- تاريخ رسيدن مطلب  به آسمايی:  12.02.2007

- تاريخ نشر مطلب در آسمايی:      13.02.2007

لينک بخش نخست اين نوشتار: سيد حميدالله روغ - منشوری در میان « مصالحه» و « ملی»

 سيد حميدالله روغ

منشوری در میان

« مصالحه» و « ملی»

بخش دوم

 

دو: مفهوم مصالحه در اندیشهء سیاسی اساساً یک مفهوم دینی نیست، بل یک مفهوم فلسفی است. مفهوم مصالحه یک محصول تفکرعقلانی است ومطابق به س. م. ج. طباطبایی، تفکر عقلانی یک تفکرغیرملتزم به دین و اسطوره است.

مفهوم مصالحه یک آوردهء افلاطون است. افلاطون در کتاب  جمهور سوال اصلی امر سیاسی  را مطرح میکند: هرگاه دو گروه از اسپ های سفید و سیاه باهم درآمیزند، تعامل میان این دو گروه را چه گونه تنظیم میکنیم؟ جواب خود افلاطون به این سوال این است که باید در میان هر دو خط تعامل یک حد مصالحه برقرار ساخته بتوانیم. وی این حد مصالحه را حد وسط میداند و نتیجه میگیرد که سامانیابی سیاسی فقط وقتی متصوراست که ساختارهایی تاسیس شوند ناظر بر استقرار و استمرار این حد وسط ؛ پس از افلاطون مفهوم مصالحه، به طورمشخص، دوبار دگر در اندیشهء سیاسی غرب مطرح شد: هگل اندیشهء مصالحه را در عرصهء فلسفهء تاریخ  مطرح ساخت؛ و نیچه مفهوم مصالحه را در عرصهء فلسفهء وجودی مطرح ساخت.

واما مسألهء دارای اهمیت کلیدی در این جا است که همین مثال افلاطون  از محورهای اصلی تاسیس  و تکوین  مفاهیم کلیدی فلسفهء سیاسی است- هم فلسفهء سیاسی قدیم؛ وهم فلسفهء سیاسی مدرن.

مفهوم «همه» در این اندیشهء افلاطون جای اساسی دارد؛ یعنی تا وقتی  مفهوم همه در چشم انداز قرار نداشته باشد، اساساً مفهوم تعامل میانگروهی متصورنیست. طرح تعامل میانگروهی ، طرح مفهوم همه را مشروط میسازد. طوری که میدانیم در فکر قدیم از مفهوم همه، مفهوم شهرمنبعث شد؛ و در فکر سیاسی مدرن از مفهوم همه در گام نخست مفهوم کلی و سپس مفهوم دولت؛ بعد مفهوم جامعهء مدنی و اخیراً در جامعه شناسی شناخت مفهوم   «امرهمگانی» منبعث شد.

در شرق اسلامی از مفهوم همه، مفهوم «سواد اعظم» منبعث شد.

طوری که معلوم است د ر چارچوب چشم انداز همه، در اندیشهء مدرن جا برای پاسخ به  این سوال اساسی باز شد که بر کدام مبانی حوزهء عمو می از حوزهء خصوصی متمایز ساخته شود.

در چارچوب  طرح مفهوم  تنوع گروه ها، دو مفهوم بنیادی بعدی  فلسفهء سیاسی مطرح شدند : مفهوم تفاوت و بعد مفهوم تکثر. طوری که میدانیم در فکر مدرن از مفهوم تفاوت، مفهوم تساهل منبعث شد؛ و از مفهوم تکثر، مفهوم مشارکت منبعث شد.

پیچیده ترین مباحث فلسفهء سیاسی پیرامون احتمالات تباعد و تقارن گروه ها مطرح شد. این سوال که چه گونه بر میلان تباعد گروهی- و بنابر آن بر مقابله و مخاصمت گروهی- میتوان غالب آمد، به یک مبحث پیوسته گشادهء فلسفهء سیاسی مبدل شد.

