یادداشت ادارهء  آسمایی : آقای حامد این نوشتار - قورت شدن ساجق سیاسی از سوی محمود آقا!- را در « خانهء آیینهء» که وبلاک ویژهء آقای سمیع حامد برای همکاری با آسمایی است ، منتشر ساخته اند. ما برای سهولیت بیشتر خواننده گان محترم ، متن مطلب را در آسمایی نیز منتشر می سازیم. اگر می خواهید واکنش های کوتاه را در این مورد نیز مرور بفرمایید ، در آن صورت لطفاً این جا کلیک کنید : « خانهء آیینهء» .

 

تاریخ نشر در  « خانهء آیینهء» 19.08.2007؛ تاریخ نشر در آسمایی 20.08.2007

سمیع حامد

قورت شدن ساجق سیاسی از سوی محمود آقا!

دوستی به نام محمود در سایت آسمایی ؛ نامه یی در واکنش به نوشتهء ساجق سیاسی من نشر کرده است و خواسته است ثابت کند که من با خلقی ها و پرچمی ها و جمعیت اسلامی همکاری داشته ام و بر این بنیاد سخنانم بی طرفانه نمیتوانند بود.

نخست به عرض حضور غایب محمود آغا و همباوران « برچسپ انداز» وی برسانم که این بندهء یخن کندهء شرمنده اگر دلبستهء آتشین خلقی ها هم میبود آنها وی را به حزب خود راه نمیدادند ؛ زیرا درهفتم ثور 1357 من فقط هشت سال داشتم.

به این شماردر بیشترین زمان تجاوز روس ها نیز کودک و نوجوان بودم و شعرهایی که از من در رسانه های مقاومت به نام مستعار اباذر ( به شمول کتاب تبعیدی همیشه و شعر و شمشیر) چاپ شده است وابسته به همان زمان کودکی و نوجوانی من است ( تا سیزده ساله گی )...در همان زمان شعر های عاشقانه و برخی از شعر های نمادین نیمایی من در روزنامهء بیدار و برخی از نشریه های پایتخت به نام خودم چاپ میشدند و تمام نویسنده گان میپنداشتند که سمیع حامد یک شاعر کهنسال یا کم از کم میانسال است...به همین سبب نخستین دیدار های من با نویسنده گان افغانستان با همین « سرپرایز» آغازمیشود :

پس از چاپ شعر های زیادی ازمن در مجلهء آواز هنگامی که به دفتر آقای ناصر طهوری رفتم و گفتم : سمیع حامد...ایشان برای من یک مجله دادند و گفتند : این را به پدر محترم ببرید!به آغای سمیع حامد سلام مرابرسانید!

نخستین دیدار من با استاد باختری و دیگر دوستان نیز چنین بود...

در آن زمان به سبب سکولار بودن پدر و شعله یی بودن ماما و شریعتیست بودن دوستان نزدیک ( خانوادهء یزدانشناس هاشمی ) ؛ چشم انداز من چندگونه بود و هرگز برای یک ثانیه نیز باورمند به حزبی خاص نبودم...اندیشه های شریعتی رنگ غالب تفکرم بودند و نوشته های من نیز همان پیرنگ را در پیوند با اسلام در افغانستان داشتند و چنان بود که کتاب « اسلام در اسلام » را نوشتم و نوشته ها وشعر های سیاسی من به نام های مستعار درودگر و اباذر و سیاووشان و مدهوش در رسانه های چریکی و بیرون از مرز چاپ میشدند...کتاب تبعیدی همیشه را در همان سال ها ( چهارده ساله گی من ) قومندان عطا محمد نور در جبهه چاپ کرد ...در همان سال ها بود که کتاب شعر و شمشیر من نیز از سوی جبههء مستضعفین افغانستان به همت دوست شهیدم سید مصلح سپاس ( علی حامد ) در بامیان چاپ شد...

