*5  ديروز امروز و فردای روشنفکر

روشنفکر و نقش او در جامعهء افغانی                  

 

 

 

·       دکتور عبدالصمد حامد

·       پوهاند دکتور محمد حسن کاکړ

·       دکتور اکرم عثمان

·       سميع حامد

 

 

 

دکتور عبدالصمد حامد

 

بسم الله الرحمن الرحيم

 

با استفاده از حق حاشيه رويي كه جناب شما براي نويسنده در مقدمهء پرسش هاي تان قايل شده ايد ، مي خواهم بدواً اشارهء مختصري راجع به تشخيص موضوع مورد بحث نموده و مطالبي هم در رابطه با ماحول تاريخي و اجتماعي آن در افغانستان به عرض برسانم .

اول . مفهوم روشنفكر و روشنفكري

 اكثر قاموس هاي فارسي روشنفكري را مساوي به تجددپسندي ( نوانديشي) و ضد محافظه كاري  ( Conservatism ) دانسته و آن ار معادل مفهوم " Intelictualism "  رايج در مغرب زمين مي دانند .

اصطلاح " Intelictual "  معمولاً به آناني اطلاق مي شود كه معتقد به اصالت عقل انسان بوده و زنده گي خود را نيز بر طبق اين اصل تنظيم مي نمايند . در اصطلاح Intelictualism يك نوع پيشداوري ملفوف راجع به تفكر وجود دارد ؛ ولي مفهوم روشنفكر و روشنفكري بيشتر از آن در ارتباط با كيفيت ارج گذاري به عنصر زمان  به شكل معيين آن حاوي پيشداوري مي باشد ، به اين معنا كه اطلاق صفت روشن به حيث ارزش مثبت براي تجددپسندي و اطلاق صفت تاريك به حيث ارزش منفي براي محافظه كاري ( Conservatism ) . در حقيقت چنين پيشداوري ها تا حد زياد با جوهر اصالت عقل نيز در تضاد مي باشد . چه به صورت مجرد و مطلق بر اين پنداشت اتكا ورزيدن كه پديدهء ديروزي حتماً غلط و پديدهء امروزي و فردايي حتماً مطلوب خواهد بود ، منطقاً بر پايهء تفكر اصالت عقل استوار بوده نمي تواند - به خصوص ، اگر چنين پيشداوري ها  در سطح فعاليت سياسي متكي بر جهانبيني هاي راديكال به شكلي از اشكال در جامهء ايديولوژيك پيچيده باشد . نبايد فراموش كرد كه تاريخ بشر شاهد  است  كه يك عده جانيان و كلاه برداران مشهور  نيز خود را در رديف روشنفكر  قرار داده و يا قرار داده شده اند . بنابر اين بايد در رابطه به جهانبيني " اصالت عقل " به حيث علامهء فارقهء روشنفكري بر ضرورت رعايت و وابسته گي  به يك عده از ارزش هاي ثابت اخلاقي و معنوي به حيث عنصر متشكلهء روشنفكري تاءكيد شود . لذا بايد آناني را روشنفكر خواند كه با اعتقاد بر اصالت عقل و رعايت يك عده ارز ارزش هاي اخلاقي و معنوي ، به صورت ارادي سلوك خويش را در عمل نيز بر مبناي اين اعتقاد تنظيم مي نمايند .

دوم . ماحول تاريخي و اجتماعي پديدهء روشنفكري در افغانستان

هرچند تمدن اسلامي در مقايسه با تمدن هاي ساير اديان جهاني ، اگر بيشتر نباشد ، به هيچ وجه كمتر از ديگران بر اصالت عقل انسان تاءكيد نه ورزيده است و تا زماني هم بر مبناي اتكاء بر اين اصل تفكر ، مراحل سعودي را پيموده است ، ولي بعداً بنابر عوامل متعدد ، نقش سازندهء تفكر متكي بر اصالت عقل رو به ضعف گذاشت . بالاخره در نيمهء دوم قرن 19 در ماحول نهضت پان اسلاميزم  كه سيد جمال لدين افغاني الدين افغاني ،  يكي از مبتكرين مهمش بود ، تجددپسندي ( Modernism ) و در وراي هردوي آن حركت بيشتر سياسي مشروطه خواهي (Constitualism) در عالم اسلام به شمول افغانستان ، ولو در ابتدا به شكل حاشيه يي ، ولي در آغاز قرن بيستم به بعد بيشتر محسوس در صحنهء سياسي  كشور نفوذ يافت .

به نظر بنده ، نهضت مشروطيت به صورت كلي حاوي  اين عناصر بود :  نخبه گرايي ( Elitarism  )، ديوانسالاري ( Biorokaratism ) و با وجود ملي گرايي داشتن روابط ذهني و تا اندازهء شخصي و انساني فرامرزي .

شايدبنابر شرايط نافذ بر جامعهء افغاني آن زمان ، يا از جهتي كه گروه كوچك ، ولي فعال مشروطه خواهان و وابسته گان فكري شان ، به منظور رسيدن هرچه زودتر به هدف از طريق كسب نفوذ در دربار - به حيث مركز قدرت - ضروري و مفيد پنداشتند كه در اثر ايجاد روابط با كتلهء هاي بزرگ مردم ما موجب سوء ظن بيشتر مركز قدرت وقت نگردند و يا هم بنابر سوابق يك عده از مبتكرين و فعالان افغاني اين نهضت و مخصوصاً محمود طرزي ، در اثر اتكا بر تجارب زيادي كه در خارج از كشور  اندوخته بودند و اكتفا بر ايجاد روابط نزديك در حلقهء نسبتاً كوچك با سواد و تا حدي صاحب معلومات از اوضاع منطقه و جهان كه در شهر كابل و يكي دو شهر ديگر مسكون گرديده بودند ، اساس يك گروه  نخبه و نخبه گرا ، گذاشته شد .

سراج الاخبار ، با وجود ماهيت دولتي اش ، به حيث وسيلهء منظم و موءثر تبليغ مشروطه خواهان به زعامت محمود طرزي در نشرات خود بيشتر از  اين كه متوجه خواننده گان افغاني باشد ، متوجه  اقناع خواننده گان فرامرزي - نيم قارهء هند ، ايران و آسياي مركزي - بود ؛ زيرا از يك جانب در اين مناطق به تناسب افغانستان تعداد بيشتر خواننده گان و علاقه مندان اخبار وجود داشت و از جانب ديگر نهضت مشروطه خواهان افغاني با وجود خصلت قوي ملي گرايي  خويش ، خود را به حيث حلقه يي از حلقهء بزرگ منطقه يي اين نهضت مي پنداشت . ولي ، اين رابطه به هيچ وجه ماهيت رهبر و پيرو اختيار نكرده بود .

چون نظر به ساختار اجتماعي و سياسي افغانستان بعد از ريفورم هاي نظامي و اداري كشور در سطح پايتخت و ساير شهرها ، ادارهء به معناي يك وهلهء ابتدايي بيروكراسي آن زمان به حيث و سيلهء نسبتاً مؤثر انفاذ قدرت ، رو به بهبود روزمره نهاد ، اكثريت قاطع مشروطه خواهان ، عضو اين بيروكراسي بودند .

بنابر روابط نزديك مشروطه خواهان با دربار - مخصوصاً شهزاده امان الله خان و بعد شاه امان الله خان - اين گروه در طرح و تبليغ پرورگرام اصلاحي دورهء اماني نقش قابل ملاحظه يي داشت. لذا ، با ناكامي ريفورم هاي اين دوره كه منجر به سقوط سلطنت و اغتشاش در كشور شد و بالاخره بعد از كشته شدن نادرشاه ، حلقهء مشروطه خواهان ، رويهمرفته از هم پاشيد .

با وجود از هم پاشيدن حلقهء مشروطه خواهان ، نسل هاي بعدي علاقه مند به فعاليت سياسي ، نهضت مذكور را به حيث پيش آهنگ راه تجددد و تمايل ملي گرايي شان ، به گونهء سرمشق خود قرار دادند و همچنان بنابر ضديت شديد اكثريت اين نسل بعدي با  استعمار انگليس و ارج گذاري به ريفورم هاي ( ولو ناكام ) دروهء اماني ، تاءثير نهضت مشروطيت با سنت و سلوك سياسي اش به شمول هر سه مشخصهء فوق الذكر ، به پيمانهء قابل ملاحظه يي بر آيندهء نهضت هاي روشنفكري تاءثير وارد كرد .

