و جدال.    

v       بياييد قضيه را از جهت ديگر ببينيم. به نظر شما روشنفكران چه بايد بكنند و چه كارهاي مثبتي كرده ميتوانند ؟

u         اگر در معني واقعي روشنفكر دقيق شويم و از اين جهت به نقش روشنفكر  و كار روشنفكرانه نگاه كنيم ، پس طبيعي است كه روشنفكر بايد به جاي بزرگسازي فاصله ها و دور كردن افغانها از همديگر ، تواناييهاي شان را در راه گفت و شنودهاي سازنده به كار اندازند و به جاي سؤ تفاهم زمينه هاي تفاهم را گسترش دهند ، به جاي تخريب بنيادهاي وحدت ملي  كوشش خود را متوجه احياي روحيه وحدت ملي بكنند. روشنفكران ميتوانند و بايد بتوانند براي برونرفت از بحران كار مثبتي بكنند.

v      آيا چنين چيزي ، با توجه به تصويري كه پيشتر خودتان از وضع " روشنفكران " افغان ارایه كرديد ، از نظر شما ممكن است ؟

u         به پنداشت من ، هر كس قادر به كار خير است. گاندي ، و مانديلا ،  كارهاي كردند كه ظاهراً  ناممكن به نظر ميرسيد.

عقب زدن تجاوز شوروي را نيز بسياريها در جهان ناممكن ميدانستند ، امّا ، افغانها قهرمانانه قادر شدند اين "ناممكن" را ممكن سازند .

تأمين صلح در افغانستان ، اصولاً هيچ ناممكن نيست ، چون قاطبه مردم افغانستان خواهان آن هستند.

n    شما خود در اين زمينه چه كارهايي كرده ايد ؟

u         من ، چند سال پيش به كومك شماري از دوستانم ، در لندن كنفرانسي داير كردم . مفكوره بنيادي آن كنفرانس اين بود كه ما افغانهاي عادي ، در نتيجه تماسها و گفت و شنودها با هم نزديك شويم و به تفاهم برسيم و به شكل هرمي اين تماسها ، گفت و شنودها و تفاهمات را به سطوح بالاتر انتقال دهيم و تا سطح رهبران سياسي برسانيم تا آنها هم بالاخره در رأس هرم با هم در مورد يك جبهه متحد صلحخواه به توافق سازنده و  مؤثر برسند .

v      و نتيجه چه شد ؟

u         ببينيد ، پيگيري چنين ابتكارات در سطح وسيع  هم مستلزم كار متداوم است و هم طبعاً مصارف مالي دارد. و شما ميبينيد كه نيروهاي درگير در جنگ براي ادامه جنگ ميليونها دالر كومك ميشوند . و امّا ، جهان و حتي همين كشورهاي داراي نظامهاي دموكراسي در غرب و از جمله اتحاديه اروپا ، به جاي كومك هاي مؤثر و عملي براي پيشرفت ابتكارات صلح ، و به جاي دعوت نيروهاي طرفدار صلح و دموكراسي در افغانستان ، روي جنگسالاران "سرمايه گذاري" ميكنند.

v      آيا شما اين موضوع را با آنها مطرح كرديده ايد ؟

u         غرب از اين موضع ، قضيه مرغ و تخم ساخته است . غربيان ميگويند شما اگر عملاً حركت مؤثري را به راه بيندازيد ، ما از شما پشتيباني خواهيم كرد . 

v      غربي ها در واقع ضرب المثلي دارند كه ميگويند " بر اسپي شرط بندي ميتوان كرد ، كه عملاً در ميدان بدود ".

u         خوب در رابطه به قضيه اسپ و شرط بندي  ميتوان گفت كه اگر بر سر اسپ بيچاره صدها مصيبت آورده باشند و پس از آن هم اسپ را تيمار نكرده باشند و جو نداده باشند ، اسپ چه طور خواهد توانست در ميدان مسابقه بدود ؟!...

v      آيا كمبود و يا حتي نبود وجوه مالي يگانه مشكل در برابر تبارز نيروهاي طرفدار صلح و دموكراسي است ؟

u         نخير ، مشكلات ديگري نيز وجود دارند ، كه نبايد آنها را ناديده گذاشت.  مثلاً ، مشكل وجود زبانها ، اقليتهاي مذهبي و امثالهم وجود دارند.  و امّا ، تا به حال هرچه كه در اين رابطه گفته شده و شنيده شده است ، همانا در مورد موجوديت مشكل است.  بالاخره بايد روزي برسد كه در مورد حل سازنده اين مسايل فكر كنيم و راه و يا راههاي حل آنها را مطرح كنيم .

v       آيا موجوديت موزاييك تنوع در افغانستان خود يك مشكل است و يا شيوه برخورد با آن و ناتواني سياستمداران و به درجه اول دولتمداران در ايجاد چهارچوبهايي كه وحدت سازنده و پربار اين تنوع را امكانپذير سازد؟

u      هر كشوري كه از مردم داراي زبانها و قوميت هاي متعدد ساخته شده باشد ، در زمان جنگ يا مشكلات داخلي ، اين مسأله به حيث " نقطه ضعف " از طرف دشمن استفاده ميشود. در معضله افغانستان هم آتش نفاق از طرف دشمن استادانه در گرفت. متأسفانه خود افغانها  ديد و دل آن را نداشتند كه اين آتش شوم را هرچه زودتر خاموش كنند.

اصطلاح موزاييك براي ساختمان اجتماعي افغانستان ، اسم با مسمايست.  اگر همين موزاييك با دلسوزي و دقت پهلوي هم گذاشته شود يك تابلوي بسيار  زيبا و پرغنا از آن به دست خواهد آمد.  باز هم تأكيد ميكنم كه نقش و مسووليت روشنفكران در اين حصه مهم و حياتي خواهد بود.

v      بسياري از افغانها و از جمله جناههاي درگير در جنگ هر يك به نوعي ، مشكل مداخله خارجي را عمده جلوه ميدهند و ميگويند كه اگر اين ، اگر آن و يا اگر اين و آن مداخله نكنند ، زمينه ها براي حل صلح آميز مساعد خواهد شد. نظرشما در اين مورد چيست؟

u          ما از مداخله خارجي فغان ميكنيم. بدون شك مداخله خارجيان وجود دارد. البته كه اگر به خارجي ها امكان مداخله داده شود ، آنها مداخله خواهند كرد . اگر هم ما و شما به آنها بگوييم كه مداخله نكنند باز هم مداخله خواهند كرد.  و امّا ، اگر ما افغانها حاضر به قبول و تحمل اين مداخلات نباشيم و همه ما از جمله جناههاي درگير در جنگ به همچو مداخلات اجازه ندهيم ، آنوقت خارجيان چه گونه خواهند توانست به مداخلات شان دوام بدهند؟!...

v      آيا تقاضا از كشور غربي براي كومك به نيروهاي طرفدار صلح  و دموكراسي در افغانستان ، خودش فراخوان براي مداخله نيست ؟

آيا كشوري حاضر است بدون هرگونه غرض و مرض ، نيروهاي سياسيي را در سر ديگر دنيا كومك كند ؟

u       من مشكلي ندارم كه بين كومك و مداخله فرق بگذارم:

1- سازمان ملل متحد ، وظيفه و مسووليت دارد كه براي خاتمه دادن به جنگ يا هر نوع مشكل سياسي يا اقتصادي كشورها ، بدون غرض كومك و حتي مداخله بكند. من كدام حركت متداوم و جدي سازمان ملل متحد را در حصه مشكلات سياسي و جنگ داخلي افغانستان نميبينم.

2- كشورهاي بيطرف مثل سويس و ساير كشورهاي اروپايي كه منافع سياسي در افغانستان ندارند و توان اقتصادي كافي دارند ، ميتوانند از راه كنفرانس هاي بين المللي و بين الافغاني جدي و در سطح بالا قدمي براي راه حل مشكل بگذارند. مگر همين كشورها داد از بشردوستي و ديموكراسي نميزنند؟ من يقين دارم كه به كومكهاي مثبت خالي از دخالت آنها را  اكثريت افغانها لبيك خواهند گفت.

v      خانم گيلاني ، آيا فكر نميكنيد كه  اين "روشنفكران" و  يا درسخوانده گاني كه شما و بسياري هموطنان ديگر از آنان شكايت ميكنند ، تنها يك بخش از "روشنفكران" و يا درسخوانده گان اند ، اما بخشي كه بيشتر از ديگران فعال اند و يا مثلاً به علت بسته گي و وابسته گيها ، بيشتر امكان تبارز داشته اند.

به نظر من " اعلاميه فرهنگيان افغانستان "  در عكس العمل به نابودي ميراثهاي تاريخي و فرهنگي افغانستان كه  امضاي بيش از 400 تن از شخصيتها و نهادهاي فرهنگي و اجتماعي افغاني از سراسر دنيا در پای آن موجود است ، آيينه ذهنيت و اراده بخش بزرگتر افغانهاي مهاجر است.

u     بعد از كودتاي كمونيستي و تجاوز شوروي سابق ، اولين بار كه من اكثر افغانها را همصدا يافتم روي مخالفت با مساله دلخراش از بين بردن ميراث با ارزش تاريخي كشور يعني نابود كردن مجسمه هاي باميان بود. از يك طرف دلم گرفت و با خود گفتم ‏که آيا فقط فاجعه يي به اين عظمت قادر است ما را دوباره نزديك و متحد بسازد؟ و از طرف ديگر اميد پيدا كردم كه پس امكان همنوايي و همصفي وجود دارد.

v       خانم گيلاني ، از اين كه با وجود ضيقي وقت به پرسشهاي ما پاسخ گفتيد ، سپاسگزاريم.

 

 

دكتور رسول رحيم

 

 

v    شما نقش روشنفكران افغانستان  را در جريان چند دهه اخير چه گونه ارزيابي ميكنيد ؟

 uقضاوت در مورد چند وچون روشنفكران افغانستان كار عبثي خواهد بود ، هرگاه ما قبلاً در نتيجهإ يك پژوهش انضمامي تاريخي ، ويژه گي هاي اصلي تيپ مثالي ( نورماتيف ) اين پديده انساني ـــ تاريخي مدرن را در قلمرو موجود كشور معرفي نكنيم.

از عرصه چند سال به اينسو ، مباحثات نه چندان پيگيري پيرامون مفهوم و مصداق روشنفكران ، در حلقه هاي فرهنگي ـــ سياسي رواج يافته است ، ولي تا كنون قادر نگرديده است بر دشواريهاي يك ابهام فراگير غلبه نمايد . عده يي به فقه اللغه " روشنفكر " و اين كه چرا و چه گونه واژه هاي اروپايي " انتلكتويل " و " انتلجنسيا " معادل " منورين " و " روشنفكران " قرار گرفته اند ، داد سخن داده اند. برخي به تحول تاريخي اين واژه ( سيمانتيك ) پيچيده ، و به دو جهت متعارض با مفهوم سارتري " روشنفكر متعهد " و يا مصداق اروپايي امروزين روشنفكر ، متمايل گرديده اند.

از دهه شصت ميلادي به اينسو طرحهاي چون " روشنفكر ارگانيك " و "روشنفكر  جدا از مردم " ، " منشاي طبقاتي و موضع طبقاتي روشنفكران " ، " روشنفكران اسلامي " و " روشنفكران طاغوتي " ، " روشنفكر ديني " و " روشنفكر سكولار " ، " روشنفكر ميهن پرست " و  " روشنفكر وابسته " ، " روشنفكر ناسيوناليست " و " روشنفكر بيوطن " و زوج هاي لفظي متضاد ديگر ، ورد زبانها بوده اند.