بنیادگذاری « کانون مخفی نویسنده گان » به رهبری استاد محمد عمر فرزاد و عضویت صالح محمد خلیق ، قهار عاصی ، منان جاج ، امیر محمد کرور، اسدالله حارس ، شبگیر پولادیان ، یما و دوستانی دیگر بر بنیاد طرح من پدید آمد و ما به گونهء منظم نشست های مخفی داشتیم و شعر ها و حرف های خود را به گونهء شبنامه پخش میکردیم و طرح هایی برای کار مخفیانه میریختیم...بر بنیاد طرح من صالح محمد خلیق را – که انجنیر کود وبرق بود- رییس انجمن نویسنده گان بلخ و ژکفر حسینی را

ریسس کانون نویسنده گان جوان ساختیم تا بهانه یی برای نشست داشته باشیم و همچنان بتوانیم راهی به مکتب ها به بهانهء ساختن کانون های ادبی باز کنیم...بر بنیاد همین طرح بود که جوانان زیادی به ما پیوستند و برخی از آنها اکنون از معروفترین چهره های ادبیات افغانستان هستند. در همان زمان من نشر مجلهء مخفی قلمی « خواهر، برادر، سلام ! » را آغاز کردم...هر شماره یک مقاله یا مجموعه یی از شعر های ضد روس ها و مزدوران شان بود...من یک شماره را مینوشتم و بعد دوستان من اسماعیل برهان ابدالی و ژکفر حسینی چندین نقل با کاربن پپر مینوشتند و به مکتب ها میفرستادیم...این مجله را جوانان به صدها شماره با قلم و برگه بردار تکثیر میکردند. در همان زمان سلسله یی از کارگاه های ادبی را آغاز کردم که پنجاه در صد درس ادبی و پنجاه درصد کارسیاسی بر ضد حاکمیت بود و نویسنده گان خوب ما صادق عصیان و شهباز ایرج و ابدالی و ژکفر و ...همه از اشتراک کننده گان همین کارگاه ها بودند..کارتون ها و طرح های بیشتر شبنامه های ضدروس در شمال افغانستان از من بود و جالب تر این که این شبنامه ها مربوط به احزاب مختلف ضد روس بودند نه به ادعای محمودخان مربوط به جمعیت اسلامی...کانونی را که من بنیادگذاری کرده بودم نیز به یک حزب پیوند نداشت و در آن اعضای بسیاری از حزب های ضد روس عضویت داشتند...هستهء اشتراک ما فقط ضدیت باروس بود و به همین انگیزه بود که پس از رفتن روس ها کانون تقریبا از هم پاشید و ادعا های ادیالوژیک آغاز شدو راه اعضای کانون از هم جدا شد...من به تکثیر شعر ها ونوشته های خود دوام دادم و پخش نشریهء قلمی طنز هزل آمیز « انگلک » را آغاز کردم که تا زمان طالبان ادامه یافت...شعر های معروف آن قصیده های :

محتسب پنهان ز چشم مردمان خر گایدا

گر نگردد ماچه خر پیدا خر نر گایدا

( در این قصیده به حساب تمام بنیادگرا ها و جنایتکاران با گرفتن نام های شان ؛ درزمان حاکمیت مطلق شان رسیده ام )

قصیده یی دیگر :

تا به کی این ملک را وحشت مکرر ... کند

ملت بیچاره را این چند رهبر ... کند

این قصیده را بسیاری ها به یاد دارند یا دیده اند...اینجا نیزبا جنایت پیشه ها با ذکر نام برخورد شده است ....


در کنار این ها بدون مبالغه صد ها شعر و نظم و نوشتهء من برضد روس ها ؛ جهادی ها ؛ طالبان و امریکایی ها چاپ و تکثیر شده اند...و کسانی که تازه از هوا دیسانت میشوند یا بادآورده هستند و در جریان این رویدادها نبوده اند میپندارند در افغانستان کسانی نبوده اند که دربرابر جنایت کاران بایستند...

محمود آغا جان!

شما که مراوابسته به حزب جمعیت دانسته اید کاش یک بار غیر از ساجق سیاسی دیگرنوشته های مرا نیز میخواندید :

در نخستین روز های حاکمیت جهادی ها شماری از جهادی هابا من تماس مستقیم گرفتند تا بربنیاد شهرت من در زمان مقاومت ؛ همکار شان شوم اما من اصطلاح رهبران ( به ضم با ) را ساختم و در نخستین روزهای حاکمیت شان ( کابل هنوز به دست آنها نیامده بود ) قصیدهء معروف « ای رسول!» را نوشتم و شعر « مرثیه یی برای دستمال و پکول » را در نقد احمد شاه مسعود نوشتم که به خط زیبای داکتر سیاه سنگ تکثیر شد... هیچ تنظیمی در افغانستان نمانده است که در زمان خود آماج رگبار سرود و سخن من نشده باشد...:

جمعیتی به جادهء وحشت برامده

اسلام گفته جنبش و وحدت برآمده

خون داده یی به زیر تل خاک گم شده

کون داده یی به کوتل قدرت برآمده

محمود جان ! آیا کتاب « از دوزخ اردیبهشت » را خوانده ای ؟ این کتاب در نخستین سال حاکمیت جهادی ها چاپ شده است و پیام آن این است که هفت ثور و هشت ثور دوروزسیاه یکسان در تاریخ ما هست.. حتما برپایهء دشمنی با زبان فارسی – که در نوشته ات آشکار است – مفهوم اردیبهشت را نمیدانی ... اردیبهشت ماه ثور را میگویند :

ناگهان از دوزخ اردیبهشت آمد برون

اژدهای مست و آتش در دهان دیگری

آیا کتاب های « شیشه های تشنه » و « باغچه های شهید » را خوانده ای ؟ این دو کتاب در هفتهء نخست حاکمیت جهادی ها چاپ شده است و صددرصد برضد آنان است...آیا رازبنها در فصل شگفتن گل انجیر و شبنامهء آفتاب و دیگر کتاب های مرا خوانده ای ؟ آیا نخوانده ای که :

از سوی جنوب اگرشمالی آمد

حالی آمد که خشکسالی آمد

این خانه به فکر کفتری بود اما

تا رفت سگ زرد شغالی آمد

چه کسی در زیرشمشیر جنایت پیشه های جهادی آنها را شغال و برادر سگ زرد ( پرچم ) خوانده بود؟ چه کسی در زمان حاکمیت آنها گفته بود :

آنان که شب آمد و خموشی کردند

از هرچه گذشت چشم پوشی کردند

تا پیرهنی به خود غنیمت گیرند

بسیاربرهنه تن فروشی کردند


شعر معروف « دورهبر » را که نوشته است ؟

دورهبرخفته بر روی دو بستر

دوعسکرخسته دربین دو سنگر

دو رهبر پشت میزصلح خندان

دوبیرق بر سر گور دو عسکر

آیا تو غیر از نشریهء حزب یا نهاد خود چیز دیگری را خوانده ای ؟ دقیق مثل رهبرانت که نوشته بودند « سمیع حامد خاین است زیرا نام کتاب خود را بگذارشب همیشه بماند ؛ گذاشته است »...آیا تو یا آن رهبر آی اس آی زدهء تو اصلا آن کتاب را خوانده اید ؟ آن کتاب در دوهفتهء اول حاکمیت طالبان در پناهگاه نوشته شده است و بازتاب دهندهء ظلم آنان در زمانی است که بادار هردوی تان( امریکا) هم پشتیبان آنان بود...آیا کارتون ها وطرح های مرا که در نشریه ها و نمایشگاه های زیادی بازتاب یافته است دیده ای ؟

یک دوست تو روزی از من انتقاد آتشین کرد که چرا « پست مدرنیست » هستم...گفتم این را ازروی چه میگویی ؟ گفت : میگویند! گفتم : اشتباه میکنی ...من درکنار پست مدرنیزم در بارهء بیشتر نظریه های ادبی سخنرانی و کارگاه و نوشته داشته ام اما یک اثر پست مدرن هم نداشته ام...البته متن هایی داشته ام با پیرنگی از پست مدرنیزم ( به شمول کارک هایی در زمینهء موسیقی ) اما این ها آثار پست مدرن نیستند و من برای یک لحظه نیز یک نویسندهء پست مدرنیست نبوده ام...شما هم در همان پسکوچه خاکباد میکنید... هرچه را خود ندانستید فکر میکنید «پست مدرن » هست!