حتّا گروه هاي چپي و راستي مدعي تمثيل ارادهء كتله هاي بزرگ جامعهء افغاني و مدعي برخورداري از حمايت اين كتله ها ، در واقعيت فاقد چنين پايهء مردمي بودند . اين گروه ها در عمل هم مكاتب و موءسسات تعليمات عالي و مسلكي و فارغان اين موءسسات را كه عموماً در بيروكراسي دولت جذب شده بودند ،  در محراق فعاليت هاي شان  كه منحصر به فعاليت سياسي بود ، قرار دادند . اعضاي اين سازمان هاي سياسي نيز  جزء  بيروكراسي دولت بودند . لذا تواءم با خصلت نخبه گرايي  اين گروه ها ، خصلت بيروكراتيك شان نيز كه تا حد زيادي از خصوصيت نظام توزيع قدرت اجتماعي در افغانستان نشاءت كرده بود با مشروطه خواهان مشابهت داشت . 

چون نهضت مشروطيت بعد از جنگ جهاني اول ، در حالت از بين رفتن بود و در عوض علاوه بر نفاذ كمونيزم به شكل امپراتوري شوروي  در امپراتوري تزاري روس ، كماليزم در تركيه ، نهضت ضد استعماري در نيم قارهء هند و شرق ميانه ، نهضت اخوان المسلمين در كشورهاي عربي و پاكستان و نهضت سوسياليزم عربي در خاور ميانه ، صحنهء سياست را تا حدي هم در سطح سلطهء دولت انتقال داد . فعاليت هاي روشنفكران  افغاني نيز بنابر عوامل مختلف  و از طرق باهم متفاوت ، مانند سابق به صورت اختصاصي در سطح سياست محدود مانده و در حيطهء نفوذ روزافزون گروهبندي ها و ايديولوژي هاي نافذ در منطقه واقع شد . حتّا بعضي ها از اين هم پافراتر  گذاشته و عملاً در خدمت بعضي از قدرت هاي راديكال و بزرگ جهاني  و منطقه يي  جانفشاني خود را تا به سويهء دشمني با هموطنان خويش رسانيدند .

بنابرآن  ، تا زماني كه روشنفكران افغان ، از تجارب تلخ و تكاندهندهء گذشته منتبه نشده و مانند گذشته صرفاً مشغول فعاليت سياست ورزي- آن هم در قيد سه عنصر نخبه گرايي ، بيروكراسي و وابسته گي هاي فرامرزي - گير بمانند ، نه تنها از عهدهء انجام وظايف اصلي خويش در سطح مربوط به علوم ، جهانبيني ، فرهنگ و امور اجتماعي و بشري ، برآمده نه خواهند توانست ، بل در حقيقت نبايد حتا مدعي تفكر روشنفكرانه نيز شوند .

 

و حال بر  گرديم به پرسش هاي شما .

 

پرسش : به نظر شما ، بزرگترين كاستي ها و خطاهاي روشنفكران افغانستان در قرن بيستم ، كدام ها بوده اند و از آن كدام درس ها را بايد آموخت ؟

پاسخ : به گمانم در شرح مطالبي كه مقدمتاً در فوق گفته شد ، جواب اين پرسش هم مضمر است . به هر صورت ، آماده گي جهت بررسي عوامل مصيبت بزرگ كشور و مردم ما طي سي سال اخير در اين راه كمك مي كند . اشارهء اختصاصي به سي سال اخير به هيچ وجه به معناي تبريهء اشتباهات ، خطاها و كاستي هاي قدرتمندان دوره هاي قبل از آن نمي باشد .

پرسش : چرا نقش روشنفكر در جامعهء افغاني در دهه هاي پاياني قرن گذشته در سراشيب افت كامل قرار گرفت و روشنفكران از متن به حاشيه رانده شدند؟

پاسخ : جواب قسمت بزرگي از اين پرسش نيز به گمانم در مقدمه ارايه شده است . در اين ميان يك نكته به خصوص شايان ياددهاني است نتيجهء گفتار و كردار آن عده از  روشنفكراني كه  در اختناق هموطنان و جنگ عليه شان سهيم بودند ، همين است كه ديديم و مي بينيم .  و امّا راجع به متن و حاشيه : اگر مراد از متن ، مركز قدرت نسبي بالفعل در يك مقطع زماني باشد - مثلاً : در داخل " دربار " و ماحول آن و  دوستان قدرتمند فرامرزي  در بيرون  و برخلاف مراد از حاشيه كتله هاي بزرگ ولي خاموش جامعهء افغاني باشد- در آن صورت البته تا سال 1992 عده يي از گروه هاي مدعي روشنفكري در داخل افغانستان توءام با گروهي نيز در سطح جهاد ، در متن قرار داشتند ، در حالي كه ساير گروه ها كم و بيش موقعيت   حاشيه يي  داشتند .   ولي بعد از سال 1992 ، يعني با آغاز خانه جنگي ها ، همه در موقعيت حاشيه يي قرار گرفتند؛ زيرا در اين دوره اصلاً از متن صحبت شده نمي توانست . پس آينده بايد روشن سازد كه متن كدام بود و حاشيه كدام *.

پرسش : آيا در دورهء پس از طالبان ، حيثيت  اجتماعي روشنفكر  در حال اعاده شدن است و نقش و اثر اجتماعي اش رو به فزوني است و اگر نيست براي آغاز اين روند چه بايد بشود ؟

پاسخ : با تاءسف بايد گفت كه خلاف توقع مردم ما و خلاف وعدهء ديگران ، دورهء پس از طالبان در واقعيت تا حد زيادي اعادهء دورهء پيش از طالبان مي باشد . گذشته از آن ، اكثر مدعيان روشنفكري هم متاءسفانه تا هنوز در گذشته زنده گي مي كنند . چنان كه در مقدمه به آن اشاره شد ، تا روشنفكران  در اثر تجارب تلخ گذشته ، متوجهء وظيفهء اصلي خويش نگردند ، نبايد توقع بهبود را داشت .

پرسش : در مرحلهء كنوني وظايف اساسي و مبرمي كه در برابر روشنفكران قرار دارند ، كدام ها اند ؟

پاسخ : روشنفكران افغان  كه هنوز هم در قيد نخبه گرايي گير مانده اند  ، تا حاضر به تماس موءثر با اكثريت خاموش هموطنان نشوند و در عمل خود را در سطح ديالوگ با آنان قرار ندهند ، مانند گذشته در حلقهء خود منزوي خواهند بود . راه نجات از اين مخمصه در قدم اول درك واقعبينانه از اشتباهات و فروگذاشت هاي خود روشنفكران   ،  همچنان درك واقعيت هاي جامعهء افغاني و تشخيص حدود اصلاحي جامعهء ما با رعايت شرايط جهاني است . محك تشخيص ايفاي تعهد روشنفكران  افغاني اين خواهد بود كه آيا آنان از سنگرهاي تصوري دفاعي ذهني خود شان پايين آمده مي توانند و  پابند اين حقيقت مي باشند كه اصالت تعقل انسان ، حاوي جراءت اخلاقي مبارزه با شخص خود و خودخواهي هاي آن نيز مي باشد و يا خير .

پرسش : براي اعادهء حيثيت و بالابردن نقش و تاءثير اجتماعي روشنفكر چه بايد كرد ؟ 

پاسخ : چنان كه به عرض رسيد ، اين به درجهء اول مربوط به واكنش خود روشنفكران مي باشد ؛ به اين معنا كه هركدام به ابتكار خود و بدون انتظار اقدام لازم از سوي ديگران در صدد رفع موانع - به شمول تلافي قصور خود و منسوبين و مربوطين خويش برآيند . همچنان بايد بر مبناي بررسي سلوك گذشته و موجود مدعيان روشنفكري هم سنگر خود و طرف مقابل به صورت منصفانه  بدون حُب و بغض شخصي ، تا حدي بُت شكني هم صورت گيرد . روشنفكر ان با چنين اقدام در حقيقت نه تنها مصدر خدمت به مردم ما خواهند شد ، بل در برابر ضمير و جامعهء خويش و همچنان در برابر تاريخ به حيث ممثلين واقعي روشنفكري ، پذيرفته خواهند شد .

پرسش : با توجه به آن چه كه تجربه شده است ، روشنفكر افغاني كدام نبايدها را فراراه خويش قرار دهد ؟

پاسخ : هرچند روشنفكري حاوي اين آزادي مي باشد تا بدون رعايت شرايط زمان و مكان ، در راه تحقق اهداف مطلوبي كه بر مبناي رعايت اصل پيروي از حكم عقل  و موءافق به ارزش هاي معنوي و اخلاقي مورد احترامش تشخيص نموده باشد ، جد و جهد ورزد ، ولي اگر روشنفكر خود را متعهد به يك جامعهء مشخص و در يك مقطع معيين زمان بداند ، بايد همواره متوجه اهدافي باشد كه با وسايل صلح آميز  قابل تحقق باشد - ولو اگر روند تحقق اين اهداف  كند نيز باشد و هدف به گونهء  قسمي و نسبي به دست بيايد و نه به صورت  كمال مدعا . به بيان ديگر ، روشنفكر بايد در پي نفي  افراط و خشونت باشد ،  نه  مبتكر  و  مشوق و پيرو افراط و خشونت .

