|
روشنفکر و نقش او در جامعهء افغانی |
|
|
||
|
روشنفکران در دورهء پسا طالبی |
|||
|
سميع حامد كه نه تنها شاعر پرشور ، بل روشنفكر نستوه است ، سال گذشته زنده گي مهاجرت در دنمارك را ترك گفت و به وطن برگشت و در آن جا به فعاليت هايي در راه دفاع از حقوق نويسنده گان و به راه اندازي كار هاي فكري و فرهنگي - نه تنها در كابل ، بل در چند ولايت - پرداخت . او گاه در كابل است و گاه در راه سفر به بلخ و ولايات سرراه . گاه در كابل در همايشي علمي و يا فرهنگي اشتراك مي ورزد و گاه براي پيشبرد برنامه يي به روستاهاي دور افتاده مي رود .
حامد - عادتاً - بي پرده سخن مي گويد و گاه هم بي باكانه از صاحبان زور انتقاد مي كند . به اين سبب چندان دشوار نيست دانست كه چرا بر او شانزده ضربهء چاقو وارد كردند و چرا ضارب شناسايي نشد ...
كميتهء بين المللي دفاع از آزادي مطبوعات ، در ماه اكتبر 2003 سميع حامد را برندهء جايزهء بين المللي دفاع از آزادي مطبوعات اعلام نمود . سميع حامد در راه سفر به نيويارك جهت حضور در مراسم اعطاي جايزه ، در دنمارك توقف داشت و ما با استفاده از فرصت از ايشان خواهش كرديم تا به برخي پرسش هاي ما پاسخ بگويند كه اينك آن را به خدمت شما پيشكش مي نماييم .
پرسش : آيا با سقوط رژيم طالبان ، در افغانستان طالبانيزم نيز پايان يافته است ؟
پاسخ : نخست بايد آماج ما از طالبانيزم ، روشن شود . برخورد طالبان افغانستان آميزه يي بود از يك تلقي خشك مذهبي و يك ذهنيت پسماندهء قبيله يي . امّا ، اگر آماج ما از طالبانيزم ، تحميل يك تلقي از مذهب يا در كل فراروايت هاي ايستا از دين است ، مي توان اين طالبانيزم را در افغانستان در چند زمينه جستجو كرد :
- به اصطلاح القاعده
- جهادي هاي فرمانروا
- ذهنيت مردم
جهادي هايي كه اكنون نيز توسن سوار قدرت اند ، براي دوام خود نياز به هماهنگي جهادي دارند . يعني آن ها پس از صف آرايي هاي خونين چندين ساله در برابر هم ، اينك مجبورند در برابر دشمنان تازه نفس خود متحد شوند و براي اين اتحاد نياز به يك چتر دارند-چترجهادگرايي يا مجاهدگرايي كه بر پايهء دين گرايي استوار است. من براين باورم كه دين گرايي " مجاهدان حاكم " ديگر ريشه در بنيادگرايي و گرايش ژرف ديني ندارد ، بل فقط بهانه يي است براي دوام سياسي رهبران و قوماندانان جهادي . آنان عملاً نشان داده اند كه كار و كنش شان - حتّا - با بدترين تلقي از اسلام (مثلاً تلقي طالبي ) جور در نمي آيد . امّا ، وضعيت متزلزل كنوني شان ممكن است آنان را دوباره به سمت اخوانيزم بكشاند و در اين سمت گيري بازمانده گان لشكر طالبان نيز سهم بگيرند . اين نكته به ويژه با رويكرد به پشتوانه هاي پيوستهء دين گرايي ( ايران و پاكستان ) مهم است . اين آتش ، بادبزني هم از مخالفت جهاني ( به ويژه مخالفت مسلمانان ) با امريكا ، يافته است و رفتار غيرانساني امريكا ، بافت اين بادبزن را فشرده تر مي سازد .
بر اين بنياد ممكن است تا افغانستان دورهء معيوبيت طالبانيزم را تجربه كند .
