همايون حميد
سخنی در باره معنای وطن
وطن را معنی کردن اگر ناممکن نباشد ، بسيار دشوارخواهد بود. اين معنی در آب و خاک و هوای اين يا آن قطعه زمين نيست. نميتوان گفت که اين عناصر و يا هم شکل و ساختمان فزيکی و کيمياوی آنها در يک سوی مرز سياسی اين يا آن کشور نسبت به سوی ديگر متفاوت است. جای شکی نيست که برای من هيچ آب و هوای نوشتر و گواراتر، آُُُُُسمانی زيباتر و دوستداشتنیتر از ̃آب و هوا و آسمان وطنم نيست . بسيار خاکها را بوييده ام اماهيج مانند خاک اهورای وطنم نيافته ام، که يک با پاشيدن چندقطره آب بر کلوخش بيهوشی را بهوش آورد. هيچ نانی را معطرتر و خوشمزهتر از نان وطنم نيافته ام، که پختنش را از فاصله چند کيلومتر خبر ميشدم. و اما با اينهمه نميتوانم بگويم که وطن عمدتاّ برايم با خاک و سنگ و سبزه و آب و آفتاب و نان و هزار نعمت ديگرش که بدون شک هر کدامش را دوست دارم ، تعريف ميشود. اگر از عشق به خاک وطن و تقدس آن سخن گفته ميشود و اگر هم خاک ولو خشک و خارهزار وطن را هم نسبت به گلستان بيگانه ترجيع ميدهيم و به آن تقدس قايل استيم، اين باور و احساس ما از عشق عميق به وطن منشأ ميگيرد ، نه اين که عشق ما به وطن تنها از اين عناصر.
بيايد با هم بکوشيم تا اين عشق و اين معنی را دريابيم:
ــ آيا وطن همان جا و سرزمين و يا کشوری است ، که انسان در آن چشم به جهان ميگشايد؟
در اين صورت اين دههاهزار فرزند افغانهای مهاجر که بنابر اجبارهای بحران دودههاخير به کشورهای همجوار و سراسر جهان پراگندهشده اند، کشور ميزبان را وطن و ميهن خود خواهند پنداشت ؟
اگر کسی در پاکستان و ايران و يا در کشورهای ديگر از فرزندان اين افغانها بپرسد که وطن شان کجاست، بدون ترديد خواهند شنيد : افغانستان.
بهعلاوهآوارهگان جنگها و بحرانها و پناهندهگان و پناهجويان سياسی، در اين جهانی که ماننددهکدهيی کوچک و پررابط شده هزاران مادر در هنگام سفر و يا اقامت مؤقت در خارج از کشور و ميهن خود، فرزند به دنيا میآورند.
پس ميتوان ديد ، که گرچه برای اکثريت بزرگ معنی زادگاه و وطن درهم میآميزد ، اما شمار قابل توجهی نيز استند، که به دليلی از دلايل خارج از وطن خود چشم به جهان گشوده و رابطه مفهوم محل تولد و وطن برای شان متفاوتـتر از گروه اول است.
ــ آيا وطن جايی است ، که انسان در آن امکان آموزش ، تحصيل ، کار و زندهگی پر نعمت را مييابد؟
به خصوص در جهان امروز کم نيستند کسانی که آموزش و تحصيل خود را در جايی غير از وطن انجام ميدهند. کسانی هم که در بيرون از وطن خود مصروف کار اند اندک نيستند. شمار همچو اشخاص هزار و چند هزار نه که به ميليونها نفر ميرسد.
بسيار هم استندکه با عشق خدمت به وطن رنج سفر را بر خود هموار ميکنند ، تا در کشوری پيشرفتهتری به نحوی بهتری خود را برای خدمت به وطن خويش آماده سازند. البته استند کسانی که بنابر اجبار شرايط ، يا بنابر ايـجاب کاری و شغلی و يا هم به دلخواه خود ، تا آخر عمر در خارج از وطن خود باقی ميمانند. و اما از اين گروه نيز زياد نخواهند بود ، کسانی که در اعماق روح و جان و تار و پود وجود شان پيوند های ژرف با وطن اصلی خويش را حفظ نه کرده و از دوری از آن رنج نبرند. همين است که بسياری اشخاصی که مجبور به زندهگی دراز مدت در خارج بوده اند ، اگر امکانی از لحاظ مالی برای خود يا فرزندان و وابستهگان شان بوده ، وصيت کرده و ميکنند، که جسد شان در وطن شان به خاک سپرده شود.
نزديکی و دوری جغرافيای در عشق به وطن نميتواند اثری داشته باشد ، حتی برخورداری از نعمات و يا محروميت از آن هم نميتواند تعيين کننده باشدــ البته اگر اين عشق و پيوند راستين بوده باشد. ای بسا انسانهای که با ظلم ، اجحاف و خلاف خواست و اراده خودشان از وطن خويش رانده شده اند و چون پروانه در پای شمع عشق وطن سوخته اند و ای چه بسا که در همين تبعيد و غربت کارهای بزرگ و خارقالعاده برای وطن خود کرده اند. ای چه بسا کسانی هم که با وجود همه عمر راحت زيستن در وطن و حتی برخوداری از بهترين و خوبترين شرايط برای کار و زندهگی و رفاه و عيش و نوش ، يا کاری سودمندی برای وطن خود نه کرده اند و يا هم حتی به آن بدترين خيانتها را انجام داده و بدترين صدمات را بر آن وارد کرده اند.