برخي از مردم ، روشنفكران را با فعالان سياسي و اعضاي جريانهاي سياسي يكي ميدانند. عده يي همه قلم بدستان را روشنفكر ميپندارند و شمار بيشتري همه تحصيلكرده گان ، نخبه گان و فن سالاران را روشنفكر ميخوانند. با چنين طرز نگرشها ، ما با يك طيف بسيار گسترده و ناهمگون روبه رو خواهيم شد كه بيشتر با مفهوم " مكتب رفته گان " همخواني دارد.

با يك پژوهش تاريخي تجربي ، متوجه خواهيم شد كه مفهوم روشنفكر و روشنفكران در افغانستان ، همزمان با نفوذ سد ناپذير مدرنيته كه در ادبيات سياسي آغاز سده بيستم كشورما با معادل لفظي " عصري شدن " بيان گرديده است ، جان ميگيرد. اين نقطه آغاز ، قطع نظر از اين كه روشنفكر افغانستان جهانبيني ديني يا علماني داشته است ، ذات و جوهر پديده تاريخي روشنفكر كشور را در مي نوردد و به آن شكل افغاني ميدهد.

در يك توضيف كاركردي ( فانكسيونال ) ، روشنفكر كلاسيك افغانستان ، انساني است " انديشه ورز " ـــ يعني مانند اكثر لايه هاي اجتماعي كه به نوعي از توليد اشتغال دارند ، روشنفكر هم انديشه توليد ميكند. روشنفكر كلاسيك افغانستان در حد توان خود ، به هيإـت بي شكل جامعه و افكار متوهم و مغشوش حاكم بر آن سر و سامان ميدهد ؛ يعني او انساني است " سامان دهنده ". گرچه با دانش امروزين ، نميتوان رگه هاي درشت يك نهليسم سياسي را در مراحل مختلف سير انديشه و عملكرد سياسي روشنفكران افغانستان انكار نمود ، با آنهم در تمام مقاطع و از جمله آغاز جنبش روشنفكري ، نه تنها شمايل و يا لااقل اسم و رسم نظام اجتماعي و سياسي آرماني روشنفكر كلاسيك افغانستان ، به عنوان يك جاگزين ( الترناتيف ) مطرح بوده است ، بلكه عملاً در اين راه گامهايي استواري برداشته اند. تأسيس دولت مستقل افغانستان همراه با همه مظاهر مدرن آن ، در واقع شكل تطبيقي همين بديل ولو شبح وار بوده است. بنابر اين روشنفكر افغانستان تنها خرده گير و بدخواه دستگاه هاي حاكمه وابسته ، استبدادي و ارتجاعي نبوده ، بلكه با اراإـه نظام جانشيني ، در عمل و نظر " عنصر سازنده " ( كونستركتيف ) جامعه ملي بوده است.

روشنفكر كلاسيك افغانستان با هر جهانبيني فلسفي و آرمان سياسيي كه داشته ، خردگرا و انتقادي بوده است ؛ اين به آن معني است كه همه فرضيات ، استنباطات ، پيشنهادات و برنامه هاي وي تا سرحد امكان بر مباني علوم اجتماعي و انساني استوار بوده است. او از اين خاستگاه در پي دفاع و اعتلاي منافع مردم و ملت بوده است.  خردگرايي وي نه تنها با اوصاف علمي ، مردمي و ملي تكميل ميگرديده است ، بلكه در ماهيت امر خردگرايي جوهري بوده است ؛ يعني با انسان و انسانيت عشق ميورزيده است.

در همين جاست كه خط سرخ روشني " نخبه " و " روشنفكر " را كاملاً از همديگر جدا ميسازد. در ميان نخبه گان نيز ميتوانند بزرگان دانش، انديشه و خردگرايي وجود داشته باشند. نخبه گان نيز انديشه ورز اند؛ يعني انديشه توليد ميكنند، لاكن خردگرايي نخبه گان فورمال و ابزاري است و در خدمت دستگاه هاي معيين عقيدتي و سياسي قرار ميداشته باشد. همبسته گي نخبه گان، در نهايت همبسته گي درون گروهي است، نه همبسته گي فراگير انساني.

نخبه گان با هر ادعايي كه برآمد بكنند ، چون به تصرف و حفظ قدرت مي انديشند ، معامله بر سر اصول را جزء برنامه خود قرار ميدهند و محافظه كار بار مي آيند. چنين محافظه كاريي كه از فكر " بقا "ي فرد يا گروه مربوطه اش آب ميخورد ، فراز و فرودهاي متحير كننده يي را در ستراتيژي ها و تكتيك هاي سياسي آنان سبب ميگردد.

روشنفكر بالذات " نقاد " است ؛ يعني نارضايتي اش را به صورت مدلل بيان ميدارد. اين جنبه انتقادي روشنفكر محصول نگرش وي است، و حتا دامن خودش و افكار و اعمالش را نيز رها نميكند و همه فرآورده هاي فكري بشري را ابطال پذير ميشناسد. از همين جاست كه ريشه هاي قضايا براي روشنفكر مطرح ميباشد و راديكال بار مي آيد. دانش انضمامي روشنفكر وي را بيشتر و بهتر از ساير پژوهنده گان و تجربه گران ، در جريان واقعيتهاي اوضاع قرار ميدهد و چون وي انسان سامان دهنده و سازنده هست، به تطبيقي بودن برنامه هايش نيز بيشتر از ديگران مي انديشد؛ اما واقعيت را گذرا ميداند و براي تغيير آن كمر ميبندد. به طور نمونه روشنفكران افغانستان ، براي دماندن روح مدرنيته در پيكر " رژيم كُهن "  به يك مشروطيت محدود توأم با اقتدار مطلقه شاه امان الله ، تمكين كردند. آنان پس از جنگ جهاني دوم و پديد آمدن اوضاع بين المللي و داخلي ديگر ، مشروطيت ديموكراتيك را در يك نظام سلطنتي علم كردند و در آغاز دهه شصت مسيحي آخرين نماينده گان روشنفكران كلاسيك ( غبار ) ، انتقاد از رژيم سياسي را با انتقاد اجتماعي و اقتصادي از آن آميخته و فصل نوي در تاريخ روشنفكر افغانستان گشودند.

روشنفكر كلاسيك افغانستان ، انسان آزموده ، خودساخته و مستقلي است. نخستين روشنفكران افغانستان ، پرورده مدارس ديني اند ، نه مكاتب عصري ( مدرن ) . بسياري از آنان پس از رسيدن به سطح اجتهاد در مسايل ديني ، تلفيق مدرنيته را در يك جامعه  اسلامي ممكن و حتمي دانسته و خود حامل و عامل آن ميگردند.  آنان به چشم سر  شاهد مداخله مهار ناپذير اجنبي ، شورشهاي بدفرجام روستايي ، به راه افتادن شورشهاي بدفرجام ضدمدرنيته ، برقراري مجدد ارتجاع ، استبداد و اسارت ملموس اجنبي ، قتل عام هاي روشنفكران و حاكميت نظام دوقطبي بعد از جنگ جهاني دوم بر جهان ميباشند.

روشنفكر كلاسيك افغانستان از قحطي كتاب به زبانهاي ملي در مضيقه علاج ناپذير بوده است ، و براي ارتقاي دانش خود ، به آموختن يكي دو زبان مهم اروپايي يا خارجي پرداخته است. او كه در عصر كتابهاي سلسه " چه ميدانم؟ "  و " تاريخ عقايد سياسي "  و " تاريخ عقايد اقتصادي " نميزيسته است ، ناگزير به كلاسيك هايي چون " جمهوريت " افلاطون ، " روح القوانين" مونتسكيو ، " قرارداداجتماعي " روسو ، و " كاپيتال "  ماركس ، دسترسي يافته است، و در پهلوي زحمات فراواني كه براي استدراك مطالب پيچيده آن كتابها متقبل گرديده است ، به آن شرايط اجتماعي و تاريخيي هم آگاهي يافته است كه همچو كتابهايي به پاسخ آنها تأليف گرديده است. بنابر اين وي يك " كرم كتاب "  و يك " طوطي " تكرار گو نبوده است؛ بلكه انسان انديشمند و نقادي بار آمده است ، كه هرگز " دولتشهر " يوناني را با كشور افغانستان و اوج صنعتي شدن اروپا را با كشور بسيار عقب نگهداشته شده يي چون افغانستان ، اشتباه نميكرده است.

روشنفكر كلاسيك افغانستان كه در يكي از پرماجراترين اعصار تاريخ بشريت ( سده بيستم ) كه شاهد تهاجم مدرنيته و ايديولوژي سياسي آن ( ليبراليزم ) توسط استعمار است ، و در آستانه جنگ استقلال افغانستان كه شاهد بيسابقه ترين انقلاب در روسيه ميباشد ، و پس از جنگ جهاني دوم سقوط استعمار كهن ، ظهور استعمار نوين و ناتواني و فساد سوسياليزم موجود را به نظاره نشسته است ، دست از پا خطا نميكند و با ژرفا و تأمل بالاتر از انتظار به همه اين چالش هاي " مقاومت ناپذير "  ، پاسخ مناسب ميدهد. وي همزمان با پذيرش مدرنيته و مشروطيت ، قيام مسلحانه پيروزمند را  عليه   استعمار سازماندهي ميكند ، سقوط دولت تزاري -متحد انگليس - را شادباش ميگويد ، و به آن جوانان خام انديشي كه تصور ميكنند ، تكرار تاريخ بعد از جنگ اروپاي شرقي در آسيا ، " عدالت" و " آزادي " بار مي آورد ، به زبان الغيب اخطار ميدهد كه :

حقا كه با عقوبت دوزخ برابر است

رفتن به پايمردي همسايه در بهشت

دهه شصت ميلادي بيانگر انفجار عددي مكتب رفته گان ، تبلور ويژه گيهاي پسا استعماري دولت در افغانستان ، شكل گيري نظم نوين جهان دوقطبي و اعتراضات محصلي در تمام قاره هاست. برنامه هاي بيروكراتيك دولت افغانستان كه از طريق استقراض خارجي و فروش منابع طبيعي زيرزميني كشور تمويل ميگرديد ، نتايج معييني به بار مي آورند كه تأثيرات ديرپايي بر سرنوشت سياسي افغانستان از خود بر جا ميگذارد. خصلت  Rentierدولت افغانستان ، كه نخستين بار غبار به آن اشاره نموده است و در طي قرون در اشكال جهانگشايي هاي سلاله يي ، و در نتيجه مصرف غنايم به دست آمده از فتوحات براي تأمين تمركز و اقتدار دولت از آن استفاده به عمل مي آمد و در زمان استيلاي استعمار انگليس در شكل مستمري هاي معيين به امراي فرمانبردار پرداخته ميشد ، اكنون با استقراض خارجي و فروش منابع طبيعي زيرزميني تجديد ميگردد. با چنين منبع تغذيي از يكطرف دولت به مثابه يك بيروكراسي نظامي و ملكي عظيم و كاملاً جدا از جامعه ظهور ميكند كه بقايش را عمدتاً  در توسعه روزافزون اردو ميبيند و از جانب ديگر همه ثمرات دستاوردهاي " انكشافي " دولت محدود و منحصر به چند شهر ميماند و دولت عملاً در بخش عظيم ولايات و روستاهاي كشور از اقتدار مؤثري برخوردار نمي باشد. چنين دولت پسا استعماري در نزد بسياري حلقه هايي كه زيربناي اقنصادي و اجتماعي جامعه را مورد انتقاد قرار ميدهند ، به مثابه نماينده و نماد سياسي طبقات حاكم اقتصادي مدنظرگرفه ميشود.

