يادداشت آسمايی :

 اين نوشتهء آقای نصير مهرين به دليل اشتباه تخنيکی با تأخير به نشر می رسد. به خاطر اين اشتباه از آقای مهرين و خواننده گان محترم معذرت می خواهيم.

حميد عبيدی

 

 

نصیرمهرین  
26.12.06

"سرکارگناه من چيست؟"
آخرين سخنان شاه شجاع سدوزائی

شاه شجاع سدوزایی که از او در کتاب های مربوط به تاریخ سدوزایی ها ومحمد رایی ها با نام شجاع الملک  نیز یاد کرده اند ، در بیشترین موارد چهره شاهی را در ذهن تداعی میکند که در برابر خواست استعمار بریتانیا گردن تسلیم نهاد . وطن را فروخت تا تخت وتاج شاهی را  در بهای فراهم آیی تسهیلات از جانب قوای تحت رهبری بریتانیایی ها ورنجیت سنگه بدست آورد . بدینترتیب ،استنتاجی که ار عملکرد ونقش وچهره  او در تاریخ افغانستان حاصل شده است ، حاکی از ابراز نفرت ونهادن چنان اوصافی است که پیشتر در حق او برشمردیم .* این شاه در واپسین سالهای رنده گی بیشتر مورد نفرت مخالفین حضور قوای بریتایایی قرار گرفت . و درنتیجه همان تنفر وانزجار از او بود که شجاع الدوله محمد زایی با چند تن از یاران خویش او را به قتل رسانید . مشهور است ، هنگامی که تیر نخست به خطار رفته بود وبر تن  شاه شجاع ننشسته بود ، همین که شاه هراسان ولرزان دید که اقدامی برای کشتن او شده است و راه گریز وفرار می جست ، وچشمش به شجاع الدوله افتاد ه ، در کمال عجزو زاری پرسیده است :
              سرکار گناه من چیست ؟
با توجه به شرح فشرده روزگار حساس  وبحران آمیز آن روز ها که گفته آید ، تردید ی برجای نمی ماند که شاه برای زنده ماندن وبرای نادرست شمردن اقدام به قتلی که در شرف اجرا بود ، از گناهی آگاه بوده اما برای خویش راه توجیه می جسته است . با آنکه این جمله از آخرین سحنان شاه است وتیر قاتل مجال بیشتر سخن گفتن به او نداد ه است اما میشود در آن منظور او را سراغ گرفت . با همین جمله سوال آمیز خواسته است بگوید که من چکاره ام ؟ ! گناه در گردن دیگران است! و درنتیجه دست از سر من واعدام من بردارید که من بیگناه هستم.!
 
گناه خیانت رابه رخ نیاورده بود وبا چنان تجاهلی عذر بیگناهی میکرده است .
با طلب اجازه ،مکث به آن گناه شناخته شده و ثبت شده اش در تاریخ رالحظاتی بگذاریم و اندکی به بیگناهی شناخته نشده اش درنگ کنیم وآن راباز بنگریم :
 
