آصف بره کی

سیاه، سرخ، سبز

از خاطرات روزها و سالهای اول مکتب یکی هم درسهای زبان است که با نمادهای هویت ملی بسته گی دارند- مثال بیرق ماچه خوب قشنگ است: سیاه، سرخ وسبز رنگ است.

از آن روزها شاید چیزی بیشتر از چند دهه میگذرد، که در اذهان نسل همروزگار من این بیت حک شده، اما چیزی که برای من و ما بیشتر ازین تفهیم نشده، این است که سه رنگ نمادین درفش ملی ما مفاهیم و تعابیر بس مهمتر و واقعبینانه تر از آن دارد که در تعاریف رسمی و شرح تاریخی آن آمده است.

می پذیرم که رنگ سیاه نشانه دورانهای تاریک تهاجم بیگانه گان و دوران مجاهدات چندین صدسالهء مردم تا دوران استقلال است؛ می پذیرم که رنگ سبز نشانهء بسته گی عقیدتی مردم به آیین مقدس اسلام است ؛ و می پذیرم که رنگ سرخ ارجگزاری به خون شهدای آزادی و....

گذشته از این تعابیر از دورانی که افغانستان زیر سایه سیاست توسعه جویانهء دو قدرت استعماری جهان مثل بریتانیا و روسیه تزاری و پسانها شوروی و امریکا قرارگرفته بود، رنگهای سه گانه درفش ما اعلامیهء روشن بیطرفی و بيان نمادینی بود از آن چه حکومات افغانستان خواسته بودند به جهان برون تفهیم کنند که ما به هیچ بلاک جهانی بسته گی نداریم؛ سرزمین بیطرف و آزادیم و معتقدات سیاه، سرخ و سبز دگران را نیز احترام میکنیم و با کسی روبرو نیستیم.

این سه رنگ درفش ملی که تا کنون یکی از حاکم ترین و پذیرا ترین رنگها است، درست پس ازآن اهمیت بیشتری حاصل کرد که دولت اصلاح طلب شاه امان اله در سیاست خارجی تا حدودی احساساتی برخورد کرد و هیچگاه سر به گریبان درنیآورد تا تعهدات جد مرحومش عبدالرحمن خان را بیاد آورد که در سیاست خارجی مصلحت جویانه برخورد میکرد و حتی خود را مقید به تحت الحمایه گی غیرمستقیم بریتانیا میدانست، که تن در دادن به امضای قرارداد "دیورند" یکی از آن مثالها و امروز یکی از آن زخم های درمان ناپذیر است؛ ولی او-عبدالرحمن خان - برخلاف در سیاست داخلی آن قدر صریح و جدی بود که در چند سال هر نام و نشانی از قیام و شورش را به نام بغاوت درسراسر قلمرو افغانستان قلع وقمع کرد و ظرف چند سال سراسر کشور نظم خاصی که تاکنون به نام «نظم عبدا لرحمانخانی» یاد میشود، برقرار ساخت.

ولی شاه امان الله که بسیاری از وی به نیکویی و ندرتاً هم به نکوهش یاد میکنند، در سیاست خارجی آن قدر خودسرانه عمل کرد که به زودی با زهرپاشی گماشته گان استعمارانگلیس با اغتشاشات داخلی روبرو شد و به زودی از قدرت سیاسی برافتاد و به تبعید خارج از کشور روگذاشت. و القصه چنین بود سرنوشت پادشاه نوجو و آزادی دوستی که تاکنون روشنفکران و نظریه پردازان تاریخ برایش القاب خواست دل خود را برمی گزینند- در یک نوشته شاه شاهان، اصلاح طلب، ترقی پسند، روشنگرا، آزادی دوست و ندرتاً هم به نظر مخالفان لاتی، ملحد، شتابگر، بی تجربه و احساساتی یاد می شود و تا کنون که چیزی نزدیک به صد سال از آن روزگار میگذرد به راستی این شاه و دوران به استقلال رسیدن افغانستان نام و نشان واحدی در متون تاریخ معاصر افغانستان نیافته است، که الهامبخش حرکت سراسری فکری و عقیدتی به سوی پیشرفت و ملت شدن باشد.

