_____________________________________________________________________

نوشته هايی که در تريبون آزاد می آيند يا از نظر شيوهء پرداخت به مسايل و يا هم شيوهء بيان و يا هم در اصل کم از کم  دارای نکاتی اصولاً مغاير  با مشی نشراتی آسمايی  هستند ، اما به پاس آزادی بيان  منتشر می شوند. مسؤوليت اين نوشته ها همانند ساير مطالب منتشره بر عهدهء نويسنده گان آن ها است.

_____________________________________________________________________

 

شكرالله "شيون"

من سكوت ترا فرياد ميكنم


از ساليان سال دست تنهاييهايم را گرفته و در آشفته بازار نشرات انترنتي از كوچه يي به كوچه ديگر سرگردانم و گاهي چنان ميشود كه به دنبال يك بيت شعر كه از هر نگاه شعرش بخوانم و يا در پي يك مقاله چند سطري كه در آن ابتذال ادبي را نبينم، ساعت ها در بدر ميگردم.

گاهي دروازه يك سايت را دق الباب ميكنم و زماني پنجره ديگري را تك تك ميزنم. هر باري كه بداخل سايتها ميروم، به خروار شعر ميبينم كه به هر چيزي جز شعر شباهت دارند و در انبار هر سايتي روي هم ريخته اند و بيشماري از مبتذلترين آنها را به تكرار در ديوار ورودي هر سايتي مييابم و با خودم ميگويم: مگر ميشود كه همه دست اندركاران نشرات ادبي ما فرق ابتذال تا شعر را ندانند؟

از شعر خسته ميشوم و دل بدريا بسته بسراغ مقاله ها ميروم تا مگر رفع عطش نمايم، اما گويي اين تشنگي با تنهاييهايم پيمان دوستي بسته است و سرگرداني با زندگيم، و چاره يي نيست جز اينكه با اين هر دو بسازم. تازه تشنگي و سرگرداني را پذيرفته بودم كه با ناجايزترين روش سانسور توسط مسئول يا مسئولين سايت "افغان_جرمن آنلاين" بر خوردم و ناجايزتر و ناجوانمردانه تر از همه اينكه مسئولين اين سايت قسمتي از نوشته ها را سانسور ميكنند، يا بر نوشته اصلي نويسنده چيزي از خود اضافه نموده و باز بر روي آن مينويسند: "مسئوليت هر نوشته به دوش نويسنده آن است."

يعني خيانت را مسئول سايت انجام ميدهد و مسئوليت را نويسنده به دوش بگيرد! گويا ما مخالف عقربه ساعت در حركتيم و آهسته آهسته به سوي زندگي در مغاره ها بر ميگرديم. من در برابر اين عمل ناشايسته مسوولين سايت "افغان_جرمن آنلاين" مقوله معروف گزيدن خاموشي را پسنديدم و موضوع را با دوست ديرينم، ظاهر ديوانچگي گزارشگر محفل احمد ظاهر، اينگونه در ميان گذاشتم:

ظاهر جان! چطور ميشود كه حتا گزارش يك محفل را به سايتهاي كابل ناتهـ، گفتمان و وبلاگ غزل امروز افغانستان به گونه يي بفرستي و به سايت افغان_جرمن آنلاين به گونه ديگر؟
به جواب اين سوال شنيدم: اين كار را من نكرده ام، بلكه مسئولين سايت "افغان_جرمن آنلاين" در آن دستبرد زده اند.
ظاهر عزيز ،
اينک من با تو طرفم و نه با مسئولين سايت نامبرده. بمن بگو كه چگونه ممكن است تمام عهد و پيماني را كه در طول اين چندين سال زندگي براي اعتلاي فرهنگ سرزمينت بسته اي و تمام بدبختيهايي را كه در نابود كردن سانسور كشيده اي، امروز در پاي كسي بخاطر يك سلام و عليك معمول و يك خوشباشي متداول بريزي؟ و بدان كه از قلم بر ابتذال راندن صدها قلم ستيز قلم نشناس چنان نرنجيدم كه از خاموشي تو و دردي را كه امروز فرياد ميكنم، درديست كه از سكوت تو ميكشم.
رد يك ابتذال براي جادادن ابتذال ديگر
ظاهرجان

امروز بر روال سرگرداني هميشگي، سري هم به سايت "گفتمان" زدم و چشمم به مقاله "ديپلوم انجنير خليل الله معروفي" يكي از همكاران دايمي سايت "افغان_جرمن آنلاين" افتاد كه زير عنوان «دكتاتوري فرهنگي ايران بر قلمرو زبان فارسي و شباهتش با " فدراسيون با پاكستان"» نوشته شده بود.

