رسیدن به آسمایی :16.04.2008؛ تاریخ نشر در آسمایی :16.04.2008

دستگیر خروټی

 

افغانستان: ملت فرهنگی يا ملت سياسي؟

استقلال در حاکميت مردم واقعيت پيدا ميکند


در افغانستان ملت نه به شيوهء  ملت هاي کلاسيک که به اساس معاهدهء  Westfalsk به وجود آمدند ساخته ميشود و نه هم در افغانستان ملت به شيوه رومانتیزم Romantism ملت فرهنگی به وجود مي آيد. رومانتيزم حرکتی بود که در برابر معقوليت و عقل به وجود آمد و بيشتر بالاي احساسات، فانتزی و عواطف تکيه ميکرد. همچنان رومانتیزم بيشتر به جای امروز به ديروز تکيه ميکرد.

در افغانستان کنونی که برخی ها و از جمله روشنفکران و سياستمداران در وضعيت مشکل قرار دارند و واقعیت های امروزی را درک نمی کنند و يا آن را در برابر خود و هويت خویش تهديد تلقی میکنند، به گذشته مراجعه نمود و هويت خويش را با عناصر ديروز پيوند داده و از آن ها طالب کمک ميشوند. طور نمونه برخی ها ملت را به شيوهء قرن هجدهم ميخواهند و يا هم آرزوی ايجاد ملت فرهنگی را در افغانستان دارند.
یاداور بايد شد که در جهان امروز چانس زنده گی " ملت فرهنگي"  به شدت محدود گرديده است-حتّا برخی ها از مرگ " ملت فرهنگي" صحبت ميکنند.
در افغانستان که جامعه از لحاظ ساختار قومی، لسانی، مذهبی و فرهنگی پلورالستيک است نه ملت فرهنگی ساخته شده می تواند  و نه هم قوم به ملت تبديل ميگردد. ملت مجموعهء روابط و ساختارهایی است که در قوم وجود ندارد. در افغانستان قوم، لسان... نقش تقسيم کننده و بحران زا را دارند و در ملت سازي نقش سازنده و يکجا کننده را بر عهده گرفته نمی توانند. سياسي کردن قوم، لسان، فرهنگ و مذهب در يک جامعه پلورالستيک يک عمل خطرناک بوده و می تواند نتايج ويران کننده و فاجعه آوری داشته باشد.
در منطقه ما همزمان با به وجود آمدن دو کشور هندوستان و پاکستان سوال ملت سازی و ارزش هایی که ملت روی آنها ساخته شود هم به وجود آمد. در پاکستان دين اسلام به حيث ارزش ملت سازي قبول گرديد. و دولت پاکستان هم دولت اسلامی اعلام شد. در هندوستان هم خواست نیرومندی وجود داشت که مذهب هندوان و ناسيونالیزم هندوان Hinduism و Hindu-nationalism به حيث اساس های دولت سازی و ملت سازي پذيرفته شود. اما در قانون اساسي هند دولت و دين از هم جدا شده و دولت هند يک دولت سيکولار اعلام گرديد و به جای  Hinduism و Hindu-nationalism  " برابری"، " ازادی" و " دموکراسي"  به حيث ارزش هاي ملت سازی قبول گرديدند؛ دولت در اموري مذهبی بی طرف ماند و مردم آزادی مذهبی و عقيده را به دست آورد. امروز هند که خانهء فرهنگ ها، لسان ها و مذهب های گوناگون است از برکت برابری و دموکراسي کشور با ثبات بوده، به  سرعت پشرفت ميکند و عنقريب به يکی از قدرت های جهانی مبدل ميشود. اين هم از برکت دموکراسی و برابری است که حکومت اين کشور بزرگ در حال حاضر توسط يک " سکهـ" رهبری میشود-درحالی که سکهـ ها 1.9% نفوس هند را تشکيل میدهند. در افغانستان جشن ملت سازی و دموکراسی زمانی برگذار خواهد شد که ریيس جمهور اين کشور-مثلاً- يک هزاره باشد.
پاکستان امروزی نه تنها يک کشور بی ثبات بوده، بل به مرکز ترور جهاني مبدل شده است، نه تنها دوزخ حقوق و آزاديهای بشری است، بل از همه بدتر با خطر ازهم پاشيده گي نیز مواجه ميباشد.
برای وضاحت بیشتر مطلب می توان دو نمونهء بسیار برجسته را مثال آورد و يوگوسلاويا سابق و سويس را با هم مقایسه  کرد- در يوگوسلاويای سابق ايديولوژي را به حيث اساس ملت سازي انتخاب کردند؛  اما در سویس ملت بالای ارزش های برابری و آزادی ساخته شده است. طوری که در عمل دیده شد ملتی که  بر بنياد ايديولوژيکی ساخته ميشد ناکام گرديد و یوگوسلاويا سابق از هم پاشيد و سويس با چهار زبان ملی از جملهء با ثبات ترين کشورهای جهان شمرده ميشود.
 