خوب این دوران هر چه بود و نبود، اما درس و تجربه خوبی بود برای آنانی که برای تصاحب قدرت سیاسی آینده افغانستان آماده میشدند که نباید پا از گلیم خود برون گذاشت و با اعلام سیاست فعال خارجی و شعارهای تحریک آمیز مستقل اندیشی وغیروابسته گی برای خود دردسر خلق کرد؛ در حالی که به قول معروف قادر به ساختن سوزن پینه و پیوند زدن لباس کهن و گوگرد آتش زدن تنور و دیگدان خود نیستیم.

به هرحال به نظر من باید مورخان و سیاست شناسان برای بررسی و شناسایی شخصیت شاه امان اله به مثابه بانی استقلال افغانستان اقدام کنند تا باشد دوران پادشاهی او که با آغاز دوران نوآزادی خواهی، نواندیشی و پیشرفت گرایی بنیادی آغاز میشود،به بررسی گرفته شود و جایگاه این دوران تاریخی به مثابه منبع مهم اندیشه يی و چراغ راه به سوی ملت شدن مردم افغانستان بهتر شناسایی گردد. چون تا جایی به چشم میخورد، نوشته ها و نظریه های سیاسی نظریه پردازان معاصر و همروزگار، همه بدوران سلطنت شاه امان الله به مثابهء  دوران نمونه مثال آغاز جهش به سوی روشنگری ذهنی و پیشرفت رجوع میکنند. و بی دلیل هم نیست که راه به ملت رسیدن و تشکیل دولتهای ملی بسیاری از کشورهای جهان از یک دوران خاص تاریخی سرچشمه میگیرد، که با رویدادهای خاص آن سرزمین ها مثل به استقلال رسیدن، به پیشرفت مادی تخنیکی دست یافتن و به وحدت رسیدن سرزمین ازهم پاشیده و سرنگونی دیکتاتوری های خودکامه بسته گی دارد. همچنان بوده جنگهای شمال و جنوب امریکا و تشکیل ایالات متحدهء  امریکا به مثابهء یک کشور ملی جدید که تا کنون با سپری شدن بیشتر از دو صدسال نمونهء  پیروزمند ملت شدن را ارايه کرده است. همچنان بوده دوران ضد و نقیض پس از انقلاب کبیر فرانسه تا سقوط ناپليون. همچنان بوده آغاز انقلاب بورژوایی و انقلاب اکتوبر بلشویکی روسیه که با تشکیل دولت فدرال شوروی نمونهء دیگری از ملت ساختن را ارايه کرد. همچنان بوده راه به سوی ملت شدن ترکیه با به قدرت رسیدن کمال اتاترک. همچنان بوده تلاشهای ترقی پسندانه شاهنشاه ایران. همچنان بود وحدت دوبارهء آلمان نوامبر سال ۱۹۸۹ و شایدهم چنین باشد درآینده وحدت دوکوریا....

ولی در میان این همه قندگویی ها باید از یاد نبریم که اواخر سالهای سی زمانی که انشتاین نابغهء فزیک با لهجهء خاص آلمانی تيوری نسبیت خود را از امواج رادیو به جهان پخش کرد، جدا از دگر پدیده ها و فعل وانفعالات طبیعی، رویدادهای اجتماعی و تاریخيی را نیز نسبی خواند، که امروز صحت آن گفته ها را تجربه می کنیم، که چند تا از این نمونه های بزرگ دولتهای ملی ساخته شدهء جهان پیشرفته یا از هم پاشیدند و یا هم دارند وارد دوران آغاز بحران خود میشوند.

دولت شوروی با گذشت بیشتر ازهفتاد سال عمر از هم پاشید؛ ایالات متحده امریکا با رویدادهای ۱۱سپتامبر که تکانی بر پرستیژ این یگانه ابرقدرت دنیا بود، حلقات مشخص قدرت، اقتصاد و سیاست را به این واداشت، تا برای جلوگیری گسترش ساختارهای قومی و مذهبی مهاجران غیراروپایی و غیرمسیحی دست به اقدامات محدودگرایانه بزنند.  نخستین اقدام پس ازیازده سپتامبر محدود ساختن رفت و آمد و کنترول شدید اتباع کشورهای اسلامی و از آغاز سال ۲۰۰۶ میلادی دست به کارشدن روی اقدامات جدی جلوگیری از ورود اتباع مکسیکویی که از ده ها سال به اين سو به حیث کارگران ارزان در رونق اقتصاد امریکا نقش مهمی بازی کرده اند، میباشد.

