کالبد شکافی دولت جد ید
د ر مخروط سیاست و جامعه شناسی افغانستان


چالش ها و الزام ها !

محمدامین «فروتن »

 
 

Forotan@planet.nl

 

 


صمیمانه اعتراف می کنم وقتی این یادداشت را می نوشتم و لستی از دولت جدید از سوی آقای کرزی رئیس جمهور افغانستان منتشر شد ناگهان به تاریخ خونین میهنم و ناله های در گلو گرفته کودکان سرزمینم می نگريستم که از سه دهه به این سو در آتش های مهیب و مرگبار ي می سوزند. چهره های آفتاب زده و شلاق خوردهء جوانان نورس و ناتوانی را دیدم که قافلهء آخرین آرمان ها و امید های شان نیز به غارت رفته است. پیر مردان و پیر زنان روستا نشین و بینوای پرچم به د ستی را نگریستم که درتبعید گاه زشت و بیگانه بر تابوت های فرزندان شهید شان اشک می ریزانند و اکنون جز قفس های خاليی که پُر از هواست، نیست و به روی سینه های پوک و خالی شان سنگ های بی رحم لحد ي از فرزندان کشته شده خویش را نهاده اند . نمی توانند در این خلوت گاه مرگبار ي از تاریخ فریاد بکشند که حلقوم فریاد شان را نیز بی رحمانه تیر باران کرده اند ، شاید بتوانم بگویم این تنها تراژیدی ملتی است که در قرن بیست ویکم به نام « عدالت و دموکراسی!!» این گونه اجرأ می گردد . ده ها و صد ها هزار زن و مردی که در وطن و در غربت ، در خانه و در آواره گی ها و در گوشه گوشه يی از این ویرانه يی به نام افغانستان پس از تحمل دست کم چهار سال« درد انتظار »(1) یک بار دیگر سر شان به دیوار خورد و با تمامی قدرت لمس کردند که هنوز هم در سر راه اند ،این نه به دلیل اینکه گویا من نسبت به شخصیت و کارنامه های این عزیزانی که تازه کمر همت بسته اند و به عنوان اعضای دولت جدید افغانستان از سوی جناب آقای کرزی رييس جمهور افغانستان به پارلمان افغانستان پیشنهاد گردیده اند نظری نامساعدی داشته ام ، بل با این دلیل که ریشه های این" بحران فاجعه آفرین " را بزرگتر و عمیق تر از این می دانم که کار کشته ترین و مقبول ترین چهره ها نیز وقتی در این سیستم حضور می یابند به مهره های عاطل و باطلی مبدل می گردند که بیشتر به جای ایجاد « مدینه فاضله » ، «مدینه فاضلاب » را تقدیم ملت مان می کنند. زیرا به وضوح مشاهده می کنیم که تا اکنون و پس از گذشت چند سال و چند کابینه نگاه زمامداران و حاکمان کشورما نسبت به منافع ملی و یا هم فراهم آوریی ابزار زمینه ساز یک جامعه مبتنی بر عدالت اجتماعی ، هیچگونه تغییری نه یافته است . ساده اندیشی خواهد بود که وقتی یک نظام اجتماعی و سیاسی مورد بحث مان است بدون مطالعه عمیق در باره ساختار تاریخی ، اجتماعی ، فرهنگی و سیاسی آن نظام با مقصر شناختن این فرد ، و یا آن فرد به یک نتیجه ء مطلوبی دسترسی پیدا کنیم . که اعتبار هر دولت و سیستم سیاسی رهبری کنندهء هر جامعه يی از نظر مشروع و قانونی بودن و حقانیت داشتن آن در درون و در ضرورت آن نهفته نیست، بل اساساً موکول یا ملزم به داشتن شرايط و مستلزمات وجودی و رفتاريی است که " اعتبار و دوام حقانیت " آن را تضمین میکند . ضرورت نفس وجود دولت و ساختار ظاهری آن هرگز شرايط " حقانیت و اعتبار " آن را تعبیه نه می کنند . همچنان که قوانین اساسی و غیره به خودی خود نمی توانند الزام و حقانیت تقید و تعهد و وظیفه مردم را تضمین نمایند . زیرا دولتی می تواند مرجعیت مسلم و قطعی داشته و مقبول و مطلوب مردم باشد که به پنهانی ترین خواست ها و نیاز ها تا بدیهی ترین و آشکار ترین آن ها پاسخ گوید. لذا فلسفه ء سیاسی و تاریخی نظام کنونی افغانستان باید در بستر اوضاع عمومی و ریشه های سیاسی و تاریخی افغانستان مورد مطالعه قرار گیرد . برای دریافتن درست و دقیق این مهِم باید به سرچشمه های نخستین و علل واسباب و جریانات اولیه آن در زمان معاصر مراجعه کرد . و باید نگاه مان نیز بر خلاف دید گاه های" کلاسیک و سنتی" ، حین بررسی عوامل و زمینه های به وجود آمدن حوادث به دور از غرض و مرضی بر مبنای دیالکتیک اضداد و " خیر و شر " و بر این باور استوار باشد که هر حادثهء تاریخی و اجتماعی در ذات خود مؤلد مؤلفه های مثبت و منفی در جوامع بشری می باشند. همین امر است که موجب شده و می شود تا دید گاه های اشراف سالار و نخبه گرای وابسته به نظام های محض ایدیولوژیک تغییر داد و بر مبنای اصل مردم سالاری راستین ابتدا به سمت گیری کلی و مستقیم به سوی هم گرايی و وحدت مردم رفت و سپس کوشید تا متناسب با واقیعت های جامعه و مراحلی که فرایند مردم سالاری در آن قرار گرفته است تدابیر لازمی را اِعمال کرد .
