رسيدن به آسمايی : 17.06.2007 ؛ نشر:17.06.2007

سید رضا محمدی

کابل

 که خر خر است و به پالان عوض نخواهد شد

نامه يی به رنگین خان دادفر سپنتا
وبه همه اهل مدارا در برکناری آقای سپنتا

من اگر چه عهد کرده بودم که هیچ وقت دیگر در باره مسایل روزمره سیاسی افغانستان چیزی ننویسم ؛ چرا که در کابل هر بار من چیزی می نوشتم عایدش برای من جز یافتن چند  و چندین دشمن و تلخی و سختی زنده گی چیزی نبود.از طرفی می دیدم نوشتهء آدم را باد می برد و خلایق از ما بهتران مطلب های شان را با تیر و تفنگ می نویسند که حتی باد های صدو بیست روزه سیستان هم نمی تواند تکان شان بدهد و می دیدم من فقط «عرض خود می برم و زحمت خود می دارم». از جانبی نوشتن بر له یا علیه ارباب حکومت و معیشت نوعی بازی قلم به مزد روشنفکرانه است و هیچ حب و بغضی در این ایام نمی توان یافت که بی طمع مالی و منصبی و نسبتی یا به خلاف این قاعده ، صورت نگرفته باشد. حکایت این جماعت پر طمطراق روشنفکر عموماً بر در گاه امرا نشین ، به ملک ما محدود نمی شود که صد البته عارضه يی است که همه جای عالم تحت قرقشان است.
اما من جدای از این هم می خواستم برای آقای سپنتا نامه يی بنویسم . آخر دوست آدم وقتی وزیر و وکیل می شود تو نمی توانی به آدرس شخصی اش نامه بنویسی ، چون او مهم تر از این است که به چنین خزعبلاتی چشم و گوش و زمان بگذارد. لاجرم بایستی به بانگ بلند بر جريده جهان نمایی نامه ات را فاش کنی.

2
آقای سپنتا وقتی وزیر شد یا منتظرالوزاره بود ، بسیاری بر ایشان طعن می کردند. ارجاع به حدیث نبوی می دادند که علما وقتی همراه امرا می شوند حاصلی جز مفسده نخواهد داشت ، بعضی نیز به طمع شیرینی به قاعده مگس خویش و همراز و هم خون و یار دبستانی اش شدند و برخی نیز چون این نگارنده ضعیف که هنوز شکش در باره افلاطون کامل نشده، فکر می کردیم خوب است حکیمان بر صدر باشند که هزار تا حکمت مبرهن در ذیل این حکم محکم بود .

3
وزیر ماضی (داکتر عبدالله ) چون در دانشگاه پنجشیر سیاست خوانده بود، همه هم صنفی ها و همسایه هایش را به عنوان دیپلمات و شارژدافر و سفیر به چار سوی عالم گسیل کرده بود. اما در اصلاحات آقای سپنتا نمی توانست هم صنفی های آلمانی اش را به عنوان سفیر افغانستان بفرستد، ناچار شد از شخص شخیص رییس جمهور استفتا کند، ایشان هم به درایت از آستین شعبده گرشان ، فوراً صد ها سفیر و دیپلمات و دانشمند قندهاری بیرون آوردند که جل الخالق و زهی تماشا و مشکل گشایی!
خوب صبیعتاً  آقای سپنتا خیلی با مشکلات مدیریتی دست و پنجه نرم نمی کرد. نیم بیشتر کارمندان آقای سپنتا ، هیچ وقت آقای وزیر را نمی دیدند و مستقیماً آفای رییس جمهور را می دیدند و هدایت می گرفتند و آن باقی دیگر نیز از آستین های معجزه گر دیگری مثل آستین آقای قانونی، آقای خلیلی، آقای سیاف، آقای محقق ، آقای دوستم و امثالهم بیرون آمده بودند و جز همان دست و همان آستین ، سپنتا نامی را به رسمیت نمی شناختند.
پس آقای سپنتا و کسانش بودند که جز دفتر وزیر که بعد از رفتن آقای عبدالله خالی شده بود، جای دیگری هم در وزارت نداشتند، با هم چای می خوردند . گپ می زدند و... .
گاهی نماینده يی از جانب فلان قوماندان می رسید که این خط را امضا کن. گاهی پسر کاکاها و ماماهای گمشده آقای وزیر برای تبریک می آمدند و گاهی هم ایشان برای جلسات اضطراری به ارگ می رفت و خلاصه این جلسات فشرده تمام وقت آقای وزیر را می گرفت .........
جدا از سفرهای با شکوه، آقای وزیر تنها جایی که از حلقه چاکران خارج شد و با یک جنجال واقعی مواجه شد پارلمان افغانستان بود که در این جنجال نیر گلمش جمع شد و طشتش از بام افتاد... .
4

