نشر در سايت آسمايی : 17.04.2007


دهقان زهما

هومانیزم شهروندی

در

متن رنسانس

« بیابان ایشان را پدر و مادر است چنان که ما را شهرها»


مقالتي را كه در دست داريد ، كوششي است بسيار مختصر در جهت تفسير و تأويل مباني تجدد در غرب. اگر از تجدد تحميلي كه تاريخ پيدايش آن با تاريخ استعمار و نفوذ امپرياليزم در كشورهاي پيراموني همگام بوده است بگذريم ، نيك درخواهيم يافت كه راه ورود به تجدد در جوامع مختلف يك سان نبوده است . با اين همه در همهء اين راه هاي مختلف مي توان ردپاهايي را يافت كه با هم مشابهتي بسيار دارند.
از ديدگاه جامعه شناختي سياسي ، تجدد را تحولات كيفي در حوزه هايي چون سياست ، اقتصاد ، هنر ، زيبايي شناختي و اخلاقيات تعريف كرده اند .
جوهر اساسي تفكر تجددگرا بر محور پرسش از " سنت " ( Tradition ) مي چرخد . پرسش از " سنت " در پاره يي از موارد مي تواند به گسست بينجامد ؛ ولي اين امر به مفهوم قطع رابطهء ريشه يي با " سنت " نيست ‏ ، بل بازانديشي " سنت " است در شرايط تاريخي جديد و در يك متن جديد . پس تجدد ، در اين معنا ، گسست و تداوم است ( 2 ) .
از آن جايي كه ما نمي توانيم با ابزار " سنت " به جنگ " سنت ” رويم و از آن جايي كه " غرب ستيزان " در شرق ، در چهرهء سيد قطب ها ، جلال آل احمد ها و شريعتي ها ، و چپ هاي مدرنيست ، در چهرهء جنبش هاي ماركسيستي - لينيستي ، پنجرهء شناخت عميق از اين پديده را به روي ما بسته اند ، بازانديشي و پرداختن به مباني تفكر دوران جديد براي ما راهگشا تواند بود . پُر واضح است كه هر متن بايد از درون خويش دچار استحاله شود و هرگونه تحميل از بيرون بر متن پيامدهاي هژموني دارد . و امّا ، اگر ما خواسته باشيم كه در فرهنگ خويش به تاءمل و به بازانديشي بپردازيم ، ناگزيريم كه در " آن ديگر " نيز غور و انديشه كنيم .
اميدوارم كه اين مقالهء مختصر گامي كوچك و ناچيز در اين راستا برداشته باشد .
***
هومانيزم شهروندي به جريان فكريي گفته اند كه در قرن پانزدهم در ايتاليا پديد آمده است . اين سنت فكري با نام هاي چون فرانچيسكو پيتراسيا " Francesco Petraca " ( 1304-1374 ) ، كولوچيوسلوتاتي " Colucio Salutati " ( 1331-1460 ) ، ليوناردو بروني " Leinardo Bruni " ( 1369 - 1444) و همچنان نيكولو ماكياولي " Niccol Machiavelli " ( 1469-1527 ) كه يكي از قاطع ترين و برجسته ترين نمايندهء اين سنت بود ، پيوند تنگاتنگ دارد . هومانيزم شهروندي در متن رنسانس زاده شد . از اين رو ، بي مورد نخواهد بود كه نخست نگاهي به رنسانس هومانيزم در ايتالياي آن وقت بيندازيم ، تا از اين طريق انديشه هاي مستتر در اين متن را دريابيم .
در قرن پانزدهم ايتاليا دستخوش حوادتْ فاجعه انگيز سياسي بود . جنگ داخلي در اين سرزمين بيداد مي كرد و هنگامي كه پادشاه فرانسه - كارل هشتم - در سال 1499 ميلادي به ايتاليا حمله كرد ، در ايتاليا پنج دولت حاكميت مي كردند كه هريك به نوبهء خويش مي خواست حاكميت سرتاسري را در ايتاليا به چنگ آرد .