ذهن مردم تهرنگ غليطي از افراطگرايي مذهبي دارد . امّا ، اين تهرنگ هميشه فعال نيست و فقط پس از انگيزش هاي سياسي- مذهبي جوش مي زند . به گونهء نمونه گاهي كه طالبان يك زن را سنگسار مي كردند ، هزاران تن براي تماشا مي آمدند . از اين ميان صدها تن عملاً در سنگ زني سهم مي گرفتند . من چندين داكتر و انجينير را ديده ام كه از تخريب بت هاي باميان ، شادمان شده اند و از دست بريدن هاي طالبان استقبال كرده اند . اين گونه از طالبانيزم ، با سواد و بي سواد نمي شناسد ...
پرسش : چرا ؟...
پاسخ : در افغانستان بيشترين تحصيل كرده ها از لحاظ تخصصي عالم اند . و امّا ، از ديدگاه اجتماعي و فرهنگي و از زاويهء فكري ، هنوز هم به آستانهء " انديشيدن" نيز نرسيده اند ؛ يعني در زمينه هاي فكري گوناگون " معلومات " دارند ، امّا ، بر اين معلومات " علم " ندارند . بر اين بنياد گفتم كه تهرنگ غليظي از افراط گرايي مذهبي در ذهن مردم وجود دارد و با انگيزش مي جوشد . چنين است كه فرايند دگر انديشي در كشور به كندي مي گرايد . مثلاً از نظر من، نه فهيم و نه كرزي ، گرايش ژرف مذهبي دارند . امّا ، هركدام به شكلي با اين گرايش بازي مي كنند : چند ماه پيش ، كسي ادعا مي كند كه اسم الله ، را در " كلهء بز " ديده است . اين كلهء بز را به رياست جمهوري مي فرستند . در اكادمي علوم زير نظر يكي از معاونان كرزي ، " كلهء بز " را مورد تحقيق و تدقيق و چند قيق ديگر قرار مي دهند . در فرجام مي گويند كه آري ، اسم مبارك الله ، در كلهء بز ديده شده است . ( سخن معروف شمس ، به يادم مي آيد كه ... تو خود را ثابت كن ، خدا به اثبات نيازي ندارد ) .
فرقي بين اسلام ريش بزي و كلهء بزي ، وجود ندارد . از نظر من اين عمل از سوي كسي كه دعواي دموكراسي دارد ، دليل زنده يي براي شبه طالبانيزم است .
و امّا ، مشكل نهادين ما در جاي ديگر است . شبه طالبانيزم و يا طالبانيزم ، سايه يي از آن سياهي نهادين است . كساني كه فكر مي كنند مشكل كنوني ما ذهنيت قشري مذهبي است و اين ذهنيت انجمادي سدّ راه " پيشرفت " افغانستان شده است ، خود چه انديشهء پويايي دارند ؟ ترانهء دموكراسي آنان نيز بر پايه يي از تصنيف طالبانيزم كمپوز شده است . يعني آنا از دموكراسي فقط همان اصطلاح آن را مي دانند . انديشهء دموكراسي را گرفته اند ، امّا انديشيدن دموكراتيك را ياد ندارند .
در افغانستان هميشه انديشه زياد بوده است ، امّا انديشيدن بسيار كم . مشكل نهادين ما نبود يا كمبود انديشيدن است . ما انديشهء مذهبي داريم ، انديشهء سياسي داريم ، انديشهء دموكراتيك داريم ، امّا انديشيدن اين ها را نداريم . ما پر از جواب هستيم . براي مذهب و سياست و فرهنگ پر از جواب هستيم. امّا ، سوءال نداريم . انديشه براي ما " جواب " - جواب هاي مطلق و منجمد - داده است. امّا ، انديشيدن در ما سوءال ايجاد نكرده است . در اين زمينه فرقي بين كمونيست و اسلاميست ما نبوده است . هر دو فقط جواب هاي آماده را ياد گرفته اند و نه تنها براي سوءال ديگران كه - حتّا - براي سوءال هاي خود شان مجالي نداده اند . مرغ طالبان يك لنگ داشت . مرغ مجاهدان ، يك لنگ داشت مرغ حزب دموكراتيك خلق ، يك لنگه بود . حالا هم دموكراسي يك لنگ دارد . مثلاً من چندين غرب نشين دموكرات را ديده ام كه از كشته شدن ملاها حال كرده اند . يك ملا نمي تواند با دموكراسي گفتگو كند . امّا ، اگر دموكراسي نتواند با ملا گفتگو كند ، دموكراسي نيست . ملا پر از جواب است پر از انديشهء مطلق است . امّا ، دموكراسي پر از سوءال است . پر از انديشيدن است . دمكراسي دشمن نمي پرورد ، مخالف مي پرورد . در جايي كه انديشيدن هست ، انديشه زنده است ، حركت دارد . فرماليزم ، به دنبال خود نيوفورماليزم و پسافرماليزم و ساختارگرايي و پساساختارگرايي و پسا مدرنيزم مي آورد ، زنده است و مي بالد . امّا ، كلاسيزم در جايي كه انديشيدن نيست ، مطلق مي شود .