ملت سياسی

در افغانستان " ملت سياسي" بر اساس ارزش های مشترک " برابری"، " آزادي" و " دموکراسي" ساخته شده می تواند. ملت در افغانستان در شرايط گلوبالیزم ساخته ميشود. نه تنها در شرايط  گلوبالیزم اقتصادي که به طور عمده عرصه هاي تکنولوژی، اطلاعات، ترانسپورت ومارکيت را در بر ميگيرد، بل در شرايط گلوبالیزم سياسي، جايی که دولت ها نه تنها در برابر مردم خويش، بل در برابر جامعه جهانی هم مسووليت دارند- طور نمونه دولت افغانستان هم به مردم خويش و هم به جامعه جهانی حسابده ميباشد.  
در گلوبالیزم سياسي ارزش های جهانشمول (Universal) از جمله حقوق بشري نسبت به حاکميت ملي برتری پيدا ميکنند. به اين معنا که تقض کردن حقوق بشري توسط يک دولت ديگر مسأله داخلي نميباشد.
در افغانستان ملت در زمانی ساخته ميشود  که ملت به پديده دیروز مبدل ميگردد. تعدادی از ملت ها طور داوطلبانه راه همپيوندي با ملت های ديگر را در پيش گرفته اند، سرحدات شان به سمبول ها مبدل شده، اقتصاد و روابط اقتصادي شان عميقآ با هم پيوند پيدا کرده و پول ملی شان جای خويش را به پول چند ملتی داده است. در زمان ما ملت و همچنان ناسيونالیزم ديگر آن اهميت و نقشی را ندارد که در قرن های هجدهم، نوزده هم و بيستم داشت.
در افغانستان ملت به جای بنياد هاي ناسيونالیستی بیشتر بر بنياد هاي Universal ساخته ميشود.
مطلب من از بنيادهای Universal دموکراسي، برابری، حقوق بشري...ميباشند. به عبارت ديگر می توان گفت اينجا ملت بدون ناسيونالیزم ساخته ميشود و من نمی دانم در افغانستان دوکتورين و يا حرکت سياسي ناسيونالیستی شکل گرفته است يا نه، اگر شکل گرفته باشد نقش آن در ملت سازي چه گونه است؟ در افغانستان که ملت سازی در مرحلهء بسيار ابتدايی قرار دارد ناسيونالیزم چه گونه تعريف و بنياد هاي قومی و يا فرهنگي آن چه گونه مشخص ميگردد؟ تفکر و نظريه ناسيونالیزم عمدتآ به اساس قوم، فرهنگ و نژاد شکل ميگيرد که به باشنده گان يک ملت هويت مشترک ميدهند ؛ در حالی که افغانستان کشور اقوام و فرهنگ ها گوناگون است. در این صورت آيا در افغانستان تفکر ناسيونالیزم به جای واقعيت بيشتر به اوتوپيا نزديک نيست؟ 
بهتر است حرف را به دانشمندان همین عرصه بگذارم. 