پرسش : كار  و كوشش روشنفكران مقيم در داخل و خارج از كشور را چه گونه ارزيابي مي نماييد و در اين زمينه از نظر شما  چه گلايه ها و انتقاداتي موجود اند ؟

پاسخ : در حالي كه خود را به هيچ وجه شايستهء قرار گرفتن در مقام قضاوت بر ديگران نمي دانم ، ولي با توجه به اوضاع و احوال  فكر مي كنم  به جا باشد تا بر اين گفتهء شكسپير انديشيد كه مي گويد : " در ملك ... چيزي فاسد است ! " شايد مراد از اين ملك دنيا و يا منطقه هم باشد . به هر رو ، ميهن ما - به شمول برخي حلقه هاي دورني و فرامرزي آن - مي تواند ملك مورد اشارهء شكسپير باشد . در راه مبارزه با اين فساد همه مكلفيت دارند . اين مجادله را بايد هركسي از خود و با خودش شروع كند .

 و من الله توفيق

 

*  توضيح ادارهء  آسمايي : در پرسش  گرچه هدف از متن و حاشيه نه در رابطه با قدرت دولتي ، بل در عرصهء فكري و فرهنگي است كه در آن روشنفكر با توليد ، نقد و پخش انديشه از جمله بر تفكر و فرهنگ سياسي اثر وارد مي كند تا حدي كه گاه اين تحول فكري و فرهنگي حتّا  منجر به دگرگوني دولت و مجموع نظام مي گردد .

به هر رو ، چون مصاحبه زنده و روياروي نبود ، نتوانستيم  روي مساءله در معنايي كه منظور ما بود ،  نظر جناب دكتور حامد را دريابيم ؛ و امّا ، آن چه كه ايشان توضيح داده اند در جاي خودش مي تواند قابل توجه باشد . 

 

 

 

 

پوهاند دکتور محمد حسن کاکړ

 

اين نوشته در اصل در جواب چند پرسشي تهيه شده است كه محترم حميدالله عبيدي ، مدير مسوول آسمايي در بارهء نقش روشنفكر در جامعهء افغاني ، از من نموده بود. چون اين پرسش ها با هم متداخل بودند ، من آن ها را به اين شكل جواب دادم .

كلمهء روشنفكر و منور در افغانستان قرن بيستم - به خصوص در نيمهء دوم آن - در نوشته هاي چيزنويسان و چپ گرا ها به نظر مي رسد . من هميشه به آن به نظر شك و ترديد ديده ام . بنابرآن ، اين نوشتهء من نيز  انتقادي خواهد بود .

معناي كلمهء روشنفكر واضح است : كسي كه روشن و درست فكر مي كند . به عبارت ديگر كسي كه يك موضوع را درست تحليل مي كند  و به اين ترتيب به لحاظ فكر و بينش رهنما مي گردد و براي خود و ديگران زمينه را مساعد مي نمايد كه بر آن راه بروند تا به منزل مقصود يعني حقيقت  برسند . اگر روشنفكر را همين طور بشناسيم ، نتيجه اين مي شود كه در افغانستان يا روشنفكران وجود نداشتند و يا اگر بودند مثل روشنفكران عمل نكردند و ناكام شدند و با اين ناكامي ، خود و ديگران را متضرر نمودند . در اين صورت كلمهء روشنفكر بي جا به كار برده شده  و يا بر كساني اطلاق گرديده كه در اصل روشنفكر نبوده اند . علاوه بر آن ، استعمال كلمهء روشنفكر - طوري كه در افغانستان رواج پيدا كرده - دراصل نموداري از تبعيض و امتياز مي باشد . به اين معنا كه تنها روشنفكران روشن و درست فكر مي كند و كساني كه خارج از دستهء شان قرار دارند ، روشن و درست فكر  كرده نمي توانند . به اين صورت ، روشنفكران روشن فكر كردن و درست فكر كردن را در انحصار خود دارند و يك دستهء ممتاز جامعه مي باشند . اگر اين نوع ذهنيت تنها در سطح  فكري محدود باشد ، ضرر آن زياد نخواهد بود ؛ امّا اگر به قرار آن عمل شود و به خصوص در سلوك گرداننده گان حكومت انعكاس يابد ، ضرر آن متوجهء تمام جامعه مي گردد - مثلي كه جامعهء افغاني در دهه هاي پاياني قرن بيستم متضرر شد .

در افغانستان به لحاظ تاريخي هم كلمهء روشنفكر بي جا استعمال شده است . اين كلمه - به احتمال غالب - از واردات اتحاد شوروي به افغانستان زمان شاه امان الله است . اين زماني است كه افغانستان با ديگر كشورهاي جهان به شمول اتحاد شوروي ، روابط خارجي قايم نمود . اين كلمه در اصل در روسيهء تزاري به شكل انتلجنسيا (  Intelligensia  ) در نيمهء دوم قرن نزدهم ، رواج يافت و به كساني اطلاق مي شد كه در اروپاي غربي تحصيل كرده و صاحبان افكار افراطي بودند و از اتوكراسي روسيه بيگانه بودند ؛ ماموريت هاي دولتي نمي كردند ، با ادبيات و به ويژه با فلسفه و مسايل اجتماعي سروكار داشتند و آزاد فكر و متكي بر خود بودند . پسان ها افراد داراي شعور اجتماعي از ميان اشراف يا  " بويار "  هم به آنان پيوستند . همين ها بودند كه در ابتدا داعيهء مردم ( Narodniks  ) و پسانترها داعيهء ماركسيزم را به پيش مي بردند . امّا ، در غرب - به خصوص كشورهاي انگليسي زبان - كلمهء انتيليكچوول ( Intellectual ) به جاي كلمهء “ Intelligensia “ مروج شد . هر دو كلمه گرچه همريشه اند ، امّا در معنا از هم متفاوت اند . كلمهء  انتيليكچوول  را در دري مي توان عقل گرا خواند - يعني كسي كه بر اساس هاي معيارهاي عقلي ،  فكر و سلوك  مي نمايد . اين كه عقل چيست و عاقل كي است در اين جا از بحث بر آن مي گذرم و همين قدر  مي گويم كه عقل غير از احساسات ، جذبيات و عصبيات و امثال آن ها است . طوري كه همه مي دانند ، جنبهء غيرعقلي يك جنبهء بسيار قوي انسان است - در حال حاضر طوري كه از كردار و اخلاق انسان ها به صورت عموم و افغان ها  به شمول “ روشنفكران “ شان  به  صورت خاص معلوم مي گردد ، جنبهء غيرعقلي بر جنبهء عقلي غلبه  دارد .

شايد در اثر نفوذ دو اصطلاح ياد شدهء روسي و غربي باشد كه اطلاق كلمهء هاي منور و روشنفكر به دسته هاي تحصيلكرده گان معارف عصري افغانستان ، اختصاص يافته است . همه مي دانيم كه استعمال كلمهء منور ، به همين مفهوم نسبت به كلمهء روشنفكر قدامت دارد . به طور مشخص در حالي كه در اوايل قرن بيستم كلمهء منور مروج بود ، در نيمهء دوم قرن به تدريج جاي آن را كلمهء روشنفكر گرفت  و به همين صورت اكنون ميان به اصطلاح “ روشنفكران “ عام شده است .