يكي از پيشرس ترين نتايج برنامه هاي پنج ساله دولتي افغانستان ، افزايش نسبي و تقريباً چشمگير لايه مكتب رفته گان است كه ملجايي براي كاريابي به جز بيروكراسي دولت و ضمايم آن ندارد ؛ چه عدم تحرك اقتصادي در سرتاسر جامعه كماكان مسلط است.  اولياي قدرت در هيإـت حاكمه اوليگارشيك دولت كه قبلاً اختلافات سليقه يي آنها بر سر چه گونه گي اداره امور كشور به نقاط بسيار حساس و انفجاري رسيده است، اكنون با آگاهي از ضعف اقتدار خود برنامه هاي اصلاحي سياسي مختلفي پيشنهاد ميكنند كه از آن جمله برنامه آزادسازي هاي معيين يا ليبراليزاسيون سلطنتي ، زير عنوان " ديموكراسي " و " قانون اساسي " به جامعه عرضه ميگردد. اين برنامه ها در سطح بين المللي خواهان آن است تا با توجه به الزامات جهان دوقطبي ، موقعيت مطلوبي براي دستگاه حاكم دست وپا كند و در سطح داخلي حداقل پايگاه اجتماعي را در بين اقشار فرادست جامعه به وجود آورد و نخبه گان جديد را در بيروكراسي ملكي و نظامي پيوند بدهد.

قانون اساسي ، " ديموكراسي " و ليبراليزاسيون دهه شصت ، علي الرغم اعتراف به بعض اصول و ارزشهاي ليبرالي ، از لحاظ حقوقي عملاً اقتدار مطلقه شاه را كه از انتخاب صدراعظم ، تا تنفيذ قوانين را دربر ميگيرد ، مسجل ميگرداند. قاعدتاً در چنين " ديموكراسي " ي يك پروسه سياسي نورمال ، يعني يك رقابت و مبارزه قانوني براي رسيدن به حكومت مطرح شده نتوانسته و گروههاي سياسيي كه فعاليت مُجاز قانوني و دورنماي اميدبخش سياسي ندارند ، در يك سه راهه سياسي قرار ميگيرند كه يا به آنچه دولت ميخواهد تسليم گرديده و عملاً در خدمت آن قرار گيرند ، يا از طريق شركت مؤثر در بيروكراسي و تقويت استقطاب و صفبندي هاي دروني آن در صدد كودتا باشند و يا اين كه سرنگوني كامل چنين دولتي را بخواهند. دولت باوجود اعتراف به " ديموكراسي " ، انحصار نشرات ، چاپ و مطبوعات را محكم در دست گرفته ، نه تنها كميت نشرات درين عصر كاملاً قابل چشم پوشي است ، بلكه كيفيت آن نيز بسيار اغفال كننده و در جهت غيرسياسي ماندن جامعه است. ماشين سانسور دولت نه تنها چند روزنامه و جريده غيردولتي را كنترول ميكند ، بلكه بر تمامي انواع كتب و نشريات سياسي و غيرسياسي و حتي مجله هاي فارسيي كه از ايران براي خانواده ها انتشار مي يابند ، مسلط ميباشد.

عرضه ديموكراسي آنچناني به جامعه ، آخرين رسوبات يك توهم به ريفورم پذيري دستگاه حاكمه را در بازمانده گان روشنفكران كلاسيك افغانستان كه در طي سي سال حاكميت استبدادي شاهد قتل عام هاي روشنفكران و خلف وعده هيإـت حاكمه بوده اند ، از ميان ميبرد و به راديكاليزه شدن خواستها مي انجامد. با افزايش شمار مكتب رفته گان و احساس يأس و نااميدي نسبت به اينده خود و سرنوشت كشور ، به صدها حلقه خودجوش و غيرمتشكل كتابخواني به وجود مي آيند و پوتنسيال فرهنگي و انساني يك اعتراض وسيع سياسي را تقويت ميكنند.

در همين دهه است كه كشمكش هاي نه چندان پنهان امريكا و شوروي بر سر اعمال نفوذ در افغانستان عيان ميگردد و بالآخره به نوعي تحمل و انظباق با همديگر تحول مي يابد. اين فرآيند در مكتب رفته گان افغانستان سه نوع واكنش را برميانگيزد :  عده يي خواهان زبردستي امريكا و غرب در افغانستان ميگردند ، برخي شوروي را ترجيع ميدهند ، شماري ايستاده گي عليه سيستم دوقطبي جهاني ( امريكا و شوروي ) را مرجح ميدانند.

دهه شصت ، دهه قيامهاي مسلحانه ضداستعماري است ، دهه شصت ، دهه احساس شخصيت و هويت  كشورهاي آسيايي و افريقايي تازه به استقلال رسيده است كه راه هاي مختص به خود را در رابطه به تأمين مساوات و عدالت اجتماعي به ميدان ميكشند. تجارب كشور مصر زير رهبري جمال عبدالناصر ، براي اكثر روشنفكران افغانستان تأمل برانگيز ميگردد. در دهه شصت كيوباي كوچك سلطه امريكا را بر اين جزيره درهم ميريزد. در دهه شصت مليگراي شناخته شده كانگويي - پاتريس لوممبا- را به قتل ميرسانند. در دهه شصت اميليا گابريل [ محترم داكتر صاحب رسول ، بايد عرض كنم كه در دهه شصت كووام نكروما ، بر گانا حكومت ميكند ، و چيريك پيري چون هوچي مين ، مقاومت بينظيري را در هند و چين عليه سلطه امريكا به راه انداخته است. در دهه شصت فرانسه بر الجزاير استعمار روا ميدارد ، حزب سوسياليست مخالف استقلال است  و حزب كمونيست فرانسه كه ياور شوروي و از شهرت زيادي برخورداراست ، سكوت رضايت آميزي براي ادامه تسلط فرانسه برالجزاير نشان ميدهد. به گفته لويس دوپري ، آمريكايي كه تاريخ افغانستان را نگاشته است ، نمايش فيلم جميله الجزايري در سينماهاي كابل چنان احساسات مردم را برميانگيزد ، كه سفير فرانسه تقاضاي قطع نمايش را ميكند ، ولي دولت افغانستان كه نميتواند در مقابل اين خشم مقدس ملت آزادي دوست افغان مقاومت كند ، سفير فرانسه را " شخصيت نامطلوب " ميخواند و مجبور به ترك كشور ميگرداند. در همين دهه است كه نورودم سيهانوك پادشاه كمبوديا ، خود را رييس دولت ميخواند و لقب پادشاهي را داوطلبانه كنار ميگذارد. در همين دهه است كه با حمله شوروي به چكوسلواكيا ، خاطره حمله سال 1956 بر هنگري  را تازه كرده ، احساس خطر را در نيروهاي چپ مليگرا برميانگيزد. در همين دهه است كه در اهداف قانون اساسي افغانستان از تأمين "ديموكراسي اقتصادي" ، كه در ادبيات دست راستي از آن تعبير كمونيزم ميشود ، سخن به ميان مي آيد. در همين دهه است  كه روزانه بيست ميليون محصل  و روشنفكر ، از بُركلي تا توكيو ، دست به تظاهرات اعتراض آميز عليه ء سيستم جهاني ميزنند. اين خشم تساوي طلبانه و ضد سيستم حاكم جهاني ، در هيچ نقطه جهان و از جمله افغانستان بي پژواك نمي ماند. اين خروش نه تنها منحصر به جوانان نمي ماند ، بلكه پيرمرداني چون راسل و سارتر را نيز به تكاپو درمي آورد. اين اعتراض و موضعگيري نه تنها محدود به پيرمردان لاييك نيست ، بلكه اعاظم علماي ديني مسلمان را نيز در برميگيرد. شيخ محمود شلتوت در مصر  ، صباعي در سوريه ، طالقاني در ايران ، قاضي عبدالظاهر سامي در افغانستان ، مولانا هزاره وي در پاكستان غربي و بهاشاني در پاكستان شرقي ، طرحهاي سوسياليزم اسلامي و حمايت شان را از جنبش هاي اعتراضي بيان ميدارند. به صورت كلي ، فضاي عمومي چپ است ؛ امّا ، چپ پلوراليست و چپ انتقادي.

فضاي عمل و انديشه فعالان سياسي دهه شصت در افغانستان ، مملو از اين اسطوره ها و رومانس ها است. حتا گروههايي كه در عمل مُبشر دست راستي ترين اعمال هستند ، خود را چيزي كمتر از سوسيال ديموكرات نميخوانند. در همين دهه است كه ديگر محصلان فاكولته هاي طب و حقوق نميخواهند ، سرطبيب ، حاكم و ديپلومات باشند ؛ بلكه آرزو دارند غمگسار و رهگشاي مردم گردند. در همين دهه است كه فعالان سياسي ديگر به عدالت ، همچون فضيلت فردي ننگريسته ، بلكه آن را ركن و نصبالعين زنده گي خود دانسته ، و در آرمان تحقق چنين رؤيايي ، هويت اجتماعي و وجدان فردي خود را ، در سرنوشت بينوايان مستحيل ميگردانند.

اين مُنبهات قوي ، اشتياق علم آموزي و كتابخواني را در بيسابقه ترين شكل آن در حلقه هاي مكتب رفته گان دامن ميزند ، و در محيط فقرزده يي چون افغاستان آن روز ، كه قيمت يك جلد كتاب خوب ، معادل نصف درآمد يك خانواده فقير شهري بود ، جوانان را برميانگيزد تا كتابهاي چندصد صفحه يي را در چندين نسخه استنساخ نموده و دامنه فرهنگ و آموزش را گسترش بدهند.

فضاي منقلب جهاني ، شبهه يي در مورد پيروزي آرمانها به جا نميگذاشت ، از اين رو روشنفكر عملاً حاضر به پذيرش هر نوع از خودگذري و قرباني بود.