دلایل و عوامل این گونه محدودیت گراییها شاید زیاد باشند؛ اما می پندارم یکی هم آن باشد که مهاجران قانونی و غیر قانونی "امریکای لاتینی" امروز دارند در ایالات مرزی جنوب امریکا به باشنده گان اکثریت مبدل شوند، و شاید روزی خودگردانی مالی، اداری و سیاسی آن ایالات را در دست بگیرند و این گرایش مایه الهام دیگرکمونیتی های اقلیتی گردد. و در نهایت، مسله حاکمیت چندین صدساله سلسله های اروپایی را در این سرزمین تهدید کند. و در این جا است که سرانجام مقوله های دموکرا سی و آزادی به مثابه دواصل ارجناک و زرین غرب هم زیرسوال میروند .

این برخورد در بریتانیا و حتی در کانادا هم در برابر مسلمانان احساس میشود. در کانادا یکی از مثال ها آن است که در سه سال اخیر سروصداهای راه اندازی شده بود بر سر این که شریعت اسلامی در ماجراها، مناقشات و دیگرجنجالهای خانواده گی مسلمانان به جای قانون مدنی حاکم  این جا رسمیت یابد و به اجرا گذاشته شود. از این رو این تاکتیک یکی شناسایی و صنفبندی مسلمانان درموافقت و مخالفت با رسمیت یافتن شریعت بود، که در نتیجه در آغاز سال 2006 حکومت ایالتی انتاریو طی جلسهء خاص و به تصویب پارلمان ایالتی به رد آن پرداخت و روشن نیست که مولتی کلتوریزم یا "تنوع فرهنگی" این کشورکه از بارزترین مشخصات همزیستی و زنده گی همآهنگ نژادها، زبانها، مذاهب وفرهنگها است به کجا کشانیده خواهدشد.

از این رو مردم فرانسه و به ویژه نظریه پردازان و مورخان آن کشورصد سال روی رویدادهای قیام ۱۷۸۹ تا سقوط ناپليون به بحث و مداقه پرداختند تا این رویداد را به اکثریت آرا به مثابهء انقلاب کبیر در تاریخ فرانسه پذیرفتند. و چنین است سرنوشت انقلاب اکتوبرکه امروز برخی از روشنفکران روسیه از یاد کرد آن ننگ و نفرت دارند و بسا هم پیشنهاد میکنند که یادکرد این رویداد کاملاً از تاریخ مردم روسیه پاک شود؛ ولی ، به قول کتاب "اروپا، قارهء تاریک قرن بیست -مارک مه زوور"* ... حال و آیندهء ما با گذشته پیوند دارند، نمیشود خوب و بد گذشته را از یاد ببریم و آن را از برگهای تاریخ برون کنیم؛ اما، تنها چیزی که راه را به سوی ملت شدن را هموار میکند، پیدا کردن نکات مشترک منافع مادی و معنوی در یک دوران خاص تاریخ گذشته است،نه نکات اختلاف آن . از این رو داشتن دید و نظریه مشترک برای آینده باید با تفاهم و پذیرش گذشته های تلخ گره بخورد و رویداد واحدی سرچشمهء آبیاری معرفت و دید اندیشه يی آینده را به سوی ملت شدن بسازد.

پس روی این الگوهای تاریخی نسخه های ملت شدن بسیاراند: ...از جمله یکی گزینش راه ملت سازی و یکی هم پیش گرفتن راه عقلانی به سوی ملت شدن.

نتیجه این که اگر پیشرفت، اتحاد ملی و راه به سوی ملت شدن تنها از راه تغیر رنگ درفش "بیرق"،  نشان ، سرودملی، دریشی، کلاه، شپو، دستار و...می بود، شاید در سی سال اخیر کشور افغانستان در تاریخ بشر بیشتر رنگها، نشانها ،سرودها و...را تجربه کرده باشد، اما بی آن که یک گام به پیش برده باشد، امروز هفتاد سال به عقب نگاه میکند؛ تا مبادا رنگ و نشان درفش ما به کس و کسانی جو و احساس سوءظن ایجاد کند.

پس یکباردگر : بیرق ماچه خوب قشنگ است: سیاه،سرخ وسبزرنگ است.

*

DARK CONTINENT EUROPE’S 20TH CENTURY, Mark Mazower-NEW YORK1998