انديشه هايي كه از بيرون مي آيند ، بايد از فرايند انديشيدن دروني بگذرند :
بايگاني انديشه - در درون قابل تطبيق نيست
> انديشيدن دروني - انديشهء بيروني
تجربه در عمل قابل تطبيق است
يك انديشهء بيروني پس از عبور از پرويزون انديشيدن دروني ، ممكن است به دو برايند برسد : 1- انديشه قابل تطبيق در درون است . 2- انديشه قابل تبطيق در درون نيست . اگر انديشه در مقطع كنوني تطبيق ناپذير است به بايگاني انديشه سپرده مي شود . و اگر تطبيق پذير است، " تجربه " مي شود .
يكي از مشكلات ما اين است كه جرإـت آزمايش و همت تجربه را نداريم . غذاهاي ما اغلب غذاهاي ثابت اند . انديشه هاي ما ، انديشه هاي ثابت اند . حتماً در افغانستان در مهماني ها ديده اند كه هنگام غذاخوردن يك نفر سير كرده است ؛ امّا ده پانزده لقمه هنوز در كاسه اش مانده است صاحب خانه به همراهي اكثريت مهمانان او را مجبور مي كنند كه آن ده پانزده لقمه را نيز بخورد . دليل آنان اين است كه اگر اين ده پانزده لقمه خورده نشود ، آن را دور مي ريزند . پس بهتر است كه به شكم مهمان برود تا به زباله داني . آنان نمي دانند كه زياد خوردن مهمان نيز نوعي دور ريختن غذا است ، امّا فرق آن از ريختن به زباله داني اين است كه مهمان پرخور مريض مي شود . در اين مثال نقص انديشيدن را به خوبي مي توان به گونهء زنده ديد .
چندي قبل در برنامهء " آموزش هاي صحي " در يكي از روستاهاي افغانستان صحبت مي كردم و روي شستن دست تاءكيد داشتم . يكي برخاست و گفت : تو داكتر استي و پول داري . مي تواني صابون بخري ؛ امّا ، ما پول صابون را از كجا كنيم ؟ پرسيدم كه سالانه چه قدر پول فيس داكتر و خريد دوا فقط از بابت اسهال و پيچش اعضاي خانواده مي پردازد . رقمي را گفت كه با نصف آن مي توانست دو سال صابون بخرد . در اين جا نيز نقص انديشيدن هست .
انديشه هاي مطلق اغلب عاطفي هستند و با احساسات همراه اند . به همين سبب ما در گفتگو ها مردمي احساساتي هستيم . حالا كه ديده ايم و پنداشته ايم كه بازار كمونيزم و دين گرايي سرد شده است ، در يك خلاء انديشه گي درمانده ايم و مي خواهيم بيت الخلاء ذهني خود را با گرايش هاي جوشان و خروشان قومي و سمتي پر كنيم . به همين سبب يا از ريش تعصب قبيله يي طالبان مي آويزيم و يا به زور " قهرمان ملي " مي سازيم و يا مي پنداريم يكي اسوهء يگانهء ترك ها است .
تا ما خردورز نشويم و انديشيدن را ياد نگيريم ، طالبانيزم و غالبانيزم و جالبانيزم خواهد بود .