با اين همه ، در همين دوره بود كه انسان در ايتاليا دستخوش چنان استحالهء عميق گرديد كه تاريخ تا به ‏آن روزگار نمي توانست نظير آن را شهادت دهد . علت نخست اين استحاله را مي توان در تغييرات اقتصادي - اجتماعي ، جستجو كرد كه در حقيقت همچو آيينه يي سرنوشت انسان امروز اروپايي را باز مي تابيد . از اين رو مي توان با بوركارت ( Burckhardt ) آلماني همصدا شد و گفت كه " ايتاليا اولين نوزاد در ميان فرزندان امروز اروپا" ( 3 ) است .
سرمايهء تجاري كه در اين سرزمين در مقايسه با ديگر كشورهاي اروپايي انكشاف چشمگير كرده بود در روند پويايي روابط پولي و كالايي نقش به سزا بازي كرده است . دقيقاً در همين دوران است كه در ايتاليا يك قشر بورژوازي تجاري پديد مي آيد و اين طبقه با خشم بي پايان وارد كارزار مبارزه مي شود تا قدرت سياسي را فراچنگ آورد و ايتاليا را يك پارچه سازد . به هر صورت ، مجادله ميان دو گروه متخاصم اشراف و فيودالان از يك سو و بورژوازي تجاري از سوي ديگر كه در ايتاليا براي ساليان دراز به نفع هيچ يك از اين گروه ها نيانجاميد و انباشت اوليهء سرمايه وحدت و نظم جهاني قرون وسطا را در ايتاليا از هم پاشيد و روابط حاكم در جامعهء ايستا را بر هم زد .
به بيان ديگر ، انباشت اوليهء سرمايه و روابط جديد كالايي كه در اروپاي آن زمان تازه پا مي گرفت ، انسان بسته به قشرهاي اجتماعي منجمد قرون وسطا را از جايگاه اجتماعي وي بركند ؛ و از درون اين روابط بود كه " فرد " ( Individiuum ) زاده شد و فردگرايي ( Individualismus ) پا به ميدان گذاشت .
فردگرايي ، امّا ، نه به خواست متفكرين اين عصر ، بل ، به عنوان يك ضرورت جدي اقتصادي - اجتماعي مطرح بود ، چون روابط جديد كالايي نيازمند فردي مجرد و " آزاد " بود ، تا به اين وسيله تْروت اجتماعي توليد گردد ( 4 ) .
پس رنسانس ، آن طوري كه خانم هيلر ( Heller ) ، به درستي دريافته است ، سپيده دم سرمايه داري است . وي در اين ارتباط مي نويسد : " تهداب زنده گي انسان دوران رنسانس و همچنان بنياد صورت معقول انسان در رنسانس عبارت از روندي است كه سرمايه داري نوآغاز رابطهء طبيعي انسان را با طبيعت ، بسته گي هاي طبيعي وي را با فاميلش ، با قشر اش و جايگاه - از پيش مشخص شدهء- وي را در جامعه نابود مي كند . هيرارشي و تْبات را به لرزه در مي آورد ... " ( 5 ) .
در روند اين گونه انكشاف بود كه واقعيت اجتماعي قرون وسطا - كه وابسته گي انسان را به يك قشر و يا يك جميعت اجتماعي خاص به عنوان يك دادهء طبيعي از پيش تعيين و مشخص مي كرد - از بيخ و بن درز برداشت .
پس اولين نتيجه يي كه اين جا مي توان گرفت اين است كه " فرد " با از هم پاشي جهان ايستاي قرون و سطا به عنوان يك ضرورت در صحنهء اجتماع پديدار گشت . اين روند همچنان ضرورت رهايي انسان را از جهانبيني مجرد مسيحيت و " اسطورهء خلقت " به دنبال داشت ( 6 ) . ضرورت " آزادي " فرد و مجادله عليه افكار خشك و متحجر كليسا در افكار هومانيست هاي عصر رنسانس كه خويشتن را تجددگرايان عهد باستان مي دانستند ، بازتاب يافته است .
