رسیدن به آسمایی :02.2008 .23؛ تاریخ نشر در آسمایی :02.2008 .24

صدیق مصدق

به یاد قیام سوم حوت کابل / د کابل کب د دریم د پاڅون په یاد

آنچه قیام سوم حوت را نقطه عطف در تاریخ معاصر کشور به طورعام و تاریخ شهر کابل به طور خاص سترگ و فراموش ناشدنی رقم میزند، خود جوش بودن آن قیام است و مردمی بودن آن. طی آن قیام پیر و جوان از همه اقوام ساکن کابل متحدانه و الله اکبر گویان آزاده گی و وطندوستی شان را بر علیه قوای اشغالگر شوروی وقت و دست نشانده های آن به نمایش گذاشتند.

به همین ترتیب گروه های خلق و پرچم رفیقانه و بدون هیچ گونه تبعیض لسانی در شکستن صفوف حق پرستان، آزاده گان و وطندوستان صف بستند. در این رویارویی حق و باطل در مقابل هم ایستادند نه زبانها و اقوام!

اما امروز 28 سال بعد از آن روز خونین کمتر یاد بود پرشکوه و سزاوار آن روز تاریخی به جا میشود که در آن روزگار کمتر از دو ماه بعد از اشغال کشور برای اولین بار لرزه براندام اشغالگران و رژیم دستنشانده افگند و رؤیای "مرحله نوین انقلاب شکوهمند" را به کابوس مبدل کرد.

این روزها مخصوصاً در کابل و همچنان جسته و گریخته در سایر نقاط کشور و حتّا در سطح دنیا هر آن جا افغان است بحث "مصطلحات ملی" آنچه دری، فارسی، فارسی دری یا پشتو و ارزش های آنست سخت گرم است. در این بحث از فرط احساسات رگهای گردن تا سرحد کفیدن می آماسند و کناره های دهان کف می بندند. در این میان افراطی ترین چهره ها بحث ها را رهبری نموده، آب را آلوده ساخته و ماهی میگیرند. من که از این بحث های احساساتی و میان تهی سربرنمی آورم، خوشبخت می بودم اگر به جای بحث روی شکلیات و الفاظ بر محتوا و متن بحثی هر چند کوچک اما پیگیرانه و بنیادی صورت میگرفت.

کاش این بحث ها در زمینه بهبود فضای پوهنتون ها / دانشگاه ها، نصاب تحصیلی، آینده آنعده جوانانی که بعد از ختم تحصیلات برای تضمین یافتن کاری به کورس ها انگیسی و کمپیوتر پناه میبرند و ده ها موضوع دیگر در این رابطه به راه می افتاد.

کاش این مدافعان دو آتشه دری و پشتو به جای این لفاظی ها، اهانت ها و برانگختن تضاد های زبانی و اتنیکی حد اقل در مرکز و ولایات بزرگ کشور یک نهاد فرهنگی برای رشد زبانهای دری و پشتو اساس بگذارند. در این صورت به جای اهانت به هم، در یک رقابت سالم در شگوفایی "زبانهای رسمی" کشور تلاش نمایند و هیچ زبانی را در"مصطلحات ملی" زندانی نسازند.

اما به جای ایجاد نهاد های فرهنگی برای رشد زبانها آنچه در این کشور هر روز بیشتر از روز قبل چون سمارق سر از زمین برمی آورد سالون های پر رزق و برقی اند که برای تجلیل از مراسم کمرشکن عروسی، شب خینه، فاتحه داری، شب شش و حتی ختنه سوری ساخته شده اند.

در این جشن گونه ها به اصطلاح آوازخوان ها با مبتذل ترین آهنگ های دری، پشتو، هندی و حتی ترکی، عربی و انگلیسی زن و مرد، پیر و جوان دری زبان و پشتو زبان را به پایکوبی وامیدارند. از جمله این آهنگ های مبتذل دری "پرده اول" (آغا بچه ره ببی، ای سراچه ببی) و آهنگ "چین ته پتره کنم" که به لهجه دری مشرقی اجراء میشود به فرمایش مکرر جوانان، دری زبانان و پشتو زبانان را شانه به شانه میرقصاند. شاید بگوییم اگر به جای نهاد های فرهنگی چه باک اگر این طربخانه های پوشالی نهاد وحدت ملی و همآهنگی زبانی شده اند.

اما چه وحدت ملی و هماهنگی زبانیی؟!

کاش متحدانه نه به دیموکراسی منحیث یک امتعه واراداتی و مود روز می چسپیدیم بلکه به عوض نقل گیری و کاپی، آن را با ارزش ها و نیاز های جامعه آگاهانه به کار می بستیم.

کاش اگر سخن از احترام حقوق بشر میشد، آن را یگانه دستآورد غرب نپنداشته، بلکه متحدانه به جای برخورد کینه توزانه در کنار افتخار به گذشته ها از تجاوز بر حقوق هموطنان نیز معترف شده، شهامت نشان می دادیم و با گذشته ها یکباره تصفیه حساب میکردیم.

کاش آن گاه که جنوب کشور در آتش جنگ میسوزد، مردم سه سمت دیگر کشور متحدانه در تلاش رهایی آن بر می آمدند و بدیل هایی را پیشکش میکردند.

کاش آن گاه که سردی سوزان جان  صدها انسان و صدها هزار حیوان  کشور را میگرفت و هزاران تن دیگر را از نعمت دست و پا محروم میکرد، میلیون ها افغان دیگر متحدانه پارچه یی از نان و توته یی از لباس خویش را با ایشان قسمت میکردند.

کاش .....، کاش ....، کاش........، ایکاش!

در این حال آرزو میکنم که سوم حوت یکبار نه، بلکه ده ها بار دیگر تکرار گردد و هر بار پشتون، تاجیک، هزاره، ازبیک، پشه ای، پامیری و هر گروه تباری خورد و بزرگ وطن را در یک صف خودجوش متحد گرداند که آنجا سخن از جهاد و مقاومت، سر باختن و خون ریختن، غل و زنجیر، زندان و شکنجه، آواره گی ودربدری نباشد؛ بلکه اگر جهاد و رزمنده گی است در راه کسب "دانش" و "پوهنه" باشد.

هرگاهبه این وسیله افغانستان را که اکنون از جمله ده فقیرترین کشور دنیاست در زمره حد اقل کشور های در حال رشد رسانیدیم، جا دارد اگر آنگاه بر لفظ ها بپیچیم و نیمی از صدها نهاد تحصیلات عالی کشور را پوهنتون و آن نیمی دیگر را دانشگاه نام بگذاریم.

اما بیایید تا آن زمان در مدرسه، مکتب، کورس، دانشگاه، پوهنتون و یونیورسیتی خود و اولاد خود را با اکسیر علم مجهز سازیم. زیرا "توانا بود هر کی دانا بود --- ز دانش دل پیر برنا بود" و "پوهنه رڼا ده".

***

کابل، سوم حوت 1386 هـ ش مطابق 24 فبروری 2008م