رسيدن به آسمايی :  27.07.2007 ؛ نشر: 27.07.2007

سنجرسهیل

فراموشي تاريخ؛ اشتباهاتی که تکرار می شوند

من تاریخ مکتوب کشورم را به صورت کامل نخوانده ام، ممکن است این مساله ناشی از عدم علاقمندی ام به به تاریخ رسمی این کشور باشد که نوعی نفرت طبیعی را در ذهنم نسبت به شیوه تاریخ نگاری رسمی افغانستان بر می انگیزد و از طرفی عدم علاقه مندی من به تاریخ رسمی که گزینه های دیگر را به دلیل عدم به وجود آمدن شان در شرایط استبدادی حکومت های گذشته محدود می کند، باعث شده که نتوانم در برابر آنچه در گذشته اتفاق افتیده قضاوت نموده و شرایط امروز را در پرتو اتفاقات گذشته بررسی نمایم.

به همین خاطر است که آنچه از تاریخ گذشته کشورم در ذهن دارم به روایاتی محدود می شود که از پدرم، مادرم، پدرکلانم و یا بزرگان محل و... شنیده ام.

هر چند در مورد دوران سلطنت محمد ظاهرشاه مقداری اسناد تاریخی به دلیل نزدیک بودن آن به زمان زندگی من و نیز به خاطر موجودیت شماری از رسانه های چاپی و افرادی زنده از آن زمان وجود دارد، اما با آنهم آنچه که ممکن است از این اسناد تاریخی و شواهد موجود بدست آید، روایتی خالی از غرض از زمان سلطنت محمد ظاهرشاه نخواهد بود.هم به دلیل اینکه شماری زیادی از شواهد زنده (افرادی که در آن دوران زندگی کرده اند) یا در مخالفت با شاه قرار داشته اند، یا عضو خانواده ظاهرشاه به حساب می آید و یا به دلیل جنایاتی که پس از برچیده شدن نظام سلطنتی در افغانستان رخ داد وی و دوران سلطنت اش را خوبترین و رویایی ترین دوران حیات افغانها در هفتاد سال اخیر می دانند.

به هر حال قضاوت در مورد دوران سلطنت ظاهر شاه در نهایت چیزی را به دست می دهد که قضاوت اساسی را در ارتباط به این دوره در لایه ای از غبار بغض، خوش بینی، بدبینی، تعلق و... گم می کند.

اما آنچه که از میان این روایت ها در ذهنم میاید این است که ظاهر شاه در زمانی به قدرت رسید که پدرش نادرشاه ترور شد و کاکاهایش از ترس اینکه سلطنت خانوادگی از هم نپاشد، وی را که هنوز نوزده سال سن داشت به سلطنت برداشتند در حالیکه در سی سال نخست به دلیل اینکه قدرت در دست هاشم خان، شاه محمود خان و شاه ولی خان کاکاهای شاه در انحصار بود حضورش به عنوان شاه صرفا جنبه تشریفاتی داشت و آنچه در طول سه دهه نخست دوران سلطنت وی گذشت تماما ناشی از تصامیم کاکایش بود نه خود وی.

با این حال من نمی خواهم در مورد دوران سلطنت ظاهر شاه قضاوت کنم، چون واقعا تاریخ این دوران همانند تمام دوران های دیگر هم چنان که گفته شد در غباری از بغض، عداوت، خوش بینی، بدبینی، تعلق و... گم شده است.آنچه را که در اینجا من می خواهم مطرح کنم این است که چرا برای نسل من فرصت قضاوت در باره گذشته هایم داشته نشده است، چرا تاریخ این سرزمین را حاکمان این سرزمین نوشته اند و آنچه را که دوست داشته اند در آن گنجانیده اند. مگر نه این است که به گفته مارسل بریون تاریخ نویس شهیر فرانسوی "ملتی که از تاریخ خود آگاهی ندارد، ناگزیر اشتباهات گذشته را تکرار خواهد کرد."

برای من به عنوان کسی که در بدترین مقطع از تاریخ افغانستان زاده شدم و به جز خون، کشتن، ویرانی، تاراج، قتل، بی ناموسی و صد ها فجایع دیگر چیزی دیگری را شاهد نبودم، این گفته مارسل بریون خیلی علمی و عمیق به نظر می رسد. من تصور می کنم که در افغانستان آنچه گذشته است دلیل اصلی اش فراموشی تاریخ، رسمی بودن تاریخ و عدم آگاهی از تاریخ بوده است. مگر ما نبودیم که شاه آزادی خواه و مدرنی چون امان الله را فراری کردیم و صد عیب و نقص در شخصیت و طرح های او ارایه بیرون کشیدیم، مگر ما نبودیم که به واسطه قوطی نسوار امیر دوست محمد خان از جنگ با متجاوزان انگلیسی صرف نظر کردیم ولی بعد تر سلطنت اش را پذیرا شدیم با آنکه در جنگ اول افغان و انگلیس خودش را دواطلبانه تسلیم متجاوزان کرده بود.

به همین سان روزی رسید که در پایان قرآن تعهد کردیم که به نظام وفادار می مانیم، اما زمانی رسید که وسوسه قدرت وادارمان ساخت تا بشوریم و از تعهد خود در پای حاشیه قرآن صرفنظر کرده و حبیب الله سقا را قطعه قطعه کنیم.این کار را در دوران خیلی نزدیکتر به امروز نیز انجام دادیم، رفتیم به کعبه و قسم خوردیم که دیگر نجگیم، اما زمانی که از کعبه برگشتیم در محافل خصوصی خود گفتیم که قسم ما در کعبه بود نه در افغانستان، هرچند به خداوند، حضرت محمد و قرآن کریم تظاهر می کردیم و به نام مقدسات خود و مردم خود دیگران را می کشتیم.

به همین ترتیب ما بودیم که داعیه مخالفت با سلطنت را در سالهای دموکراسی دوران ظاهرشاه اعلام کردیم، اما روزی رسید که برای حفظ قدرت از "روسرخی" شاه که به دلیل جنایات بعدی به وجود آمده بود، می خواستیم استفاده کنیم.هم چنان که در همین سالهای اخیر آنانی که شاه و خانواده اش را خاین و مفسد می شمردند با برپایی مهمانی های بزرگ در پغمان از وی بدرقه کردند.

بگذریم، یاد آوری این خاطرات به هیچ وجه به معنای انتخاب سیاه ترین بخش های تاریخ افغانستان نیست، اما به عنوان بخش کوچکی از تاریخ معاصر ما می تواند نشانگر این نکته باشد که در بسیاری موارد ما به دلیل نا آگاهی از تاریخ و یا به عمد فراموشی تاریخ، خواسته ایم دور باطل گذشته را تکرار کنیم.