از درهم برهم بودن اين عنوان كه بگذرم، تعجبم را از ديدن نام نويسنده مقاله نميتوانم پنهان کنم. چون من نميدانستم كه در "ادبيات زبان فارسي" هم ميتوان "ديپلوم انجنيري" گرفت. يك لحظه مكث كردم و بعد با خودم گفتم كه شايد ديپلوم انجنيري اين عزيز در رشته ديگري است و از روي ناچاري بر پيشاني مقاله هاي خود آنرا به نمايش ميگذارد.

آخر ظاهر جان، در ابتذالكده يي كه ما بسر ميبريم بيشتر از اتكا بر محتواي مطلب، كوشش ميكنيم تا خواننده را با القاب هراسان سازيم ورنه هيچگاه در زير مقاله يي نخوانده ايم كه "نويسنده: دوكتور كارل ماركس" يا "پروفيسور ويليام شکسپير"!

اين تنها دو مثال بود و هزاران مثالي ازين دست را در دنياي پيشرفته، خودت بهتر ميداني، چنانکه قلم بدستان ما خوبتر ميدانند كه اسم "انجنير گلبدين حكمتيار" به مراتب خوفناكتر از تنها "گلبدين" است .
از سوي ديگر، اين گروه دوكتوران و انجنيران ما آنقدر چشم و دل فراخ دارند كه تفاوت ميان غلام محمد غبار و نصير مهرين را نميتوانند ببينند، آنها سميع رفيع را با استاد سرآهنگ اشتباه ميگيرند، راحله يار را برتر از سيمين بهبهاني مينشانند و حتا توانايي آنرا دارند كه با چشمهاي بسته بر مجموعه شعري منصور شباهنگ مقدمه بالا بلند بنويسند و به اينگونه بر عمر ابتذال بيفزايند.
ظاهر جان!

ميخواهم يك سند دوكتورا به دست بياورم تا باشد كه پس از مرگم دل تو به حال من بيشتر بسوزد. و اينك بسراغ مقاله "ديپلوم انجنير خليل الله معروفي" ميروم.
محترم انجنير صاحب از نامانوس بودن واژه هاي به اصطلاح وارداتي ايراني در گويش فارسي سرزمين ما شكايت دارد و جمله بندي هاي "سلطان سالار عزيز پور " را غير قابل فهم ميداند. من كه بدنبال رفع تشنگي سرگردانم، مقاله ايشان را بار بار خواندم و باز خواندم، اما همچنانكه از نوشته هاي "عزيز پور" چيزي به دستم نيامد، از جمله بنديهاي انجنير صاحب هم چيزي نفهميدم و حتا خود ايشان نيز مجبور شده اند كه واژه هاي "موضوعه" و "موضوع" را در بين قوس دوباره نويسي نمايند تا خواننده بيچاره دچار آشفتگي نگردد. او جمله خود را چنين مينويسد:
كاري را كه "فرهنگستان زبان" ايران ميكند، جفائيست صريح بر زبان فارسي. صدها و هزاران اصطلاح موضوع (وضع شده) اين فرهنگستان را ميتوان برون كشيد، كه نه ساخت دستوري دارند و نه تناسب معنائي.

و در جمله ديگري معني "موضوعه" را نيز دوباره در قوس مي آورند. در اينصورت، ايكاش براي "برون كشيد، تلويحاً، بدواً، پوتانسيل، ديكته، دکتاتوري، منويات و ...." نيز چند و چندين قوس ميگذاشتد.
اگر در مورد عدم رعايت قواعد دستوري اين مقاله سخن بگويم، بهتر آن خواهد بود كه نوشته اين عزيز را در اختيار يك ديپلوم انجنير ديگر زبانشناسي قرار بدهم تا پرزه هاي ساييده شده آنرا گريسكاري نموده و بر رواني آن بيفزايد و آنگاه مقاله را از نو بنويسد.
نكته جالبتر از همه اينكه در "فاكولته انجنيري زبان فارسي" چيزي بنام "نقطه گذاري" تدريس نميشود و به همين علت انجنير صاحب محترم به كرات و در تمام حالات پرسشي، به جاي يك نشانه سواليه، دستکم پنج يا شش "؟" پيهم گذاشته و در حالات ديگر از گذاشتن چندين نداييه "!" نيز دريغ نكرده است.  