توضیح این مطلب ضروری است که امروز با رشد آگاهی و تعمیق معرفت انسان به پیچیده گی های روح و رفتار انسان ، رشد و گسترش روابط و مناسبات اجتماعی ، روحی ، گرايش های عرفانی ، احساسات و خلاقیت های ادبی و هنری و نفوذ و پرده برداری از مکنونات در این قلمرو و هزاران مقوله و مسأله در حیات اجتماعی ، سیاسی ، اقتصادی ، فرهنگی انسان امروزی " نسبیت اندیشه ها" عمو میت یافته و " نسبیت ارزش ها " مقبولیت گسترده یافته است و در تمامی زمینه های قضاوت،احتیاط لازم را از همه ء ما می طلبد . شاید لازم نباشد که با توضیحاتی که در یک یادداشت دیگر راجع به تاریخچه و عوامل مؤثردر تشکیل دولت های مؤقت ، انتقالی ،پارلمانی که در کشور ما افغانستان تشکیل گردیده اند زیر نام
« افغانستان قتلگاه فرصت ها و ارزش ها » از همین قلم به رشتهء تحریر در آمده است یک بار دیگر خاطر نشان سازم ، لیکن شناخت مبانی سیاسی رهبران و زمامداران کنونی حاکم بر افغانستان به ما یاری می رساند تا در نوشتار کنونی نیز به آن اشاراتی بنماييم- البته با توجه به این که در سال های اخیر به ویژه پس از انعقاد کنفرانس" بن" در توضیح و معرفی عقاید سیاسی و نظریات تمامی آنانی که هم اکنون بر صحنه قدرت حضور دارند آثار زیادی به نگارش درآمده است. کسانی که با فرهنگ و سرگذشت تاریخی ملت افغانستان آشنایند به خوبی براین مأمول آگاهی دارند و به خصوص روشنفکران راستین و متعهد شرق و جوامع غیر اروپايی منجمله افغانستان که بیش از همه قربانی استعمار اقتصادی ، و فجیع تر از آن استعمار فکری و اخلاقی شده است می بینند و می دانند که این نظام عقب مانده و غیر عادلانه چی گونه بر مردم ما مستؤلی گشت. و آیا اين بدون کمک و یاریی مستقیم استعمار جهانی به ویژه در دوران جنگ سرد که جهان میان دوابر قدرت تقسیم شده بود و هریکی از ابر قدرت ها- اتحاد جماهیر شوروی سابق و ایالات متحده ء امریکا - که بالنوبه از حمایت مستقیم ، و غیر مستقیم در قالب« جنبش کشور های غیر وابسته » و تعداد کثیری از دیگر اتحادیه های منطقوی و بین المللی بهره مند بودند ممکن بود ؟ و یا هم همین اکنون نیز که در نبود موازنهء قدرت های جهانی که با فروریزیی ابرقدرت اتحاد جماهیر شوروی سابق جهان تک قطبی گشته است و ایالات متحده امریکا که روزگاری برای از پا درآوردن تنها رقیب اش - اتحاد جماهیر شوروی - میزان اختلاف با دشمنانی را که سنگ دشمنی با اتحاد جماهیر شوروی را بر سینه می زدند تا مرز تعطیل مؤقت تمامی خصومت ها و عداوت ها به بهایی پاگذاشتن بر منافع" مقطعی" ملی و یاری رساندن همه جانبه با این گروه ها پايين آوردند . و تنها مبارزه با اتحاد جماهیر شوروی را که به مثابه یگانه حریف سیاسی و نظامی در مقابل ایالات متحدهء امریکا در دنیا شناخته می شد با فراخوانی همان نیروهايی که امروز از یک نگاه جدید و بر مقتضای منافع نوین ایالات متحده امریکا و ساير شرکای شان تروریست های وابسته به القاعده نامیده می شوند و تحت پیگرد اييتلاف جهانی مبارزه با تروریزم قرار دارند تنها هدف مقدس تلقی می کردند! البته شواهد دادگاه پسند و معتبری که اخیراً با اتکأ به اسناد منتشر شده از سوی مراکز تحقیقاتی و اطلاعاتی غربی انتشار یافته است گواه بر این واقیعت اند که در تمامی عملیه غارت گری ها و سرکوب ملت ها به قول شاندل فلیسوف و شاعر نامدارغرب ، شبه روشنفکران افغان نقش " راه بلد " را بازی کرده اند ! چون این کشور ها تمدن و علم و فرهنگ و انسان جدید امریکایی و فرهنگ « پیپسی کولایی » غربی را به کمک همین دلالان و واسطه ها ي داخلی که ماسک قلابی روشنفکری را با خود حمل می کنند به جوامع شرقی به ویژه کشور جنگ زده ما افغانستان انتقال دادند و یک تمدنی را به ما آورده اند که به قول دانشمندی در بزرگترین مراکز اروپایی وجود نداشت وندارد و این است که می بینیم در میان ما یک نوع روشنفکران متجدد غرب مابی به وجود آمده اند که مانند تخم ملخ تکثیر می شوند که نمونه اش در تمامی اروپا به مشاهده نرسیده است . در پرتو همین دلالی و راه بلدیی مرسوم و غیرمرسوم برخی از " شبه روشنفکران " جوامع عقب نگاهداشته شده به شمو ل افغانستان است که آقای جورج دبلیو بوش رييس جمهور ایالات متحده امریکا حین ابراز نظر راجع به یک موضوع کاملآ درونی افغانستان با یک ژست قلدر منشانه یاد آوری کردند که « من تعجب می کنم در کشوری که ما در آزادسازی آن سهم گرفته ایم این گونه وضع را شاهد باشیم .!»