كاربرد نادرست اصطلاحات منور و روشنفكر را در بالا بيان نمودم كه خلص آن اين است : اصطلاحات “ روشنفكر “ و “ منور “ كه بين افغان هاي چيزفهم و به خصوص چپ گراها مروج شده است ، تقليدي از خارج بوده و “ روشنفكران “ افغان دانسته و يا ندانسته “ روشنفكري “ را منحصر به خود دانستند . معناي ضمني اين ذهنيت آن است كه به نظر اينان ساير افراد جامعه فكر روشن و يا درست نداشتند يا مثل آنان نداشتند .  اين برداشت در كنار ساير عوامل سبب غرور ، امتيازخواهي و از خودراضي بود آنان گرديد ، بدون آن كه ملتفت شودند كه خود شان  با اين نوع ذهنيت مقلد ،  انحصار خواه ، جذمگرا ، نابردبار و غيرواقعبين شده اند . اكثر خلقي ها و پرچمي ها چنين ذهنيتي داشتند . آنان نه تنها به نظريه هاي نظريه پردازان بلوك شرق عميقاً و كاملاً گرويدند ، بل در صدد برآمدند تا با استفاده از قوهء دولتي آن را در افغانستان كه يك كشور اساساً زراعتي و مردم آن محافظه كار و عنعنه گرا بودند ، در عمل پياده كنند . اعضاي حاكم  دورهء تنظيمات اسلامي هم مانند آنان به تقليد پرداختند ؛ امّا ، منابع تقليد آنان متفكران معاصر  و عمدتاً افراطي جهان اسلام بودند . با آن كه اينان مانند خلقي ها و پرچمي ها خود را روشنفكر نمي خواندند ، امّا خواص اين نوع “ روشنفكري “ را از خود شان نشان دادند كه عبارت از تقليد ، انحصارگري ، نابردباري و جذمي بودن بود . تمام اين خواص بين خلقي ها ، پرچمي ها ، اسلاميست ها و طالبان مشترك بودند و آنان را در يك رديف  به مقابل ملي گرا ها ، ليبرال ها و  دموكرات ها  قرار مي دهند . تناقض خواهد بود كه گفته شود اين دسته هاي مقلد ، در يك موضوع از خود ابتكار هم نشان دادند كه عبارت از كشتار بي سابقهء افغان ها و تخريب بي سابقهء افغانستان بود . نتيجهء اين ابتكار حاكميت 23 سالهء اين دسته هاي مقلد ، انحصارگر ، نابردبار  و جذمي را افغان ها  در سراتاسر افغانستان خوب مي دانند . آنان - به خصوص خلقي ها  و پرچمي ها - مسببين ازبين بردن ، مضمحل نمودن و مجبور به فرار ساختن افغان هاي منسوب به طبقهء متوسط تعليميافته ، يعني كساني شدند كه متكي بر قضاوت و وجدان خود و محصول پنج و يا شش دههء معارف عصري بودند . در حالي كه كمونيست ها  آنان را ضدانقلاب  خوانده و از بين مي برداشتند ، اسلاميست ها آنان را بر ضد اسلام نوع خود شمرده و  مضمحل و نابود مي نمودند . به اين ترتيب افراد منسوب به طبقهء متوسط تعليميافته از چند طرف زير فشار مرگبار واقع شدند . به اين ترتيب ، انقلابي ها ، مقلدان ، جذمي ها و بيگانه پرست ها ، جامعهء افغان را از افرادي محروم  كردند كه سروكار شان با آزادي ، استقلال ، حاكميت ملي ، نوآوري ، ترقي ، تحول ، علم ، فلسفه و هنر بود و به اصطلاح روح و مغز جامعه را تشكيل مي دادند . اگر “ روشنفكران “ حاكم به راستي روشنفكر مي بودند ، و اسلاميست ها به ارشادات اسلامي عمل مي كردند ، هرگز چنين اعمالي را مرتكب نمي شدند .  ناروشنفكري آنان از اين هم معلوم است كه پرچمي ها و خلقي ها و  نيز  اسلاميست ها در سال هاي ناكامي شان ، به قوم گرايي ، سمت گرايي و زبان گرايي پناه بردند و به اين صورت به آن خاستگاه هايي رجعت كردند كه از آن ها برخاسته و ظاهراً از آن ها  فاصله گرفته بودند . در اصل “ روشنفكران “ اين دو دسته ، نتوانسته بودند واقعاً  از دايرهء محل گرايي - در مفهوم وسيع آن - بيرون شوند و بر اساس واقعيت هاي كشور و خواسته هاي مردم خود ،  آزادانه  فكر نمايند و آزادانه و مسؤولانه عمل كنند .   البته در افغانستان تفكر و سلوك آزادانه كار  آساني نيست . كلتور افغاني در اساس حاكمانه است ، ولي اين به آن معنا نيست كه روشنفكران بايد مقلد ، انحصارگر ، نابردبار و جذمي باشند . در اين مورد مثال موجود است و آن اين  كه افغان هاي تحصيل كردهء ديگري بودند كه مقلد ، انحصارگر ، نابردبار و جذمي نبودند و علاوه بر آن معتقد به حاكميت ملي و زنده گي اصولي و قانوني و آزادمنش  بودند .  روشنفكران واقعي - طوري كه قبلاً گفتم - آناني اند كه در سلوك و حتّا تفكر خود ، ملاك هاي عقلي را اساس قرار مي دهند و در  زنده گي اجتماعي و ملي پرنسيپ ها و اصولي را اساس قرار مي دهند كه بر اساس قضاوت و وجدان خويش انتخاب مي نمايند  و نمي گذارند ديگري اين اصول و پرنسيپ ها را بر  آنان  تحميل نمايند . روشنفكر مي داند كه اگر ديگران تفكر ،  اصول و روشي را بر او تحميل نمايند ، شخصيتش نفي شده و وسيله يي براي مقاصد ديگران مي گردد . جامعه يي كه روشنفكران و به خصوص زمامدارانش چنين باشند ، آزاد ، مستقل ، ابتكاري و مترقي شده نمي تواند .

از اين بحث به دو نكتهء مهم مي رسيم : يكي اين كه روشنفكر بايد مقلد نباشد و در  زنده گي اجتماعي  از  اصول معيني كه  مولود انتخاب آگاهانه و مسؤوانهء خودش باشد ، پيروي نمايد . دوم اين كه چه بايد بشود  تا افغانستان داراي چنين روشنفكراني  گردد .  با در نظر داشت واقعيت هاي كشور ، اين دو خواسته در حال حاضر ايديال اند ؛ ولي اين كاملاً ممكن است تا اين ايديال امروزي ، واقعيت فردا و يا آيندهء نزديگ گردد . اين امر در صورتي ميسر شده مي تواند كه گرداننده گان حكومت خود صاحبان ايديال ملي و  اجتماعي و آزاد فكر باشند- نه آن كه مقصد حكومتداري شان استفادهء شخصي ، قومي و محلي باشد .  حكومتي كه از اين نوع اشخاص تشكيل شده باشد حتماًخود براي تعميم معارف عصري در سراسر كشور مي كوشد- معارفي كه دموكراتيك ، انتقادي ، استعدادپرور و ملي و يا در ماهيت ملي و افغاني باشد . اينان خوب  مي دانند  كه معارف افغانستان طي بيست و چند سال بحران خونين ، از بنياد تخريب گرديده است و  اكنون معارف افغانستان به بازسازي و  تعميم واقعي ضرورت دارد و بدون همچو معارفي افغانستان آباد و عصري شده نمي تواند . امّا ، متاءسفانه در حال حاضر در افغانستان تعميم معارف عصري - آن چنان كه لازم است - جدي گرفته نشده است . حتّا مسودهء قانون  اساسيي كه تا نشر اين سطرها به قانون اساسي تبديل خواهد شد ،  در اين مورد صراحت ندارد كه تحصيلات عالي و مسلكي ، مجاني است و يا غيرمجاني . اگر تحصيلات عالي مجاني نباشد ، فرزندان اكثريت افغان ها از آن محروم شده و   تنها فرزندان مشتي از ثروتمندان از آن بهره خواهند برد . اين مصيبت بزرگي براي افغان ها و افغانستان خواهد بود . البته تعميم معارف عصري و دموكراتيك و ظهور دوبارهء طبقهء متوسط تحصيلكرده ، مدت درازي را به كار دارد . در حال حاضر حكومت افغانستان مي تواند تحصيل كرده گان سابق و جديد افغان را كه در اروپا و امريكا به سر مي برند ، جذب نمايد . امروز - در مقايسه با گذشته -  تعداد زياد افغان ها تحصيليافتهء موسات خارجي  هستند . اينان بدون شك در تقويهء طبقهء متوسط تعليميافته و هم در بازسازي افغانستان ويران شده نقش مهمي بازي كرده مي توانند .

افغانستان امروز كه در چهار راه انتخاب تاريخي قرار دارد ، به اتخاذ روش ها و سياست هاي بنيادي و ابداعي احتياج داد . قدم بنيادي در اين راه  آن  است تا گرداننده گان حكومت و بخصوص متصديان امور در راءس هرم دولت تعليميافته گان ، متخصصان ، دولتمداران و در هرحال  داراي قضاوت و وجدان آزاد ، احساس مسؤوليت و معتقد به اساسات وحدت و حاكميت ملي و انديشهء تحول پسند باشند . حكومتي كه از چنين اشخاص تشكيل نشده باشد ، از اجراي وظايف در برابر مردم و كشور خود برآمده نخواهد توانست .

o

 

 

 

 

 

دکتور اکرم عثمان

 

 

 

در پاسخ به سوال شما بايد اعتراف كرد كه چنين پرسشي پيچيده ترين قضيهء روزگار ما مي باشد . آن چه را كه من در اين جا مي آورم ، دريافت هاي محدود يك خوشه چين از آثار فراوني است كه به هيچ روي به درستي مطلقش به عنوان آخرين پاسخ پافشاري ندارم .