آن چه افلاطون هم مسلم میدانست این که مساءلهء تقارن و تباعد گروه ها -منطقاً- میتواند در میان دو راه حل نوسان کند: یکی بد ترین راه حل. این بدترین راه حل شر اجتماعی نامیده شد. حاصل چنین راه حلی منازعه و جنگ است. دو دیگر بهترین راه حل. این بهترین راه حل خیر اجتماعی نامیده شد. حاصل چنین راه حلی صلح است. در همین رابطه این نص حیرت انگیز قران مجید توجه را جلب میکند که میفرماید: «الصلح خیر».

 به پیروی از افلاطون است که  لیو شتراوس مینویسد: فلسفهء سیاسی عبارت است از تفکر-عقلانی- دربارهء عقب زدن شر اجتماعی و راه گشودن به خیر اجتماعی .(نک.لیو شتراوس؛ فلسفهء سیا سی چیست ؟  ).

و اما تفکرسیاسی همچنان متوجه ماهیت فاصلهء میانگروهی گردید و این سوال مطرح شد که هرگاه میخواهیم از فاصله میان گروه ها بکاهیم، پس در گام نخست باید ماهیت این فاصله ها را دقیق بسازیم.

مکاتب فکرسیا سی در پاسخ به این سوال از «انکار» این فاصله ها تا « ناپیمودنی بودن» این فاصله ها نوسان کردند؛ از جمله نظریهء مارکسی فاصلهء میان گروه ها را برمبنای مصالحه ناپذیری طبقات اجتماعی تبیین کرد. تبیین مارکسی مصالحه ناپذیری طبقاتی در واقع نقطهء مقابل اندیشهء افلاطون مبتنی بر مصالحه پذیری است. خود مارکس به این تقابل، وجه فلسفی بخشید و نقطه نظر افلاطون را نمایندهء ایدیالیزم خواند و نقطه نظر خود را نمایندهء ماتریالیزم و ماتریالیزم تاریخی خواند. امروز میدانیم که برقرار ساختن یک چنین تمایز خشن در میان ایدیالیزم و ماتریالیزم در تاریخ فلسفه پایه یی ندارد و یک آوردهء عندی و من درآوردی است

اخیراً جامعه شناسی سیاسی به این سوال پاسخ نهایی داد و مفهوم شگاف های اجتماعی را مطرح ساخت. (نک.حسین بشیریه- جامعه شناسی سیاسی). و در همین رابطه دو مبحث نو گشوده شد: یکی بحث در وجود شناسی ارتباطات و دیگری بحث در منبع و ماهیت ارادهء سیاسی . و درچارچوب این دو مبحث دو مفهوم استمرار و هویت مطرح گردیدند و مفهوم کلیدی وفاق تکوین یافت.

بحث در اندیشهء افلاطون پیرامون « دو گروه از اسپ ها و دریافت یک حد وسط و مصالحه در تعامل میان آنها» در تاریخ اندیشهء سیاسی به چنین مباحث گسترده یی انجامید. این مباحث نه همیشه ساده و سر راست  بوده اند، و نه صرفاً درحدود همین مفاهیم محدود بوده اند.اما رشتهء رهنمایی  که همه این مباحث پیرامون آن دایر شده اند این سوال اساسی بوده است که آیا- به کلمات امروزی- مبنای وجود شناسی ارتباطات مصالحه پذیری است و یا مصالحه ناپذیری. یعنی بررسی دقیق همهء این مفاهیم - که در بالا آمدند - و نحوهء تکوین آنها در فکر فلسفی به روشنی نشان میدهند که مفهوم مصالحه پذیری شرط ایجابی طرح همهء این مفاهیم است. در غیاب مفهوم مصالحه پذیری نه میتوان به  این مفاهیم نایل آمد و نه هم میتوان آنها را به درستی گشود و به درستی تبیین کرد

از این جا است که نویسندهء«مصالحهء ملی: اندیشه یی در میان خیالات» از چند جهت در طرح مسأله به خطا رفته است.