  در بار پراز تعیش  وخوشگذرانی و آگنده ازبی تحرکی اجتماعی  واقتصادی که از برکت  مالیه ستانی  وباج گیری ها زنباره گی را نیز جز ارکان زنده گی قرار داد ه بود ، فرزندان بسیاری را نیز بار آورد . شهزاده گانی چون شجاع الملک با بهره گیر ی از فضای آسوده یی که در بار فراهم آورده بود ، وبا بهره گیری از اندک هوایی که فرهنگ شعر خوانی وشعر سرایی  در محیط واز جمله در محیط خانواده گی بر جای نهاده بود ، شعر میخوانده ومشق سرایی میورزیده است .
چنانچه غزلیات دلنشینی را که تصور می شود  بیشترین آنها در ایام اقامت وی در هند سروده شده باشد ، از خود برجای نهاد .
اما جنگهای قدرت طلبانه در میان فرزندان تیمورشاه ، به عباره دیگر جنگهای که برای بدست آوردت تخت شاهی میان برادر اندرها روی داد ، مگر گوشه یی از گناه را بر در بار پیشین آگنده با عیاشی حواله نمی کند ؟ همان گناه هم خوابه گی های افراطی تیمورشاه را می گوییم که اگر لحظه های لذت جنسی رادر حرم راه داد ، در دنباله اش گناه خونریزی اش فرزندان بر دوش خویش حمل کردند. وافغانستان بار مصیبت های جبران ناپذیرش راسده ها بید بردوش کشد .
شاهی که سی سال پیش در روزهای که هنوز معائده 1809در پشاور بمیان نیامده بود ، باری لازم ندیده بود که هیات انگلیسی ( الفنستن ) از پشاور وارد کابل شود ، وهدایت داده بود تااعضای آن هیأت خود ساخته برگردند ، روزگاری فرار رسید که چون حکومت هند بریتاینایی لازم دید او را برگرداند ، از خوشی در لباس نمی گنجیده است . وبه منظور تحقق آرزوی رسیدن به قدرت که پنداشته بود ، تیمورشاه ، او را برای آن وظیفه نان وآب داده بود  ؛ درسال 1838 با انگلیسها ورنجیت سنگه در کمال خفت وخواری عهد نامه همکاری ودر واقع متابعت سیاسی بست . خوش بود که او را در عهدنامه شاه خطاب کرده اند وچندی بعد در قندهاربار دیگر با بریتانیایی های مهاجم هر انچه آنها خواستند پیمان اطاعت وهمکاری بست .
انسانی بی صلاحیت امادارنده ظرفیت های بالقوه و صلاحیت آفرین درمیان جامعه وبا حفظ تمایلات آتشین قدرت طلبانه ، با داشتن روحیات مخالفت آمیز قبیله یی در برابرحریف ها ورقیب های سرداران قوم محمد زایی  که چندی در قدرت های پراگنده به زدو خورد مشابه وخونین مشغول بوده اند خود راخوار وخفت وتحقیر شده احساس کرده بود ، این انسان با آن فراز ونشیب زنده گی و نمونه یی از عقده ، فرصت یافته بود که با بهره گیری از امکانات میسرحکومت هند بریتانیا دوباره برتخت بنشیند وعقده های خویش را باز گشاید.
 سیر زنده گی او  وبقیه کسانی که چون او بوده اندبرای نشان داد ه است که نزد آنها  ، جهان بیکران به اندازه دنیای آرمانی ومحقر خودش کوچک می شود . وهنگامی  که پای مشکلات در میان میآید وهمه آن دنیای حقیر وی را نپذیرفتند ، دوره بحران آغاز میشود . شاه شجاع پس از باز گشت و گذشت زمان چنان بحرانی را به چشم سردید . بریتانیایی ها ،آنانی که وی را بر  تخت نشاندند به قتل می رسیدند وراه گریز می جستند . شاه متوجه میشد که صلاحیتی ندارد . دارنده گان صلاحیت اداره امور آنانی هستند که ابتکار انتخاب وگزینش واجرای تصامیم را داشته اند.
وبا آن عقل قاصرو دنیایی کوچکی که در محدودهایش مواجه بود ، پیامد های عملکرد خویش را گویا نمی یافت ونمی دانست . شاید از واژه های خیانت ، خود فروشی ، خدمت به بیگانه و آله دست شدن نیز سر در نمی آورده است . واگر از آنها و اوصاف آنها آگاهی هم داشته است ، آرزوی رسیدن به قدرت  همه را درپیش قدم  های آرمان محقرش قربانی کرده است . شاید با توجه به بعد دیگری که سخن از عقیده ومقدسات دارد ، با مشاهده وشنیدن خواندن خطبه که او را اولاامریادکرده اند ، دلخوشی های اقناعی داشته است . بدون اینکه دنیای کوچکش به او مجال فهم ودرک آن را داد ه باشد ، که نیروی آورنده اش از آن وسیله نیز بهره می گیرد .
شاه بحران زده وغرق درسرگردانی و نا امید ازپشتیبانی آورنده گانش ، شاهی که مورد نفرت مردم جامعه اش نیزقرار گرفته بود ؛فهم ودرک اش از نقشی که ایفا کرده بود ، غیراز آن نبوده است که بگوید : گناه من چیست سرکار ؟
 
با آنکه شجاع الدوله لزوم دید خود وبخشی از مردم و حتا نه ازهمه سران مخالف حضور قوای خارجی در افغانستان را ، با نشانه گرفتن تن شاه  به منصه اجرا نهاد  و در نهایت چنانکه تاریخ ما گواه است ، آن همه شکست نظامی و مصیبت های که دامنگیر نیروی مهاجم شده بود ، راه بسوی تحقق خواسته های استعمار که در آوردن دوباره امیردوست محمد خان آن را دیده ایم ، قرین به پیروزی شد ؛ اما یک پیش زمینه مساعد داخلی که عبارت از جنگهای قدرت طلبانه باپیامد های تباهی آور ومواجه ساختن توان جامعه به ضعف وناتوانی ونبود فرهنگ سیاسی  و آگاهی از اوضاع جهان  بود ه است به موثریت نقشه مهاجم  ، و گناهکار سازی شاه شجاع ترتیب اثر داده است .
 