اگر درستي و نادرستي افكار و كردار روشنفكران ما را در گذشته و حال با خطا و ثواب محك بزنيم - چنان كه بايد - ره به مقصود نخواهيم برد . چنين كاري يك داوري ارزشي است و هر دواري بر حسب سليقه و ذايقهء خو د له و عليه روشنفكران موضع خواهد گرفت . در اين جا پيش از هر قضاوتي ، محك و ملاك ما زير سوال مي رود .  بايد پرسيد كه با چه ترازو و مقياسي خوب و خراب اعمال روشنفكران را محك مي زنيم - با مقياس هاي اخلاقي ديني ، يا با مقياس هاي عقلاني و فلسفي متداول در مغربزمين .

تا جايي كه نگارنده خبر دارد ، از هزاره هاي دور تا نخستين دههء قرن بيستم ، اين مساءله بر دو محور كلام سياسي مي چرخيده : يكي " اندرزنامه ها و سياستنامه ها " و ديگر " شريعتنامه ها " .

موءلفان اندرزنامه ها كه صاحبنظران زمان خود بودند ، صلاح راعي و رعيت و گلّه و چوپان را در تزكيهء خُلق و خوي پادشاهان و اتباع شان سراغ مي گرفتند و سعي مي كردند با پند و اندرز و نشان دادن بهترين طريقه هاي ادارهء امور ، سلاطين را ترغيب كنند تا تاءسيس “ شاهي آرماني ” را از راه اعمال عدل و داد هدف قرار دهند . البته رُخ ديگر كلام شان متوجهء رعيت بود . به زعم آنان ، نظم و نسق در مملكت هنگامي برقرار مي ماند كه رعيت بي چون و چرا از فرمانروا ، فرمان ببرند . آنان به توده هاي مردم  تلويحاً مي آموختند كه از بلوا و قيام و حتّا استيفاي حق بپرهيزند تا نظم به اصطلاح عمومي مختل نشود .

چنان رهنمودي در هيرارشي روابط اجتماعي در سطح مناسبات معاشي و خصوصي نيز گسترش مي يافت و اطاعت كوركورانهء دهقان از ارباب ، خردسال از كلان سال ، مرإـوس از رإيس  ... و اهل گذر از وكيل گذر را ايجاب مي كرد .

بعد از گسترش اسلام در منطقهء ما ، اين وظيفه را " شريعتنامه " نويسان برعهده گرفتند . آنان در همان قالب ، مشروعيت حكومت و قدرت مطلقه را با شريعت توجيه مي كردند و اطلاعت كامل از خلفاي اموي و عجمي را واجب مي دانستند .

بايد خاطررسان كرد كه توضيح كامل اين مبحث دراز دامن ، در اين مختصر مقدور نيست . به صبغهء اختصار بايد گفت كه نهايتاً هر دو كلام سياسي در برابر قدرت با تمام شكل هايش زانو زدند و باب بستهء تفكر را باز نكردند .

علت العلل پايداري چنان نظام ستروني آن بود كه تمكين و تسليم بلاشرط در برابر زور نامحدود ، در ذات و سرشت و بافت سياسي- اجتماعي كشور ما نهفته بود و جغرافياي سياسي و فيزيكي مشرقزمين كه با قلت بارنده گي و خشكي آب و هوا و سرزمين هاي عمدتاً بياباني مشخص مي شد  ، بر جغرافياي ذهن ساكنانش اثر كرده است و انان را ناگزير از تبعيت نظام هاي خودكامه  يي كرده كه الزماً اداره و هدايت امور عمومي را از طريق تطبيق بيگار و حشر و تحصيل ماليه بر محصول زمين برعهده داشتند . بدين منوال حكومت هاي استبدادي پي در پي توليد و بازتوليد مي شدند و بر نظام انديشه يي اثر مي كردند .

چنان وضعيت و ذهنيتي تا آغاز سدهء بيستم در كشورما دوام آورد و به دنيال آن بي آن كه زيرساخت مناسبات اجتماعي و معاشي تغيير كند ، نسيم سياسي جديدي از ايران ، تركيه ، روسيه و مغربزمين ، وزيدن گرفت كه حامل پيام ناآشنا ، غيرمعمول و تكاندهندهء خردورزانه بود كه خبر از نظام جديدي مي داد و بار نخست در وطن ما اركان قدرت سلطنت خودكامه را زير سوال مي برد و مشروعيت خود را از راءي ، اراده و انتخاب مردم مي گرفت ، ملت صاحب اختيار را جانشين رعيت بي اختيار مي كرد و مقولهء حق را در عقلانيت متواضع ، پرسشگر ، انتقادپذير ، پروسواس و شكاك زميني ! سراغ مي گرفت .

روشنفكراني كه عمدتاً از لايه هاي بالا و ميانهء جامعهء شهري برخاسته بودند با استنشاق اين هواي تازه برانگيخته و سرمست شدند و تصميم گرفتند بيخ استبداد را از بنياد سست كنند و امر نهي زمامدار خودسر و مستبد را كه در طول تاريخ فوق جامعه و قانون قرار داشت ، با افسار قاعده و قانون مشروط گردانند ؛ امّا غافل از اين كه خاستگاه ، زادگاه و پايگاه چنان طرز تفكري مغربزمين بود و براي ما افغان ها وديعتي ناشناخته ، پراشوتي ! و بدون زمينهء اجتماعي مي نمود . بناءً مدرنيته با جامعهء قرون وسطايي در تقابل قرار گرفت و در ظرف مدت كوتاه بيشتر روشنفكراني كه  به آن بهاي پيشرس سپرده بودند ، سرهاي شان را در نهضت هاي مشروطه خواهي اول ، دوم و حتا سوم از دست دادند و يا اين كه در بندي خانه ها پوسيدند .

از اين خلاصه برمي آيد كه در جامعهء پسماندهء ما ناممكن بود كه با پيكار چند نفر محدود انسداد سياسي و تصلب شرايين و بن بست فكري و تاريخي جامعهء ما رفع شود و روشنفكران ما با يك خيز بلند بتوانند چند پلهء تاريخ را بپيمايند . " مادر تاريخ " در هر زمانه يي براي ولادت نوزاد تازه محتاج گذراندن مدت بارداريست ورنه نوزادش ناقص الخلقه و حتّا " گورزاي ! " به دنيا خواهد آمد .

در اين جا ناسودمند نمي دانم كه باز كلاوهء بي سري را كه گواه تصلب شرايين جامعه و استقامت دراز مدت حاكميت متمركز و استبدادي در افغانستان مي باشد ، تكرار كنم :

1. امنيت به شرط استقرار حكومت متمركز و غيردموكراتيك

2. هرج و مرج و ناامني به شرط ساقط كردن حكومت متمركز و غير دموكراتيك

3. استقرار مجدد امن و ثبات سياسي به شرط احياي نظام متمركزتر و خودكامه تر .

دور باطل نظام سياسي ما در چندهزار سال همين بن بست استخوانسوز مي باشد .

قراري كه اطلاع داريم ، از ديرگاه نظريه پردازان اديان يهودي و مسيحي ، با اجتهاد قفل تيوري حاكميت را با كليد عقلانيت باز كرده اند و مسايل دنيا و دين را از يك ديگر تفريق نموده اند .

بر روشنفكران ما ، به خصوص روشنفكران ديني است كه بايد با استفاده از عقل نقاد ، حصار بستهء تاريخ انديشه را نقب بزنند و راه را براي آزادي هاي مدني و سياسي باز نمايند .

نتيجتاً نظر نگارنده اين است كه علت ناكامي روشنفكران ما در گذشته و حال پرادوكس ناشي از ناسازگاري خاستگاه هاي فكري امروزين آنان ، با پايگاه هاي واقعي اجتماعي شان است . شماري از ما عليرغم حضور فيزيكي در قرن بيست و يكم ، كماكان از تفاله هاي فكري قرون وسطي تغذيه مي كنيم و هنوز راه ورود به دوران جديد را كشف نكرده ايم .

اساساً روشنفكر ما از بي زماني رنج مي برد و در دو زمان متناقض زنده گي مي نمايد . از نظر اعتقادي خود را انسان معاصر و امروزي مي پندارد ، امّا در عمل وقتي كه در تنگنا گير مي كند ، گذشته گرا مي شود و به اصلش بر مي گردد .

