رسيدن به آسمايی :  10.04.2007  ؛ نشر:  12.04.2007

حسين پويا ۰۹ - ۰۴ - ۲۰۰۷

 

خدا حافظ اجمل !

هر شب ستاره ی به زير می کشند و باز

اين آسمان غم زده غرق ستاره ها ست !

از ديشب که خبر عروج مظلومانه ات را شنيده ام ، تا حالا حتی برای يک لحظه هم تصوير معصوم ات از پيش چشمان غم گرفته ام ، دور نشده است ! من ميدانستم ! من با تو چندين روز قبل خدا حافظی کرده بودم !

 شنيده ام که فقط بيست و پنج بهار زنده گی را ديده بودی ! شنيده ام که فقط شش ماه پيش به حجله ی عروسی رفته بودی ! شنيده ام که تنها نان آور خانواده بوده ائی ! شنيده ام که نا اميدانه گفته بودی : همه مسئولان دولت مرا فراموش کرده اند !

 اجمل جان ! افغانستان سر زمين عجايب است . اين جا همه چيز های خوب از جمله زنده گی تو ، فراموش ميشوند و همه چيز های بد به ياد می مانند ! صلح فراموش ميشود و جنگ همه روزها ، همه ماه ها و همه سالها تکرار ميشود تا فراموش نشود ! انسانيت فراموش ميشود و دد منشی ، در همه ی فصل ها و نسل ها تکرار ميشود تا به ياد بماند !

برادر جان ! افغانستان سر زمين عجايب است . اين جا ، جان يک ايتاليائی مهم تر و قيمتی تر از جان دو شهروند خود اين سر زمين است ! اين جا هميشه سياست ( يک بام و دو هوا ) بوده است ، کاری که در يک جا خوب است ، به نفع منافع ملی ست ، به نفع مردم است ، دقيقآ همان کار در جای ديگری ، خوب نيست ! ضد منافع ملی ست ! به نفع دولت و مردم نيست ! تو مظلوم ترين و ساکت ترين شاهد ، اين سياست هستی ! ديدی که ! سياست تبادله در قسمت خبر نگار ايتاليائی ( دانيل ماسترو جياکومو ) همان رفيق ات را ميگويم ، همانی که با تو هم بند بود ! تبادله ی او با پنج نفر طالب و آنهم از نوع مهم اش ! با تمام مبانی سياسی و دپلوماسی ، مطابقت داشت ! ولی تبادله ی تو با فقط يک نفر طالب و آنهم از نوع نا قابل اش ! با تمام مبانی سياسی و دپلوماسی ، مغايرت داشت !

هی برادر جان ! چه ميگويم ؟ ! من چه ميگويم ؟ ! دانيل ماسترو جياکومو ، اصالت داشت ! دولت داشت !  حامی داشت ! حامی اش پول داشت ، قدرت داشت ، سرباز تأمين امنيت داشت ، موسسه ی ان جی او داشت ! اگر خدای نا خواسته ، زبانم لال ، هفت کوه سياه و هفت دريای آبی در ميان ، طالبان دانيل ماسترو جياکومو ، همان رفيق ات را ميگويم ! همانی که ترا و او را در يک جا ، در يک محل ، در يک روز ، در يک ساعت ، در يک دقيقه ، چه ميگويم ؟ ! در يک ثانيه حتی ! در يک صدم  ثانيه حتی ! به اسارت گرفتند ! همو را ميگويم ! اگر او را می کشتند ؟ ! آيا دولت فخيمه ی افغانستان در مجامع بين المللی سر افگنده نمی شد ؟ آيا شخص شخيص رئيس جمهور ، ديگر ميتوانست در کنفرانس های جهانی حمايت از روند باز سازی و دولت سازی و ملت سازی و دموکراسی سازی ،  شرکت کند ؟ سخنرانی کند ؟ برای باز سازی افغانستان اعانه ی جهانی جمع آوری کند ؟ اگر او را می کشتند ؟ ! آيا ايتاليا سربازان اش را از افغانستان خارج نمی کرد ؟ کمک هايش را قطع نمی کرد ؟ از ميزبانی سال های سال ( بابای ملت ) پشيمان نمی شد ؟