 
 
شش جدی تداعی یک رویداد
 
 از مرگ شاه شجاع بیش از یکصدو شصت سال گذشته است . بروز رویداد ها وحوادث و تجربه هایی که در طی گذشت این بیش از یک ونیم سده  حاصل شده است ، در زمینه های متعدد بسیار زیاد است . بار ها اتفاق افتاده است که پس از گذشت چند دهه بروز رویدادی قراین موجود درپیشینه یی را بار آورده است . اما آنگونه که پس از شش جدی  1358 خورشیدی ، نام شاه شجاع  و کارکرد او دوباره زبانزد عام وخاص شد  هیچ وقتی بدان اندازه سخن از مشابهت ها و ملاحظه قراین را شاهد نبوده ایم .
پس از اوردن ببرک کارمل  به کابل ، مخالفین او، نمونه ومثالی را که با توجه به برخی از مشابهت ها براو اطلاق کردند ، نام شاه شجاع روسی بود . یعنی شاه شجاع را انگلیس ها از هند آورده وبرتخت نشاندند وببرک کارمل راشوروی ها از اتحا د شوروی به کابل آوردند . وهمان کاری را که انگلیسها از شاه شجاع میخواستند که یک شخص پوشالی و گوش به فرمان باشد ، اتحاد شوروی چنین آرزویی رااز ببرک کارمل داشت .  درینجا ضرورت توضیح ونشان دادن همه اجزای مشابهت ها وتفاوت های زمانی وسیاسی  رانمی بینیم .جان سخن در نشان دادن وجوه مشابهی است که موجد چنان تداعی تاریخی میشود . تردیدی هم نیست که حدود ومیزان گوش بفرمانی نیز تا انداره یی تفاوت های داشته است .
 از سوی دیگر با توجه به اثرات تاریخی نزدیک شش جدی 1358 بر او ضاع چند دهه پسین افغانستان وجهان و با توجه به محتوی کتابهای که از طرف اعضای حزب فروپاشیده  دموکراتیک خلق افغانستان به ویژه پرچمی ها منتشر شده است ، ایجاب میکند که این موضوع را باز آوریم .
نویسنده گانی که سابقه پرچمی دارند ، وتا حال کتابهای را منتشرکرده اند ، هیچ وقت به واقعیت ثبت شده در تاریخ افغانستنان  مبنی بردست نشانده بودن  شاه شجاع اعتراضی ند ارند . معمولا همه انگیزه ها ونیات استعمار بریتانیا ، مظالم حکومت امیران وشاهان را می پذیرند وبه نکوهش می گیرند . از قرار دادها و تعهدات غیر عادلانه که منعکس کننده ارجحیت مصالح ومنافع نیروی حاکم خارجی بوده است ، میگویند ومی نویسند . اما این  موضوع راکه سران کرملن در اتحاد شوروی در سال 1979 به این نتیجه رسیده بودند که حفیظ الله امین وارخطا ، شک یافته براتحاد شوروی ونا اطمینانی شوروی برخویشتن،  ومواجه با بحران ادامه حیات سیاسی نظامی  رابرکنار کنند وببرک را بیاورند وبرتخت بنشانند نمی پذیرند .
 این را نیز نمی پذیرند که شوروی ها طبق توطئه وتدارک ماهرانه ، حفیظ الله امین را که برحق خشم شداد داشت و سخت محتاج دریافت سلاح و مشاورین از شوروی بود  اغفال کرده وبالاخره از میان برداشتنند . وهمچنان ار قبولی این موضوع طفره میروند  که شوروی ها ، رهبران جناح پرچم را که امین نخست به عنوان سفیراز افغانستان اخراج کرده بود ، با تنی چند دیگر از نظامیان خلقی مخالف امین ، برای جانشینی دولت حفیظ الله ترتیب وتنظیم کرده وپس ار قتل امین به افغانستان فرستاده اند  .این واقعیت را مانند برخی از سایر موضوعات قبول ندارند . وازین رو این قرینه شناخته شده شاه شجاع روسی را زننده ، اهانت آمیزوخدای نخواسته  چیزهای دیگر تلقی میکنند *