برای نشانی کردن مفهوم مصالحه نیازی به مأخذ آوردن از هیچ لغتنامه یی نیست : مفهوم مصالحه از مقوله های بنیادی فکر فلسفی است.  کسی که مفهوم مصالحه ، به منزلهء یک مقولهء فلسفی، را ندانسته است، وی نه فلسفه را دانسته است ، ونه فلسفهء سیا سی را دانسته است؛ این که در فکر دینی مفاهیم و قراین معادل مفهوم  مصالحه  مطرح بوده اند، تاریخ ادیان نشان میدهد که همین مفاهیم در بستر فلسفی سیاسی معنا شده اند و میشوند؛ یعنی این مفاهیم و یا معادلات آنها در متون دینی را باید « کلام سیاسی » نامید؛ و این کلام سیاسی خاصهء متون یهودی-مسیحی نیست، بل در همه متون دینی ، از جمله در نص اسلامی، نمونه های فراوان و صریح برای آن میتوان و باید  نشان داد: « فاصلحو بین اخویکم - مصالحه کنید در میان برادران».

یک مثال میزنیم تا مسا له روشنتر شود: مفهوم « سنت» ازنظرتاریخ طرح این مفهوم ، درعرصهء فکر دينی  از جمله در فکر دینی مسیحی وسیعا بکار گرفته شده است؛ اما گیورگ گادامر مفهوم سنت را درعرصهء هرمنوتیک فلسفی مورد بحث قرار میدهد. اینک نمیتوان و نباید گفت که چون گادامر ازسنت بحث میکند، پس بحث دینی میکند ؛ و نمیتوان برای تبیین نظریهء گادامر ازسنت، به تاریخ  طرح مفهوم سنت ازجانب کلیسا در قرون وسطی، عقب نشست.

 بر علاوه در برابر این تلقی هم باید محتاط بود که گویا مصالحه ازمفاهیم اولی فکر یهودی- مسیحی باشد. پیتر سلوتردیک کتاب جدید خود « زمان و غضب» (   Zeit und Zorn  ) را با این توضیح آغاز میکند که: « در آغاز اولین سطرگزارش اروپایی، در بند اول ایلیاد، کلمهء غضب ظاهر میشود، مقدر و پيرزمند همانند یک شيپور- شيپوری که خلاف برنمیتابد».

سلوتردیک میگوید که گزارش اروپایی ازمفهوم « غضب» آغازمی یابد. پس برای نقل کردن ازیک سنت فکری،  نخست آن چیزهایی را که ازنام آن  سنت  تحویل داده میشوند، از آن چیز هایی که آن سنت واقعا متضمن آنها هست،باید بدرستی باز شناخت.

 طرح این سوال که «معلوم نه شد که مصالحه با کی؟» صرفاً نشانهء این است که نگارنده خود در فهم موضوع بحث مشکل دارد: مصالحه و مصالحه پذیری « کی » و یا « طرف» ندارد؛ مصالحه پذیری یک طرز فکر است. یعنی کسی که از مصالحه پذیری سخن میگوید، موضعش این است که یک جامعهء همسان و عاری از تنوع و تکثر- به لحاظ طبقاتی و یا قومی و یا مذهبینه تنها نیل ناپذیر، بل نادرست و توتالیتار است؛ و تنوع و از جمله تنوع ارزشی یک امر ذاتی و اولی است و از این رو در حل مسایل  از موضع مصالحه پذیری باید حرکت کرد. به آن بیان که «چرا مصالحه شکست خورد»، فقط میتوان به تلخی خندید. 