به طور خلاصه مي توان گفت كه هومانيست ها به اين باور آمده بودند كه فرد قادر است حقيقت را بدون كمك " نماينده خدا بر روي زمين" و بدون اتوريتهء " خداماءبانه " بر روي زمين دريابد .
پس هومانيست ها در وهلهء اول بامدد گرفتن از اتوريته هاي عهد باستان ، خاصتاً افلاطون و ارسطو ، به احتجاج پرداختند . اين امر به هيچ صورت به مفهوم طرد و راندن دين نبود ؛ بل كوشش آنان بيشتر در اين جهت بود تا با كمك گرفتن از اتوريته هاي عهد باستان ، اشكال تفكر مسيحيت را " اين جهاني " و زميني سازند .
به طور نمونه يكي از شگردهاي تفكر سياسي ماكياولي اين است كه وي در زمينهء سياستگزاري به امر ديني بي تفاوت نيست. او از نهادهاي ديني در جامعه دفاع مي كند ؛ ولي در كار سياستگزاري امر ديني را تابع امر سياسي مي داند ؛ و از اين طريق سياست را " اين جهاني " و عرفي مي كند . ناگفته پيدا است كه اين گونه انديشهء سياسي ، بنياد تفكر سياسي در قرون وسطا را كه بر محور الهيات مسيحيت مي چرخيد و سياست را در مقابل كليسا پاسخگو مي دانست ، به لرزه درآورد .
از سوي ديگر يكي از نتايج پربار انديشهء هومانيست ها اين بود كه آنان قادر به كشف عهد باستان به عنوان يك دورهء تاريخي خاص شدند و تنها از اين مجرا بود كه هومانيست ها توانستند به خودشناسي بپردازند .
اين خود شناسي با فاصله گرفتن و گسست با قرون و سطا آغاز شد . گسست آگاهانه با قرون و سطا به مفهوم گسست با سنت اگوستين ( Augustin ) نيز بود . هومانيست هاي دورهء رنسانس ، آگاهانه از سنت اگوستين فاصله گرفتند ؛ چون كه اين سنت دولت راستين را همان دولتي مي دانست كه در آن ايده هاي مسيحيت تجسم پيدا كرده باشند .
آتْار فلسفي افلاطون و ارسطو كه از طريق زبان عربي وارد فرهنگ رنسانس شده بود و با بدفهمي هاي زياد همراه بود ، مورد استفاده و تفسير هومانيست ها قرار گرفت .
اين گونه گست تاريخي با قرون و سطا موجب شد كه زمينه هاي بازسازي و بازانديشي را براي سنت يوناني - رومي در شرايط كاملاً جديد تاريخي آماده كند .
تعريف و مفهوم دوگانهء تجدد ، گسست و تداوم ، در نكته يي كه در بالا ذكر شد ، نهفته است . تجدد سنت يوناني - رومي آميخته با " كشف دنياي نو " باعتْ شد كه انسان دورهء رنسانس به تجربه هاي عميق در حوزه هايي چون سياست ، تاريخ ، پيكره تراشي و نقاشي دست يابد .
اين تجربيات اكتْراً در شهر فلورانس انجام پذيرفتند . در فلورانس شهري كه خود را مركز فرهنگ جهاني مي دانست و اكتْريت هومانيست ها در آن زنده گي مي كردند ، قدرت فرد چنان با فلسفه ، ادبيات ، سياست و هنر در آميخت كه تا به امروزه روز گريبان نظريه پردازان را در عرصه هاي مختلفي كه از آن ها ذكر رفت ، رها نمي كند .
يك موضوع مهم ديگر به مساءلهء سيستم تعليم و تربيه در شهر فلورانس و توجهء بي پايان هومانيست ها به علوم انساني ( Studia humanitates ) بر مي گردد . علوم انساني نه تنها مورد توجهء هومانيست ها بود ، بل حاكميت و قشر تجار نيز به آن توجهء زياد داشتند .