(2) این سخنان توسط یک زمامدار شماره اول بزرگترین امپراطوری قرن معاصر - ایالات متحده امریکا- در حالی و در مورد مردم وکشوری به زبان می آید که با در خدمت در آوردن وسیع ترین نیروهای تروریست اعم از مارکسیستی و مذهبی از سوی ایالات متحده امریکا و دیگر شرکای بین المللی شان که همین اکنون در ایتلاف بین المللی مبارزه با تروریزم گرد هم آمده اند ، زمینه های دردناک ترین و خونین ترین کشتار ها ي ساکنان آن را در امتداد سه دهه اخیر تاریخ کشورما افغانستان مهیا ساخت . رسوبات همین گونه سیاست های غیر عادلانه حاکم بر جهان و منطقه در یک واکنش خشونت آمیز و ضد انسانی به شکل حادثه 11 سپتامبربه مشاهده رسید که پایان یک فصل و آغاز فصل نوینی در حوادث ومعادلات جهانی بود و محدود و معدود شخصیت های سیاسی و محقق در جهان این رویداد را همان گونه که واقع شده بود با تحلیل های ریشه يی و پیش زمینه های آن اعلام کرده اند ، و اصولأ هم وقتی نگاه قدرت های جهانی به ویژه سردمداران ورهبران سیاسی کنونی آن نسبت به دنیای غیر از حوزه قدرت شان که با این گونه اظهارات مستبدانه و برخی واکنش ها و عوارضی طبیعيی که محصول چندین دهه مداخلهء مستقیم و غیر مستقیم ابر قدرت ها به شمار می آید بوده باشد هیچ گونه جای تعجب و نگرانی وجود ندارد ! درپرتو چنین دید گاه نسبت به تاریخ انسان است که با هویت و فلسفهء حقیقی خلقت انسان فرسنگ ها فاصله دارد . زیرا در فلسفه ء توحیدی خلقت ، انسان موجود خود آگاه ، هدفمند و مسؤلی است که می تواند در بستر تاریخ بزرگترین تمدن ها و فرهنگ ها را به وجود بیا ورد . در حالی که برداشت های رايج میان اکثر زمامداران و رهبران حاکم بر جهان کنونی که به دروغ مدعیان "دموکراسی و حقوق بشر" نیز اند یک تلقی فاشیستی و گمراه کننده افکار عمومی است که با نحو ارتباط تنگا تنگی با منافع شرکت های تجاری و صنعتی دارد . مجموعه افکار حاکم بر قصر سفید نیز به ویژه در همین چند سال اخیر که در راستای نهادینه کردن منافع شرکت های نفتی به صورت دراماتیک عمل می کنند و به غرض رسیدن به این هدف دشوار در تبانی با شرکت های اسلحه سازی ِ کشتار جمعی گام های بلندی را برمی دارند تا بتوانند افکار عامه را بالاتر از قوانین حاکم بر جامعه برای غارت کردن منابع طبیعی و ذخاير ارضی جهان سوم و کشور های فقیر به نفع کارتل ها وغول های بزرگ صنعتی و نفتی توجیه کنند . این چنین نگاه و دیدگاه دقیقاً همان مانعی است که در راه ایجاد جامعه مدنی و دموکراسی در افغانستان نیز به کرات به مشاهده می رسد . البته طبیعی است که در این گونه شرايط جهانی و منطقوی بافت حاکمیت در سطح وسیع یکد ست و یکرنگ نبوده و از همان ویژه گی های ساختار عمومی و سیاسی کشور های شامل در ایتلاف بین المللی ضد تروریزم به علاوه تمامیت خواهان سنتی اعضای این ایتلاف مانند ایالات متحدهء امریکا و انگلستان که نه تنها حاکمیت واستقلال واقعی ملت ما را در دست دارند بل بسیاری از کشور های پیشرفته دنیا را نیز بصورت مستقیم و یا هم غیر مستقیم وادار ساخته اند تا در فرایند کاذب گسترش دمو کراسی در افغانستان سهم عملی را بگیرند، می باشد . لذا در جهان امروزی به ویژه جوامع دنیای سوم منجمله افغانستان در شرايطی که جهان تنها «تولید خالص نسل روشنفکری» را به جامعه وجهان عرضه می کنند و بسیاری از " شبه روشنفکران " "اصیل و کم اصل" و دانشمندان اهلی شدهء با" القاب و بی القاب" و روانشناسان جامعه شناسی که همچون غده های سرطان در خون این کشور ها و در اعماق قلب جوانان آن رخنه کرده و با قیمت ناچیزی در خدمت اربابان در آمده اند بر اساس چنین میتودی توجیه کننده گان امین و صادق! اشتباهات و جنایات اربابان شان می گردند . توگویی که در راستای یک توافق پنهانی همچون وکلای حقوقی که در دفاع از مجرمین و جنایتکاران جنایات و اعمال ذشت مؤکلین خویش را توجیه قانونی می کنند ، بنأً عملکردهای زشت و ناپسند سربازان و نیروهای خارجی در افغانستان را نیز تحت پوشش حیله های به اصطلاح حقوقی و قانونی خویش در می آورند ! . لذا آن چی می توان نتیجه گرفت این است که بر خلاف دیگر اشغالگران خارجی که با شیوه های رايج استعماری ملت های فقیر و ناتوانی را غارت می کنند و ملت ها نیز به خاطر رسیدن به استقلال و آزادی ،عدالت و دموکراسی گام به گامِ رهبران و سیاستمداران روشن ضمیر شان به پیش می روند ، اما این مرتبه ، نخست شرايط را چنان فراهم نمودند تا روشنفکران آزادهء این سرزمین با رغبت ورضايت شان همان طوری که در برابر ساير استعمار گران و ایادی شان با سرسختی مقابله نمودند ، این شیوهء آلوده بر تخدیر استعماری را با رضایت و صمیمیت استقبال کنند! همان طوری که تولیدات صنعتی را با یک ملمع کاری وارد بازار می سازند درست با همین شیوه و اسلوب" نسل روشنفکری " درست می کنند و پس از یک شستشویی مختصر مغزی به حیث جامعه شناس ، انسان شناس ، اقتصاددان ، متخصص تعلیم وتربیه ، مفتی ، شیخ العلما ، و ده ها لقب دیگرعلمی و مذهبی وارد حریم زنده گانی ملت ها می سازند. همین مفتیان « که هیچگاه مفت حرف نه می زنند !» و دانشمندان و نویسنده گان تصدیق دار ومؤرخان تابلودار این نسل همچون عروسک های کوکی در پیشاپیش استعمار گران با شعار " چشم آقا ! " حرکت می کنند . سوال این جا است که چی گونه این نسل سرکش و عصیانگری را که در برابر بزرگترین قدرت ها به زانو نیامده بود این چنین محکوم به ذلت سا خت ؟ و چی گونه شد که این بار سربازان اشغالگر خارجی همچون گرگ های بیرحم بزرگترین ارزشهای افتخار آفرین ملت مان را نادیده می گیرند و با آن ها این گونه کودکانه و بیرحمانه برخورد می کنند ؟ پاسخ این پرسش بسیار ساده این است که این شیوه استعماری رایج روزگار ما گشته است و اشغالگران معاصر به کمک همین مأموران« دانشمند و فلیسوف» شان که ظاهرأ هویت افغانی را نیز دارا اند ، متود کاملأ جدید استعماری را به شیوه های ماکیاولیستی و فاشیستی به کار می گیرند .