به دلايل مختلفي ، با اينهم گسست تاريخي مهلكي ، در اين عصر ، ميان سنت هاي فكري و مبارزاتي روشنفكر كلاسيك و نسل دهه شصت رونما ميگردد. به استثناي ميرغلام محمد غبار ، صوفي ولي محمد قندهاري ، و قاضي عبدالظاهر سامي ، باقي تمام سران روشنفكران كلاسيك افغانستان ، يا در دوران زنداني بودن جان خود را از دست ميدهند و يا اندكي پستر از آن. بازمانده گان نيز به نحوي به تقاعد سياسي كشانده ميشوند.  اين بي بهره گي از تجارب اسلاف روشنفكري در تاريخ روشنفكري معاصر افغانستان ، پيامدهاي مشإـومي از خود به جا گذاشته است. فعالان سياسي اين دوران ، عمدتاً متشكل از شاگردان مكاتب عالي و محصلان اند. بسياري از زعماي سياسي گروه ها بيشتر از يك ريع قرن زنده گي نكرده اند. سي ساله ها بين آنان بسيار اندك  و چهل ساله ها به شمار انگشتان دو دست است. نسل سياسي دهه شصت  ، برخلاف اسلافش توفانهاي سياسي ، شورشهاي ارتجاعي و " پادشاه گردشي " را تجربه نكرده است. مفهوم جيوپولتيك افغانستان براي وي بسيار گنگ و چيزي معادل موقعيت جغرافيايي پنداشته ميشود. از اين رو  وي داخل شدن در پوليميك هاي سياسي و ايديولوژيك عصر را ، امر سهل ميپندارد. نسل سياسي دهه شصت ، در مقايسه با امكانات آغاز قرن بيستم با وفور كُتب و نشريات به زبانهاي مروج داخلي روبرو است اين نسل با آن كه از لحاظ تحصيلات رسمي و اكادميك در مقايسه با آغاز قرن بيستم از امتيازات بزرگي برخوردار است ، ولي اقتضاي عملگرايي وي را در صدد يافتن هويتي مي اندازد. چنين هويتي در آن روزگار توفاني ، وي را به طرف سيستم هاي فكري بسته و شبه اسطوره يي ايديولوژيك كه هم با ادبيات گسترده و هم الگوي قدرت همراه است ، متمايل ميگرداند. اين گرايش ناميمون ، در حالي كه فلسفه هاي سياسي يعني خوبيها و فضايل جامعه آرماني را ، جانشين علم سياست ـــ يعني اصول و شيوه هاي عملي در باره تصميم گيري در مورد اقتدار سياسي درجامعه ـــ ميسازد ، براي مدتي خردگرايي انتقادي و استقلال شخصي را ، محكوم روحيه جماعت و كولكتيف ميگرداند. خاستگاه هاي اجتماعي و اقتصادي متفرق فعالان سياسي ، علي الرغم تعهد شان به آرمانهاي بلند بالا ، در عمل تعهدات آنان را به آيين هاي منضبط فكري دچار نوسان ميگرداند. تمركز در چند شهر مهم و فقدان رسانه هاي مناسب براي ايجاد تفاهم با مردم ، از دسترسي مطلوب آنان به توده ها جلوگيري ميكند. و به اين ترتيب فعل و انفعالات فكري آنان در چهارچوب گروه هاي هويتي شان محصور ميماند. اقتدار مطلقه قانوني مقام سلطنت در معرفي صدراعظم به شورا و عدم تنفيذ قانون احزاب كه جايي براي يك پروسه سياسي و نورمال و ديموكراتيك باقي نميگذارد ، گروه هاي سياسي نامبرده را پس از يك دوره نمايشات سياسي تند و تيز دچار بي عملي ميگرداند و تضاد ميان خود اين گروه ها را ، جانشين تضاد ميان ازادي و استبداد ميگرداند. در نتيجه برعكس عملكردهاي تاريخي روشنِ روشنفكران كلاسيك افغانستان ، نسل سياسي دهه شصت ، هيچ گام مهمي براي رسيدن به يك وفاق ملي در جهت استقرار آزادي ، ديموكراسي و عدالت ، برداشته نميتواند . خاطرات تلخ آن عناصر  خودفروخته سياسي كه در طول سي سال گذشته به گروه هاي  روشنفكري كلاسيك خيانت نموده و موجبات قتل عامها و حبس هاي طويل المدت آنان را فراهم گردانيده بودند ، سؤظن هاي چاره ناپذيري را در درون افراد وابسته به يك گروه واحد برميانگيزد و به عنوان عنصر روانشناسي اجتماعي فعالان سياسي اين عصر مانع قوام گرفتن يك تشكيلات سياسي مدرن گرديده و مخفي گرايي هاي زيانبخش ، جاي پنهانكاريهاي لازم در برابر استبداد را ميگيرد. نفرت و انزجار از عطيه "ديموكراسي" كاذب حاكم و انزجار از ديموكراسي هاي اليگارشيكي كه به نام حاكميت مردم ، هرچندسال بعد ، آراي مردم را همچون " سرقفلي " ملكيت سرنوشت جان و مال مردم ، از يك گروه نخبه (Elite) به گروه ديگر آن منتقل ميگرداند ، به جاي آن كه به سرمنزل يك ديموكراسي نورماتيفي و مشاركتي منجر گردد ، به دشمني با ديموكراسي منتهي ميگردد و تمايل به گرايشات فسادبرانگيز انحصارطلبي ، استبداد و ديكتاتوري را در لفافه مدينه هاي فاضله مقدس تقويه ميكند.

سرانجام هم سياست هاي دروني بيروكراسي ملكي و نظامي حاكم تحت رياست اليگارشي خانواده گي و هم فعل و انفعالات دروني گروه هاي سياسي دهه شصت ، به نتايج طبيعي و محتوم خود منجر ميگردد. عموزاده يي با حمايت گروهي از نخبه گان كودتاگر ، دست به عمل شده و نظام سلطنتي را به جمهوري آنچناني و پيامدهاي بعدي آن مبدل ميگرداند.

گروه هاي سياسي نيز در راهي كه ميبايست بروند ، ميروند. آنعده از گروه هاي ريفرميستي كه در حول اولياي قدرت نظام سلطنتي تنظيم گرديده بودند ، يا خاموشانه ولي بي ادعا نظاره گر حوادث شدند و يا هم به كلي و براي هميشه از صحنه سياسي تاريخ افغانستان مضمحل گشتند. گروهاي سياسيي كه معتقد به عدم ريفورم پذيري دستگاه و جانبدار سرنگوني آن بودند ، از لحاظ عقيدتي ، ستراتيژيكي و تشكيلاتي ، دچار چنان تحولات گرديدند كه با هويت هاي اوليه آنها كاملاً همخواني نداشت. گروه هاي اليگارشيست  و نخبه گرا ( حزب ديموكراتيك خلق  و محافل اسلاميست )،  نخستين كودتا عليه نظام سلطنتي را فال نيكي براي صعود بر اريكه قدرت سياسي گرفته از همان آغاز در تباني با متحدين منطقه يي و جهاني خويش در صدد تدارك كودتاها گرديدند.

برعكس يك نوع تصوير توجيه گر ، حوادث جاري و فجايع بيست و چند سال اخير ، هيچگونه ارتباطي با جنبش عظيم انتقادي جوانان دهه شصت كشور ندارد. تمامي كودتا ها محصول دستگاهي غولپيكر و بيگانه از اجتماع ميباشد ، كه به نام دولت است ، اما در واقع با عملكرد صرفاً يك بيروكراسي ملكي و نظامي ، پس از سپري شدن دوران استعمار انگليس ، بر كشور تحميل ميگردد.  اين كودتاها در نتيجه صفبندي هاي نخبه گان ملكي و نظامي ، پيرامون اولياي دستگاه حاكم سلطنتي شكل ميگيرند و تا آخر ادامه مييابند. اين كودتاها در عمل مولود تعارض لاينحل اولياي قدرت و پيروان آنها در درون چنين بيروكراسيي بوده و در نظر نيز در پي " اصلاح " و اكمال چنين بيروكراسيي ميباشد. يك دولت ملي و مدرن به مفهوم دقيق كلمه ، در سرتاسر جامعه داراي اقتدار بلامعارض ميباشد. براي سازماندهي چنين اقتداري ، دولتهاي ملي و مدرن معاصر بر عوايد داخليي كه از طريق ماليات برتوليدات و دارايي هاي داخلي به وجود مي آيد ، اتكا ميورزند. آنچه در افغانستان دولت خوانده ميشد ، بيروكراسيي بود كه فقط يك قدرت نظامي بالنسبه چشمگير را براي حراست از خود سامان داده بود. به استثناي چند شهر مهم و مراكز ولايات ، اقتدارهاي محلي و سنتي از خودمختاري تقابل ناپذيري برخوردار بودند. دولتي كه دچار كسربودجه و بارگران تأديات خارجي است و دولتي كه چون بيروكراسي حاكم بر افغانستان ، از فرط اسراف در توسعه جيره خواران بيروكراسي ، حتي بودجه هاي امدادي و انكشافي را نقداً در ميان مأموران و مستخدمان خود توزيع ميكند ، به هيچ صورتي قادر نخواهد بود يك اقتدار مطلوب و فراگير را به وجود آورد. پيدايش و حاكميت چنين دولتهاي پسا استعماري در  اكثريت كشورهاي فقير ، ناشي از عقبمانده گي مفرط اقتصادي و اجتماعي و فقدان انكشاف در مفهوم جامع آن است. تصور آن عده از انقلابيوني كه چنين دولتي را نماينده سياسي طبقات حاكم اقتصادي دانسته و ظهور بحران در چنين دولتي را ناشي از پيدايش يك وضع انقلابي ميدانند ، خبط محض است ؛ چه در فقدان يك تحرك واقعي اقتصادي و حركيت اجتماعي ناشي از آن ، همچنان با رابطه دوگانه يي كه چنين دولتهايي با اركان نفوذ و قدرت در جامعه بومي و سردمداران قدرتهاي منطقوي و جهاني ميتوانند پديد آورند ، امكانات متعددي را كه از تعويض اراكين بيروكراسي تا تمديد قابل مهار بحران و انارشي را در بر ميگيرد ، ميتواند در چشمرس قرار بدهد، كه اينها هيچكدام حاكي از ظهور يك وضع انقلابي در بين مردم بوده نميتوانند.

ارزيابي ما ، از نقش روشنفكران افغانستان در چند دهه اخير ، نميتوانست لااقل قابل فهم باشد ، هرگاه به اين توضيحات مختصري كه اسناد آن به وفور در كتب و مطبوعات داخلي و خارجيي كه تا كنون نوشته شده اند، وجود دارند ، رجوع نميكرديم. تأكيد من بر تصوير مثالي ( نورماتيف ) روشنفكر كلاسيك افغانستان ، نبايد آرماني ساختن گذشته هاي سپري شده و احياناً بي خطر براي امروز تلقي گردد ؛ زيرا بدون در دست داشتن يك معيار مشخص ، متعالي و رشد يابنده ، همه ارزيابي هاي تاريخي و از آن جمله ارزيابي نقش روشنفكران ما ، اگر دچار انارشي در نتيجه گيريها نگردند ، به يك تشريح توصيفي بي جان و بي اثر مبدل ميگردند. به كار بردن واژه هاي " خدمت " و " خيانت " براي روشنفكران ، همان طوري كه در كتاب  جلال آل احمد ايراني ، آمده است ، بيشتر بيانگر يك حالت رواني دفاعي روشنفكر متهم به خيانت است و هرگاه جدي پنداشته شود ، به همان نتايجي ميرسد كه امروز گريبانگير روشنفكر ايراني گرديده است.

من در حالي كه با ارزيابي نقش روشنفكران افغانستان ، از به كار بردن واژه روشنفكر براي فعالان سياسي دهه شصت خودداري ورزيدم ، به هيچ صورتي در صدد نبوده ام از پهناي بيسابقه معلومات سياسي ، عشق بيمانند آنها به مردم و استقلال سياسي كشور ، روحيه خدمتگذاري و فداكاري آنها ، و عزم كوه پيكر شان در سنگر دفاع از نواميس ملي طفره روم . من يقين دارم كه اين ميراث هاي روشنفكر كلاسيك افغانستان ، در دهه شصت در گروه هاي صادق و ميهن پرست   سياسي به اوج اعتلاي خود رسيده بود و به عنوان عناصر ساختاري اساسي ، بايد در بازسازي هويت امروزين روشنفكر افغانستان ، دوباره احيأ و تكامل داده شود.

من نميتوان با تذكار نام اين نسل ، از ابراز تعظيم و احترام به لشكري از شهداي استقلال افغانستان كه از ميان اين نسل سربرآورده اند و بسياري از آنها از پيشروان و طراحان انديشه ديموكراسي بوده اند ، خودداري ورزم.

  v به نظر شما روشنفكران چه اشتباهات بزرگي را مرتكب شده اند؟

u        در مقدمه يي كه در پاسخ به سوال نخست شما عرض نمودم ، پس از دهه شصت من ترجيح ميدهم ، اصطلاح روشنفكر را براي فعالان سياسي به كار نبرم. همينطور انتقاد تاريخي بايد مدلل باشد؛ يعني حتي المقدور بايد شامل همه اوضاع و احوالي گردد كه موجب پيدايش و گسترش يك انديشه و عمل سياسي ميگردند. همچنان " اشتباه " شامل آن افكار و اعمال ميگردند كه غير عمدي بود و نامتكرر باشند. اشتباه روشنفكران و فعالان سياسي امر بديهي بوده و بيشتر تحت عنوان " خطاي معرفتي " مورد مطالعه قرار ميگيرند. اشتباه بيشتر يك امر دروني افراد بوده و زيانهاي آن در عرصه زنده گي ديگران اختلال كشنده يي وارد نميكنند.