يك بررسي تاريخي ، روشنفكر را نه با آب تهطير مي شويد و نه با چوب تكفير مي راند . روشنفكر ما بايد از راه بازخواني تجارب تاريخي ، بار ديگر خود را بازيابد و دقيقاً بداند كه چه مي خواهد و اقتضاي دنياي مدرن چه مي باشد .

 

 

 

 

مصاحبه با  سميع حامد

 

 

 

سميع حامد كه  نه تنها شاعر پرشور ، بل روشنفكر نستوه است  ،  سال گذشته زنده گي  مهاجرت در  دنمارك را ترك گفت و به وطن برگشت و در آن جا به فعاليت هايي در راه دفاع از حقوق نويسنده گان و  به راه اندازي كار هاي فكري و فرهنگي - نه تنها در كابل ، بل در چند ولايت - پرداخت . او گاه در كابل است و گاه در راه سفر  به بلخ و ولايات سرراه . گاه در كابل در همايشي علمي و يا فرهنگي اشتراك مي ورزد و گاه براي پيشبرد برنامه يي به روستاهاي دور افتاده مي رود .

حامد - عادتاً - بي پرده سخن مي گويد و گاه هم بي باكانه از صاحبان زور انتقاد مي كند .  به اين سبب  چندان دشوار نيست دانست كه چرا  بر او شانزده ضربهء چاقو  وارد كردند  و چرا ضارب شناسايي نشد ...

كميتهء بين المللي دفاع از آزادي مطبوعات ، در ماه اكتبر  2003  سميع حامد را برندهء جايزهء بين المللي دفاع از آزادي مطبوعات اعلام نمود . سميع حامد  در راه سفر به نيويارك جهت حضور در مراسم اعطاي جايزه  ، در دنمارك توقف داشت و ما با استفاده از فرصت از ايشان خواهش كرديم تا به برخي پرسش هاي ما پاسخ بگويند كه اينك  آن را به خدمت شما پيشكش مي نماييم .

پرسش :  آيا با سقوط رژيم طالبان  ، در افغانستان طالبانيزم نيز پايان يافته است ؟

پاسخ : نخست بايد آماج ما از طالبانيزم ، روشن شود . برخورد طالبان افغانستان  آميزه يي بود از يك تلقي خشك مذهبي و يك ذهنيت پسماندهء قبيله يي . امّا ، اگر آماج ما از طالبانيزم ، تحميل يك تلقي از مذهب يا در كل  فراروايت هاي ايستا از دين است ، مي توان اين طالبانيزم را در افغانستان در چند زمينه جستجو كرد :

- به اصطلاح القاعده

- جهادي هاي فرمانروا

- ذهنيت مردم

جهادي هايي كه اكنون نيز توسن سوار قدرت اند ، براي دوام خود نياز به هماهنگي جهادي دارند . يعني آن ها پس از صف آرايي هاي خونين چندين ساله در برابر هم ، اينك مجبورند در برابر دشمنان تازه نفس خود متحد شوند و براي اين اتحاد نياز به يك چتر دارند-چترجهادگرايي يا مجاهدگرايي كه بر پايهء دين گرايي استوار است. من براين باورم كه دين گرايي " مجاهدان حاكم " ديگر ريشه در بنيادگرايي و گرايش ژرف ديني ندارد ، بل فقط بهانه يي است براي دوام سياسي رهبران و قوماندانان جهادي . آنان عملاً نشان داده اند كه كار و كنش شان - حتّا - با بدترين تلقي از اسلام (مثلاً تلقي طالبي ) جور در نمي آيد . امّا ، وضعيت متزلزل كنوني  شان  ممكن است آنان را دوباره به سمت اخوانيزم بكشاند و در اين سمت گيري بازمانده گان لشكر طالبان نيز سهم بگيرند . اين نكته به ويژه با رويكرد به پشتوانه هاي پيوستهء دين گرايي ( ايران و پاكستان ) مهم است . اين آتش ، بادبزني هم از مخالفت جهاني ( به ويژه مخالفت مسلمانان ) با امريكا ، يافته است و رفتار غيرانساني امريكا ، بافت اين بادبزن  را فشرده تر مي سازد . 

بر اين بنياد ممكن است تا افغانستان دورهء معيوبيت طالبانيزم را تجربه كند .

ذهن مردم تهرنگ غليطي از افراطگرايي مذهبي دارد . امّا ، اين تهرنگ هميشه فعال نيست و فقط پس از انگيزش هاي سياسي- مذهبي جوش مي زند . به گونهء نمونه گاهي كه طالبان يك زن را سنگسار مي كردند ، هزاران تن براي تماشا مي آمدند . از اين ميان صدها تن عملاً در سنگ زني سهم مي گرفتند . من چندين داكتر و انجينير را ديده ام كه از تخريب بت هاي باميان ، شادمان شده اند و از دست بريدن هاي طالبان استقبال كرده اند . اين گونه از طالبانيزم ، با سواد و بي سواد نمي شناسد ...

پرسش : چرا ؟...

پاسخ : در افغانستان بيشترين تحصيل كرده ها از لحاظ تخصصي عالم اند . و امّا ، از ديدگاه اجتماعي و فرهنگي و از زاويهء فكري ، هنوز هم به آستانهء " انديشيدن" نيز نرسيده اند ؛ يعني در زمينه هاي فكري گوناگون " معلومات " دارند ، امّا ، بر اين معلومات " علم " ندارند . بر اين بنياد گفتم كه تهرنگ غليظي از افراط گرايي مذهبي در ذهن مردم وجود دارد و با انگيزش مي جوشد . چنين است كه فرايند دگر انديشي در كشور به كندي مي گرايد . مثلاً از نظر من، نه فهيم و نه كرزي ، گرايش ژرف مذهبي دارند . امّا ، هركدام به شكلي با اين گرايش بازي مي كنند : چند ماه پيش ، كسي ادعا مي كند كه اسم الله ، را در " كلهء بز " ديده است . اين كلهء بز را به رياست جمهوري مي فرستند . در  اكادمي علوم زير نظر يكي از معاونان كرزي ، " كلهء بز " را مورد تحقيق و تدقيق و چند قيق ديگر قرار مي دهند . در فرجام مي گويند كه آري ، اسم مبارك الله ، در كلهء بز ديده شده است . ( سخن معروف شمس ، به يادم مي آيد كه ... تو خود را ثابت كن ، خدا به اثبات نيازي ندارد ) .

فرقي بين اسلام ريش بزي و كلهء بزي ، وجود ندارد . از نظر من اين عمل از سوي كسي كه دعواي دموكراسي دارد ، دليل زنده يي براي شبه طالبانيزم است .

و امّا ، مشكل نهادين ما در جاي ديگر است . شبه طالبانيزم و يا طالبانيزم ، سايه يي از آن سياهي نهادين است . كساني كه فكر مي كنند مشكل كنوني ما ذهنيت قشري مذهبي است و اين ذهنيت انجمادي سدّ راه " پيشرفت " افغانستان شده است ، خود چه انديشهء پويايي دارند ؟ ترانهء دموكراسي آنان نيز بر پايه يي از تصنيف طالبانيزم كمپوز شده است . يعني آنا از دموكراسي فقط همان اصطلاح آن را مي دانند . انديشهء دموكراسي را گرفته اند ، امّا انديشيدن دموكراتيك را ياد ندارند .

در افغانستان هميشه انديشه زياد بوده است ، امّا انديشيدن بسيار كم . مشكل نهادين ما نبود يا كمبود انديشيدن است . ما انديشهء مذهبي داريم ، انديشهء سياسي داريم ، انديشهء دموكراتيك داريم ، امّا انديشيدن اين ها را نداريم . ما پر از جواب هستيم . براي  مذهب و سياست و فرهنگ پر از جواب هستيم. امّا ، سوءال نداريم .  انديشه براي ما " جواب " - جواب هاي مطلق و منجمد - داده است. امّا ، انديشيدن در ما سوءال ايجاد نكرده است . در اين زمينه فرقي بين كمونيست و اسلاميست ما نبوده است . هر دو فقط جواب هاي آماده را ياد گرفته اند و نه تنها براي سوءال ديگران كه - حتّا - براي سوءال هاي خود شان مجالي نداده اند . مرغ طالبان يك لنگ داشت . مرغ مجاهدان ، يك لنگ داشت  مرغ حزب دموكراتيك خلق ، يك لنگه بود . حالا هم دموكراسي يك لنگ دارد . مثلاً  من چندين غرب نشين دموكرات را ديده ام كه از كشته شدن ملاها حال كرده اند . يك ملا نمي تواند با دموكراسي گفتگو كند . امّا ، اگر دموكراسي نتواند  با ملا گفتگو كند ، دموكراسي نيست . ملا پر از جواب است پر از انديشهء مطلق است . امّا ، دموكراسي پر از سوءال است . پر از انديشيدن است . دمكراسي دشمن نمي پرورد ، مخالف مي پرورد . در جايي كه انديشيدن هست ، انديشه زنده است ، حركت دارد . فرماليزم ، به دنبال خود نيوفورماليزم و پسافرماليزم و ساختارگرايي و پساساختارگرايي و پسا مدرنيزم مي آورد ، زنده است و مي بالد . امّا ، كلاسيزم در جايي كه انديشيدن نيست ، مطلق مي شود .