پرسش : آيا روشنفكران ما دوباره از حاشيه وارد متن شده اند و در زنده گي فكري و فرهنگي جامعه نقش فعال و مؤثري ايفاء مي كنند ؟
پاسخ : نمي خواهم طبق معمول از هزارتوري تعريف روشنفكر بگذرم و تن و اندام دايره المعارفي بگيرم . از ديدگاه من ، روشنفكر كسي است كه انديشيدن را به علاوهء " كُخ كار براي ديگران " دارد . ما يك درجه پايين تر از اين را داشته ايم - كساني كه انديشه را به علاوهء كُخ كار داشته اند و بخش عظيمي از فاجعه را شكل داده اند . آنان بوده اند كه قبض و بسط هاي متناقض قدرت را تيوريزه كرده اند؛ براي رهبران بيانيه نوشته اند و سخنان ديپلوماتيك ياد داده اند . رابطهء آنان را برقرار كرده اند . ترجمان آنان بوده اند و از همه بدتر گاهي خاموش بوده اند و با اين خاموشي فاجعه را تاءييد كرده اند . گاهي براي دهل قدرت رقصيده اند و زماني براي رقص قدرت دهل دوسره زده اند .
كساني مي گويند كه ما روشنفكر نداشته ايم . من مي گويم شمايي كه مي گوييد ما روشنفكر نداريم ، روشنفكر هستيد ؛ زيرا فقط روشنفكر مي تواند نبود روشنفكر را كشف كند . من به آنان مي گويم كه شما با اين سخن ، خود تان را توجيه مي كنيد . خود را مي فريبيد و مردم را . روشنفكر يك قالب نيست كه ما مردم را با آن بسنجيم و بعد بگوييم كه اين روشنفكر است و اين نيست . روشنفكري يك فرايند است .
پرسش : گرايش عمومي ميان روشنفكران در داخل افغانستان در كدام سمت قوت مي يابد: در مسير نگرش شهروندانه ، فراقومي و افغانستان شمول و يا در سراشيب " بيولوژيك " قومگرايي و محل گرايي ؟
پاسخ : گرايش عمومي روشنفكران فعال ، ظاهراً گرايش دموكراتيك است - يعني اين گرايش مُد روز است . هر كي را كه ببيني از پلوراليزم ، دموكراسي و جامعهء مدني حرف مي زند . امّا ، باز هم با مشكل انديشيدن رو به رو هستيم و از آن جا كه درك درستي از آن مفاهيم وجود ندارد ، پارادوكس حرف و عمل هنوز مثل گذشته است . حرف حقوق بشر است ، امّا تفكر مبتني بر حقوق بشر نه . بيشترينه گرايش ها بر محور مشاور شدن غرب مي چرخد و اكثريت روشنفكران مي پندارند كه تمام دكمه ها در دست غرب است . بر چنين بنياد ، اوّل رابطه برقرار مي كنند و بعد حزب مي سازند . جالب اين كه حزب را طبق الگوي رابطه مي سازند و اين رابطه را آن قدر برهنه مي كنند كه سياست جهاني خجالت مي كشد . شايد " بوش " را از موضعگيري وزارت خارجهء افغانستان ، در پيوند با حمله بر عراق ، خنده گرفته باشد !
اكثريت روشنفكران فعال ، در پيوند با مثلث قدرت جست و خيز مي زنند . شماري زير پكول وزير دفاع رفته اند ، برخي زير كلاه پوست كرزي سنگر گرفته اند و جمعي هم شاهپسند و شاهپرك شده اند . برخي از احزاب دشمن گذشته هم با هم سلام و عليك دارند و منتظرند تا اگر قدرت بزرگ ياري كند ، مجال بازيگري در تياتر سياست را بيابند .
من ، اصلاً نمي توانم فعاليت مستقل سياسي را ببينم ، در حالي كه زمينهء اين فعاليت وجود دارد و اين فعاليت از چند پيرنگ پديد آمده است : تجربهء چندين گرايش متناقض در افغانستان ( كمونيزم نمايي ، طالب گرايي و قوم آويزي ) ، اثرگذاري مهاجرت در گشايش جامعهء بستهء افغاني ، رفت و آمد شوروي و امريكا ، گرايش عمومي جوانان به خودآموزي ، خسته گي از جنگ و... مشكلات روزافزون امريكا ... .