 ملت های  ضعيف
ملت های ضعيف ملت هایی اند که پروسهء همپيوندي و همگرایی «Integration» در آنها صورت نگرفته و يا ضعيف ميباشد و بر خلاف عناصر جدا کننده- از جمله قوم، لسان، مذهب... و بی اعتمادي اجتماعی- نیرومند ميباشند. ملت های ضعيف بالاي قلمرو خويش کنترول ندارند؛ اداره دولتي ضعيف و بین گروه های قومی و مذهبی تقسيم گردیده ؛  اعمال قدرت فزیکی در انحصار دولت قرار نداشته و  توسط گروه هاي مسلح فرقه یی که آزادانه عمل ميکنند به چالش گرفته می شود.
در ملت های ضعيف مردم به جای دولت به طرف قوم و خويشاوندان خويش تمايل و وفاداري نشان داده و هويت هاي قومي، مذهبی و لسانی نسبت به " هويت ملی" نیرومند تر ميباشند. خشونت ها، انارشي، کشتار و بالاخره جنگ هاي خانه گي از خصوصيات ملت هاي ضعيف ميباشند. چنین ملت ها به آسانی به سوی تجزیه میروند. جای افغانستان بدون شک در بین ملت های ضعيف بوده و خصوصيات ملت ضعيف در آن برجسته، روشن و ترس آور هستند. افغانستان کنوني به جای ملت بيشتر به مجموعه یی از  جوامع موازي می ماند که با مرزهای بسيار درشت قومي و لسانی مشخص میگردند.
در افغانستان تا هنوز بين دولت، ملت و هويت ملی هماهنگی تامین نگرديده است. در افغانستان نه تنها پروسه ملت سازی ضعيف است، بل افغانستان از لحاظ تاریخی کشور دولت های ضعيف و ناکام ميباشد. جامعه هم با دولت های ضعيف عادت کرده است و هر باري که دولت ها تلاش کرده اند حاکميت خويش را گسترش دهند و قوانین را تطبيق کنند با مقاومت روبه رو ميشوند. همین حالا هم توسعه حاکميت و تطبيق قانون با مقاومت مواجه است.
تاریخ سياسی افغانستان عمدتاً تاریخ دولت های ضعيف ميباشد. در افغانستان دولت ها با خصوصيات قوی دولت هاي ناکام و با حاکميت محدود پی هم عرض وجود کردند. اين دولت ها به اساس اتحاد پادشاه با قبايل و خان ها که هر کدام شان قلمرو جداگانه و مستقل داشتند تشکيل ميشدند. اين همان شيوهای دولتمداريی است که در قرون وسطای رواج داشت و دولت ها به اساس روابط شخصي و وفاداري  به شخص شاه تشکيل مي شدند. پادشاه اردو و قدرت داشت و ديگران خصوصاً خان ها... به او وفاداري نشان ميدادند.
در دولت کنونی افغانستان به جای دستگاه و قانون روابطه شخصي و گروهی عمل ميکند. از يک طرف ضعف دولت و از طرف ديگر عملکرد اشخاص و گروه ها  موجب گرديده است که دولت در ايجاد انديشهء ملی و ارزش های ملی موفقيت نداشته باشد. دولت کنونی با وجود فرصت ها نتوانست ساختار دولتی را از روابط کهنهء شخصی و گروهی نجات دهد. دولت و پروسه  تصميمگیری آن به شدت و طور دوامدار از نفوذ اشخاص و گروپ ها متأثر است. با چنین ساختار های قرن وسطايی چه طور مي توان در جامعه یی انديشه ملي و  احساس ملی  "دولت ما" و يا " ملت ما"  را به وجود آورد.
مسوولیت ضعف ملت و ضعف انديشه ملی به نوبت بردوش حکومت های ضعيف، حکومت های ايديولوژيک - کمونیستی و اسلامی- ميباشد که نتوانستند در رابطه به ملت سازي از تفکر سنتی قومی، طبقاتی و مذهبی بیرون آيند. هم چنان مسوولیت ضعف ملت سازي و ضعف انديشه ملی بر دوش روشنفکرانی که تا هنوز توانایی رهای از زندان دیروزی تفکر قومی، زبانی و سمتی و تفرقهء مذهبی، را نيافته اند نیز ميباشد. اين نوع روشنفکران اقوام  را از جمله به " اصيل"، " غیر اصيل" ، " باشنده گان اصلي" و " مهاجرين" و «با فرهنگ» و ... تقسيم ميکنند. منصفانه خواهد بود اگر چنین افراد را به جای روشنفکران ، به نام ايجادگران نفرت و فاصله هاي اجتماعی در بین انسانها ياد کنيم. انسان هایی که همه آزاد به دنيا مي آيند و با هم برابرند با کدام منطق به " اصيل" و "غیر اصيل" و «بافرهنگ» و ... تقسيم ميشوند. مگر با منطق نازیزم و اپارتايد.