 انديشه هايي كه از بيرون مي آيند ، بايد از فرايند انديشيدن دروني بگذرند :

بايگاني انديشه - در درون قابل تطبيق نيست

                                                             > انديشيدن دروني - انديشهء بيروني

تجربه در عمل قابل تطبيق است  

يك انديشهء بيروني پس از عبور از پرويزون انديشيدن دروني ، ممكن است به دو برايند برسد : 1- انديشه قابل تطبيق در درون  است . 2- انديشه  قابل تبطيق در درون نيست . اگر انديشه در مقطع كنوني  تطبيق ناپذير است به بايگاني انديشه سپرده مي شود . و اگر تطبيق پذير است،  " تجربه " مي شود .

يكي از مشكلات ما اين است كه جرإـت آزمايش و همت تجربه را نداريم . غذاهاي ما اغلب غذاهاي ثابت اند . انديشه هاي ما ، انديشه هاي ثابت اند . حتماً در افغانستان در مهماني ها ديده اند كه هنگام غذاخوردن يك نفر سير كرده است ؛ امّا ده پانزده لقمه هنوز در كاسه اش مانده است صاحب خانه به همراهي اكثريت مهمانان او را مجبور مي كنند كه آن ده پانزده لقمه را نيز بخورد . دليل آنان اين است كه اگر اين ده پانزده لقمه خورده نشود ، آن را دور مي ريزند . پس بهتر است كه به شكم مهمان برود تا به زباله داني .  آنان نمي دانند كه زياد خوردن مهمان نيز نوعي دور ريختن غذا است ، امّا فرق آن از ريختن به زباله داني اين است كه مهمان پرخور مريض مي شود .  در اين مثال نقص انديشيدن را به خوبي مي توان به گونهء زنده ديد .

چندي قبل در برنامهء " آموزش هاي صحي " در يكي از روستاهاي افغانستان صحبت مي كردم و روي شستن دست تاءكيد داشتم . يكي برخاست و گفت : تو داكتر استي و پول داري . مي تواني صابون بخري ؛ امّا ، ما پول صابون را از كجا كنيم ؟ پرسيدم كه سالانه چه قدر پول فيس داكتر و خريد دوا فقط از بابت اسهال و پيچش اعضاي خانواده مي پردازد . رقمي را گفت كه با نصف آن مي توانست دو سال صابون بخرد . در اين جا نيز نقص انديشيدن هست .

انديشه هاي مطلق اغلب عاطفي هستند  و با احساسات همراه اند . به همين سبب ما در گفتگو ها مردمي احساساتي هستيم . حالا كه ديده ايم و پنداشته ايم كه بازار كمونيزم و دين گرايي سرد شده است ، در يك خلاء انديشه گي درمانده ايم و مي خواهيم بيت الخلاء ذهني خود را با گرايش هاي جوشان و خروشان قومي و سمتي پر كنيم . به همين سبب يا از ريش تعصب قبيله يي طالبان مي آويزيم و يا به زور " قهرمان ملي "  مي سازيم و يا مي پنداريم يكي اسوهء يگانهء ترك ها است .

تا ما خردورز نشويم و انديشيدن را ياد نگيريم ، طالبانيزم و غالبانيزم و جالبانيزم خواهد بود .

پرسش :  آيا روشنفكران ما  دوباره از حاشيه وارد متن شده اند و در زنده گي فكري و فرهنگي جامعه نقش فعال و مؤثري ايفاء مي كنند ؟

پاسخ : نمي خواهم طبق معمول از هزارتوري تعريف روشنفكر بگذرم و تن و اندام دايره المعارفي بگيرم . از ديدگاه من ،  روشنفكر كسي است كه انديشيدن را به علاوهء " كُخ كار براي ديگران " دارد . ما يك درجه پايين تر از اين را  داشته ايم - كساني كه انديشه را به علاوهء كُخ كار داشته اند و بخش عظيمي از فاجعه را شكل داده اند . آنان بوده اند كه قبض و بسط هاي متناقض قدرت را تيوريزه كرده اند؛ براي رهبران بيانيه نوشته اند و سخنان ديپلوماتيك ياد داده اند . رابطهء آنان را برقرار كرده اند . ترجمان آنان بوده اند و از همه بدتر گاهي خاموش بوده اند و با اين خاموشي فاجعه را تاءييد كرده اند . گاهي براي دهل قدرت رقصيده اند و زماني براي رقص قدرت دهل دوسره زده اند .

كساني مي گويند كه ما روشنفكر نداشته ايم . من مي گويم شمايي كه مي گوييد ما روشنفكر نداريم ، روشنفكر هستيد ؛ زيرا فقط روشنفكر مي تواند نبود روشنفكر را كشف كند . من به آنان مي گويم كه شما با اين سخن ، خود تان را توجيه مي كنيد .  خود را مي فريبيد و مردم را . روشنفكر يك قالب نيست كه ما مردم را با آن بسنجيم و بعد بگوييم كه اين روشنفكر است و اين نيست .  روشنفكري يك فرايند است .

n  شماري زير پكول وزير دفاع رفته اند ، برخي زير كلاه پوست كرزي سنگر گرفته اند و جمعي هم شاهپسند و شاهپرك شده اند 

n  روشنفكر افغانستان ، بايد مساءلهء انديشيدن را حل كند و در مقطع كنوني براي زدايش بحران عدم اعتماد بكوشد 

هرگاه يك دولت آزاديي را  كه ممكن است  خود دولت را دگرگون كند در عمل به رسميت شناخت ، دولتي دموكراتيك است 

پرسش :  گرايش عمومي ميان روشنفكران در داخل افغانستان  در كدام سمت قوت مي يابد: در مسير نگرش شهروندانه ، فراقومي و افغانستان شمول و  يا در سراشيب  " بيولوژيك " قومگرايي  و محل گرايي ؟

پاسخ  : گرايش عمومي روشنفكران فعال ، ظاهراً گرايش دموكراتيك است - يعني اين گرايش مُد روز است . هر كي را كه ببيني از پلوراليزم ، دموكراسي و جامعهء مدني حرف مي زند . امّا ، باز هم با مشكل انديشيدن رو به رو هستيم  و از آن جا كه درك درستي از آن مفاهيم  وجود ندارد ، پارادوكس حرف و عمل هنوز مثل گذشته است . حرف حقوق بشر است ، امّا تفكر مبتني بر حقوق بشر نه . بيشترينه گرايش ها بر محور مشاور شدن غرب مي چرخد و اكثريت روشنفكران مي پندارند كه تمام دكمه ها در دست غرب است . بر چنين بنياد ، اوّل رابطه برقرار مي كنند و بعد حزب مي سازند . جالب اين كه حزب را طبق الگوي رابطه مي سازند و اين رابطه را آن قدر  برهنه مي كنند كه سياست جهاني خجالت مي كشد . شايد " بوش " را از موضعگيري وزارت خارجهء افغانستان ، در پيوند با حمله بر عراق ، خنده گرفته باشد ! 

اكثريت روشنفكران فعال ، در پيوند با مثلث قدرت جست و خيز مي زنند . شماري زير پكول وزير دفاع رفته اند ، برخي زير كلاه پوست كرزي سنگر گرفته اند و جمعي هم شاهپسند و شاهپرك شده اند . برخي از احزاب دشمن گذشته هم با هم سلام و عليك دارند و منتظرند تا اگر قدرت بزرگ ياري كند ، مجال بازيگري در تياتر سياست را بيابند .

من ، اصلاً نمي توانم فعاليت مستقل سياسي را ببينم ، در حالي كه زمينهء اين فعاليت وجود دارد و اين فعاليت از چند پيرنگ پديد آمده است : تجربهء چندين گرايش متناقض در افغانستان ( كمونيزم نمايي ، طالب گرايي و قوم آويزي ) ، اثرگذاري مهاجرت در گشايش جامعهء بستهء افغاني ، رفت و آمد شوروي و امريكا ، گرايش عمومي جوانان به خودآموزي ، خسته گي از جنگ و... مشكلات روزافزون امريكا ... .