شمارش اين "؟ها و !ها" را براي خودت ميگذارم و از انجنير صاحب محترم ميپرسم كه اگر كسي اسم شما را با هفت تا "خ" و شش تا "ل" و يازده تا "م" يا "ف" بنويسد، آيا شما قادر به پيدا كردن خود در ميان آن جنگل حروف خواهيد بود؟
آنچه را كه به مشكل از نوشته اين دوست دانستم، اينست كه نامبرده تا کنون ندانسته است كه "موشك" مصغر "موش" نيست، همانگونه که مردمک، نارنجک، پنيرک، سمنک، سرک، پولک، ترک و درک و کودک مصغرهاي بيگناه مردم، نارنج، پنير، سمن، سر، پول، تر، در و کود نيستند و گرنه اين مصراعهاي زيبا چقدر بيمفهوم ميشدند:
به درك راه نبرديم به اكسيژن آب
برق از پولك ما رفت كه رفت.

گفتم بيا به مردمک ديده ام نشين

گفتا که من به خانه مردم نميروم

سمنک در جوش و ما ....

ولي با وجود اين، گاهي خاطرات زمان كودكي چنان در ذهن انسان باقي ميمانند كه بمشكل ميتوانند بزرگي جهان را بپذيرند، بخصوص اگر اين خاطرات غم آور نيز باشند. از اينجاست كه تراژيدي "موشكي ره به جوال گندم داشت"، معصومانه دليل آن ميشود كه همه دنيا را در اطراف "موش و تلك" تيره و تار ببينيم .
واكنش سايت گفتمان
ظاهر جان!
امروز در حاليكه سخت از فضاي غبار آلود ابتذال و روزگار سياه سانسور، دلگير بودم، براي نشر اين نبشته با يكي از مسئولين سايت "گفتمان" در تماس شدم. شخص مسئول، پس از شنيدن مقاله از راه تلفون، مرا براي مصالحه دعوت كرد و من ندانستم كه با ابتذال بايد مصالحه نمايم و يا با سانسور؟ او باز از من خواست كه اگر آرزوي نشر نوشته ام را دارم بايد درشتيهاي آنرا كمي سوهان نمايم.
ظاهر جان!
ميداني، مسئولين سايت "گفتمان" فكر ميكنند كه همه مردم افغانستان به خيال گرفتن چوكي وزارت خارجه هستند و به همين دليل همه مردم را براي مصالحه و "آشتي ملي" با هر گند و كثافتي دعوت ميكنند و نميدانند كه من از سالها به اينسو با تشنگي و تنهايي مصالحه كرده ام.
مشك آنست كه خود بويد
ظاهر جان!
ديشب تا دمادم صبح بيدار بودم و در سايتها را ميكوبيدم تا مگر كمي از تشنگيم بكاهم. در اين هنگام گويي رحم يك دوست بسيار نازنين به حال حلق تشنه من آمد و مرا بسوي سايت "كابل پرس" رهنمايي كرد. در آنجا چشمم به نامه ديگري از محترم "خليل الله معروفي" افتاد كه آنرا به كامران مير هزار مسئول اين سايت فرستاده بود.

در اينجا نيز روش نقطه گذاري همان است كه بود. البته در نامه نامبرده ديپلوم انجنير صاحب معروفي ضمن شكايتها از عدم نشر مقاله هاي تكراريش كه قبلاً در جاهاي ديگر بار بار با اجازه و بي اجازه به زيور نشر آراسته شده اند، مينگارد:
"من اين سطور را نه از آن نوشتم، که شما حتما مقالات مرا نشر کنيد، چون بسا نشرات مردمي و ملي ما مضامينم را حتي بدون اجازه نويسنده اش از منابع ديگر اقـتباس ميکنند و بسا جرائد افغاني بخود ميبالند، که مضامينم را برايشان ارسال کنم. اين سطور را فـقـط براي رونق افـق ديد خود شما نوشتم." 

ظاهر عزيز نميدانم چرا دلم ميخواهد كه يك بيت از مولوي را برايت بخوانم:
درين بازار عطاران، مرو هر سو چو بيكاران
به دكان كسي بنشين كه در دكان شكر دارد

ظاهر جان!
وقتي به سايتهاي انترنتي قدم ميگذاري، سخت متوجه جان خود باش كه ما بر خلاف عقربه هاي ساعت حركت ميكنيم و تازه از سال 2006 به 1992 رسيده ايم! در اين سال عده يي از قلمسالاران ما با قلمهاي نوك آهني در جبهات گلبدين و مسعود و رباني و سياف و مزاري و دوستم و ازين قبيل سنگر گرفته اند و ميخواهند كه سرزمين ادبيات ما را ويرانه بسازند.

ظاهر نازنين!
اين نوشته را به سايت "آسمايي" ميفرستم و اگر در آنجا مجال نشر يافت، از تو ميخواهم كه يكبار به سراغ انترنت آمده و يك جمله بنويسي: سانسور يعني ترور و خواب آلودگان شبهاي سانسوريزم همخوابگان بستر هاي تروريزم هستند.


***