استقلال و حاکميت

زماني که ما از ملت و ملت سازي صحبت ميکنیم طور طبیعی مسايل مربوط به استقلال، حاکميت و آزادي در ذهن ما نیز خطور ميکنند.
در باره استقلال بايد گفت که امروز- در شرايط جهانی شدن- استقلال همان مفهومی را افاده نميکند که در قرن نوزدهم داشت و هم نه استقلال با همان معيارهايی سنجيده ميشود که در قرن نوزدهم سنجيده ميشد. از جمله می توان مثلاً غیر عملی شدن " عدم وابسته گی اقتصادي" را مثال آورد. و در همین ارتباط در شرايط گلوبالیزم و جهانی شدن  مفهوم " ملی کردن تجارت"، "ملی کردن سرمايه" ، " ملی کردن صنعت"... ديگر مرده اند. اکنون در دنيا کشوری وجود ندارد که به اقتصاد جهانی وابسته نباشد. ملت ها امروز با اقتصاد و روابط اقتصاديی سر و کار دارند که در بيرون از مرزهای شان شکل گرفته و در بارهء آنها بدون کنترول دولت ها تصاميم اتخاذ ميشوند. مثلاً در حالی که مشکلات اقتصادي کنونی امريکا که اقتصاد تمام دنيا را متاثر ساخته و بحران مالی جهانی را به وجود آورده است، دولت ها برای مقابله با آن کاری نمی توانند انجام بدهند.
در رابطه به استقلال اين سوال را هم مطرح بايد کرد که افغانستان چي وقت يک کشور مستقل و آزاد بود. چي وقت و چی زمانی افغانها امکان داشتند که راجع به سرنوشت خويش و سرنوشت جامعه خويش طور آزادانه و مستقلانه اظهار اراده کنند. واقعاً چی وقت و چی زمانی؟  همچنان چي وقت افغانها در کار قدرت و سياست با داشتن حقوق برابر اشتراک ورزيدند. قرن ها ميگذرد که افغانها مستقل و آزاد نيستند و تا هنوز راه طولانی و دشواري را  خصوصاً برای رسیدن به آزادی در پيش دارند.
من بيش از هزار بار معتقد شده ام که تاریخ به اساس قوانين و اصولی که از قبل تعيین گرديده اند نه شکل ميگيرد و نه هم مطابق آنها تکامل میکند و ياهم تاریخ به شيوهء  " جبر تاریخی "  چنین واقع ميشود و راه ديگری وجود ندارد، عمل نميکند .  امروز بر خلاف ديروز اين نیروها خارجي هستند که  استقلال و تماميت افغانستان را تضمین ميکنند. تاریخ چنین آورده است. مردم افغانستان برای بار اول در وجود نیروهای خارجی امکان اشتراک در زنده گی سياسي را به دست اوردند و ریيس جمهور خود را انتخاب کردند. دور نمی رويم در سي سال اخیر چه گونه و با چه وسايلي قدرت از رییس جمهور به رییس جمهور و از یک حکومت به حکومت دیگر انتقال می یافت.
اگر فارغ از احساسات، عواطف و عقده ها قضاوت کنيم با وجود تمامی مشکلات موجود در افغانستان، آزاديی که امروز وجود دارد زيرهیچ حاکميت قبلی وجود نداشت. ديروز از جمله در عرصه سياست و قدرت به جز از انحصارگری و نفی يکديگر چیز ديگری وجود نداشت. من هم سياست را تجربه کردم و همه چیز را در حاکميت يک حزب و «انقلاب» ميديدم. من بدون شک اشتباه و خطا کرده بودم که نه تنها از آن ها انتقاد کردم، بل راه خويش را از آن جدا ساختم. در افغانستان امروز همان رقيب های ديروزیی که موجوديت خويش را در نفی يکديگر جستجو ميکردند با شيوهء متمدن با هم در رقابت هستند. پلورالیزم سياسي و دستاوردهای موجود بايد تحکيم و بازگشت ناپذير گردند.
 من از آنانی که ميخواهند ناتو از افغانستان خارج شود ميپرسم: بسيار خوب ناتو برايد، ولی نیرو و الترناتيفی که جای ناتو را بگيرد و حالت ايجاد شده در کشور را حفظ کند چي و کی است؟
فکر کنيد اگر اين نیروها از افغانستان خارج ميشود اين کشور به چي سرنوشتی مواجه ميگردد؟ انارشي، جنگ داخلی و بالاخره تجزيه و آن هم به شيوهء تراژیک تر از آن که جهان تا کنون دیده است. افغانستان نه بايد قربانی شعارها و آرمانگريهایی افراطی شود.