تا این جا علی الظاهر به نوعی از یک تشخیص دست یافتیم ، مگر هنوز هم این سوال باقی مانده است که تأثیر دراز مدت این جرثومه کثیف بر تاریخ و تمدن پر افتخار ما چی گونه خواهد بود ؟ و اصولاً خرابی کار درکجاست ؟
بدون تردید این جریان فاسد و ننگین ،از یک گذشته ء بسیار آلوده و جویبار کثیف وپلیدی در تاریخ ملت مان سر چشمه گرفته است که در امتداد آن به قول دانشمندی « دو گروهی با هم می جنگیدند بدون این که با هم بشناسند و برای کسانی که با هم نه می جنگیدند اما با هم می شناختند ». و ما را می بردند نابود و قتل عام می کردیم ، نا بود و قتل عام می شدیم اگر شکست می خوردیم داغ و دردش را پدران و ما دران ما ، و روستا های مترؤک و دشت های هموار ما و دردا ودریغا که اعتقادات و سنت های مان تحمل می کرد ، و اگر پیروز می شدیم نیز افتخارات و قدرت نصیب کسان دیگری می شد که ما هر گز در فخر و غنیمت اش سهیم نبودیم. به هر حال آن چی می خواهم بگویم این است که استعمار این بار پس از یک کالبد شکافی عمومی فرهنگ و تاریخ مان به این هدف نامقدس دسترسی پیدا کرده است و همین به قول دوستی « راشن فکران » سود جو، ناز پرورده گان تنعم و همین خر پول های بی درد و بیکاره که تفریحش فقط شکار بوده و آرام ،آرام چنان حساسیت پیدا کرده بود که اصلاً شکار « کارش » شده بود وتنها لذت اش این بود که ، مادری ، فرزندی یا هم پدری را از میان حیوانات معصوم وبی زبانی انتخاب کند و با شلیک یک تیرش از پا در آورد تا با از جا افتیدن آن حیوان تیر خورده لذت ببرد! و این تنها فلسفهء وجودی زنده گی شان بود که هیچ گاه با سرنوشت گرسنه گان و بینوایان توجه نکردند و قبالهء شرعی بزرگترین فرهنگ ها و تمدن و ارزش های مملکت مان را با دست های استحماری شان تسلیم دشمنان دیروز و صاحبان امروزی خانه پدری نمودند واین گونه در راه اهداف استعماری و استحماری ، استعمارگران به اجاره درآمدند ! چنان چی همین اکنون می بینیم این گونه به اصطلاح « روشنفکران قلابی » و ساخته گی با « رادارهای تیز دماغ » و شامه های قویی که دارند ، جهت باد قدرت و« ذایقه ثروت» را لمس می کنند برای رسیدن به آرزوهای دیرین شان که با آب کثیف قدرت خواهی آغشته است ، در زیر قبای زمامداران و قدرت مندان رؤضه خوانی می کنند. با تأسف باید گفت که در میان این طیف وسیعی از شبه روشنفکران افغان تعدادی اندکی از نخبه گان راستین و با رسالتی حضور دارند که عقل و هوش و استعداد هنری و فرهنگی شان و تمامی اندیشه ها و باور های شان را در طبق یک اخلاص " ساده اندیشانهء" گذشته اند که نه می دانند  چی باید کرد ؟ و نه می دانند که چی گونه با ید سخن گفت ؟ وهنوز هم در آيينهء امید چهار سال قبل خویش که همه آرمان ها ادامه وجود ملت مان محسوب می شدند "خویشتن خویش " را می بینند . و آرام ، آرام در واديی گمنامی از تاریخ کشورما افغانستان ذوب می شوند. به این سان نسل های آینده میهن ما شاهد سکوت جبری آخرین شاهدان کربلای خونین میهن خواهند بود؛ زیرا وقتی روشنفکران که مرشدان معنوی در حیات ملت ها اند این گونه" در " خانه های شان را به روی توده های از مردم می بندند ، در پنهانی از پشت باز می شود بروی کسانی که اقبال شان ، ادبار مردم را به ساده گی جبران می تواند کرد . ولی مردم که راه ایمان و امید شان را به روی خود بسته می بینند آواره می مانند و به ساده گی نه می توان راه شان را عوض کنند و هنوز هم به آیندهء خود و ملت خویش خوشبین هستند . چنان چی مردم هیچ زمینی و در هیچ زمانی ماسک ریأ به چهره نه می زنند و ملتی هرگز به دروغ خود را به مذهبی یا مسلکی نه می چسپاند،هیچ گاه با تظاهر به تقوی یا آزادی خواهی و روشنفکری از ایمان و اخلاص دیگران سؤ استفاده نه می کند . اگر چی باز هم می توان تفاوت و وجوه تمایز میان اکثریتی از این صنف و طبقهء نخبه گرای جامعه ما که دو دسته در خدمت بیگانه گان قرار دارند دریافت ، که برخی ازاین عجا بب این روزگار گام به گام بیگانه گان با ژست های « چارلی چاپلینی » خویش راه می روند و هر آن چی را که دیگران دستور می دهند با امانت و تعهد انجام می دهند . دومین کتگوری از این« نسل نخبه! » که از تیپ های گوناگون فکری نماينده گی می کند در این چنین اوضاع تار و تاریکی که حتی نخبه گان و روشنفکران مان هم برنوعی بغاوت از قانون معتاد گشته اند به همان مهارت های روشنفکری شان سعی دارند با حضور در یک ژست اپوزسیون ماورأی قانونی و غیر پاسخ گو آن چی را که خواست قدرت های اصلی واقع در پشت صحنه قدرت است توجیه منطقی کنند ! باز هم این پرسش باقی می ماند که آخر گره حقیقی این بحران در کجا واقع است و در راه حرکت عمومی مردم ما به ویژه پس از انعقاد کنفرانس " بن " با چی موانعی روبرو است ؟ و چی جریانی باید پاسخ گوی این اوضاع تار وتاریک باشد ؟ و اصولآ در جامعهء مانند افغانستان چی قدرت ها و یا هم چی کسانی مسؤلیت این اوضاع تار وتاریکی را بر عهده دارند ؟واصولآ وظیفه اصلی این " نخبه گان نشسته بر قدرت " و یا هم که تازه می خواهند در قدرت شریک شوند، در شرايطی کنونی چیست ؟ و چی گونه می توانند در راستای وظائف اصلی شان که همانا قایم ساختن یک ارتباط عقلانی میان مردم افغانستان و نیروهای ایتلاف بین المللی ضد تروریزم بر مبنای حفظ استقلال و منافع ملی افغانستان و کشور های عضو ایتلاف بین المللی ضد تروریزم که بدون هرگونه تردید منبع اصلی قدرت محسوب می شود، احساس واقعی مسؤولیت پذیری و روحیه انقیاد در تمامی ارکان این منبع قدرت ( ایتلاف بین المللی ضد تروریزم ) ترزیق کنند . هرچند وجود تعدد مراکز قدرت و تصمیم گیری ها در درون ایتلاف جهانی علیه تروریزم با تمامی قوت به مشاهده می رسد و همین چند گانه گی مراکز تصمیم گیری در ایتلاف جهانی ضد تروریزم سبب شده است تا بر بسیاری از مسایل حیاتی و استراتیژیک جامعه و کشور مان تأ ثیر جدی داشته باشند . و این تعدد مراکز تصمیم گیری راجع به سرنوشت افغانستان با تنوع منافع هر یکی از کشور های شامل در این ایتلاف ارتباط تنگاتنگی دارد . سوال این جا است که اگر به راستی هم منافع کشور هایی که ما را در راه تقویت و نهادینه کردن دموکراسی و آزادی یاری می رسانند واقعأ از اراده ء حقیقی ملی آن کشورها منشأ گرفته است پس چگونه با منافع ملت فقیر و جنگ زده يی چون افغانستان در تضاد 180 درجه واقع می گردد ؟
و اکنون بر ما و تمامی زمامداران و روشنفکران و چیز فهمان این میهن است که مصرانه و قاطعانه خطوط سرخ میان منافع حقیقی ملی خویش و منافع ملی کشور های دوست در جهان را روشنتر سازیم و در پرتو این خطوط سرخ که قلمرو مسؤولیت های مان نیز محسوب می گردد و باید با همین انگیزه وغرور و ایثار از آن دفاع کنیم . لذا بر خلاف " مفت بافی ها و قرینه سازیهای غرض آلود برخی از منتقدان ، انتقام جو که ممکن است بسیاری از انتقادات از سر بی اطلاعی! و متکی بر شایعا ت صورت گرفته باشد ، جبهه اصلاح طلبی را در پاسخ به این سوال که چی کسانی یا نیروهایی از تمامی روشنفکران و نیروهای اصلاح طلب ملی و سیاسی اعم از چپ و راست ، مذهبی و غیرمذهبی که دست هایشان به خون مردم ناتوان وبی گناه افغانستان آغشته نیست برای پذیرش دشمنان دیروزی خود در صحنه سیاسی افغانستان حضور دارند جستجو نموده و با کار مشترک همهء ما افغانستان را که میدان بازی و زه ندگی همه ما است آماده برای آغاز یک رقابت سالم فکری و سیاسی خویش کنیم . بسیار طبیعی است در جوامع و کشور هایی که شرايط سیاسی ، تاریخی و جغرافیایی آن ها با کشور ما افغانستان تفاوت دارند و یا هم نزد کسانی که « مرغ شان یک لنگ دارد » و یا هم از مغارهء « اصحاب کهف » بیرون آمده اند و نمی توانند شرايط کنونی جهان معاصر را درست تحلیل وارزیابی کنند ، طرح این فورمول خود نوعی توصل به جنون تلقی می گردد . البته پذیرش همین فورمول عملأ امروز در بلند ترین سطح تشکیلاتی جامعه به مشاهده می رسد ، با این تفاؤت که عزیزان و رهبران دیروزی چپ و مذهبی جامعه ما بدون یک زمینه سازی سالم و آزاد که متبلور اراده ملی و فرهنگِ از درون جوشیدهء جامعهء ما باشد در یک مکانیزم وارداتی بیگانه ، تن به نوشیدن این جام زهر داده اند ! این نوع پذیرش اجباری که در دورهء انتقال یک ملت بدون آن که شرايط فرهنگی و اخلاقی ، اجتماعی وسیاسی یک ملت از درون آن فراهم شده باشد ، به نفع هیچ فرهنگ دینی و حتی فرهنگ لايیک و غیر مذهبی نیز نیست .