 مگر آیا چنین نبوده است ؟ مگرآن چند تن اعضای بیروی سیاسی حزب کمونسیت اتحاد شوروی نبودند که ببرک کارمل را بعنوان رئیس برگذیده وبه افغانستان فرستادند .؟
 امروز برای دادن پاسخ مستند واز روی مراجعه به اسناد مخصوصا نوشته های منابع شوروی و آرشیف ها،  به اندازه یی مواد در اختیار است  که انسان خود را از فرط وفور در مضیقه می بیند . و این حکم نی حاصل می شود که خموشان ولجوجان مدارک ثقه ، بهتر وبیشتر را به عنوان شاهدان عینی در اختیار دارند، آنها نیز از فرط وفور گواهی در خموشی اند !
بگذریم ازینکه این بحث ها تا چه حدودی زننده ونا کارساز وبی لزوم تلقی تواند شد ، طرح وتأمل و نگریستن بدان از زاویه تبارز مشکلات اجتماعی سیاسی وتاریخی کشورما وبا انگیزه گره گشایی  ودرس گیری نه گره فزایی واتخاذ جوانب غیر سازنده که با عقل وخرد سر سازگاری ندارد ، مشکلات تاریخ دوران شاه شجاع سدوزایی و ببرک رادر هیأت نمادین دست نشانده گان با چرایی ها وریشه جویی های متعدد باز شناسد . در آصورت تاریخ تجربه اندوز ونقد آمیز ما بهره یی را در آیینه این دوران ها پیش روی ما تواند نهاد . آیینه یی که در آن خواهیم دید :
 وقتی دریک جامعه زمینه های داخلی اتکأ بخود از میان رفته باند . شالوده های لزران پیشینه فرو افتاده باشند ، اصل علایق رهجویانه ، مبتکرانه وبعباره دیگر روشنفکرانه در اثر غلط فهمی وتوهم وپندارو برداشت نادرست با علایق به بیگانه ، بدون سر در تفکر وتأمل فروبردن ، بدون تشخیص انگیزه های بیگانه جای خویش را عوض کند ، چنین جامعه یی دفعه های دیگری نیز شاه شجاع ها را باز تولید میکند . بستر مساعد وهردم فعال جهانی نیز به این فرایند کمک ومداخله میکند .
چون از تفاوت های میان شاه شجاع وببرک کارمل گفتیم دور از انصاف تواند بود اگر اشاره یی هرچند مختصر از یکی از ابعاد آن نکنیم .
شاه شجاع در کنار آن نام ثبت شده اش به خط سیاه در تاریخ ، مجموعه یی از اشعار را برجای نهاده است که اتفاقا غزلیات ناب ودلنشینی را نیز در آن میتوان یافت . هنگام خواندن آنها گاهی دل آدم میخواهد که این بیت از واصف باختری را بپذیرد که :
                            باشد که من بمیرم واین سعر آتشین
                              بخشایش مرا طلبد از خدای من
   اما اگر همه سخنرانی ها ونوشته های ببرک کارمل را دریک مجموعه گرد آورند ، خواهند دید که مشتی از الفاظ ، شعار های دهن پرکن ، جعل وتحریف ، مدح وتحسین اتحاد شوروی . . . در ساحل اندوه آمیز یک سیاست شکست خورده و مصیبت زابرای خودش وکسانی را که با مصیبت آشنا کرد ، گریه میکنند .
شاه شجاع از آن فرصت خطارفتن تیر شجاع الدوله تا شلیک تیر دومی استفاده کرد وگفت : گناه من چیست ؟ اما ببرک فرصت های زیاد ومناسبی را از دست داد تا در اوضاع واحوال دیگر وبا آشکارا شدن نتایج نقش منفی اش در تار یخ ، بگیرید وبنویسد . بدون تردید ندامت نامه انتقاد آمیز او در امرنجات نسلی از سیاسی های بحران آلود وسرگردان کمکی می بود اندکی چاره ساز وعبر ت دهنده .