من ، فكر مي كنم ، امكان پديدآيي حركت هاي سياسي مستقل ، امّا در پيوند با جريان كنوني سياست جهاني با اصل قراردادن منافع كشورما ، وجود دارد . يعني اين كاملاً ممكن است كه حركت هاي داخلي نه نقش پسيف ، بل كاركرد اكتيف داشته باشند . در اين زمينه برخورد ما زياد انفعالي و سست است . يك مثال بدهم . غرب براي يك NGO پول مي دهد كه در زمينهء " حقوق زن " يك نشريه چاپ كند . اين غرب نيست كه مدير مسؤول مجله را تعيين مي كند و بر نشر مقاله ها نظارت مي كند . اين جا ما هستيم . اگر ليلا صراحت ، مدير مسؤول باشد ، طبيعي است كه از اين امكان به نفع زنان افغان بهره مي گيرد و مقاله هاي جالب تحليلي براي بازكشايي مشكلات زن افغان چاپ مي كند . امّا ، اگر - مثلاً - يك خاله گلي مديرمسؤول گردد ، فقط نشريه را پركاري مي كند و هر چرت و پرتي را دربارهء زنان مي نويسد. از همين سبب است كه اكثريت نشريه هاي وابسته به زنان فقط در بارهء حقوق زن رجز خواني مي كنند و اكثريت مقاله هاي آن ها فقط " پارچهء ادبي " در بارهء زنان است .
پرسش : شما هم در خارج بوديده ايد و هم در داخل و آن هم در ولايات و محلات گوناگون ، تصورات روشنفكران خارج و داخل كشور تا چه حد با واقعيت سر مي خورند ؟
پاسخ : من ، به مشكل مي توانم از لحاظ فكري مرزي بين روشنفكر بيرون و درون ترسيم كنم . گاهي مي بينم روشنفكري كه در ميمنه زنده گي مي كند ، بهتر از يك روشنفكري كه در فرانسه بوده ، دموكراسي را درك كرده است و به آن وفادار است . زماني مي بينم يك روشنفكر كه عمري در آلمان زيسته است بهتر از آني كه در كابل است ، بر اوضاع افغانستان شعور دارد . وضيعت پارادوكسي است . بهتر است كه منتظر بمانيم تا اين دوپاره به هم برسند . باور دارم از اين تصادم جرقه هايي درخشاني بيرون مي آيد . آناني كه در داخل هستند ، امكان آمدن به اين بيرون را ندارند . امّا ، التماس مي كنم ، خواهش مي كنم كه بيروني ها حد اقل براي گذراندن تعطيلات يك هفته يي بروند افغانستان . اين رفتن بسيار مهم است .
پرسش : آيا امكان آن وجود ندارد تا يك نوع به اصطلاح تقسيم نسبي و مؤثر وظايف ميان روشنفكران مقيم خارج و مقيم در كشور قايل شد و يا به نوع ديگري زمينهء همكاري سودمند و بارور را پديد آورد ؟
اگر ممكن باشد لطفاً بگوييد كه به نظر شما خطوط عمدهء اين تقسيم وظايف چه گونه بوده مي تواند ؟
پاسخ : آري ، مي توانيم نوعي بخربندي وظايف بين روشنفكران داخل و خارج داشته باشيم .
روشنفكران ما بايد با شور و شكيبايي حركت كنند . هم مدبر باشند و هم متعرض . فكر مي كنم بهتر است تا آناني كه در بيرون هستند ، تدبير خود را با تدبير روشنفكران داخل بياميزند تا آنان مدبرانه كاركنند و روشنفكران داخل ، اعتراض خود را با اعتراض روشنفكران خارج بياميزند تا اينان در اين جا فعاليت تهاجمي را سمت دهي كنند . اينان بلندتر مي توانند حرف بزنند . مي توانند در اذهان عمومي و بر سياست جهاني بهتر اثر داشته باشند . مي توانند گام هاي ارزنده يي در فرايند انكشاف و توسعهء افغانستان بگذارند . مي توانند از آناني كه در داخل مبارزه مي كنند ، دفاع كنند ... مي توانند بروند داخل و وركشاپ و كنفرانس برگزار كنند و عملاً در نوشتن سرنوشت ما سهيم گردند .
روشنفكر افغانستان ، بايد مساءلهء انديشيدن را حل كند و در مقطع كنوني براي زدايش بحران عدم اعتماد بكوشند .
پرسش : شما امسال برندهء جايزهء بين المللي دفاع از آزادي مطبوعات شديد .