اما ، اشتباه را نبايد با " خيانت " و " جنايت " كه اعمال عمدي اند ،  عوض گرفت. در خيانت و جنايت ، ارزشهاي اصلي و جان انسانها متضرر و نابود ميگردند. در بيست و چند سال اخير كه مصادف با حاكميت " حزب ديموكراتيك خلق " و " تنظيم هاي اسلامي " بوده است ، هردو جانب ـــ با وجود تفاوت در ترمينالوژي و شعاير سياسي ـــ به صورت عمدي ، متكرر و هدفمند ، عليه استقلال افغانستان و زنده گي مردم اين كشور مرتكب " خيانت ملي " و " جنايت ضد بشري " گرديده اند.

اشتباه را ميتوان از طريق بحث و اقناع مورد تسجيل و تصحيح قرار داد ؛ در حالي كه طراحان ، عاملان و آمران خيانت و جنايت را براي داوري به محكمه عادل و صالح ، ميسپارند.

حزب ديموكراتيك خلق را اصولاً  تاريخ كه در تضعيف زوال آفرين اتحادشوروي ظهور كرد ، از ادامه خيانت و جنايت بازداشت ، نه نقدهاي تيوريك ، برنامه يي و عملي اعضا و كادرهايش. قدرت سياسي اسلاميست ها ، پيوسته دچار استحاله ، زوال و تعويض ميگردند و از شكلي به شكل ديگري در مي آيد . در اين شكي نيست كه عامل تاريخي ، در بيرون راندن اين قدرت آدمخوار نيز نقش آمرانه يي بازي خواهد كرد ؛ ولي همان طوري كه سرنگوني اتحادشوروي و تحت الحمايه گانش به ذات خود نتوانست بهروزي مردم افغانستان را ارمغان آورد ، اضمحلال قدرت سياسي اسلاميست ها نيز در غياب عامل آگاه و نيرومند اجتماعي ، نميتواند مژده يك زنده گي آسوده را به ارمغان آورد.

بحث در مورد جنايت و خيانت ، هرگاه با انگيزه انساني و سازنده توأم نباشد ، جز تكرار خونريزي ، بهره ديگري نخواهد داشت و از كجا معلوم كه حاكميت جُهال را ديرپا نگرداند ؛ چه شمار مكتب رفته گاني كه ديگر قادر باشند ، كار عظيم و كليدي بازسازي افغانستان را به پيش ببرند ، روز تا روز كاهش مييابد. در حالي كه رهبران گروه هاي خاين و جنايت پيشه با اشكال مختلفي در توجيه مواضع گذشته خود ميكوشند ، عملاً صفوف انتقادي و معترض خود را كه مستقيماً در جنايات و خيانت ملي سهيم نبوده اند و با ميل خدمت به افغانستان ميخواهند از گذشته خود ببُرند ، در موقف دشواري قرار ميدهند. در آن صورت اينان فقط ميتوانند خدمات فرهنگي ، سياسي و نظامي خود را  به اين يا آن جنگسالار بفروشند و در ازاي آن بدنامي تاريخي خود را يكبار ديگر تجديد كنند. برذمه آنعده از اعضاي حزب ديموكراتيك خلق  و تنظيمهاي اسلامي است ، تا براي پيوستن به جنبش نوين روشنفكري افغانستان ، به صورت مفصل از جهانبيني سياسي احزاب و گروه هاي خود ، از تيوري هاي پيراموني اين جهانبيني ، از برنامه هاي مطروحه اين گروهها و از رابطه دروني ناسالم آنها يكبار و براي هميشه به صورت قاطع و علني ببرند. فقط در اين صورت است كه زمينه هاي آنچه به آن " آشتي ملي " و بازسازي ميگويند ، فراهم ميگردد. چنين پيشنهادي خداي ناخواسته براي خوار ساختن اين افراد نيست ، بلكه براي جلوگيري از تكرار همچو فجايع در آينده و در عمل پياده گردانيدن يك زنده گي قانوني در افغانستان كار حتمي به شمار ميرود.

به نظر من اشتباه آن عده گروه هاي سياسيي كه خيانت ملي و جنايت ضدبشري مرتكب نگرديده اند ، به صورت عمده و فشرده به طور ذيل ميباشد :

ــ ايديولوژيك انديشيدن ، به جاي خردگرا و انتقادي بودن ؛ 

ــ  سمــت و سو دادن بـــه فعاليتهاي سياسي ، بر اساس فلسفه سياسي ، نه علم سياست ؛

- فقدان يك تلاش در خور يادآوري براي رسيدن به يك وفاق ملي ، براي برپاداشتن آزادي و عدالت ، به جاي استبداد و بيدادگري ؛

- از دست دادن روحيه فراقومي و دنباله روي از شعارهاي عقبمانده و عوامفريبانه جنگسالاران حاكم بر افغانستان.

  vدرس و عبرت عمده نقشي كه روشنفكران در افغانستان ايفا كرده اند چيست ؟

  u خردگرايي انتقادي ، آرمانخواهي انساني و صميميت عملي ، آن گوهرهاي پرباري بودند كه سيماي نمونه وار روشنفكر كلاسيك افغانستان را تا كنون سربلند ، افتخار آفرين و كامگار نشان ميدهند . استقلال افغانستان ، معرفي مدرنيته در عرصه دولت و جامعه، برانگيختن و تحقق بخشيدن به يك سلسله خواستهاي مشروع مردم مانند قانونيت ، معارف همه گاني ، صحت عامه همه گاني و تلقيق روحيه شهروندي به جاي رعيت مشربي برده وار  ، و از جمله خود ما كه امروز چنين مي انديشيم ، محصول جانفشاني هاي همان نسليم. عشق خلل ناپذير به دانش اندوزي ، دفاع ايثارگرانه از استقلال و نواميس ملي ، مستحيل شدن در سرنوشت بينوايان و ستم ديده گان ، شجاعت خدشه ناپذير و عزم راسخ ، ميراث نسل سياسي دهه شصت است كه هرگز در كنارقدرتهاي روبه زوال داخلي نخزيدند و به هيچ بيگانه يي سر تسليم فرود نيآوردند.

در مبارزه سياسي فقط به تصاحب قدرت و دولت انديشيدن و سياست را فقط به همين خلاصه كردن ، گسستن از معنويت و رحم و توجيهه اينهمه با واژه هاي تعميديافته " حكومت خلق " و " تطبيق شريعت " و در يك كلام پابندي به ايديولوژي هاي شبه اسطوره يي قدرتگرا ، آن عبرت تاريخيي است كه بدون گسستن از آن هيچ رسته گاريي فراروي ملت قرار نخواهد گرفت.

   v  به نظر شما  منتجه نهايي آنچه كه اكنون روشنفكران انجام ميدهند در سمت مطلوب است و يا در جهت معكوس آن ؟ و اگر در جهت معكوس باشد ، به نظر شما روشنفكران افغانستان  چه ميكنند كه نبايد بكنند و چه نميكنند كه بايد بكنند؟

u      من معتقدم كه نسل نوين روشنفكران افغانستان در آغاز يك روند بسيار پيچيده و دشوار قرار دارد. و هنوز پيش از وقت خواهد بود اگر در مورد نتيجه نهايي اين روند به داوري بنشينيم. عده يي از مكتب رفته گان علاقه مند به سرنوشت سياسي افغانستان تا هنوز در جو رواني آغاز دهه هشتاد مسيحي ، كه در آن تنظيمهاي جهادي سربرآورده از پيشاور تا مشهد و تهران ، براي سلب روحيه و به حاشيه راندن مكتب رفته گان ، جرايم حزب ديموكراتيك خلق را در پاي سياسيون غيرتنظيمي عضو مقاومت مينوشتند ، زنده گي ميكنند. در آن روزگار از جمله آدم هايي كه احساس ميكردند مقاومت برحق است ، عده يي  بر اعمال ضد ملي و ضد انساني تنظيمها نه تنها به ديده اغماض مينگريستند ، بلكه عضويت در اين تنظيمها را امر طبيعي و بي مسأله يي ميپنداشتند. امروز هم كم نيستند چنين نخبه گاني كه فريفته قدرتهاي جنگي روبه زوال بوده و تاريخ را فاقد حركت ميپندارند. آنان از نشستن در كنار يك وزير متقاعد رژيمهاي گذشته و مصاحبت با يك قومندان مشهور رانده شده از صحنه نظامي و سياسي ، لذت بيشتر ميبرند تا از اشتراك در مباحثات سازنده و كارهاي فكري پايه يي با نسل نوين روشنفكران افغانستان. لابد در دنيايي كه ديكتاتوري رسانه هاي جمعي برقي حاكميت دارد و نخبه گان افغان ساكن مغربزمين با وجود آب و نان كافي از پرستيژ اجتماعي مطلوب برخوردار نيستند ، با اشتراك در مجامع جنگسالاران و نمايشات اغفال كننده ديپلوماتيك ، براي خود آدمي و براي مردم بلا كشيده جعلكارانه روشنفكر معرفي ميگردند ، چنين مشغوليتهايي براي آنان عاري از لذت و رضايت نيست.

گروه ديگري از مكتب رفته گان تمام سرمايه سياسي و فرهنگي خود را به اشكال پنهان و آشكار در خدمت جعل و تشديد تيوري هاي نفاق قومي قرارداده و عقده هاي لايه نخبه گراي خود را به اقوام از دنيا بيخبر افغانستان  نسبت ميدهند و جهنمي پديد مي آورند كه تا سوختن آخرين فرد هم ، آتشش فرونخواهد نشست.

هستند گروه هاي مكتب رفته ايثارگري كه براي پايداري در سنگر مقاومت و جهاد ضد تهاجم شوروي ، ناگزير از ايستادن در كنار تنظيمهاي رسمي بودند ، آنان پس از تصرف قدرت توسط تنظيمها ، اميد خود را به اصلاح و يا حتي اعتدال آنها از دست داده اند ؛ با اينهم علي الرغم تعارفات نيم نگاههايي كه به نوعي از ديموكراسي دارند ، تا هنوز مايل نيستند به ديموكراسي بي پسوند و بي پيشوند اعتراف بكنند و آنچه را كه در حقيقت ضعف اراده شان ميباشد ، به اوضاع و احوال حواله ميكنند.

شمار زيادي از اعضاي حزب ديموكراتيك خلق ، با احساس روحيه انتقادي مردم از اعمال شان فقط در برابر اين امواج سهمگين تمكين نموده اند، ولي در حقيقت مردم را مقصر ميدانند كه چرا به آنان مجال حكومت كردن نداده اند. عده يي از رهبران اين حزب با نگارش خاطرات جعلي در صدد اند فراكسيون خودي را ملي و برحق نشان داده و فراكسيون حريف را مسوول همه فجايع قلمداد كنند. برخي از رهبران اين حزب گويا با انتقاد برنامه يي از حزب ديموكراتيك خلق ، ميخواهند خود را تافته جدا بافته از يك كليت مجرم قلمداد نموده و هويت جديدي را به نمايش بگذارند. چند تن از اعضا و كادرهاي انديشمند اين حزب با انتقاد تيوريك از حزب روي آورده و با شتاب باورنكردنيي طرح پلاتفرمهاي مشترك را به ميدان ميكشند. افسران بلندرتبه حزب ديموكراتيك خلق در دو جناح به سازماندهي اركانحرب و فرماندهي اشتغال دارند. بدبخت ترين مردمان ، آن عده اعضاي اين حزب اند كه با وجود دست نداشتن مؤثر در تدوين و تعميل خيانت ملي و جنايات ضدبشري تا هنوز نتوانسته اند مواضع مستقلي در برابر كليت جنايتبار اين حزب ، نقش خايينانه رهبران آن ، برآمدها و اظهارات دروغين خاطره نويسان و حزب سازان و مجموع روابط ناسالم درون گروهي حزب ديموكراتيك خلق ابراز كنند. برقراري يك نظام سياسي قانونمند و بازسازي يك افغانستان منكشف آبرو مند و روي پاي خود ايستاده ، مستلزم جانفشاني صدهاهزار مكتب رفته گان افغانستان است. در حالي كه مجموع مكتب ديده گان ما به اين تعداد نيست ؛ آناني كه صلاحيت ، آماده گي و كفايت پياده ساختن چنين ماءموريت را داشته باشند ، به مراتب كمتر از اين است. ظرفيتهاي انساني گروه هاي علي حده سياسي مان از اين هم ناچيزتر است. بنابراين ، امر خطير صلح  ديموكراسي در افغانستان ، برخلاف روندهاي تجربي تاريخي در ساير كشورها، با توجه به اين كمبودها ، بايد دقيقاً به مثابه يك پروژه در نظر گرفته شود. در چنين پروژه يي اساساً هيچ نيروي كارآمدي منتفي بوده نميتواند. پروژه ها معمولاً نقشه مند بوده و امكان پياده شدن  آنها گام به گام فراهم مي آيند.