گفته ای من در پیوند با منشور مصالحهء ملی خاموش بوده ام...آیا شعر های طنز« گلابزوی رفت گلبدین آمد » و شعر معروف « بریز به خیابان » رادرپیوند با منشور مصالحه که دوستان تو نیز در برنامهء خود خوانده بودند خوانده ای ؟ من صدها سخنرانی و گفتگو در پیوند با رویداد های افغانستان داشته ام ؛ آیا یکی راشنیده یا خوانده ای ؟ مشکل این است که برخیها در حاشیهء « چتیات انترنتی » ( به دومعنی ) مقاله یی یا شعری را میبینند و بعد این نوشته یا شعر را قوطی عطار تمامی اندیشه های نویسنده دانسته ؛ واکنش نشان میدهند و نمیکوشند دیگر نوشته های نویسنده را بخوانند...آماج من از کژبحثی در نوشتهء ساجق سیاسی همین است : به گونهء نمونه مقالهء من دربارهء وضعیت امروز طالبان است...بعد کسی این مقاله را میخواند و بعد نتیجه میگیرد که حتما من یا همکار امریکا هستم یامتحد جبهه ء متحد زیرا از انها یادی نکرده ام...این آقا یا خانم نمیرود مقاله های دیگر مرا در بارهء آنها نیز بخواند و بعد نتیجه گیری کند...در پایان یک شعر عاشقانهء من پیامی میگذارد و مرا به سرایش شعر سیاسی دعوت میکند وفکر میفرماید که سمیع حامد فقط همین یک شعر عاشقانه را دارد... دوستی که ازنویسنده گان مشهور افغانستان بود درخیابان برایم گفت : سال ها میشود شعر نمیگویی ! من در آغاز فکرکردم این دوست به تعریض و کنایه میخواهد بگوید : سال ها میشود شعرخوب نمیگویی! اما هنگامی که سخنان بعدی خود را گفت و دیدم دوست من هنوز پشت دیوار است گفتم : دوست عزیز! به نظرمن تو سال ها میشود شعر نمیخوانی!

آماج من از نوشتهء ساجق سیاسی این است که :

اول : دید ما نقطه یی یا تونلی نباشد و بکوشیم قضایا را از چند زاویه ( و هرکدام را در جا و جامهء خود )) ببینیم؛

دوم : هر موضوع را درپیوند با مولفه های ویژهء آن بررسی کنیم و از نویسنده نخواهیم تمام حرف های خود را ( جز سخنان وابسته به موضوع ) در یک مقاله بسته بندی ؛

سوم : انتقاد رادیکال بدون نشان دادن «راهبرد و راهکار» ؛ ساجق سیاسی است ...خوب است اما بسنده نیست ...اعتراض بدون تدبیر ممکن نتیجهء منفی به بار آرد...به همین سبب من باری در گفتگو با آسمایی ( چند سال پیش ) گفته بودم روشنگران افغانستان بکوشند یک تقسیم وظیفه کنند : آنان که در بیرون استند و مصونیت دارند رادیکال باشند و معترض و آنان که در داخل هستند و آسیب پذیر؛ مدبر شوند...بیرونی ها شاخه ها را آماج قرار دهند و داخلی ها ریشه ها را...آماج من رد اعتراض نیست زیرا این روحیهء همیشه گی خود من و تمام افغان ها هست ؛ این بسنده نیست ...اعتراضی که پشتوانه یی از تدبیرنداشته باشد ساجق سیاسی است...فقط صدا و دول دارد، اثرندارد...همه میگویند جنایتکاران باید محاکمه شوند...ما در زمان حاکمیت مطلق آنها میگفتیم ( من ده ها گفتگو در همان زمان – به ویژه با بی بی سی – درهمین باره داشته ام) ...من نمیگویم این را نباید گفت...من میگویم فقط این را نباید گفت...درکنار آن حرف های زیادی را باید گفت ...محمود جان ! آیا ممکن است بفرمایید : کی ؟ چگونه ؟ در کجا باید جنایتکاران را محاکمه کند ؟ ( اگر این را گفتید آه یا واه خواهیم گفت درغیر صورت خواهیم گفت این را که خود هم میگفتیم ) آیا میخواهید آنها را در کمپ های حزب تان درپاکستان محاکمه کنید ؟ آیا درکنار جوازنامهء اقامت این مجوز را نیزاز ای.اس.آی گرفته اید ؟ ! ازنظر من سیاف ها و ربانی ها و محقق ها و دوستم ها مرده اند اما مدعیان روشنفکری مرده تر از آنها هستند...زیرا هنوز برخورد مردهء ایدیالوژیک دارند و به جای آنکه آنها فکر کنند فکر آنها را میکند!