استقلال در حاکميت مردم است

حاکميت هسته مرکزی استقلال را تشکيل ميکند. به عبارت ديگر استقلال در درجه اول در حاکميت انعکاس مي یابد. در فلسطین حکومت است ولی حاکميت وجود ندارد و به همین دليل است که فلسطینی ها استقلال ندارند.
در کوريای شمالی هیچ نیروی خارجی وجود ندارد. و طبق تعريف هاي ديروزی يک کشور صددرصد مستقل است. اما حقيقت جامعهء کوريای شمالی کاملآ چیزی ديگری است. در کوریای شمالی ميليونها انسان نه تنها به گروگان رهبر عزيز! کیم. جون. ايل تبديل شده اند، بل مردم اين کشور هیچ نوع تاثيری بالاي رويدادهاي اجتماعی و سياسي کشور خود ندارند و از هر نوع آزادی -حتّا آزاديهای ابتدايی- محروم هستند. آنها مجبور هستند در کرتی و خانه های شان عکس هایی از رهبر کبیر کیم ايل سونگ و رهبر عزيز کیم جون ايل داشته باشند و وفاداری هميشه گی به رهبران خويش نشان دهند. کوريا شمالی يک جامعه ايديولوژيک و يک جامعه کاملآ بسته است. در ايران هم سر و کلهء امپريالستها پيدا نيست، اما در اين کشور نه مردم آزاد هستند و نه  حاکميت دارند. اگر در کوريا شمالی حاکميت کيم جون ايل " حاکميت خلقها" ناميده ميشود، در ايران  به حاکميت آخوند خامنه اي " حاکميت خدایی" گفته ميشود. در هر دو کشور-ايران و کوريای شمالی- سرنوشت مردم توسط ديکتاتورها از بالا تعیین ميشود.


حاکميت چيست؟
در قوانین اساسي کشورهای دموکراتيک حاکميت چنین تعريف گرديده است. حاکميت از ان مردم بوده که ان را بوسيله نمايندگان خويش و يا از راه رفرندوم عملی ميسازد. حاکميت به اين معنی است که مردم
بالاي رويداد ها و تصمیم گیريهای سياسي و اجتماعي تاثير داشته بشند. حاکميت به اين معنی که حرف اخیری به جای پادشاه. به جای رییس جمهور، به جای امیر، به جای اخوند و ملا به مردم تعلق داشته باشد.
مردم حق حاکميت را در دموکراسي بدست مي اورد و يا مردم حاکميت خويش را زمانی تمثيل کرده مي تواند که در يک کشور ازاديهاي سياسي و برابري های سياسي وجود داشته باشد و هر يک فرد جامعه حق اشتراک در سياست و قدرت داشته باشند. استقلال و حاکميت در وجود دموکراسي باهم پيوند پيدا مي کنند. به اساس حرف های فوق مي توان گفت که استقلال يک کشوردر ازادی افراد و استقلال انديشه های انان واقعيت پيدا ميکند.