خوب البته این سر نوشت هر کسی است که از مکتب مدارای روشنفکری آمده باشد و به گفته «ویتگنشتاین » این بازی زبانی ، برایش نا آشنا باشد. آقای سپنتا قواعد این بازی را بلد نبود و آن هایی که قواعد این بازی را خوب یاد داشتند، آن قدر او را قرضدار کردند تا مجبور شود از بازی اخراج شود. طبیعتا وقتی شما یک بازی مثلاً فوتبال را بلد نیستید و دارید در زمین بازی می کنید، باعث عصبانیت هم بازیهایتان می شوید ولو که شما محبوب مدیر تیم باشید هیچ کس به شما پاس نمی دهد، چون شما پاس را خراب می کنید و هر کس در عوض شما را دریبل می کند، شما را می زند و جا می گذارد و تنها یک راه برای شما می ماند که «فول» کنید و وقتی فول کنید از بازی اخراج می شوید و حالا هم بازیکنان داخل میدان آقای سپنتا را اخراج کرده اند. چه داور و مربی تیم بخواهد چه نخواهد آقای سپنتا باید این میدان را ترک کند، او حتی نمی تواند مثل سابق روی چوکی ذخیره بنشیند؛ چون آقای سپنتا خیلی وقت روی این چوکی های ذخیره نشسته بود و چون هنوز بازی نکرده بود هیج کس نمی دانست او چقدر بازی بلد است. اما حالا کسی که کارت سرخ گرفته است باید زمین را به طور کل ترک کند.

5
این سر گذشت برای همه روشنفکران دیگری که روی چوکی های ذخیره نشسته اند نیز درس عبرت است که یا در همین حال دور زمین بچرخند و بازی را یاد بگیرند و یا این که پیش از واقعه میدان را ترک کنند، پیش از آن که مقابل انبوه تماشاچیان شرمسار شوند .

و هر چه این شکل بازی ادامه پیدا می کند ، تمام بازیکنان محبوب ما از میدان اخراج خواهند شد یا مجال بازی پیدا نخواهند کرد. من فکر می کنم بایستی آقای سپنتا و امثالهم نخست بیایند و کم و کیف و شرایط را بسنجند و بعد راه کار های اصلاح را چاره جویی کنند ...

اما قصه این است که این میدان اصلاً میدان فوتبال نیست؛ میدان راگبی است و بعد داور اصلاً داور والیبال است و از ناچاری داور این بازی شده است و بدتر از همه این که تماشاچیان به خاطر تماشای بزکشی به این میدان آمده اند و حالا لاجرم به تماشا نشسته اند و هیاهو می کنند.

6
آقای سپنتا، ما و دیگر کسانی که آرزوی مدارا و حکومت حکیمان را داریم، اول باید بیاییم همه این چیز ها را درست تعریف کنیم، زمین را ، داور را ، قواعد بازی را و بعد تماشاچیان را تفهیم کنیم که برای چه آمده اند و به سر دسته تماشاچیان که چیغ می زنند و مردم پشت سرشان چیغ می زنند (رسانه ها) فرهنگ شعار دادن را یاد بدهیم. این پروسه، پروسه يی است که وقت می گیرد و حوصله می طلبد. اما انجام می شود و باید انجام شود . آن وقت ما و تماشاچیان، بازیکنان و داور هر کدام تکلیف خودمان را می دانیم و میتوانیم از بازی و زنده گی لذت ببریم .