براي آن كه جنبش نوين روشنفكري افغانستان به وظايف خود ملتفت گردد ، بايد از همان آغاز هرگونه توهم را در مورد اين كه به زودي ميتواند سرنوشت امور دولتي تعيين نمايد ، از خود بزدايد ؛ زيرا توانايي هاي فكري و عملي ، امكانات و مادي و تشكيلاتي چنين جنبشي ، فقط در نتيجه يك كار فكري و عملي بيسابقه ميتواند به آن مدارجي برسد كه  همه از آن حساب ببرند.  جنبش نوين روشنفكري افغانستان كه بدون هرگونه شايبه يي محصول تفاهم عناصر انديشمند ، راستكار و صميمي همه گروههاي سياسي و شخصيتهاي منفرد خواهد بود ، براي جلوگيري از هرگونه سؤتفاهم و دودلي بايد بكوشد تا گفتمان مستقل خود را پديد آورد و نيروهاي سالم جامعه را مستقلاً پيرامون اين گفتمان كه نويد يك آينده رهايي بخش را ميدهد ، بسيج نمايد.

v     به نظر شما ، تمايل به درك و اعتراف به اشتباه ، نشانه شهامت اخلاقي است و يا عكس آن ؟

u     از هزاران سال بدنسو ، ابراز حقيقت يك فضيلت انساني به شمار ميرود. ميليونها انسان در اين راه جانهاي خود را قربان نموده و تكريم همنوعان خود را برانگيخته اند. اشتباه و خطاي معرفتي همزاد آدمي است. هركسي كم و بيش آن را تجربه ميكند. بسيار اتفاق افتاده است كه مرتكب يك اشتباه نيت خيري داشته است. اشتباه ميتواند كوچك و يا هم بزرگ باشد. جمال عبدالناصر ،  كه يكي از چهره هاي فراموش ناشدني جهان عرب است ، پس از شكست مصر در جنگ با اسراييل ، مسووليت اين شكست را در مقام فرماندهي نيروهاي مسلح مصر ، شخصاً برعهده گرفت.

اعتراف به اشتباه نه تنها نشانه شجاعت اخلاقي است ، بلكه يك شيوه معمول در سنت روشنفكري نيز به شمار ميرود. بايد افكار عامه روشنفكري را در مسيري قرارداد كه نه تنها اعتراف به اشتباه امر معمول گردد ، بلكه قبل از ارتكاب اشتباه و در اوج تصاميم قاطع هم بر ابطال پذير بودن يك انديشه و پيشنهاد نيز توافق وجود داشته باشد. مطميناً ، من نميخواهم شكاكيت علاج ناپذير را ترغيب نمايم ، بلكه ترويج آن انعطاف پذيري هايي لازم است كه با به رسميت شناختن احتمالات ، راه را براي غنابخشيدن به انديشه و اجماع در تصاميم همه گاني و فردي هموار ميسازد.

 

الحاج محمد امين فروتن

 

 

v     شما نقش روشنفكران افغانستان  را در جريان چند دهه اخير چه گونه ارزيابي ميكنيد ؟

 

           الم يعلم بان الله يري

                             " قرآن مجيد"

 

 آن كه ميانديشد

 به نا چارفرو ميبندد

اماآنگاه كه زمانه

 زخم خورده ومعصوم

 به شهادتش طلبد

 به هزارزبان سخن خواهد گفت

                                                      "شا ملو "

 

قبل ازآنكه وارد بحث " نقش روشنفكران در جامعه ء افغاني " شويم لازم ميدانم درباره ء اين واژه و رابطه ء آن با انسان و جامعه و تفكري كه وجود وحضور وي در اجتماع و در ميان نسل معاصر به حيث تثبيت كننده جايگاه واقعي آن است مختصراً مورد بررسي قرار گيردتا پاسخ اين سوالاتي را كه من كيستم ؟ انسان كيست ؟ زندگي چي معنا دارد ؟ دريابيم و ببينيم كه توانمندي و قدرت و خلاقيت اين مخلوق در زمين چگونه است ؟ و بازهم بينيم كه مسووليت چيست؟ ودر پس اين پرده پيدا ،  اين پرده ء پرنقش و نگار، خبري هست ؟ دراين هستي بزرگ وتاريخ عالم كسي هست ؟ بودن و " زيستن " چگونه معمايي هست ؟ و ببينيم كه " روشنفكر " - جواني كه سرا پا از حق پرستي وعدالت خواهي وعشق به مردم وآتش مسووليت و نيازهاي متعالي انساني برافروخته بود با اين همه سختي ها و رنج ها چگونه دست وبنجه نرم ميكند ؟ و ياهم چه گونه دراين بازار مكاره دلال ايمان و هويت انساني و اعتقادي خويش شده است !؟.... چنين است كه مي گويم حياتي ترين وسنگين ترين رسالت روشنفكران ((روشنفكر ميگويم نه تصديقداران )) اين است تا توليد كننده ء انديشه ، و احساس و معنا و ايمان يك قوم مفتخر برگذشته اش باشد ، يعني روشنفكر با حضور  درجامعه و در ميان ملت ها مانع فرهنگ و انديشه هاي وارداتي شود 0 اين ممكن نيست ، مگر  آن كه اين نسل خود را بازيابد و به خويشتن اصيل خويش باز گردد و قدرت ابتكار و آ فريننده گي و قدرت انتخاب و تصميم داشته باشد . وبه گفته ء " فانون " دست از تقليد هاي مهوع و ميمون وار از كشور هاي خارجي بردارند .  روشنفكر بايد نخست از همه بحيث يك انسان آگاه و مسوول، خود معناي زنده گي را درك كند و با درك اين آگاهي و مسووليت به ديگران نيز جرأت بخشد تا باور پيدا كند كه او هم مانند ديگران ، يك انسان است و ميتواند انسان باشد و بر روي اين زمين و در طول اين تاريخ وي نشان داده است كه شايسته گي بنياد فرهنگ و خلق معنويت و فضيلت و زيبايي و هنر و قدرت و عظمت داشته است . روشنفكر بايد خود باور داشته باشد و به حيث پاسدار و منادي فرهنگ و معنويت بر جامعه و نسل خود نيز بباوراند كه يكي از راه هاي بازگشت اين نسل به خويشتن انساني و ملي خودش بازگشت از آن راه هايي است كه ما را براي شخصيت زدايي مان و دورشدن از خويشتن انساني و ملي مان برده اند . از آن جمله ناآشنا ساختن ما با چهره هاي تابناك و روح هاي بزرگ و نيرومند تاريخ  و فرهنگ ما كه با شاءيسته گي و اصالت و لياقت ذاتي خويش به قله هاي رفيع معنويت و انسانيت و شرف و استواري رسيده اند . اينجاست كه "آشنايي باخويش و ايمان به خويش " دو پايه اساسي و استوار بناي شخصيت هر انساني و نيز هرملتي محسوب ميشود . در راستاي اين گونه باخويشتن خويش يكي بودن است كه روشنفكر همه لايه هاي اجتماع و قوم و ملت و محيطش را كه درآن به سر ميبرد لمس ميكند و به حيث يك انسان آگاه و مسوول و ايستاده بر منبر تاريخ نداي زمان و عصر را در وادي تاريك زندگي طنين ميافگند . و باهر طنين و فريادش يك درد از هزاران دردي  را كه وجودش را فراگرفته است احساس ميكند. و احساس ميكند كه مهمترين و مقدمترين دغدغه ء ملت و قوم درين برهه يي  از تاريخ چيست ؟ و چه گونه بايد انسانِ اسير دراين بيابان غربت و تنهايي را نجات داد ؟

روشنفكر آگاه بايد شهادت دهد كه چگونه ملت  بزرگي كه تمامي راه پرخم و پيچ تاريخ را با نگاه هاي تيزبين اش پيموده اكنون ناچار شده تا همچون رمه تشنه يي در زير پاي دسته هاي از وحوش خوشرنگ انسان نما ذبح "شرعي" (!) شود.                        

روشنفكر در چنين موقيعتي  نشستن در برج عاج "هنر"را خيانت ميداند و ملت و اجتماع را به سوي خيابان تجربي ، اجتماعي ، تاريخي و عيني هدايت ميكند . اينگونه و درچنين شرايطي است كه روشنفكر واقعي و آگاه سرنوشت ملتهايي را كه مردم و جامعه چراغ راه روشنفكر شده است ميبينند. در هرلحظه يي كه توده هاي مردم در مسير راه نسبت به "روشنفكران وشبه روشنفكران " جلو رفته اند و توده هاي عوام امامت روشنفكران را بر عهده گرفته اند دُچارچنين سرنوشت ناگواري شده اند .  آري  !  سرنوشت جامعه و ملت ما هم چنين است . به حق و به روي قضاوت تاريخ ميتوان گفت كه در طي چهاردهه ء اخير ملت بزرگ ما به معناي واقعي از حضور روشنفكران اصيل و معتقد و متعهد و بيدارگر در ميان خويش محروم بوده است . دركشورهاي عقب مانده ء جهان سوم بالاخص كشوري مثل افغانستان به ندرت ديده ايم كه روشنفكران رسالت اصلي شان را كه همانا بيداري و آگاه ساختن توده هاي دردمند و انسان ها است ،  ايفا نمايند . روشنفكر بايد هشدار دهنده حوادث و وقايعي باشد كه طي تكامل تاريخي جوامع بشر بر بسترزندگي ملت ها و اقوام به وقوع ميپيوندند.

هيچ كسي نمي تواند نام روشنفكر به خود گيرد مگر آنكه قبل از وقوع حوادث روزگار طبق پيش بيني ها و دغدغه هاي اصلي روشنفكران واقع شده باشد . و در چنين موقعيتي است كه روشنفكر نه تنها حيثيت يك "" انسان تمام ""را به خود ميگيرد ، بل او مسووليت تشخيص دردها و نياز هاي پنهاني جامعه و انسان معاصر را پيدا ميكند.

اوست كه بيداريي زمان را درخود دارد ، نه به شكل " شبه روشنفكر سياسي " ،  بل به صورت يك انسان متعهد وملتزم به اوضاع جامعه ء بشري و جامعه يي كه درآن زنده گي ميكند مينديشد و براي نجات و بيداري و آزادي آن جهاد ميكند. اما ، دريغا كه در جامعه ما به ويژه طي چهار دهه اخير كه جنابعالي به آن اشاره فرموده ايد ما بيشتر به جاي نهضت هاي روشنگرانه اعتقادي و اجتهادي مسوول در برابر مردم ، جنبش هاي شبه روشنفكران سياسي وارداتي داشته ايم كه متاءسفانه درچنين بازار دلفريب " شبه روشنفكري " مهمترين و مقدس ترين ارزش هاي ما با نازلترين نرخ به معامله گذاشته شدند.  اينجاست كه ملت  و مردم باهمه ناتواني ها و تنه هاي مجروح شان نسبت به روشنفكر  سبقت ميجويد و ملت چراغ راه روشنفكر مي شود  !!!

v      به نظر شما چرا نيروهاي سالم انديش افغاني در داخل و خارج كشور نميتوانند براي برونرفت از بحران و گشايش راه به سوي فرداي بهتر و كسب حمايت فعال " اكثريت خاموش" مردم  ، با هم به تفاهم و همكاري دست يابند و از يك نيروي بالقوه پراگنده   ،  به نيروي بارز بالفعل مبدل گردند؟ و نقش روشنفكران در اين ميان چيست ؟

    &با  كمال عذر و تأسف بايد به عرض برسانم كه چنانچه قبلاً نيز اشاره يي شد ، ما همين اكنون نيز دچار يك اشتباه تاريخي ميشويم بدين معني كه نخست هر كي سواد نوشتن و تحليل و تجزيه و نطق هاي آتشين دارد به نظرما روشنفكر است !!!