می گویند در قدیم پادشاهی بود که وی فرزند دلبندی داشت و روزی فرزندش قصد شکار کرد ، پس از شکار فراوان بخوابید و از سرما طلب لحاف کرد ، خادمان به جستجو پرداختند و گفتند که ای شهزاده به جز « پالان اسب » لحافی نیست که اگر سرکار دستور فرمایند حاضر کنیم . شهزاده این جملات را توهین به خود دانست و خوابید . این بار سرما امانش نداد و دستور دادد که بیاورید مگر نامش را نگیرید ! روی همین تجربه می توان گفت که فرهنگ کپی و « نقل مطابق اصل است » در بستر عمومی و تاریخی جامعه ما به مشاهده می رسد که سیر عموم اندیشه های دینی و غیر دینی در فرهنگ جامعهء ما را احتوا می کند . بنا بر این وجه تمایز انتقاد و تضعیف جامعه و نظام را نیز در همین پایه و کم و کیف آن باید جستجو کرد . چنان چی قبلاً نیز اشاره نمودیم می توان گفت که اساسی ترین شاخص برای مشروعیت و عدم مشروعیت در نوع انتقاد کردن است که « انگیزه » عامل و « ماهیت » عمل محسوب می شود . به عبارت دیگر انتقاد هایی که همراه با بیان طرح اصلاح گرانه نباشند پوششی برای اِعمال مخالفت های گروهی و کینه های شخصی شمرده می شوند که در زمرهء " انتقام " به حساب می آید نه انتقاد !
البته گروه ها و کسانی که با صلح دشمن اند و با اصل حاکمیت ملی و منافع مردم مخالف اند بسیار نا محتمل است که یکسره با حسن نیت عمل کنند ، گر چی ما مؤ ظفیم حرف های آن ها را نیز -اگر شنیدیم- تجزیه وتحلیل کنیم .به قول یک فلیسوف بزرگ عرب " خذالحق و لو من اهل الباطل " چی بسا که چنین سخنانی حاوی رهنمود هایی نیز باشند .
آورده اند که یکی از علمای بزرگ هنگام تدریس مباحث فقهی وقتی به بحث احکام چاه آب رسید ، مدتی تأخیر کرد . روزی که درس دوباره آغاز شد شاگردان از او سبب تأخیر را پرسیدند. در پاسخ گفت : چون می خواستم راجع به احکام چاه آب بحث کنم، ترسیدم تحت تأثیر چاه آبی که در منزل خودم دارم قرار گیرم و مبادی نفسانی مالکیت آن چاه و جاذبه تعلقات و وابستگی هایش باعث شوند تا حکم خدا را اندکی به سود خود تفسیر کنم . به عبارتی خوف آن داشتم که مبادا چاه آب هم در جمع مبانی استنباط و اصول علم اصول قرار گرفته و در کیفیت حکم استخراج و استنباط و اجتهاد تأثیر کند . این است که قبل از شروع درس رفتم وآن چاه را پُر کردم تا به خیال راحت حق را بگویم .اکنون این درس بزرگ تقوی و طهارت نفس آموزشی برای همه ما ست که گاه ، گاهی در برابر مهمترین قضایای جامعه ابراز نظر می کنیم . در حال حاضر هر انتقادی را که می کنیم بهتر است عملکرد های آن عالم فقیه را به خاطر بسپاریم و اجرا کنیم . به ویژه برای سیاستمداران و روشنفکران جامعهء زخمی و رنجدیدهء ما که داغ زخم رژیم های گوناگونی را بر سینه دارند و به صورت فوری و ضربتی باید التیام یابند .
آری ! چگونه می توان برای ملتی قلم زد که برعلاوه رنج های گوناگونی که ملت سلحشور افغانستان در سراسر تاریخ کشیده است ، سی سال تمام زخم خونین استعمار روسی و بالاخره دوره ء مستبدانه رژیم هایی را که پس از شکست روسها و آیادی بومی شان در افغانستان بر این مردم بینوا و فقیری حکمروایی کرده اند در قفس سینه اش نگاهداری می کند. جان کلام این جا است که ادامهء این وضع آشفته را باید بادقت مورد بررسی و تحلیل قرار داد و به اندازهء توان و مؤقیعت هر یکی از ما باید سعی شود تا رسوبات و عوارض ناگواری که بر سرنوشت و زندگی نسل های آینده ء میهن ما دارد از یک سو شناخته شوند و ازسوی دیگر این حقیقت باید با نیروهای ایتلاف ضد تروریزم بین المللی نیز با صداقت کامل در میان گذشته شود که دوستان ! هرگامی که در راه تقویت و نهادینه سازیی دموکراسی و صلح در افغانستان بر می دارید تضمین کنندهء منافع ملی کشور های شما هم است .
ممکن است و طبیعی هم است که در جامعه يی با شناسنامه ء چندین دهه استبداد چکمه پوشان و نیزه بدستان ، پس از درهم شکستن زنجیر های اسارت و بار گران ظلم و استبداد تازه جان یافته است یک شبه نباید انتظار حل تمامی عوارض فاجعه را داشت مگرمانند آفتاب روشن است که در این وضعیت ناگوار سیاسی و اجتماعی دولت های برخاسته از تمدن و فرهنگ های گوناگون که ما را در راه باز سازی عمومی و پایه گذاریی دموکراسی و مردم سالاری یاری می رسانند ، برای کسب برتری نسبی ، نظامی –اقتصادی و کنترول بر نهاد های عمده يی که با منافع ملی و استراتیژیک ملت ما ارتباط تنگاتنگی دارند به رقابت و منازعه با یکدیگر می پردازند. آنان از این رهگذر سعی دارند تا فعالانه ارزش های سیاسی و فرهنگی خویش را ترویج کنند و آن ها را بر ملت مان مسلط سازند.
نه باید ازاین واقیعت چشم پوشی کرد که این گونه وضعیت آشفتهء سیاسی در سطح عمومی کشور ما از نا آشنایی ما با قواعد بازی به میان آمده است که از بسیار دیر به این سو گروه و تیم بازیگران ما نیز به مقتضای منافع همین کشور ها انتخاب می گردند ، و نه می توان تردید داشت که این مرتبه نیز با استفاده از همین متود آسان و تجربه شده استفاده به عمل آمده است .