من هرگز به هیچ حزبی بسته و وابسته نبوده ام و در هر زمانی اندیشه های خود را بی هراس و باصراحت گفته ام وهرگز برای یک ثانیه از گفتن باور خود کناره نرفته ام ... کتاب ها و گفتگو ها و سخنرانی هایم (اگر حوصله کنند و بخوانند) دال براین هستند...( کم از کم گفتگو های مرا با آسمایی بخوانید )...من با جنایتکاران خلقی و پرچمی و جهادی و طالب و امریکایی مبارزه کرده ام ...هرکدام را در زمان آن محکوم کرده ام اما هرگز بدین باور نبوده ام که تمام خلقی ها و پرچمی ها ، تمام جهادی ها ، تمام طالبان جنایت کار هستند...کسانی که فکر میکردند ایدیالوژی حزب خلق و پرچم برای مردم ما « کور، کالی و دودی » می آورد و صادقانه عضو حزب شده بودند ؛ فرزندان دلسوز این سرزمین بودند ( البته بیشتر این ها پس از تجاوز روس به گونه های مختلف از حزب روگردان شدند ) ؛ کسانی که برای دفاع از سرزمین ما سنگر به سنگر جنگیدند و میپنداشتند از اسلام و وطن دفاع میکنند؛ فرزندان واقعی این وطن بودند...طالب بچه یی که حاضر است برای باور خود از جان بگذرد و نمیداند که بازیچهء مزدوران و آشغالباوران است ؛ برادر من است...

حاضرم همسفر هر افغانی باشم که با عبور خردورزانه از گذشتهء خود ؛ به امروز می اندیشد و میخواهد مرهمی بر زخم این سرزمین بگذارد.

میخواهم فردی سکولارو خردگرا و عاشق باشم...نه به هیچ مذهبی باور دارم و نه به دموکراسی مزدور امریکایی... کارنامهء من به گونهء ثبت شده ( کتاب ؛ گفتگو ، سخنرانی ، مقاله ، آهنگ ، ترانه ، کارتون ) در اختیار مردم است ؛ بیایید بر بنیاد آنها سخن بگویید...شما اول یک مثال سرخ می آورید و بعد یک موضوع سبز را با دلایل زرد رد میکنید...سردرگم هستید...شما یا نوشتهء مرا دقیق نخوانده اید یا هدف تان خینه کردن ریش سو نیت تان است...شما به چه دلیلی میگویید من فقط از طالبان ( که از نوشتهء تان معلوم است با شما « رشته داری » دارند) انتقاد کرده ام و از جنایتکاران جهادی نه...کم از کم وبلاگ ها و گفتکو های خودم را میدیدید و بعد چنین دروغ بادرنگی کشت میکردید.

خواهشمندم نوشتهء حسین فخری را چاپ کنید تا « سیه روی شود هرکه درو غش باشد »... این که فخری در بارهء من نوشته است چه پیوندی به پیوند ایدیالوژیک من و او دارد...فخری در پاکستان مدیرمسوول مجلهء تعاون بود و مجلهء تعاون از راهگشاترین مجله ها در غربت بود...دربارهء من نویسنده گانی با سایه های کاری و پنداری گوناگون مطلب نوشته اند...در این صورت من میشوم خلقی پرچمی شعله یی مجاهد سربه کف کافر ( زیرا خارجی ها نیز دربارهء من نوشته اند )...

مجلهء شما تمام نویسنده گان افغانستان را ( نظری به پاسخ خود تان اندازید ) آلوده میخواند . شما را درکدام صابون شسته اند آقا ؟

از کجا معلوم که اگر از زیر جل نام مستعار بیرون بیایید مردم به روی تان تف نیندازند ؟

مجبورم این حرف ها رابگویم زیرا در غیرصورت تصویرها غبارآلود میشوند و این آلوده گی ها سبب کژفهمی ها میشوند.

***

برخی آثار منتشرهء سمیع حامد در ویبسایت آسمایی:

- شاعر با « منطق ایمانیان»  شهروند  با « منطق یونانیان »

 - روشنفکران  در دورهء پسا طالبی( در رابطه به بحث روشنفکر و نقش او در جامعهء افغانی ) 

- از سنگ تا سنگواره

- با « عاشقی از فلسطين »

- بریز به خیابان

- چند شعر ديگر

- درنگی  بر  جريان جاودانه گي ! ( نگاهي به مجموعهء شعري (070) اثر روح الامين اميني )

 

خانه آیینه

  همه روزه با تازه ترين آثار و اشعار سميع حامد

پیوند سایر آثار و سخن های سمیع حامد در انترنت :

- يک غزل تازه

- آزادی بيان تلفن است

- يک زين، يک تبرزين

- "لرزه" و چند سرودهء ديگر

- پنج غزل تازه

- غزل های تازه