درحالي كه به عقيده ء من روشنفكر يك انسان كامل و آگاه است كه نخست درد و رنج جامعه را درك و مانند يك طبيب ميشناسد و به زبان و عمل دلسوزانه و مهربانانه ء خود در رفع آفات و آلام جامعه و ملت ميكوشد . از قلم روشنفكر روشني ، ازحرف هايش صداقت ، و ازعملش اطمينان ميتراود . حال ببينيم كه درد و دغدغه ء مردم مظلوم و عذابديده ما چيست ؟ و چرا نميتوانند و نمي توانيم كه ما به حيث يك ملت داراي هويت تاريخي و ملي كه با همه ء افتخار راه تكامل و پيشرفت را - هرچند بادشواري ها و عذاب ها آميخته بود - پيموده ايم و اكنون مجبوريم و مجبورساخته ميشويم ! تا اين همه جاده ء وحشتناك را دوباره و درحالي كه به فقدان بهترين نيروها و ارزش ها مواجه هستيم بپيمايم . حكم تاريخ و خدا است كه هرچند ملت ها مؤقتاًسركوب ميشوند و خاموش ميگردند، امّا ،  به بركت روشنفكران آزاد انديش ، و آگاه بر رموز و نبض جامعه دوباره جان مييابند . آري ملتي كه مظهر قدرت و علم و فرهنگ در منطقه بود اكنون به نهايت انحطاط فكري و عقب مانده گي اجتماعي افتاده است . در مقابل دشمنان پيدا و پنهان ، ملل توانا به سرعت خودرا با زنده گي جديد تطبيق ميدهند . و با تمدن و آموزش و سياست ديگران آشنايي مي يابند و لااقل مردِ روز ميشوند.

روشنفكر ما بايد خود ببيند و بفهماند دراين همه حركت و جهشي كه طي كرده ايم كجايش درست بوده و كجايش درست نيست ؟

ميخواهيم زنده گي كنيم و به ديگران نيز زنده گي را بياموزانيم و در كارزار همين زنده گي و حيات است كه روشنفكران ما در دادگاه تاريخ برمسند داوري مينشينند و به حيث يك داور عادل و آگاه رسالتش را بر جغرافياي نسل هاي معاصر به اتمام ميرساند ، تا در تار و پود جامعه ء زخم خورده ء ما نوعي از ديناميزم و تحركِ  مبتني بر حقيقتِ برتر را ترزيق كنند ــ حقيقتي  كه مبنا واساس آن را بينيش و تفكر آگاهانه و انساني تشكيل دهد .

v      پيام شما به ياران سابق  تان مجاهديم و نيز" طالبان و هم مخالفين سابق تان و  همچنان هواداران سابق و امروزي اين دو دسته چيست و اگر روزي بالفرض در رأس دولت قرار بگيريد  برخورد شما با  ياران سابق  تان كه آرمانهاي شما را برباد داده اند و آناني را كه  شما را به زندان انداخته  بودند و چندين سال از بهترين دوره ء عمرتان را خاكستر ساخته اند و نيز آناني كه در پيشاور  به قصد نابودي تان  شما را گلوله باران كردند ، چه گونه خواهد بود ؟

u     من بايد بدون هرگونه تعارف با صراحت و صميميت بگويم كه من شايد از معدود كساني بوده باشم كه حوادث روزگار را آگاهانه استقبال ميكنم و يكايك درد هايم را با اشك هاي اميد شستشو ميدهم :  من آگاهانه و بدون منت گذاشتن برديگران ، به حيث يك وظيفه و مسووليت انساني و بشري اين راه را پيموده ام و  هيچكس من و امثال من را  مجبور به پيمودن اين راه ظاهراً دشوار نساخته است . من با رنج ها چنان خو گرفته ام كه گاهي رنج ها برايم لذت بخش اند ، رنج ها و درد ها آموزگارانِ خاموش من اند . نميتوانم با اين آموزگاران و استادان بزرگم  پشت كنم .

من اكيداً براين باورم : آنهايي كه در يك جامعه به هر عنوان و اسمي و شعاري ، مگر درعالمي از تحجر و بيدانشي ، ولي نه به فرمان اغيار و بيگانه گان  مرتكب جنايت ميشوند با جنايتكاران و مجرميني كه آگاهانه و زيركانه با سردادن شعارهاي فريبنده ، مگر آتشين به نام اصلاح جامعه و گذاشتن مبناي يك تمدن " انساني " با اطاعت از اوامر بيگانه گان و دشمنان آشكار و پنهان، ميهن دست به قتل و غارت ميزنند كاملاً باهم تفاوت دارند .

با توجه به علل جرم و عواقبي كه درآينده مؤجب خسارات جامعه و مملكت ما ميگردد ، بسيار كوتاه نظرانه خواهد بود  اگر مجازات  آناني كه به دور از چشم دشمنان دين و وطن با انگيزه هاي دروني در اجتماع ، مرتكب جنايت ميگردند با آناني كه با آگاهي و فهم فقط براي ارضاي غرأيز مادي خويش  و فريب لانه هاي جاسوسي دشمنان در راه تخدير افكار  و انديشه هاي مردم دلالي ميكنند ، و بدين سان بر مال و  ناموس مردم ميتازند يكسان تلقي شوند . من مجازات مجرمين و جنايتكاران  را بعنوان يك تنبيه ،  نه انتقام محسوب مي كنم . به عقيده ء من اگر هرتنبيه  بر اساس عدالت و نه شقاوت ، روح تربيت مجدد شهروندان مجرِم نه القاي ترس واضطراب ، به دور از غرض و مرض ذاتي و شخصي و به كار گيريي شيوه هاي كاملاً انساني و اخلاقي در يك جامعهِ آلوده بر بدي و فساد انجام پذيرد ، نه تنها  نسل كنوني را از عمل خطاكاران و مجرمان مصؤن ميدارد ، بل زنده گي نسل هاي آينده را نيز تضمين ميكند .

بازهم ميگويم من را هيچ كسي به هيچ صورت و شيوه يي مجبور نساخت تا اين گونه باشم ، بل طنين قاطعي از ايمان در فضاي درونم ميپيچيد و صدايي از زنگ هاي اين كارواني را كه "آهنگ راحيل كرده است " شنيدم ،  و ميشنوم كه هجرت آغاز شده است . آري  !  هجرت به سوي بازگشت به خويشتن خويش ، هجرت از خود ، بازيافتنِ خويشتنِ خويش ، فرار به سوي خويش   !

آيا ميداني كه دراين سفرِ هجرت ،  انتقام ، كينه ها و تمامي زشتي ها و حساسيت ها ي برخاسته از فرضيات و توهومات اليناسيون فكري اين تنها بيماريي " شبه روشنفكران !!! " در آتش  تقواي سياسي ،  نه  " سيا" سي ازميان رفته است ؟

امروز روز مرگ تاريخ و هويت ماست ! ميگويند هركسي درلحظه ء مرگ تمامي زنده گيش را در خاطرش زنده ميكند . تاريخ وطن ما نيز بربالين مرگش همچون يك بيماري كه دستش به هرسو دراز است به ياد مي آورد كه چه گونه درآتش حسد ، خودخواهي ، تعصب ، بيسواديي عمومي ، نفع طلبي هاي فردي و مصلحت برستي هاي صنفي وكينه هاي مذهبي فرزندانِ خود ميسوزد . و به ياد مي آورد كه چگونه فرياد  برخاسته از حلقوم پنجهزارسالهِ تاريخ كه نسل به نسل وسينه به سينه به ميراث مانده است اكنون در برزخ زمان خاموش ميشود . باز هم به ياد مي آورد كه چه گونه شعله هاي آتش يك جنگ نامقدس تاريخي كه به دستان بيگانه گان و دشمنان دين و وطن برافروخته شده است برشانه هاي مجروح فرزندانش ميخورد و تمامي هستي و عزت اين قوم به خواب رفته را به خاك مبدل ميسازد ؟!

آري! تاريخ چندين هزارساله وطن ما بر بستر افتاده و بر فرزندانش اتمام حجت ميكند و سخن ميگويد . سخن ميگويد ازاين كه دشمنان معلوم و نامعلوم از كدامين درها وا رد شده و با چه نيرنگها وحيله ها و تزويرها بساط معامله گري را پهن كرده است ؟!... 

آري!  تاريخ بيمار ميهن ،  فرزندانش را درآغوش ميگيرد و به زبان اشك آلود ميگويد: هاي فرزندان من! شما همه تان اسير هستيد ، اسير جهل و خودخواهي ، پوچي ، حسد و كينه ، اسيرظلمت و تاريكيي كه زمان مناسب براي غارتگري و تجاوز است . اي كه شما را در گذر نسل ها و عمر ها يافته ام و هرلحظه پيوندم را بازمين ميگسلم بشنويد ازسكوت كهكشانها زمزمه مهرجويي و محبت را بشنويد ، در فرياد هرخسته گي و درد لذت تعصب آگاهانه در برابرتعصبات كور اجتماعي را ببينيد و لمس كنيد .

 

 

حميدالله روغ

 

 

v     شما نقش روشنفكران افغانستان  را در جريان چند دهه اخير چه گونه ارزيابي ميكنيد ؟

l      سيماي روشنفكر بر سراسر تاريخ سده بيستم ما نقش بسته است. افغانستان و افغانها سده بيستم را با جنگ براي استقلال آغاز كردند و با جنگ داخلي به پايان بردند. راه دراز و تلاشهاي زيادي براي سقوط در پرتگاه قرار داشته است. روشنفكر ما ، راز و همراز اين سقوط در پرتگاه بوده است و نقش روشنفكر ما نقشه برداري اين سقوط .

مهمترين نقش جريانهاي سياسي متكي بر روشنفكران در طي چند ده اخير در افغانستان ، همياري " فكري " در عمليه يي بوده است كه به جدا سازي افغانها در ميان دو كرسي فكري اسلاميزم و ماركسيزم انجاميد- دو كرسي كه هر دو، افغانها را  از دموكراسي فقط دورتر بردند.

اگر هم غريب به نظر آيد ، در واقع هردو طرف ، صرفنظر از برچسپ هايي كه بر يكديگر ميزده اند و همديگر را - بي امان - با عناوين " ارتجاع سياه" و يا " طاعون سرخ " آذين ميبسته اند ، در وجوه مشترك متعددي در يكديگر تنيده بوده اند. منظور در اينجا تنها آن درهمتنيده گيي نيست كه ســــرشـــت و سرنوشت بهمچسپيده سياسي

آنها ، آنهم با آن سياليت  بهت انگيز ، را نشاني ميكند ، بلكه منظور در اينجا آن درهمتنيده گيي است كه هر دو كرسي فكري " چپ " و  " راست " ، بيش از همه در نقش و مقام مشترك و همپيوندي آنها در منحرف ساختن فكر- نظري و فلسفي- ما داشته اند.