ما باید به کمک همین نیروهای خارجی خود را چنان بسازیم تا بتوانیم بازیگران خوب و لایق شطرنج سیاسی این عصر شویم و باید با آزادی کامل تصمیم بگیریم که در کجا باید تمرین کرد ، فرصت ها کدام ها اند و در برابر  چی گروه و تیمی بازی می کنیم ؟ و در روشنایی همین اصل باید در راستای مشخص ساختن هویت و جایگاه مان در ایتلاف ضد تروریزم به حیث یک ملت مستقل و قربانی شده و جء مهمی از جامعه جهانی تلاش های خود را گسترش دهیم . این کار زمانی ممکن است که مبارزه با تروریزم هم آهنگ با تأسیس نظام سیاسی و اجتماعی در کشور فقیر و جنگ زده ء ما افغانستان با تمام لوازم قانونی و حقوقی آن منجر به تحقق عدالت اجتماعی شود . این امر ممکن نیست مگر این که تمامی "مراکز علنی و پنهانی قدرت" حریم حکومت داری از نگاه اخلاقی و ارزشی به مثابه ساحهء مسؤولیت خطیری نگریسته شود . به میزان چنین تلاش های مخلصانه و هدفمندانهء تمامی دولت مردان واقعی افغانستان اعم از "منابع خارجی و مراکز داخلی قدرت " به تأسیس یک اداره سالم در افغانستان تن دهند . در تصویر چنین بنیاد های اقتصادی و سیاسی است که نگاه عمومی دولت مردان ما نیز در زمینهء ساختار نظام اقتصادی پس از تجربهء ناکام اقتصاد بازار آزاد در جوامع رو به انکشاف مانند افغانستان تغییر می یابد ؛ زیرا از یک طرف ، علی الرغم ملیارد ها دالر کمک های جامعه جهانی که به افغانستان سرازیر گردیده است و کوچکترین تأثیر آن در زندگی عامهء مردم احساس نه می شود و ثروت به نحو بی نظیری در انحصار باقی مانده است ، و از سوی دیگر سازمان های تعاونی و اقتصادی دولتی که طبقات کم درآمد را با اعطای کمک های گوناگون مانند عرضهء مواد مورد ضرورت از قبیل مواد غذایی ، تیل ، روغن ، گوگرد ، چوب ، آرد وغیره که از بسیار قدیم به این سو یاری می نمودند ، در راستای تحقق اندیشه های صاحبان شرکت های صنعتی خارجی که با تأسف از سوی همین اقتصاد دانان و دانش پژوهان افغانی تباری عملی می گردد، بدون آن که سطح زنده گی عمومی و اقتصادی مردم افغانستان را عالمانه مورد ارزیابی قرار دهند و یک التر ناتیف بهتری را غرض بلند بردن سطح زنده گی طبقات کم درآمد این کشور عرضه کنند ، دست به خصوصی سازی تمامی شرکت ها ي دولتی و تعاونی زدند. در همین راستا تا آن جا پیش رفتند که هیچ گونه نورم های پذیرفته شدهء علمی و اکادمیک درعلوم اقتصادی -به ویژه برای کشورهای رو به انکشاف و عقب نگاهداشته شدهء جهان سوم که اکثریت آن در آسیا ، افریقا و امریکای لاتین واقع اند- را در نظر نه گرفتند و تنها به نحو افتضاح آمیزی به رشد یک جانبه گسترش بازار آزاد دست یازیدند . چنان چی برخی از قدیمی ترین نهاد ها و مؤسسا ت دولتی و نیمه دولتی کشور را در اختیار مافیا ي بی رحم قدرت و ثروت قرار دادند ،. بدون شک این گونه وضعیت و ارایهء چنین چهره از شخصیت زمامداران و دولتمردان این حقیقت را برملا می سازد که حتا آنانی که دارای بیشترین لیاقت و ظرفیت و جایگاه خاص اجتماعی برای حکومتند ، باید آموزش های ویژهء سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی را ببینند .
مسیر تاریخ تنها ساختهء عوامل ظاهری قدرت وصاحبان قدرت نیست . تاریخ از نگاه قدرتمندان مفهوم قدیمی دارد - یعنی مجموعهء حوادث و اتفاقاتی که در گذشته روی داده است ؛ مگر انسان نیازمند آینده است و بیشتر در تلاش کشف واقعیت هایی است که در زمان بعد منتظرش است .
اگر زمان را همچنان که معمول است به سه دوره تقسیم کنیم - گذشته ، حال و آینده - گذشته معدوم است . یعنی گذشته مجموعه يی از حوادث و وقایعی است که دیگر نیست . حال واقیعت دارد و انسان برای بهبودی آن در تلاش است و بر مسیر زندگی انسان ها بصورت مستقیم اثر گذار است . و آینده زمانی را در بر می گیرد که قطعأ ما یا نسل های آیندهء ما به آن خواهیم رسید . بنابر این شناخت حال و آینده ضروری است . بدون تردید نسلی که " حا ل " را می شناسد این شناخت با او کمک می کند تا چی گونه زنده گی کردن را بیاموزد . نسلی که از آینده آگاهی دارد این شناخت به او کمک می کند تا استرا تیژی کار و زنده گی رابه گونه يی تدوین کند که به هدف های خاصی که مطلوب اوست در آینده برسد .