از نظر شما آيا در افغانستان واقعاً آزادي مطبوعات وجود دارد ؟
پاسخ : نه ، در افغانستان آزادي مطبوعات وجود ندارد . فقط مظاهر آن وجود دارد و اين خود نعمتي است .
بسياري ها هنگامي كه مي بينند در اكثر نشريه هاي افغانستان انتقاد صريح از دولت و گاهي مقاله هاي تحليلي دگرانديشانه در بارهء مذهب ( در پيوند با دين و سياست ) چاپ مي گردند ، مي پندارند كه آزادي واقعي مطبوعات وجود دارد . آنان نمي دانند كه در افغانستان هيچ گاه " سانسور نوشته " وجود نداشته ، فقط " سانسور نويسنده " وجود دارد . اگر يك نويسنده مطرح ( مطرح در مخالفت با دولت ) يك مقاله در مخالفت با ارگان قدرت بنويسد ، دچار مخاطره مي شود . امّا ، اگر همان مقاله را يك نويسندهء گمنام (يا همان نويسندهء مطرح با تغيير سبك و با نام مستعار ) چاپ كند ، آب از آب تكان نمي خورد . اين به سببي است كه " فرهنگ خواندن " در افغانستان چندان رايج نيست و خواننده گان معدود نشريه ها بيشترينه فقط نوشته هاي كساني را مي خوانند كه مشهور اند . ثانياً اين نويسنده گان مشهور ، مخالفان مشهور نيز دارند . بر اين بنياد ، نوشتهء آن نويسنده ، واكنش به دنبال دارد . امّا ، نويسنده هايي كه مشهور نيستند ، ( تا مشهور شدن ) مي توانند از اين مصراع حضرت مولانا كه مي گويد " هرچه مي خواهد دل تنگت بگو " بهره ببرند .
بناءً از ديدگاه من آزادي واقعي بيان به مفهوم بيان آزاد آن چه كه اثرگذار بوده مي تواند ، است ؛ زيرا اين اثر گذاري مي تواند انديشه ها و قدرت ها را به چالش بكشد . هرگاه يك دولت اين گونه آزادي بيان را - آزاديي كه ممكن است خود دولت را دگرگون كند - در عمل به رسميت شناخت ، دولتي دموكراتيك است .
ما خوب مي دانيم كه مثلاً در كشور ما كه پيرنگ اسلامي دارد ، حتّا بيان آزاد تلقي هاي مشهور اسلامي مشكل برانگيز است تا چه رسد به تلقي هاي آزاد از اسلام و از آن گذشته تفكر سكولار . امّا ، سمت حركت بايد به سوي پلوراليزم انديشه گي باشد و دولتي كه ادعاي دموكراسي دارد ، بايد به شكلي از اشكال اين فرايند را فراهم كند . روشنفكران مسؤوليت بيشتر دارند تا در زمينهء چيني اين فرايند با شكيبايي و شور بكوشند . ما نياز به شكيبايي تدبير و شور اعتراض داريم . گاهي واكنش تهاجمي نياز جدي است ؛ مثلاً اگر روشنفكر بخواهد فقط با تدبير در برابر جزم انديشان مبارزه كند و واكنش تهاجمي نشان ندهد ، فرايند تسفيق و تكفير تندتر مي شود و پس از اين هر نفس تازه يي را موجب آلايش هواي شريعت اعلام خواهند كرد و از آن جا كه دموكراسي در ما نهادينه نشده است، دولت آيندهء افغانستان نيز هر نقد و نظري را خلاف منافع و مصالح علياي ملي خواهد دانست و به اين بهانه مخالف شكني خواهد كرد . به اين سبب در زمينه سازي آزادي واقعي مطبوعات ، خود ژورناليستان و نويسنده گان نقش تعيين كننده دارند . آنان بايد بكوشند تا به يك قدرت مبدل شوند و اين با توجه به انفجار اطلاعات و پيدايش دهكدهء جهاني ، بسيار بسيار آسان تر از گذشته است .
مساءلهء ديگر در رابطه به آزادي مطبوعات در افغانستان ، مساءلهء " سانسور اقتصادي " است . اكثريت نشريه ها وابسته بهNGO ها و تنظيم ها و افرادي هستند كه هزينه پرداز اين نشريه ها هستند .
›
از شماره27 آسمايي مورخ فبروي 2004
***