اسلاميستها راه ما را براي ديدن و بازديدن سنت بستند و ماركسيستها راه ما را براي ديدن و بازديدن درست تجدد و مدرنيته ــ آن يكي گفت كه انديشيدن به تحول ، كفر است! و آن ديگري گفت كه فرا گرفتن دين ، ارتجاع است.

v     به نظر شما روشنفكران چه اشتباهات بزرگي را مرتكب شده اند؟

l      شايد از مهمترين " اشتباهاتي " را كه بتوان نشاني كرد ، به اين برگردد كه نسبت به تأسيس يك حوزه مستقل كار روشنفكرانه و روشنگرانه بي اعتنايي گرديد .  در ميان " حوزه" روشنفكري و " حوزه" سياسي خط تساوي كشيده شد ، كار آزاد در عرصه فكري مبتني بر نقد فكر ، كه رهآورد اصلي روشنفكري است ، به وسيله وابسته گي هاي سياسي در سايه قرار گرفت و معاوضه شد. و بعد در خود حوزه سياسي نيز تقيد به كرسي نشيني بر دو كرسي اسلاميزم و ماركسيزم ، نوعي رجز خواني مكتبي را شايع ساخت كه صرفنظر از گونه گونه گي بسيار بيقواره آن ، به يك حركت در فكر سياسي افغاني نينجاميد . تصادفي نيست كه شاخه هاي مختلف سياسي افغاني ، از حزبي و تنظيمي ، كه بالاخره بر همين كرسي تكيه ميزدنند ، به طور درد انگيزي در عرصه انديشه سياسي بي حاصل اند. گويي تقيد مكتبي توان فكري روشنفكران سياسي ما را عقيم ساخته باشد.

اين اشتباه بدان انجاميد كه :

اول، ما در طرح مسايل اساسي جامعه و تاريخ خود دچار لغزش شويم. اين لغزش دستكم در سه بعد صورت گرفت :

- ما سوال از " انحطاط پايدار"  ما و در پيوند با آن سوال از انحطاط معاصر ما ، به معني واقعي انحطاط پس از مشروطيت را به درستي طرح نتوانستيم؛

- ما در ميان دو سوال بنيادي ـــ جستجوي ما در باب يك نظام سياسي مطلوب ، و موقعيت ششدر ژيوپولتيك افغانستان ــــ يك پيوند كاوشگرانه برقرار ساخته نتوانستيم و نتوانستيم به يك بينش سياسي همگرا و مصالحتي دست يابيم ‏كه محتواي اساسي آن تأسيس جامعه مدني افغاني باشد ؛

- ما به غفلت از كليت وجود وطني افغاني خود دچار شديم و به جاي هويت وطني و هموطن ، از يكطرف در هويت هاي انترناسيونالستي و از طرف ديگر در هويت هاي قومي و مذهبي لغزانيده شديم ؛

دوم  ، در غياب يك مقاومت فكر مستقل افغاني و در غياب يك عامل مستقل روشنفكرانه و بنابرآن روشنگرانه افغاني ، بود كه ذهن " انداختن تاريخ ما در يك مسير ديگر " ، توانست به سهولت دهن فاجعه را باز كند ؛

سپس شايد از مهمترين " اشتباهاتي " را كه بتوان نشاني كرد ، به اين برگردد كه روشنفكران ما ، خيل خيل و هر خيل به خيالي ، و امّا خيلي نسنجيده ، در گرماگرم حادثه ميدان را خالي كردند ، و وطن را در فاجعه يي كه خود در تأسيس آن دخيل بوده اند ، تنها گذاشتند. اين اشتباه بدان انجاميد كه بنابر غياب روشنفكران از وطن، يك سقوط " آزاد " اينچنين دردناك در " بدوي سازي مجدد " افغانستان ، با موانع جدي مواجه نشود.

v     درس و عبرت عمده نقشي كه روشنفكران در افغانستان ايفا كرده اند چيست ؟

l      در اين سؤال تناقض غريب نهفته است . نه تنها از اينرو كه به گفته ويل دورانت ، درين " شبيخون حيرتزده گي" سوال از درس و عبرت دستكم پيشرس است و كه ما افغانها شرايط و وسايل لازم را براي اينگونه استنتاج ها فراهم نياورده ايم ، بلكه خاصتاً ازينرو كه از جانبي نميتوان و نبايد به رخدادهاي افغانستان در سده بيستم ، از حماسه تا فاجعه آن ، را بدون برونرفت از آنچه كه شما " نقش روشنفكران ناميده ايد ، بررسي كرد  و از جانب ديگر براي درسگيري و عبرت اندوزي از گذشته و براي گشودن درب دشوار گشاي آينده ، اما باز هم - واين درست است- به همين روشنفكران برميگرديم.

اين تناقض را تا نگشاييم ، هيچ گرهي از كار ما گشوده نميگردد- نه به دست ، نه به دندان.

عده يي براي حل اين تناقض ، فصل را بر جدا ساختن " روشنفكران" از "درسخوانده گان " گذارده اند و اين درست نيست ، زيرا كسي كه درس نگرفته است و پيوسته درس نميگيرد - هرچي و هركي هست- روشنفكر نيست.

عده يي فصل را بر جدا ساختن " روشنفكران " از " دولت " گذارده اند و اين درست نيست ، زيرا نه جريان - معيوب و ناتمام - تأسيس دولت معاصر  در افغانستان را به درستي منظور ميدارد و نه مسأله روشنفكري در افغانستان را به درستي ميكشايد.

ازينرو به نظر من ، باز هم هرچند غريب به نظر آيد ، درس عمده يي كه از نقش سپري روشنفكران در افغانستان ، بايد برون كشيد ، عبارت است از تجديد نظر در تبين مفهمومي مقوله روشنفكر و حوزه روشنفكري. اين تبين جديد بايد استقلال حوزه روشنفكري افغاني را به آن باز گرداند و همچسپيده گي حوزه روشنفكري  با " حوزه" سياسي را در هم شكند ، و حوزه روشنفكري را به جامعه مدني افغاني پيوند دهد.

براي اين ، ضرورت دارد كه ما از مفهومي كه تا كنون از روشنفكر داشته ايم ، رهايي يابيم. روشنفكر نه پيشاهنگ زحمتكشان است و نه پيشواي امت. روشنفكر يك مجري سياسي نيست. و اگر خود در سياست نيز اشتراك كند ، اين مشاركت وي از طريق اشتغال در بسط تفكر سياسي ميگذرد. روشنفكر از طريق نقد و انتقاد فكرهاي عرضه شده در جامعه است كه به امر شكلدهي به افكار و ازينراه به امر شكلدهي به حوزه عمومي و به شكلدهي جامعه مدني ميپردازد. چنين يك روشنفكر ، نيروي اصلي تأسيس و مداومت جامعه مدني است. روشنفكر از طريق نقد و انتقاد فكرهاي عرضه شده در جامعه است كه به توسعه دامنه مشاركت سياسي و بنابرآن به توسعه آزادي ميپردازد. چنين يك روشنفكر ، نيروي اصلي تأسيس و مداومت آزادي است. چنين كسي يك كارگزار عملي نيست ، بلكه يك روشن انديش و يك روشن نگر است.

v     به نظر شما  منتجه نهايي آنچه كه اكنون روشنفكران انجام ميدهند در سمت مطلوب است و يا در جهت معكوس آن ؟ و اگر در جهت معكوس باشد ، به نظر شما روشنفكران افغانستان  چه ميكنند كه نبايد بكنند و چه نميكنند كه بايد بكنند؟

l      در احوالي كه " بدنه" روشنفكري ما اساساً از بي باوري آن حيرتزده گي ، به درستي آگاه نيست و نه از ترس آوري آن در شبيخوني كه تاريخ بر ما زده است ، لابد آنچه دست بالا مييابد ، همان برگشت به نامها و كنامهاي سابق است. حالا " قلابي " و يا " انقلابي " ، روشنفكر ما كه تاب كتاب را ندارد ، در كناره آبهاي اروپايي ، كرانه يي جز سراب هاي اروپايي نميبيند. هم از اينجاست كه انديشه من بر مدار روشنگري افغاني قرار گرفته است. هم به لحاظ نياز ما به رهايي نيروي " درسخوانده گان " ما از تقيد به افكار مكتبي و هم به لحاظ نياز زمان ما به يك سمت و سوي جديد- به سمت تأسيس جامعه مدني افغاني.

دراين راستا مجتمعي از شخصيتهاي بي تعصب و خردمند ، روشن نگر و روشنگر افغاني طلب ميگردد كه مستعد باشند ، گذشته را ، و منحيث گام نخست گذشته خود را ، فراموش كنند ، قادر شوند رخ به سوي همدگر بگردانند و از سدهاي آتشين و شيارهاي خونين  كشيده شده در ميان افغانها ، به همت همبسته گي افغاني ، فراتر روند و دست در دست راه به سوي فرهنگ اتحاد بخشنده يي را بگشايند كه حد وصلي قرار گيرد براي همه نيروهاي تواناي روشنفكران افغان از همه طرفها و از همه جناهها ، كه هريك از آنان ، در هر هوايي كه بوده اند ، هواي تنفس براي مردمي اند كه زمانه مجال دم زدن را نيز از ايشان  ربوده است.

v     آقاي روغ ، اگر بالفرض برگشت به گذشته ممكن باشد و شما با افكار و باورهاي امروزي تان به گذشته برگرديد و ثور سال 1357 باشد و شما هم رهبر حزب ديموكراتيك خلق اقفانستان ، آيا باز  هم تصميم به كودتا خواهيد گرفت؟

l      تجربه افغانستان و در مجموع  تجربه هاي معاصر شرق اسلامي نشان داد كه كودتا يك راه حل نيست.

v     تحت عين شرايط فرضي پيشتر، اگر برگرديد به سال 1359 و شما رهبر يكي از جناههاي حزب مذكور باشيد ، بازهم با قواي شوروي به افغانستان برخواهيد گشت تا در رأس يك حكومت دستنشانده قرار بگيريد ؟

l      جريانات دو دهه اخير ، يكبار ديگر  اين تجربه تاريخي را به دست داد كه افغانها حضور تحميلي و تجاوز بيگانه را ، تحت هر نام و عنواني كه باشد ، تحمل نميكنند و هيچگاهي يك حكومت دست نشانده را از خود نميدانند.

v     و بالاخره ، با عين پيش فرضهاي قبلي ، اگر برگرديد به زماني كه تازه داشتيد به عرصه زنده گي اجتماعي گام مينهاديد ، آيا باز هم عضو حزب ديموكراتيك خلق افغانستان  ، ميشديد؟

l      من امروز ميدانم كه پيوستن به انديشه ها و سياستهاي آرماني از هر خطي كه باشد ، يك خبط است.

انتخاب سياسي و فكري امروزي من مسبوق به يك فاجعه و مسبوق به حس مسووليت در برابر آن است ، فاجعه يي كه هرگاه ژرف بنگريم ، هركدام از ما از گوشه يي در تأسيس آن سهيم بوده ايم ، فاجعه يي كه اتناب آن اينك بدون كدام تناوب همه ما را در گنداب نابودي ميكشاند. اين حس مسووليت است كه ما را واميدارد سكوي انديشه را بالاتر از آنچه بريم كه همه ما را فقط و فقط به كوير برد. سخت است وقتي كه چيزي جز مسووليت انديشمندانه و انديشه مسوولانه برجاي نمانده باشد و امّا ، راه ما براي تجديد سخن افغاني از همين سختراه ميگذرد. زنده گي اينبار فراخوان سخاوتمندانه يي براي روشنفكر افغان ندارد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 
 برگرفته از شمارهٔ‌چهارم سال (۲۰۰۱) آسمایی
 

نقد ديدگاهها و نظريات ارایه شده و ادامهء اين بحث را در شمارهء آينده به دست نشر خواهيم سپرد .

ادارهء آسمايي

برگشت به صفحهء اول