ما مي دانيم كه صورت معقول فرهنگ با صورت معقول حاكميت درهم بافته است ، و فرهنگ تنها وقتي مي تواند شگوفا شود كه حكام جانبدار آن باشند . ولي در دورهء رنسانس متاءخر در فلورانس فرهنگ و تعليم و تربيه به نوع بي نظير از جانب حكام و قشر سرمايه داري تقويت گرديد . اين امر تا به آن حد پيش رفته بود كه در شهر فلورانس ، به قول فاليرو ( Valeriu ) ، تعليم و تربيه و معرفت از جملهء مهمترين ايده آل ها و روياهاي قدرت و تْروت بودند ( 8 ) . مطالعات علوم انساني كه دربرگيرندهء متون كلاسيك سخنوري و فلسفه و اخلاق بود با مطالعات در باب زبان لاتين پيوند عميق داشت . و اين يك امر تصادفي در سيستم تعليم و تربيهء شهرفلورانس نبوده ، بل ريشه در يك شناخت تاريخي داشت . اين شناخت تاريخي دستاورد كار فكري بروني است ، چون وي ارتباط مستقيم ميان سياست در عصر سيسرون ( Cicero ) و ادبيات رومي را مطرح كرده است(9 ) .
در دامن اين گونه سيستم تعليم و تربيه بود كه سياستگزاران بزرگي چون كودوچي سالوتاتي ( Coducci Salutati ) ، بارتولوميو سكالا (Bartolomeo Scala ) و مارچيلو ادرياني ( Marcello Adriani ) پرورده شدند . اين سياستگزاران كه براي مدتي رهبري دولت را در دست داشتند ، از جمله متفكرين بزرگ هومانيزم نيز مي باشند ( 10 ) .
ما تا به حال به صورت مختصر در باب مطالعات علوم انساني در عصر رنسانس پرداختيم . از اين به بعد نيم نگاهي به " علم " در مفهوم خاص آن خواهيم انداخت تا روشن شود كه " علم " در عصر رنسانس تا چه حد تهداب گذار علوم جديد مي تواند باشد .
خصيصهء اصلي " ايده هاي نو " در انديشهء پيشرفت نهفته است . به عبارت ديگر ، " افسون زدايي " و تسلطه بر جهان و طبيعت ، شاخص هاي اصلي علم امروز اند .
علم ، امّا ، دستاورد و كشف دوران رنسانس نيست . متفكرين عهد باستان - به طور نمونه ارسطو - نيك مي دانستند كه بايد بين علم نظري و علم عملي ، تمايز قايل شد .
آن چه كه علوم مدرن را از علوم باستان متمايز مي كند ، همانا تعامل ميان خرد رياضي و خرد تخنيكي است كه بر پايهء تجربه استوار است . اين تحول در غرب ، براي اولين بار با انديشه هاي كوپرنيك به وقوع پيوست .
تمايل اصلي انديشهء پيشرفت در عصر رنسانس با تفكر برگشت حلقه وار تاريخ درآميخته است . از جانب ديگر ، يكي از خصيصه هاي مهم عصر رنسانس اين است كه تضادها را در خويش مي پرورد . به اين مفهوم كه نه تنها خرد گرايي و تجربه گرايي ، بل استرولوگي فرشته و شيطان ، نيز متعلق به روح عصر رنسانس مي باشد ( 11 ) .
با اين همه ، در دامن رنسانس دانه هايي كاشته شدند كه در اروپا در قرن هفدهم و هژدهم جوانه زدند و به بار نشستند .
