الهام غرجی

 

خطوط موازی ,  خطوط متقاطع:

گزارش حال سیاست قوم گرایی درافغانستان

 

 در بحثی با برخی از دوستان گفته بودم که بیست و چهار سال جنگ در افغانستان می تواند سنگ پایهء مهمی برای بنای سیاسی جدید افغانستان باشد. این دوره از تاریخ افغانستان از دیدگاه های مختلفی مهم است. اول : در این دوره تجربهء مشترک ملی در راه دفاع از وطن مشترک برای نسل دست اندر کار سیاست امروز در افغانستان باقی گذارده است . دوم : این دوره افغانستان را از نظر اجتماعی و سیاسی غربال کرد. عقده های تاریخی و خواست های سیاسی و قومی با گلوله ها بیرون آمد و نمای دیروزی افغانستان را به عنوان یک کشور با حکومت تک قومی ویران کرد. جنگ های قومی به تعقیب جنگ کشوری بر علیهء شوروی را اگر حاصل واقعیت های درون کشوری ندانیم درس درستی از تاریخ نگرفته ایم. این نبشته نگاهی کوتاه به نکتهء اخیر دارد.

 

 با پدیده يی چون   سمت گیری های قومی – سیاسی باید به عنوان واقعیت های سیاسی افغانستان امروز برخورد کرد. بروز این پدیده می تواند ریشه ها و عوامل عمیقی در بطن جامعه داشته باشد. فقدان انگیزه و حس ملی آشکار ترین روی بازی های سیاسی در خیلی از موارد است. بخشی از این معضل ربط می گیرد به مشکل عدم توسعهء افغانستان هم از لحاظ اقتصادی وسیاسی   هم ضعف روندی که بتواند افغانستان را به یک ملت و پاره های به هم بافته شده تبدیل کند. حکومت های گذشته بر علاوهء اين که ملی نبوده اند تلاشی هم برای توسعهء افغانستان نکرده اند. در کشوری که سرک و ارتباطات جمعی وجود نداشته است ( که خود توسعهء مدرن اقتصادی را متقاضی است)  بدیهی است که کسی به مشکل می تواند به کسی دگر برسد. در کشوری  که یک تلویزیون ملی وجود نداشته است تا برای مردم شمال حال و روزگار مردمان جنوب کشور را گزارش کند طبیعی است که کسی حتا فکر نکند که جمعیت ما بیرون ازمحلهء ما نیز قرار دارد. ارتباطات در تاریخ توسعهء سیاسی ملت ها قلب آگاهی ملی بوده است. ما این قلب مصنوعی را نداشته ایم. افغانستان کشور جمعیت های نا آشنا باهم بوده است. این نا آشنایی دلیلی محکمی برای نشناختن منفعت همدگر در روزگار حاضر است.

 

 در فاصله مانی انسانی مردم افغانستان البته صرفاً بازده توسعه نیافته گی به منظور کاهش فاصلهء فزیکی در افغانستان نیز نیست. در شهر ها که می انگاریم مردم نزدیک به هم زنده گی می کنند واقعیت های دگری رخ می نمایانند که دانایی آن برای فهم پیچیده گی های سیاسی   و اجتماعی مسایل افغانستان ضرور است. در کابل پایتخت شاهد افغانستان کوچکی هستیم که با وجود انبوه جمعیتی که از ده ها طایفه گرد هم آمده اند در درون دیوار های اجتماعی-قومی بنا شده است. آرایش جمعیتی کابل آشکارا قومی است. ما غرب و شمال و شرق کابل داریم. این غرب و شمال و شرق جغرافیای قومی مردمان کابل است. هر چند در برخی از گوشه های شهر خلط قومی را نیز می توان دید؛ اما در نقشهء بزرگتری از کابل می توان کابلی را دید که هزاره ها و تاجیک ها و پشتون ها در عقب دیوار های شهری جدا از هم زنده گی می کنند. این دیوار ها به هیچ عنوان نمی توانند ناخود اگاهانه اعمار و یا انتخاب شده باشند. جنگ های قومی در کابل اهمیت چنین آرایشی را برای مردمان مختلف آن بازتاب داد.

 

زنده گی درون قومی   در شهر های افغانستان می تواند تداعی های سیاسی و انسان شناسانه ء مختلفی را همراه داشته باشد . مسایلی از قبیل امنیت قومی و زبانی و مذهبی که اگر عمیقاً به آن توجه شود مسایلی اند که در شکل چنین آرایشی جسته شده اند. کسی شاید با این نکته موافق نباشد ؛اما واقعیت این است ؛چنین آرایشی که در واقع جغرافیای سیاسی شهر های مثل کابل را شکل می دهد اهمیت و دلیل سیاسی دارد . نمی توان گفت چنین چیزی کاملاً طبیعی است. این وضعی است که هم تحت تاثیر جنگ بوجود آمده است و هم پیش از آن وجود داشته است.

 

آن چنان که گفته شد عدم توسعهء افغانستان تنها دلیل  فقدان حس ملی نیست. ما در صحنه های سیاسی شاهد نگرانی هايی هستیم که با روند سیاسی در افغانستان در ارتباط قرار دارند. درکل ، رشد سمت گیری ها قومی حاکی از نگرانی ها از روند سیاسی در افغانستان بوده است و مستقیماً در یک سو در واکنش به برخورد سیاسی حکومت ها ي گذشته با مشارکت قومی در سیاست به وجود آمده است و در سوی دگر، فقدان حس ملی تحت تاثیر انگیزه ها و گرایش های شدید به انحصار قومی قدرت  ، آن را به صورت یک مشکل فرا راه بهبودی سیاسی افغانستان درآورده است . هراس از انحصارقومی قدرت دولتی نیز عامل پایبندی به قوم گرایی است. افغانستان کشوری با حکومت تک قومی بوده است و از رهگذر   همین سیاست به نابودی رفته است. انحصار طلبی قومی برای همیشه پتانسیال قوی برای فروپاشی هر ساخت سیاسی تک قومی  را در افغانستان نگه می دارد.