 استقلال و آزادي دو مفهوم جدا ناپذير هستند
در کشوري که  تعدادی از انسان ها  با دیگر انسان ها مالکانه برخورد می کنند، زنده گی و آينده آنان را تعیين ميکنند، راجع به لباس و چهرهء آنان تصميم ميگيرند و يا به عبارت ديگر در کشوری که انسانها حق نداشته باشند تا مالک زنده گي و جان خود باشند معنای استقلال چي خواهد بود؟
در کشوری که از مردمش حق انديشيدن و حق داشتن تفکر مستقل سلب شده باشد استقلال و پیشرفت چه معنای داشته بوده می تواند؟

بدون آزادی انديشه پیشرفت دوامدار هم وجود ندارد. در کره زمین پیشرفت زمانی آغاز شد که انسان شروع به اندیشیدن کرد. و طوری که تجربه نشان داده است در بند کشیدن دیر یا زود به رکود انجامیده است.  انسان به زور انديشه از اسارت طبعيت آزاد گرديد و انسان به زور انديشه آزاد مي تواند خود را از انواع اسارت های ذهنی و اجتماعی آزاد کند.

به باور من اساسی ترین مشکل افغانستان فقدان آزادی انديشه است.
در قرن بيست و يکم و شرايط گلوبالیزم آزادي ضرورت زمان است و نسبت به هر وقت ديگر خواست آزادی جهان شمول گرديده است. همه انسانها -اعم از مرد و زن-  استعداد و حق حاکميت بالای زنده گی خود را دارند. انسانها نه تنها در زنده گي خصوصی خويش، بل در زنده گی اجتماعی شان هم  به آزادی ضرورت دارند. انسانهایی که از آزادی فردی واجتماعی  برخوردار هستند، نه تنها بالاي زنده گی و آيندهء خويش حاکم هستند، بل در زنده گی اجتماعی هم در برابری با ديگران سهم فعال دارند. در جامعه یی که آزادی های فردی و اجتماعی وجود دارد انسانها طوري که مي خواهند ميپوشند، طوري که ميخواهند آرايش ميکنند، طوري که ميخواهند موهای سر خود را اصلاح ميکنند، خود تصميم ميگیرند که ريش داشته باشند يا نه،  خود  تصميم ميگيرند که جراب سفيد به پا کنند و يا جراب سرخ،  خود تصميم ميگيرند با کی ازدواج کند... و بالاخره بدون ترس در زنده گي اجتماعی و سياسي اشتراک می ورزند. انسانها با داشتن تفکر مستقل در جامعه خود شان را تبارز داده و آزادی خود و شخصيت خویش را به دست می آورند.

 

اشغالگران داخلی

ديروز ما فکر ميکرديم که استقلال يک کشور تنها توسط نیروهاي خارجي و بيگانه گان سلب ميگردد.
تجارب تعدادی از کشورها از جمله تجارب افغانستان نشان ميدهند که اشغالگران داخلی هم استقلال، حاکميت و آزادی مردم را غصب مي کنند. طور مثال از زمان فاجعه ثور تا سقوط طالبان مردم افغانستان به چي اندازه خود را مستقل و آزاد احساس ميکردند و در همين مرحله حق حاکميت مردم گاهی به نام " خلق ها" و گاهی هم به نام  "خدا"  به نوبت توسط حزب، تنظيم، گروپ و افراد دزدي گرديد و حرف اخیری رامنشي عمومي، امیر، قومندان...میزد. مردم بر علاوه اين که حق حاکميت نداشتند از ابتدای ترین آزادی ها هم محروم بودند در چنین حالات نمی توان افغانستان را يک کشور مستقل ناميد. به اساس اسارت ظالمانه و بی رحم همین مرحله بود که مردم افغانستان به نیروهای خارجی لبيک گفتند. تاریخ افغانستان و بطور خاص تاریخ سي سال اخیر اين کشور نشان ميدهد که استقلال بدون حاکميت مردم و بدون ازادی ديکتاتوري محض است.