پس وطن چيست و آن را چگونه ميتوان تعريف کرد؟
ــ آيا وطن سرزمينی است که اجداد و نياکان ما به آن تعلق دارند؟
بلی اکثراً و اما نه هميشه چنين است. اجداد بسياری از باشندهگان امروزی امريکا و آستراليا ، اروپايی بوده و در اين ميان حتی شماری نه تنها کشور بل شهر و دهکدهيی را که اجدادشان از آن به امريکا آمده اند، ميشناسند. جالب است که حتی پس از چند قرن زندهگی در پرنعمت ترين و پرامکانترين قاره جهان باز هم تعلق خاطر به منشأ بکلی زايل نشده است و اصطلاحات آمريکايی انگليسالاصل، ايرليندیالاصل ، فرانسویالاصل ، سلاویالاصل، افريقايیالاصل ، يهودی، آسيايیالاصل ، هسپانوی تبار و امثالهم از رواج نيفتاده اند .
رابطه خاص بريتانيا با استراليا ، کانادا و زيلاند جديد و نيز ايالات متحده امريکا و نيز تمايل تازه و فزاينده افريقايینژادان قاره امريکا با افريقا و تمايل هسپانوینژادها به هسپانيا، بعلاوه اشتراک منافع کنونی با علايق مشترک که از گذشته به ميراث رسيده بی رابطه نيست.
در عين زمان استثنا خواهد بود اگر يک امريکای به خاطر منشأ نياکانش کشور ديگری غير از آمريکا را وطن بداند. همين است که حالا استراليا اين را که ملکه بريتانيا ـــ يعنی يک بيگانهـــ رئيس دولت آستراليا باشد، نامناسب ميدانند و در کار تغيير نظام سياسی و ايجاد پست رياست جمهوری اند .
ـــ آيا ميتوان گفت وطن جايی است ، که انسان با زبان ، فرهنگ و شيوه زندهگی اش آشنايی دارد؟ اگر مثلاً کتاب يک افغانستان شناس ، يا هندشناس ، يا مصرشناس برازنده اروپايی يا امريکايی را بخوانيم و آن را با اثری از دانشمندان خود اين کشورها مقايسه کنيم مواردی که ما را به شگفتی خواهد انداخت کم نخواهد بود . بلی دانش در مورد يک کشور گرچه از يک علاقه نشأت ميکند و ناگزير هم علايقی ايجاد ميکند ولی الزاماً مؤجد عشق و علاقهيی قابل مقايسه با عشق به وطن نميگردد.
رابطه اتنيکی نيز به تنهايی نه ميتواند در تعريف وطن نقش بارز داشته باشد. اقوام بسيار کمی را ميتوان يافت که تنها در يک کشور ساکن باشند. به گونه مثال ميتوان از اعراب يادآوری کرد، که نه تنها در شبهجزيره عرب و اطراف آن بل در پنج قاره جهان پراگنده اند. از ۱۵۱ مليون نفری که عربی را به مثابه زبان مادری تکلم ميکنند، و اکثريت قاطع شان مسلمان اند (يک اقليت اعراب مسيحی هم وجود دارد) بخش بزرگ شان در ۲۱ کشور عضو جامعه عرب که کشورهای همجوار هم اند زندهگی ميکنند. صدها هزار نفر ديگر از کسانی که خود را عرب تبار يا عرب اتنيک ميدانند در کشورهای ديگر جهان به مثابه اعضای جوامع محل زيست اقامت دارند. ولی هيچ عربی به جای وطن خود يک کشور ديگر عربی را وطن نهميداند. در اين رابطه فلسطينيها بهترين مثال اند، که برغم هجرت و اقامت و کار در کشورهای گوناگون عربی، باز هم تنها فلسطين را وطن خود ميشمارند.
پس ميهن را با اشتراک زبانی و مذهبی نيز نه ميتوان تعريف نمود.
البته نيروی تعلقات و رشتههای علايق انسانی، زبانی ، فرهنگی و عقيدتی ، و خاطرههای خوش ، نيروی عادت ، احساس آزادی و امنيت ، جاذبه امکانات برای تحقق شخصيت ، دورنمای آينده ، نعمت و رفاه و دهها عنصر ديگر که بر انسان و چگونهگی زنده گی و سرنوشت او تأثير ميگذارد، بر احساس و رابطه عهدهيی با وطن شان تا اين يا آن حد اثر ميگذارد.
و اما مفهوم وطن برای اکثريت انسانها بسيار بالاتر و والاتر از عناصر و«ارزشها»ي مذکور است.
اگر اکثراً وطن را مادر ميخوانند، به خاطری است که انسان تنها از يک مادر تولد میيابد، از وجود مادر بوجود میآيد و مادر از شير و شيره جان فرزند را پرورش ميدهد و هر خوشی و آرامش و هر آرزو و خواست خود را فدای فرزند ميسازد. وطن را به مادر تشبيه کرده اند چون پيوند مادر و فرزند پايهدارترين و ناگسستنیترين پيوند بشمار ميرود.و فرزند در هر صورتی ميبايد حرمت مادر را نگهدارد و با تمام وجود در خدمت او باشد...
به باور من ، وطن را شايد بتوان جايی تعريف کرد ، که انسان با تمام جان و وجود خودش خود را از آن و آن را از خود ميداند و تنها در آنجا خود را با خويشتن خويش يکی میيابد.
مفهوم وطن از اندرون آدمی و از جان و روانش و از ژرفترين تارو پود وجودش مايه و منشأ ميگيرد. اين اندرون و اين ژرفای روح و روان و جان را شناختن و ديدن و تعريفکردن انديشهبلند و قلم توانا ميخواهد. و با تواناترين نويسندهگان هم هريک شايد بخشی از اين ژرفا و پهنای ذهن ، قلب و روان انسان را بتواند بازتاب دهد.