اجمل عزيز ام ! اگر او را می کشتند ؟ همه ی اين ( نمی کرد ) ها (می کرد ) می شدند و همه ی اين ( نمی شد ) ها ( می شد ) می شدند ! و آنگهی ! اين ها هم همه به يک سو ! آبروی اين جمله ی تاريخی و فرهنگی ( ما افغان ها بسيار مهمان نوازيم يا افغان ها بسيار مهمان نواز اند  )  که قدمت پنج هزار ساله دارد و به اندازه ی فسيل های نياکان مان با ارزش است ، می رفت ! ما که در ادوار مختلف تاريخی ثابت کرده ايم که اگر هيچ چيزی نباشيم ؟ که اگر هيچ چيزی نداشته باشيم ! لا اقل مهمان نواز که هستيم ! و اين را لا اقل در دو موردی که زياد هم تاريخی نشده اند ، ثابت کرده ايم ! يکی در تحويل ندادن مهمان عزيز و نا خوانده جناب شيخ کبير ( اسامه بن لادن ) به نيرو های کافر امريکائی ! و ديگری ، همين نجات دادن  جناب مستر ( دانيل ماسترو جیاکومو ) خبر نگار کشور برادر و ( بابا نواز ) ايتاليا ! و اين ها همه ترجمه اين شعر معروف نيز هست ، که : گر ندانی غيرت افغانی ام ! 

نقش سينه ی داغدار ما ؛ نقشبندی جان ! افغانستان سرزمين عجايب است . تو و سيد آغا چی داشتيد و چی داشتی ، که نبايد کشته می شديد و کشته ميشدی ؟ ها ! بمن بگو ! چی ؟ هيچ ! هيچ ! هيچ ! نه منفعت سياسی ! نه اقتصادی ! نه منطقه ائی ! نه جهانی ! نه تبليغاتی ! هيچ و هيچ و هيچ اندر هيچ ! پدر و مادر منتظری ، داری ؟ خوب داشته باشی ! که چی ؟ مگر اين هائيکه هر روز به اشکال مختلف ، گاه با شليک و بمباردمان اشتباهی نيرو های معصوم ايالات متحده امريکا و هم صنفی هايش ، گاه با انتحار برادران مسلمان عرب و پاکستانی ، زمانی با کشت کوکنار و زمانی هم با نشئه ی کوکنار کشته ميشوند ، پدر و مادر ندارند ؟ خوب دارند !

تو تنها نان آور خانواده بودی ؟ خوب باشی ! اين که چيز تازه ائی نيست ! هزاران هزار خانواده ديگر نيز ، يکی مثل تو تنها نان آور خانواده های شان بوده است ! اين که مشکلی نيست ! خدا خير بدهد بنياد خيريه ( بيات ) و هزاران بنياد خيريه ديگر را ! اينها برای کمک به مستمندان و جنگ زده گان و سيل زده گان و نان آور از دست داده گان ، هستند ! آينده فاميل ات که تو تنها نان آور شان بودی ، تأمين است ! چرا بايد غصه خورد ؟ !

عروس شش ماه و چشم براه داری ؟ خوب بلی ! به جرگه ی بيوه زنان جوان ( خوش آمد ) او سه تا گزينه دارد ! يا از تو طلاق می گيرد و ميرود تجديد فراش می کند ! يا برادر جوانتر ات را ( اگر داشته باشی ؟ ) به شوهری ميگيرد و در خانه ی تان می ماند ! يا عضو يکی از همين موسسه های کمک به بيوه زنان جوان می شود و وظيفه ترا که همان نان آوری برای خانواده باشد ، ادامه ميدهد و باز هم در خانه ی تان می ماند ! آينده ای او نيز تأمين است !