 

بازیگران سیاسی امروز در افغانستان با شناسایی منفعت ملی مشکل دارند. منفعتی که درآن منفعت قومی تحقق نیافته است را ملی نمی انگارند. قدرت قومی محور اختلافات در افغانستان است. همین مسأله دقیقاً مشکل آفرین بوده است -هم به لحاظ اين که به دست کیست هم از این لحاظ که کی با آن چی می کند. دومی البته مرکزیت اصلی را در تفکر قومی دارد. همهء این مسایل در جنگ ها انعکاس یافتند. برای من جنگ از همین رو مهم است. افغانستان پس از جنگ کشوری است که راه دوری را برای به دست آوردن وضع فعلی پیموده است. وضع فعلی را نمی توان جدا از آن چی در جنگ اتفاق افتاد بررسی کرد. حساسیت های سیاسی دوران جنگ را باید در نظر گرفت. این حساسیت ها برای ساخت سیاسی جدید و ترسیم وضع فعلی افغانستان مهم است.  

 

وضع فعلی می تواند در دو جهت حرکت کند: یکی در خط موازی تلاش برای انحصار قدرت دولتی و تمامیت خواهی ؛ و دگری در خط متقاطع اختلافات سیاسی – قومی. به نظر من خط اول مردم افغانستان را هرگز به هم نمی رساند ؛ اما ، خط دومی می تواند به مثابهء گفتمان سیاسی برای رسیدن به هم ادامه یابد. اختلافات سیاسی- قومی و جهت گیری ها بر این مبنا نمی توانند کاملاً  و اخلاقا زشت باشند. به نظر من ، دومی می تواند مواد سوخت دموکراسی و توسعهء متوازن در افغانستان نیز باشد. باور من این است که دموکراسی های دنیا برای این به وجود نیامده اند که مردم اخلاقاً دموکرات بوده باشند؛  بل دموکراسی تنها گزینهء ممکن برای کنار آمدن های سیاسی و سمت گیری های   در نوع خود خیلی هم دور از اخلاق بوده است. دموکراسی از میان اختلافات می گذرد. اختلافات قومی یکی از آن ها می تواند باشد. این اختلافات در واقع مواد سوخت دموکراسی است. در سیاست امروز انواع اختلافات بخش مهم و حیاتی روند سیاسی را می سازند. اختلافات قومی تا وقتی که کشور را به گور قوم خواهی دفن نکرده است برای تعیین سیاست ملی در نوع خود مهم است. به اين معنا  که باید میان انحصار قومی و سمت گیری قومی تفکیک قایل شد. اولی همان خط موازی نا بسامانی سیاسی است و دومی روند گفتمان درون ملی به حساب می آید.

 

گفته شد که در تحلیل درست از سمت گیریهای قومی درافغانستان باید   آن را به عنوان یک واقعیت سیاسی بررسی کرد. واقعیتی که نباید صرفاً آن را بد خواند ، بل  باید فهمید و دانست که چرا و برای چی  به وجود آمده و رشد کرده است . برای برخورد به آن در حال حاضر به نظر من هیچ عملی نمی تواند موثر تر از مراعات دموکراسی و محل دادن به اختلاف و حفظ موازنهء قدرت دولتی با تمثیل حضور قومی باشد.   گذار از قوم گرایی بدون به رسمیت شناختن و کنار آمدن با خواست های قومی ناممکن است. اندیشهء ملی و فرا قومی زمانی می تواند ایجاد گردد و رشد یابد که در آیینهء اندیشهء ملی نشان حضور قومی محو نشده باشد. این مساله  در مطالعهء جامعه شناسانهء افغانستان جای مهمی را برای خود می گیرد. ملی شدن خویش دگر یافتن نیست ؛ بل به خویش خود خویشی اضافه کردن است. این خویش در ارتباط با وضع و جامعه و ساخت و بافت اجتماعی تحول می یابد نه بی ارتباط به آن.

 

فرا قومی اندیشیدن را نمی توان به عنوان درس اخلاق و ایدیالوژی در نظر گرفت. تا زمانی که محلی برای   سمت گیری قومی باشد نمی توان از آن جلوگیری کرد.  اندیشهء ملی یافتن مثل اندیشهء دموکراتیک یافتن باید به جبر تبدیل شود. جبر نه از سوی کسی ؛ بل از سر نبودن امکان قومی اندیشیدن. و این زمانی تحقق می یابد که خلط منفعت ها در درازای   تثبیت حاکمیت فراگیر و دموکراتیک ملی و توسعهء  دراز مدت افغانستان ما را به هم دوخته باشد. آغاز این درازا بعد از جنگ شروع شده است. باید جنگ را از یاد نبرد و با وضع پس از جنگ   با خرد تمام برخورد کرد. واقعیت های بیرون آمده از جنگ می توانند مواد سازندهء سیاست جدید در افغانستان باشند. قدرت قومی محل گفتگوی این دوره است. همین مسأله باعث نگرانی هايی می شود که به سمت گیری قومی می انجامد. این قدرت باید طوری جابه جا شود تا زیر پای کسی منفجر نگردد.