من ، فكر مي كنم ، امكان پديدآيي حركت هاي سياسي مستقل ، امّا در پيوند با جريان كنوني سياست جهاني با اصل قراردادن منافع كشورما ، وجود دارد . يعني اين كاملاً ممكن است كه حركت هاي داخلي نه نقش پسيف ، بل كاركرد اكتيف داشته باشند .  در اين زمينه برخورد ما زياد انفعالي و سست است . يك مثال بدهم . غرب براي يك NGO پول مي دهد كه در زمينهء " حقوق زن " يك نشريه چاپ كند . اين غرب نيست كه مدير مسؤول مجله را تعيين مي كند و بر نشر مقاله ها نظارت مي كند . اين جا ما هستيم . اگر ليلا صراحت ،  مدير مسؤول باشد ، طبيعي است كه از اين امكان به نفع زنان افغان بهره مي گيرد و مقاله هاي جالب  تحليلي  براي بازكشايي مشكلات زن افغان چاپ مي كند . امّا ، اگر - مثلاً - يك خاله گلي مديرمسؤول گردد ، فقط نشريه را پركاري مي كند و هر چرت و پرتي را دربارهء زنان مي نويسد. از همين سبب است كه اكثريت نشريه هاي وابسته به زنان فقط در بارهء حقوق زن رجز خواني مي كنند و اكثريت مقاله هاي آن ها فقط " پارچهء ادبي " در بارهء زنان است .

پرسش : شما هم در خارج بوديده ايد و هم در داخل و آن هم در ولايات و محلات گوناگون ، تصورات روشنفكران خارج و داخل كشور تا چه حد با واقعيت سر مي خورند ؟

پاسخ : من ، به مشكل مي توانم از لحاظ فكري مرزي بين روشنفكر بيرون و درون ترسيم كنم . گاهي مي بينم روشنفكري كه در ميمنه زنده گي مي كند ، بهتر از يك روشنفكري كه در فرانسه بوده ، دموكراسي را درك كرده است و به آن وفادار است . زماني مي بينم يك روشنفكر كه عمري در آلمان زيسته است بهتر از آني كه در كابل است ، بر اوضاع افغانستان شعور دارد .  وضيعت پارادوكسي است . بهتر است كه منتظر بمانيم تا اين دوپاره به هم برسند . باور دارم از اين تصادم جرقه هايي درخشاني بيرون مي آيد . آناني كه در داخل هستند ، امكان آمدن به اين بيرون را ندارند . امّا ، التماس مي كنم ، خواهش مي كنم كه بيروني ها حد اقل براي گذراندن تعطيلات يك هفته يي بروند افغانستان . اين رفتن بسيار مهم است . 

پرسش :  آيا امكان آن وجود ندارد تا يك نوع به اصطلاح تقسيم نسبي و مؤثر وظايف ميان روشنفكران مقيم خارج و مقيم در كشور قايل شد  و يا به نوع ديگري زمينهء همكاري سودمند و بارور  را پديد آورد ؟

اگر ممكن باشد لطفاً بگوييد كه به نظر شما خطوط عمدهء اين تقسيم وظايف چه گونه بوده مي تواند ؟

پاسخ : آري ،  مي توانيم نوعي بخربندي وظايف بين روشنفكران داخل و خارج داشته باشيم .

روشنفكران ما بايد با شور و شكيبايي حركت كنند . هم مدبر باشند و هم متعرض . فكر مي كنم بهتر است تا آناني كه در بيرون هستند ، تدبير خود را با تدبير روشنفكران داخل بياميزند  تا آنان مدبرانه كاركنند و روشنفكران داخل ، اعتراض خود را با اعتراض روشنفكران خارج بياميزند تا اينان در اين جا فعاليت تهاجمي را سمت دهي كنند . اينان بلندتر مي توانند حرف بزنند . مي توانند در اذهان عمومي و بر سياست جهاني بهتر اثر داشته باشند . مي توانند گام هاي  ارزنده يي در فرايند انكشاف و توسعهء افغانستان بگذارند . مي توانند از آناني كه در داخل مبارزه مي كنند ، دفاع كنند ... مي توانند بروند داخل و وركشاپ و كنفرانس برگزار كنند و عملاً در نوشتن سرنوشت ما سهيم گردند .

روشنفكر افغانستان ، بايد مساءلهء انديشيدن را حل كند و در مقطع كنوني براي زدايش بحران عدم اعتماد بكوشند .

پرسش :  شما امسال برندهء جايزهء بين المللي دفاع از آزادي مطبوعات شديد .

از نظر شما آيا در افغانستان واقعاً آزادي مطبوعات وجود دارد ؟

پاسخ : نه ، در افغانستان آزادي مطبوعات وجود ندارد . فقط مظاهر آن وجود دارد و اين خود نعمتي است .

بسياري ها هنگامي كه مي بينند در اكثر نشريه هاي افغانستان انتقاد صريح از دولت و گاهي مقاله هاي تحليلي دگرانديشانه در بارهء مذهب ( در پيوند با دين و سياست ) چاپ مي گردند ، مي پندارند كه آزادي واقعي مطبوعات وجود دارد . آنان نمي دانند كه در افغانستان هيچ گاه " سانسور نوشته " وجود نداشته ، فقط " سانسور نويسنده " وجود دارد . اگر يك نويسنده مطرح ( مطرح در مخالفت با دولت ) يك مقاله در مخالفت با ارگان قدرت بنويسد ، دچار مخاطره مي شود . امّا ، اگر همان مقاله را يك نويسندهء گمنام (يا همان نويسندهء مطرح با تغيير سبك و با نام مستعار ) چاپ كند ، آب از آب تكان نمي خورد . اين به سببي است كه " فرهنگ خواندن " در افغانستان چندان رايج نيست  و خواننده گان  معدود نشريه ها بيشترينه فقط نوشته هاي كساني را مي خوانند كه مشهور اند . ثانياً اين نويسنده گان مشهور ، مخالفان مشهور نيز دارند . بر اين بنياد ، نوشتهء آن نويسنده ، واكنش به دنبال دارد . امّا ، نويسنده هايي كه مشهور نيستند ، ( تا مشهور شدن ) مي توانند از اين مصراع  حضرت مولانا كه مي گويد " هرچه مي خواهد دل تنگت بگو " بهره ببرند .

بناءً  از ديدگاه من آزادي  واقعي بيان به مفهوم بيان آزاد آن چه كه اثرگذار بوده مي تواند ، است  ؛ زيرا اين اثر گذاري مي تواند انديشه ها و قدرت ها  را به چالش بكشد . هرگاه يك دولت اين گونه آزادي بيان را - آزاديي كه ممكن است  خود دولت را دگرگون كند - در عمل به رسميت شناخت ، دولتي دموكراتيك است .

ما خوب مي دانيم كه مثلاً در كشور ما  كه  پيرنگ اسلامي دارد ، حتّا بيان آزاد تلقي هاي مشهور اسلامي  مشكل برانگيز است تا چه رسد به تلقي هاي  آزاد از اسلام و از آن گذشته تفكر سكولار . امّا ، سمت حركت بايد به سوي پلوراليزم انديشه گي باشد و دولتي كه ادعاي دموكراسي دارد ، بايد به شكلي از اشكال اين فرايند را فراهم كند .  روشنفكران  مسؤوليت بيشتر دارند تا در زمينهء چيني اين فرايند با شكيبايي و شور بكوشند . ما نياز به شكيبايي تدبير و شور اعتراض داريم . گاهي واكنش تهاجمي نياز جدي است ؛ مثلاً اگر روشنفكر بخواهد فقط با تدبير در برابر جزم انديشان مبارزه كند و واكنش تهاجمي نشان ندهد ، فرايند تسفيق و تكفير تندتر مي شود و پس از اين هر نفس تازه يي را موجب آلايش هواي شريعت اعلام خواهند كرد و از آن جا كه دموكراسي در ما نهادينه نشده است ، دولت آيندهء افغانستان نيز هر نقد و نظري را خلاف منافع و مصالح علياي ملي خواهد دانست و به اين بهانه مخالف شكني خواهد كرد .  به اين سبب در زمينه سازي آزادي واقعي مطبوعات ، خود ژورناليستان و نويسنده گان نقش تعيين كننده دارند . آنان بايد بكوشند تا به يك قدرت مبدل شوند و اين با توجه به انفجار اطلاعات و پيدايش دهكدهء جهاني ، بسيار بسيار آسان تر از گذشته است .

مساءلهء ديگر در رابطه به آزادي مطبوعات در افغانستان ، مساءلهء " سانسور اقتصادي "  است . اكثريت نشريه ها وابسته بهNGO  ها و تنظيم ها و افرادي هستند  كه هزينه پرداز اين نشريه ها هستند .

 

 

از شماره27 آسمايي مورخ فبروي 2004