منتظر راه نجات مانده ای مان ، اجمل جان ! افغانستان سر زمين عجايب است . راستی ! می بينی ؟ که در جهان امروز که داعی حقوق مساوی برای همه ی افراد بشر است ! که تبعيض را محکوم می کند ! که عدالت را شعار می دهد ! که زن ها و مرد ها را ، سپيد ها و سياه ها را ، شرقی ها و غربی ها را ، همه و همه را به پاس نام انسانيت ، مساوی ميداند ! که بر سر در دروازه ی ( خانه ی همه ملت های جهان ) شعر معروف سعدی را می نويسد ! سعدی کاش می مردی و آن شعر از زبان ات بيرون نمی شد !

آری برادر ! در آن روز تو و سيد آغا و مستر ( دانيل ماسترو جياکومو ) بر مرکب - بنی آدم اعضای يکديگرند - که در آفرينش ز يک گوهرند - سوار بودید ! شما سه نفر چه قدر شبيه و مساوی بوديد ! بعد طالبی راه را کمين کرده بود ! بعد سيد آغا سر بی گناه اش را دور از تنه اش ديده بود ( او چه خوش شانس بود ، بدون هيچ انتظار و بيم و اميد ، راهی ابديت شد ) بعد تو و مستر ( دانيل ماسترو جياکومو  ) هم بند شديد ! بعد او به زودی آزاد شد ! بعد تو ماندی و جهانی از ترديد ! بعد بين تو و سيد آغا از يک طرف و مستر ( دانيل ماسترو جياکومو ) از طرف دیگر دره ی عمیقی از تفاوت و تبعيض و نا مساوی بودن و با ارزش بودن و اصيل بودن و بی ارزش بودن و نا اصيل بودن ، پديد آمد ! بعد تو نيز رفتی ! بعد - چو عضوی بدرد آورد روز گار - ديگر عضو ها ............... نمی توانم بنويسم ! به خدا نمی توانم بنويسم !

.....................................................................................................................................

آری برادر جان ! افغانستان سر زمين عجايب است . کمونیست حقيقت انقلاب ثوری و مجاهد راه اسلام و آزادی ، دهری و مسلمان ، دموکرات و سوته کرات ، مردم سالار و جنگ سالار ، قبيله سالار و شهروند سالار همه و همه از يک قماش اند و سر و ته يک کرباس ! اين کوسه همان ريش پهن ، بوی گند است و آن ريش پهن  بوی گند ، همين کوسه ی عطر بوی ، شرافت از گردن آويخته ! 

دولت ، قاتل مردم است ، قاتل تو ست ! پارلمان ، دستگاه ( شکم سازی ) مدرن  ! لاغر و بی شکم میروی درون ، چاق و شکم دار می آئی برون ! سياست ، ديوار کوتاهی از ائتلاف ها و جبهه سازی برای چهار روز بيشتر بر سر خوان مردار نشستن و مصئون زيستن ! باز سازی ، هيولای دالر سوزی که تمام بانک های جهان نيز جوع گرسنگی اش را بسنده نيست ! حکومت ، دستگاه واژه سازی ! ملا عمر خوب و ملا عمر بد ! تفنگ سالار خوب و تفنگ سالار بد ! خبر نگار خوب و خبر نگار بد !!! 

 خبر نگار جان ! افغانستان سرزمين عجايب است . خبر مرگ ات يکی دو روز خوراک رسانه ها خواهد بود ! چند تا اطلاعيه و تقبيح و مجلس ترحيم و احتمالآ اظهار تأسفی و اشکی و ديگر هيچ ! بعد تو ميمانی و يک گور تاريک و مشتی خاک و فاميل داغدار ات ! فاميلی که تمام وزن اين فاجعه بر دوش آنهاست ! ميرويس جليل يادت هست ؟ از او هيچ چيزی نماند اما امروز قاتلين اش ، گرداننده ی امور خبرنگارانه اند ! 

خبرنگار جان ! يادت باشد ! افغانستان سر زمين عجايب است . خوابت خوش و روحت شاد !