و اما، شناختن تاریخ گذشتهء بشریت  چی مفهومی دارد ؟
آیا ممکن است انسان معاصر از گذشته اش آن چنانی که واقع شده بود آگاهی حاصل کند ؟
همین پرسش بود که مفهوم تاریخ را به کلی متغییر ساخت و بسیاری از روشنفکران را -به ویژه انانی را که درقرن هفدهم وهجدهم ونوزدهم می زیستند - نسبت به ارزش و اهمیت " علم تاریخ " بدبین ساخت . اما ناگهان یک انقلاب بزرگی در علوم انسانی روی داد. این انقلاب معنای تاریخ را تغییر داد . هیچ گونه تردیدی نیست که تاریخ رودخانه يی است که از سرچشمه های مبهمش ، یعنی از آغاز شروع زندگی انسان به روی زمین آغاز می گردد و این دریای خروشان بر اساس قوانین مشخص بر بستر زمان حرکت می کند و به زمان حال می رسد . وقتی گفتیم تاریخ به مانند یک دریای بزرگی است که از بی نهایت گذشتهء زنده گی انسان در حرکت است و بر اساس قوانین مشخص حرکت می کند ، کسی که این رود خانه را بشناسد می تواند مسیر آینده این رود خانه را آنچنا نی که هر رود خانه يی مسیر جبری دارد، بشناسد . این رود خانه يی که از کوه های گوناگن و در بسترهای مختلف ، پستی ها و بلندی ها و دره ها و صحرا ها حرکت می کند ، حرکتش تصادفی و بی معنا نیست . این حرکت به اساس قوانین خاص مربوط به آب ، خاک ، ارتفاع و جنس زمین و عناصری که در این آب و در مسیر حرکتش وارد می شوند ، سیر می کند. کسی یا کسانی که این جریان ها را بشناسد می تواند پیش بینی کند که اگر این جریان را رها کند در آینده به کدام سو خواهد رفت ، به کدام با تلاق خواهند اُفتید یا به کدام بحر ، یا در کدام سرزمین های شنی فروخواهد رفت و از کدام طرف حرکت خواهد کرد . اما اگر انسان این مسیر رودخانه را بشناسد و همهء قوانین مربوط به آب و خاک و بستر رودخانه و حرکت آب را به روی زمین بفهمد ، می تواند مسیر آیندهء رودخانه را تغییر دهد و این دریای طغیانگر را که " جبرأ " به طرف شنزار یا نمکزاری می پیوندد ، بر اساس قوانین علمی و تکنیکی که زاییدهء این علم است به سوی سرزمین های دیگری رهبری کند . بنا براین لازم است ما به عنوان چیز فهمان این نسل باور عمیق داشته باشیم که تاریخ به معنای نقالی حوادث گذشته که دیگر به حیث حادثه مطرح نیست و هیچ گونه اثری بر زنده گی مان ندارد ، نیست و به معنای گفتگو از حوادثی که دیگر تکرار نه می شود و شناختش هیچ گونه اثری روی سرنوشت انسان امروز و فردا ندارد ، نیست . و دقیقأ تاریخ به معنای علمی شدن انسان است که انسان با فرآورده های علمی و جامعه شناختی سینهء کایینات را بدرد و با چنین حضور قدرتمندش جایگاه " اشرف المخلوقات " خود را تثبیت و تحکیم بخشد . وانسان به مثابه خلیفه ء خدا در زمین تمامی استعداد هایشرا که هنوز تحقق پیدا نه کرده است در زمین خدا به مورد اجرأ بگذارد .
اما چرا وبر مبنای کدامین هدفی و اکنون و حین کالبد شگافی دولت جدید در مخروط سیاست و جامعه شناسی افغانستان این بحث تاریخی را به میان کشیدیم ؟ خواننده گان عزیز شاید با ما همنوا باشند، به میزانی که من احساس می کنم و تب و تاب های جامعه شناسی و فرهنگی را درک می کنم نه می توان بدون مطالعه عمیق و دقیق تاریخ یک جامعه و کشور " کلاسیک " شرقی- که افغانستان هم یکی از این نوع جوامع کلاسیک و سنتی محسوب می شود - واقعیت های مجود و مسیر آینده را شناخت. به یمن همین کلاسیسم که باعث تمدن و ترقی می تواند باشد ، اگر ما به کلاسیسم به عنوان یک پدیده ء مقدس بچسپیم و تنها فرم آن را نگاهداری کنیم ، این کلاسیسم بالنوبه عامل انحطاط عمومی و فرهنگی را فراهم خواهد کرد- چنانچی ما خود را در یک گذشته تاریک و متحجرانه منجمد کرده ایم . همین کلاسیسم به گونهء ديگر می تواند خود عامل بسیج همهء نیروها و دادن شخصیت به یک ملت و جامعه می باشد- به این شرط که رهبران فکری و چیز فهمان یک ملت همین کلاسیسم خود را بشناسند ، بفهمند و بعد هم عوضش کنند ، نه این که کشورهای خارجی و به ویژه نیروهای ایتلاف ضد تروریزم ، کلاسیسم سنتی ما را خراب و لجن مال کنند . بدون تردید بریدن با این کلاسیسم ، عامل بیگانه گی با خود یا از خود بیگانه شدن است . با قاطعیت باید گفت هرگونه بی توجهی به سنت ها، رسوم ، اصول ، مبانی اعتقادی ، مبانی اخلاقی سرآغاز سقوط همهء ارزش های اخلاقی و تشتت فکری شمرده می شود . به نظرمن اساس ، بنیاد و روح تمامی عقب مانده گی های کنونیی که ما دچار آن هستیم از همین نکته و منبع آغاز شده است. لذا وظیفه و رسالت تاریخی خود و تمامی روشنفکران افغانستان را در همین نکته می دانم که بیان ریشه های اصلی بحران جامعهء ما جزئ ازوظائفی است که من نیز به حیث نویسنده ء کوچکی ازاین نسل برای آن تقدم و اولؤیت قایل هستم .
***
1 : " اشاره به تقریبأ چهار سال است که پس از تشکیل کنفرانس بن سپری می گردد
2 : اشاره به سخنان جورج دبلیو بؤش رئیس جمهوری ایالات متحده امریکا است که در برابر محاکمه عبدالرحمن نام که به دین مسیحیت گرویده بود در یک واکنش تندی ابراز نموده بود .