باید تصریح کرد که نوشتهء « اندیشه یی در میان خیالات» به لحاظ طرح مفهومی دچار یک لغزش اساسی است. دو مفهوم را باید اکیداً از هم متمایز ساخت: یکی مفهوم « مصالحه» است که طوری که دیدیم یک مقولهء فلسفی و یک مفهوم افلاطونی است و به حوزهء فلسفه و فلسفهء سیاسی برمیگردد؛ و دیگری مفهوم « مصالحهء ملی» است. این مفهوم طوری که از اضافت «ملی» در پایان آن پیدا است، یک مفهوم قرن بیستمی است. در تاریخ اندیشهء سیاسی معادلات این مفهوم به سوسیال دموکراسی اروپایی برمیگردد که به وسیلهء ببل و برنشتاین در مقابل مفهوم لینینی انقلاب مطرح شد و  لینین آن را« ارتداد» خواند. این نگارنده با مفهوم «مصالحهء ملی» بار نخست  در کتاب « طبقهء جدید» نوشتهء میلوان جیلاس برخوردم. میلوان جیلاس مجارستانی از یاران کارل پوپر این کتاب را در سال 1961 در انتقاد از نظم شوروی نوشته  بود. میلوان جیلاس  مصالحهء ملی را در مقابل مفهوم انقلاب مطرح ساخت . وی بعدها گفت: «انقلاب همواره یک تراژدی در زنده گی بشری است. دوست ندارم آن را رویایی جلوه بدهم. انقلاب (شوروی، یوگوسلاوی) هم اهریمنی بود، هرچند اگر بگوییم که کس میتوانست از آن جلوگیری کند اشتباه کرده ایم...هیچ توهینی بیش از این وجدان و شعور مرا نمی آزارد که گفته شود انقلاب(شوروی) مسیر تاریخ را دگرگون کرد. تاریخ هرگز چنین دگرگونی های ناگهانی و بی همتا را به یاد ندارد. و نمیتوانم بفهمم که جنایات خونین و رنجهای بزرگ را چه گونه میتوان انسانی خواند...».

آن چه درافغانستان و در چند کشور دگر مورد بحث بوده است «مصالحهءملی» بوده است، و نه « مصالحه»؛ ومفهوم«مصالحهء ملی» باهمین معنا در زبان های اروپایی نیز معادل دارد، از جمله در زبان آلمانی . مختصر ساختن مفهوم « مصالحهء ملی» به مفهوم « مصالحه» یک مغالطهء بسیار خشن است؛ و به هر صورت نشانهء بیدقتی است، حال آگاهانه و یا غیرآگاهانه.

مصالحهء ملی یک نظریهء سیا سی است معطوف به فراتر رفتن از شگاف های اجتماعی و تاء سیس و تاءمین و احیای موازنه های اجتماعی .مفهوم اصلی نظریهء مصالحهء ملی مفهوم وفاق ملی است که بر اساس نهادينه ساختن گفتگو ممکن می گردد. نظریهء مصالحهء ملی تنوع و تکثر اجتماعی را منظور میکند و از یک نظام سیا سی پلورالیزم حمایت میکند. نظریهء مصالحهء ملی رسیدن به قدرت و یا اشغا ل قدرت را هدف قرار نمیدهد، بل خود قدرت را در یک منظومهء کلی اجتماعی مدنظر قرار میدهد و احیای همین منظومهء کلی را منظور میدارد. به همین علت در نظریهء مصالحهء ملی مفهوم مصلحت همگانی  بر مفهوم قدرت تقدم داده میشود. نظریهء مصالحهء ملی جامعه را از این منظر مورد مطالعه قرار میدهد که چگونه میتوان روابط کلی را دگرباره بر قرار ساخت که در اثر بحران و جنگ از هم پاشیده است. مصالحهء ملی یک نظریهء سیاسی همگرا است. نظریهء مصالحهء ملی از احیای همه نهاد های سنتيی حمایت میکند که بتوانند به همگرایی خدمت کنند و همزمان تاسیس نهاد های وساطت کنندهء جدید را نيز منظور می دارد. دقیقاً از همین منظر است که امر تاسیس جامعهء مدنی در افغانستان را نمیتوان در غیاب نظریهء مصالحهء ملی مطرح کرد. مصالحهء ملی به منزلهء یک نظریهء سیاسی این چیز ها است.

ادامه دارد  

    ***

لينک بخش نخست اين نوشتار: سيد حميدالله روغ - منشوری در میان « مصالحه» و « ملی»