در اين جا مي خواهم با آوردن چند نمونه بسنده كنم : در زمينهء تاريخ نگاري و سياست مقولاتي چون خرد و تجربه محور اساسي كار متفكرين عصر رنسانس را تشكيل مي دهند . تاريخ نگار عصر رنسانس در پي آن است كه حوادتْ را در تاريخ با همديگر ارتباط دهد و آن را به حيتْ يك كل مطالعه كند . تجربه گرايي در علوم انساني جايگاه ويژه يي دارد . از اين رهگذر انسان خودمختار بايد فهم و معرفتش بر پايهء تجربه استوار باشد . بر مبناي اين گونه معرفت بود كه اندرياس وزاليوس ( Andrres Vasalius ) ( 1543 ) اساسات اناتومي امروز را بنياد نهاد . كشف پيكر آدمي از دستاوردهاي مهم در هنر پيكرتراشي اين عصر بود .
هنرمنداني چون ليوناردو داوينچي ( Leonardo da Vinci ) و ميكل آنجلو ( Micheleangelo ) به ما مي آموزند كه به طبيعت مي توان طور ديگر نگاه كرد.
نگاه دقيق به اشيا ، همپاي تجربيات تخنيكي ، هنر پيكره تراشي و نقاشي را در دوران رنسانس ، بي نهايت شگفت آور و زيبا مي كند .
ديري نپاييد كه انسان از طريق تجربيات تخنيكي به راز و رمز طبيعت بهتر آشنا شد و برآن حاكم گرديد . باري ، فرانسيس بيكن ، از ارادهء معطوف به قدرت و از اين كه معرفت قدرت است سخن رانده بود . علوم عصر رنسانس پيش نگر اين پيام است .
يادداشت ها و پانويس ها :
1) خواجه ابوافضل محمد بن حسين بيهقي ، تصحيح دكتر علي ابر فياض ، دانشكدهء ادبيات و علوم انساني دانشگاه فردوسي ، مشهد ، 1350 ، ص 78
2 ) در ارتباط به مفهوم سنت و تداوم عناصر سنت در تجدد رجوع كنيد به دو اتْر درخشان و كم نظير از هانا آرنت :
- Arendt , Hannah , Zwischen Vergangenheit und Zukunft . ـbungen im Plitschen Denken I; München 1994 ; s.33 ff.
- Ders., Vita activa , Oder vom tنtigen Leben , München 1998 , s.34 f.
در حوزهء زبان فارسي ، آتْار سيد جواد طباطبايي در نوع خويش بي مانند اند . ر.ك. به : طباطبايي ، سيد جواد ، تاريخ انديشهء سياسي ايران ، تهران 1376 و همچنان زوال انديشهء سياسي در ايران ، تهران 1373
3) Burckhrdt , Jakob ; Die Kultur der Renaissance in Italien, Stuttgart 1988, s.99
4) سرمايه داري نتوانست در ايتالياي آن زمان به شگوفايي برسد . بحتْ روي اين موضوع در اين مقالت نمي گنجد.
5) Heller , Agnes ; Der Menschen der Renaissance, Frankfurt a.Main 1988, s.10
6) Ullmann , Walter , Individuum und Gesellschaft im Mittelalter. Gِttingen 1974, s.74
7) در اين زميه رجوع كنيد به :
Machiavilli , Niccol , Discorsi , gedanken über Politik und Staatsführung. ـbersetzt und eingeleitet von Rudolf Zorn , Stuttgart 1977, Buch I , K,12 , s.47; Buch II , K.2 , s. 171 und Buch I , K.11, K2, s.44
بهترين تفسير در اين زمينه را از برلين خوانده ام . ر.ك. به :
Berlin, Isaih, Wider das gelنufige , Afsنtze zur Ideengeschichte, ( Hrg) H.Hardy , Frankfurt a.Main 1994, s.126 ff.
8) Valeriu , Marcu , Die Schule der Macht, Frankfurt a.Main , 1999, s.18
9) Baron , Hans , Bürgerinn und Humanismuss im Floranz der Renaissance , Berlin 1992, s.31
10) مقايسه كنيد :
Skinner , Quentin , Machiavelli , Hamburg 1990 , s.16
11) مقايسه كنيد :
Kofler , Leo , Zur Geschichte der bürgerlichen Gesellschaft , Band I , Berlin 1992 , s.184


***

برگرفته از شمارهء 28 مجلهء آسمایی ، جولای 2004